#پندانه
🔸 رد پای خدا
🔹مرد توریستی بههمراه راهنمای عرب از بیابان میگذشت.
🔸مرد عرب هر روز بر روی شنهای داغ صحرا زانو میزد و به رازونیاز میپرداخت.
🔹سرانجام یک روز عصر، مرد توریست با لحن تمسخرآمیزی از مرد عرب پرسید:
از کجا میدانید که خدایی هست؟
🔸راهنما لحظهای تامل کرد. سپس به او اینگونه پاسخ داد:
من از روی رد پای باقیمانده شنها میفهمم که چندی پیش، رهگذر یا شتری عبور کرده است.
🔹و با اشاره دست خود به خورشید که داشت آرام غروب میکرد، گفت:
به نظرت این رد پای کیست؟
💯 @karballa_ir 🔙
✅👈 جرعهای از فضائل امام حسن عسکری علیه السلام
🔷 ابو هاشم جعفرى گويد: به امام عسکری علیه السلام از تنگى زندان و فشار زنجير شكايت كردم، حضرت نوشتند:«امروز نماز ظهرت را در منزلت مىخوانى». هنگام ظهر مرا آزاد کردند و نماز را در منزل خود خواندم. من در تنگى معيشت بودم و مى خواستم در نامه خود از آن حضرت کمک بخواهم ولی خجالت کشیدم، وقتی به منزل رسيدم، حضرت صد دینار براى من فرستاد و نوشت:«هر وقت نياز داشتی، شرم مکن. آن را بخواه كه آنچه را دوست داری، میبینی» (کافی ج ۱ ص ۵٠۸)
🔷 ابن فرات میگويد: در سامرّا در کوچه نشسته بودم که امام عسکری علیه السلام در حالی که سواره بودند، آمدند. من آرزو داشتم که دارای فرزند شوم. از امام پرسيدم آيا صاحب فرزند خواهم شد؟ امام با سر اشاره كردند: آری. دوباره پرسیدم: آيا پسر خواهد بود؟ امام با سر اشاره كردند: نه. پس از چندی همسرم دختری زائيد. (بحار الانوار ج ۵٠ ص ۲۶۸)
🔷 جعفر بن محمد قَلانِسی میگويد: برادرم محمد که همسرش باردار بود، نامهای به امام عسکری علیه السلام نوشت و خواهش كرد که حضرت دعا کنند تا زایمان همسرش بی خطر و نوزاد او پسر باشد، امام در پاسخ نوشتند:خداوند فرزند پسر به تو عنایت میکند و «محمد» و «عبدالرحمن» دو اسم خوبی هستند. پس از مدتی آن زن دو فرزند پسر دوقلو به دنيا آورد و همان نامها را برآنان گذاشتند. (بحار الانوار ج ۵٠ ص ۲۹۸)
🔷 محمد بن عياش می گويد: با چند نفر در مورد كرامات امام عسكری عليه السلام صحبت می كرديم، فردی ناصبی كه در ميان ما بود گفت: من نوشتهای بدون مركّب می نويسم، اگر امام پاسخ داد میپذيرم كه او بر حق است. نامه خود را نوشت و به خدمت امام فرستاديم. امام در نامه ناصبی، نام او و نام پدرش را نوشت. ناصبی چون برگه را ديد از هوش رفت و پس از به هوش آمدن شيعه شد. (مناقب ج ۴ ص ۴۴٠)
هدایت شده از قرآن وسنت
✒️
بسیار زیبا و لطیف،تا آخر بخوانید💐🌺🌻
🚩فضیلتی از امام عسكري علیهالسلام 💐💐💐
اسحاق كِندى، كه #فيلسوف عراق در عصر خود بود، تصميم گرفت #تناقضات قرآن را گرد آورد و بدين منظور در خانه اش نشست و مشغول اين كار شد.
روزى يكى از شاگردان او خدمت #امام_حسن_عسكرى عليه السلام رسيد.
امام عليه السلام به او فرمود:
آيا در ميان شما يك آدم رشيد پيدا نمى شود كه استادتان كِندى را از كارى كه در پيش گرفته و به #قرآن پرداخته است، بازدارد؟
شاگرد عرض كرد: ما از #شاگردان او هستيم؛ چگونه بر ما رواست كه در اين مورد يا مواردى ديگر به او اعتراض كنيم ؟
امام عسكرى عليه السلام فرمود : آيا حاضرى كارى كه مى گويم انجام دهى ؟ عرض كرد : آرى .
حضرت فرمود : پيش او برو و با وى گرم بگير و وانمود كن كه مى خواهى در انجام كارش به او كمك كنى. وقتى خوب با او انس گرفتى بگو سؤالى برايم پيش آمده است كه مى خواهم آن را از تو بپرسم . خواهد گفت بپرس.
به او بگو : اگر گوينده اين قرآن نزد تو آيد، آيا ممكن است مراد او از گفته هايش غير از #معانى اى باشد كه تو به گمان خود آنها را فهميده اى؟
او خواهد گفت : آرى، ممكن است؛ زيرا آدم فهميده اى است.
پس چون چنين جواب داد، به او بگو: تو چه مى دانى؟ شايد گوينده چيزى غير از آنچه تو فهميده اى اراده كرده و مراد واقعى اش غير از معناى اوليه جمله هايش باشد.
آن مرد نزد كِندى رفت و با او از در ملاطفت درآمد و آن گاه اين سؤال را از او پرسيد.
#كندى گفت : سؤالت را تكرار كن .
آن مرد سؤالش را تكرار كرد .
كِندى با خود انديشيد و اين موضوع را هم از نظر لغوى محتمل دانست و هم از نظر #عقلى جايز .
پس به شاگردش گفت : تو را قسم مى دهم كه بگويى اين سؤال را از كجا آموخته اى ؟ شاگرد گفت : مطلبى بود كه به ذهنم خطور كرد و از تو پرسيدم .
كندى گفت : هرگز ، چنين سؤالى به فكر امثال تو نمى رسد ، و تو و امثال تو را نشايد كه به چنين منزلتى دست يابيد . بگو از كجا اين سؤال را گرفته اى ؟
شاگرد گفت : ابو محمّد به من فرمود اين سؤال را از تو بپرسم .
كِندى گفت : حالا حقيقت را گفتى . چنين نكته اى جز از چنان خاندانى سر نمى زند ، آن گاه آتش طلبيد و آنچه را گرد آورده بود سوزاند .
🔹 المناقب لابن شهرآشوب : 4 / 424 .
#فضایل_امام_عسکری_علیهالسلام
جناب رئیسی گفته تو مدرسهها شیر🥛 رایگان توزیع میکنیم
✍حالا فردا کامی🙋♂ جون داماد حسن روحانی میگه که این گاوهایی🐄 که با شیرشون پز میدی همون گوسالههایی هستند که تو دوره بابا حسن من به دنیا اومدند!
▪️ ماجرای خواندنی شهید مطهری و راننده تاکسی؛ آخوند سوار کنم ماشینم چپ میکند!!!
🔹حاج حسن مطهری برادر استاد میگوید: تابستان سال ۱۳۳۹ بود. شهید مطهری یک هفته در فریمان بودند و می خواستند به مشهد بروند. من با یکی دیگر از اقوام رفتیم ببینیم ماشین هست یا نه. یک تاکسی برای مشهد ایستاده بود که راننده اش یک پایش میلنگید و به «محمد لنگ» معروف بود. گفتم یک نفر جا دارید؟ گفت: بله. زود بیایید میخواهیم حرکت کنیم. دو زن و یک مرد هم عقب نشسته بودند.
🔹من آمدم منزل و با شهید مطهری به آنجا رفتیم. به آقای مطهری اشاره کردم و به راننده گفتم: مسافر مشهد ایشان است. تا این جمله را گفتم، با لهجه غلیظ فریمانی و با تعجب گفت: «اوه! آخوند برای ما آوردی؟! آخوند آمد و نیامد دارد! اگر آخوند سوار کنم یا ماشینم چپ میکند یا موتورش میسوزد!». بلافاصله پشت ماشین نشست و رفت.
🔹من و فرد همراهم که خیلی عصبانی شده بودیم، سریع سوار جیپمان شدیم و تعقیبش کردیم. وقتی به پمپ بنزین رسید، تا از ماشین پیاده شد من از پشت سر او را گرفتم و فرد همراه من به او ضربهای زد. راننده بنزین نزد و از همانجا به شهربانی رفت تا از ما شکایت کند.
🔹ما هم برگشتیم و رفتیم جای اول که آقای مطهری در آنجا منتظرمان مانده بود. ایشان تا ما را دید گفت: کجا رفتید؟ دعوا کردید؟ گفتیم: دیدید که چه گفت. آقای مطهری گفت: ما اینقدر در تهران از این حرفها میشنویم ولی هیچ اعتنایی نمیکنیم.
🔹ما درباره اتفاقاتی که افتاده بود چیزی به ایشان نگفتیم. بعد که به منزل رفتیم از شهربانی دنبال ما آمدند. یک افسر آنجا بود که از شانس ما فردی مذهبی بود. با عصبانیت به ما گفت: چرا او را زدید؟ جریان را گفتیم. افسر شهربانی به راننده گفت: این حرفها چیست که ماشینم با سوار کردن آخوند چپ میکند؟ تو باید هر مسافری را با هر تیپ و مرامی سوار کنی. آخوند باشد یا ارمنی! چرا این حرف را زدی؟
🔹در این بین مرحوم مطهری که از جریان باخبر شده بود، آمد و از راننده عذرخواهی کرد. افسر نگهبان به راننده گفت: برو صورتت را بشوی و رضایت بده. افسر نگهبان از ما هم پرسید: شما هم شکایت دارید؟ گفتیم: بله. وقتی راننده دید که مأمور شهربانی خیلی طرف او را نمیگیرد، از شکایت منصرف شد. مرحوم مطهری صورتش را بوسید و عذرخواهی کرد و بعد راننده رضایت داد. ما هم رضایت دادیم.
🔹بعد افسر شهربانی به راننده گفت: برو و این آقا را به مشهد ببر. گفت: نه، نمیبرم. اینها این بلا را سر من آوردهاند حالا من این آقا را سوار ماشینم کنم؟! افسر گفت: نمیبری؟ گفت: نه. گفت: پس دیگر حق نداری در این خط کار کنی. راننده وقتی این را شنید مجبور شد که آقای مطهری را سوار ماشینش کند و به مشهد ببرد.
🔹ما به برادرمان گفتیم حالا که این جریانات پیش آمده شما با این ماشین نرو. ممکن است اتفاقی بیفتد یا دوباره اهانتی به شما بشود که ایشان قبول نکرد و گفت: نه، میروم. مشکلی پیش نمیآید.
🔹ده، پانزده روز بعد میخواستم به مشهد بروم. دیدم همان راننده آنجا نشسته است. تا چشمش به من افتاد من را صدا زد و گفت: بیا کارَت دارم. با خودم گفتم: حتما میخواهد تلافی کند. راننده گفت: آن آقایی که آن روز آوردی و سوار ماشین ما کردی، که بود؟ گفتم: برادرم بود. گفت: باز هم به فریمان میآید؟ گفتم: تابستانها میآید.
🔹گفت: میخواهم دهانش را ببوسم، پایش را ببوسم. من بچه مسلمان هستم ولی از مسلمانی هیچ سرم نمیشود. ۴۵ سال از عمرم گذشته، نه نماز خواندهام، نه روزه گرفتهام و همه نوع عیاشی هم کردهام. ولی نمیدانم این آقا در راه مشهد با من چه کار کرد که مرا از این رو به آن رو کرد. گفتم: چطور؟ گفت: تا مشهد برای من صحبت کرد و مرا از این رو به آن رو کرد.
🔹بعد از چند روز زنگ زدم به برادرم و جریان را پرسیدم. شهید مطهری گفتند: ما که سوار تاکسی شدیم سر صحبت را با راننده باز کردم. اول که رویش را آن طرف کرده بود و اعتنا نمیکرد. کمکم که صحبت میکردم به حرفهایم توجه میکرد و نرمتر شد و به من نگاه میکرد. مدتی که گذشت به حرفهایم گوش میکرد.
🔹به مشهد که رسیدیم، میخواستم با بقیه مسافرها پیاده شوم ولی او نگذاشت و گفت: حاج آقا بشین با شما کار دارم. نمیدانم چه اتفاقی افتاده، من حالت دیگری پیدا کردهام. صحبتهای شما اینقدر در من اثر کرده که نمیدانم چه کار کنم. حالا میخواهم بروم حرم امام رضا(ع) توبه کنم اما بلد نیستم. چه کار کنم؟ به او گفتم: برو به امام رضا(ع) بگو از این تاریخ من همه گناهانم را کنار گذاشتم و میخواهم روزه بگیرم و نماز بخوانم.
🔹بعد آقای مطهری پشت تلفن گفتند: شرش را شما به پا کردید، خیرش برای این بنده خدا بود!
🆘 @Roshangari_ir
روبیکا: Rubika.ir/roshangari_ir
10.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 داستان ملاقات احمد بن اسحاق قمی با امام زمان علیه السلام!
🎙 حجت الاسلام و المسلمین رفیعی
#کلیپ
✔️کانال رسمی دکتر رفیعی
☑️ @drrafiei_ir
هدایت شده از قرآن وسنت
💠 شیخ زکزاکی در کمتر از ۲۰ سال تونسته ۲۵ میلیون نفر را شیعه کند که ۹۰ درصد آنها مقلد آیتالله خامنهای هستند.
❗️جرم کمی نیست! شش فرزندش را شهید کردند و خودش هم شکنجه شده و حبس کشیده و ...
و بعضی از ما هم با بالا پایین شدن قیمت تخم مرغ اعتقاداتمون بالا پایین میشه...😔
👈 سربازان واقعی #امام_زمان۰عجّ۰ اینگونه تلاش می کنند.
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْوفرجنابِهبحَقِزینب
💚🌱
12.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج قاسمِ اقتصاد ایران!
♨️ احتمال انفجار در کوره #ذوب_آهن در حضور یک مسئول!
#اقتصاد_مقاومتی
________________
برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
💠 اندیشکده راهبردی #سعداء
🆔 @soada_ir
مرحوم آیت الله سید محمدهادی میلانی دچار بیماری معده شده بود ، پروفسور بولون جراح حاذق بلژیکی که در آن زمان (۱۳۸۲ ه ق) در شهر مشهد مشغول کار بود ، ایشان را عمل کرد.
پرفسور پس از یک عمل ۳ ساعته زمانیکه آن مرجع تقلید درحال به هوش آمدن بود، به مترجمش گفت : تمام کلماتی که ایشان در حین به هوش آمدن میگوید را برایش ترجمه کند.
آیت الله میلانی در آن لحظات فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی را قرائت میکرد.
پروفسور برلون بعد از دیدن این صحنه گفت:
برای مسلمان شدن چه باید بکنم و چه بگویم ؟!
وقتی علت را پرسیدند، گفت:
تنها زمانی که انسان شاکله وجودی خود را بدون این که بتواند برای دیگران نقش بازی کند، نشان میدهد، در حالت به هوش آمدن بعد از عمل است و من دیدم این آقا، تمام وجودش محو خدا بود.
در آن حال به یاد اسقف کلیسای کانتربری افتادم که چندی پیش درهمین حالت و پس از عمل در کنارش ایستاده بودم، دیدم او ترانه های جوانان آن روزگار را زمزمه میکرد، در آن لحظه فهمیدم حقیقت نزد کدام مکتب است.
طبق وصیت پرفسور، او را در شهری که قبر مرحوم میلانی بود دفن کردند. (مشهد،خواجه ربیع)
📚 گلشن راز ۲ ، ۷۶۸ .
@zibaeihai_zendegi
https://eitaa.com/joinchat/266797082Cfbb150bb47