eitaa logo
داستان های خوب (معنوی)
771 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
11 فایل
✅ کانال ما را به دوستان خوبتون معرفی کنید😘😘 ✅ داستان های خوب را جهت بارگذاری در کانال به این آیدی بفرستید 🌹 متشکرم @aliskh ✅ از انتقادات و پیشنهادات سازنده استقبال می کنیم..دریغ نفرمایید ✅ تبادل و تبلیغ خدمتتون هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
روزتون به قشنگی این گلها باشه @dastanhayekhob
ایام عید فرارسیده بود، حسن و حسین ((علیه السلام)) پیراهن کهنه در تن داشتند. محضر مادر رسیده و گفتند: مادر! روزهای عید فرا رسیده است خاندان فلان برای فرزندان خود لباس نو فراهم کرده اند، آیا برای ما لباس نو نمی دوزی ؟ حضرت فاطمه در پاسخ فرمود: انشاالله پیراهن برای شما دوخته می شود؟ روز عید فرا رسید. جبرائیل دو پیراهن بهشتی را نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) آورد. رسول خدا فرمود: این چیست ای جبرائیل؟ جبرائیل ماجرای گفتگوی حسن و حسین را با مادر و وعده مادر به آنها را برای پیامبر بازگو کرد. آنگاه گفت: خداوند وقتی سخنان فاطمه (سلام الله علیها) را شنید که به فرزندانش گفت (به خواست خدا برای شما پیراهن دوخته می شود) صلاح دانست وعده فاطمه به فرزندانش، تا روز عید انجام گیرد و سخن او خلاف درنیاید. @dastanhayekhob
1.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت 💐 🗓 امروز  دوشنبه ☀️  ٢٩   اسفند   ١۴٠١   ه. ش   🌙 ٢٧   شعبان   ١۴۴۴  ه.ق 🌲   ٢٠    مارس   ٢٠٢٣    ميلادی •┈••✾•🦋•✾••┈•r •┈••✾•🦋•✾••┈• ⁦ @dastanhayekhob
🔆پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در معرض قصاص 🌴رسول گرامى صلى الله عليه و آله در بيمارى آخرين خود به بلال دستور داد كه مردم را در مسجد جمع كند. مردم به مسجد آمدند. خود حضرت در حالى كه سخت بيمار بود وارد مسجد شد و به منبر تشريف برد. پس از حمد و ثناى الهى از زحمات خود براى مردم بيان نمود و فرمود: 🌴- ياران ! من براى شما چگونه پيامبرى بودم ؟ آيا همراه شما نجنگيدم ؟ آيا دندان پيشينم شكسته نشد؟ پيشانى ام شكسته نشد؟ آيا خون بر صورتم جارى نگرديد و محاسنم با خون رنگين نشد؟ آيا متحمل سختيها نشدم و سنگ بر شكم نبستم تا غذاى خود را به ديگران بدهم ؟ 🌴اصحاب عرض كردند: - راستى چنين بوديد. چه سختيها كشيديد ولى تحمل كرديد و در راه نشر حقايق از هيچ گونه تلاش و كوششى كوتاهى نفرموديد. خداوند بهترين اجر و پاداش را به شما مرحمت كند. آن گاه پيامبر فرمود: 🌴- خداوند عالم ، سوگند ياد نموده كه از ظلم هيچ ظالمى نگذرد. شما را به خدا هر كس حقى بر من دارد و يا به كسى ستم روا داشته ام حقش را بگيرد. چون قصاص در اين دنيا نزد من بهتر از كيفر آن دنياست كه آن هم در مقابل فرشتگان و پيامبران انجام خواهد گرفت . در اين هنگام مردى به نام سوادة بن قيس از آخر مجلس برخاست و عرض ‍ كرد: يا رسول الله ! پدر و مادرم به فدايت ! وقتى كه از طائف برگشتى ، من به پيشوازتان آمدم . شما بر شتر غضباى خود سوار بودى و عصاى ممشوق به دست داشتى . همين كه عصاى را بلند كردى كه بر شتر بزنى به شكم من خورد. نفهميدم از روى عمد بود يا خطا. فرمود: به خدا پناه مى برم . هرگز عمدا نزده ام . 🌴سپس فرمود: - بلال ! به منزل فاطمه برو و عصاى ممشوق را بياور. بلال از مسجد بيرون آمد و در كوچه هاى مدينه فرياد مى زند: مردم ! هر كس حق و قصاصى بر گردن دارد، پيش از روز قيامت پرداخت كند و اكنون پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله خود را در معرض قصاص قرار داده و حقوق مردم را پيش از روز رستاخيز مى پردازد. بلال در خانه فاطمه عليهاالسلام را زد و 🌴به ايشان گفت : - پدرت عصاى ممشوق را مى خواهد. فاطمه عليهاالسلام فرمود: - بلال ! پدرم عصاى ممشوق را براى چه مى خواهد؟ امروز نيازى به عصا نيست . زيرا پدرم اين عصا را در روزهاى سفر همراه خود مى برد. بلال گفت : 🌴- اى فاطمه ! آيا نمى دانى كه اكنون پدرت در بالاى منبر است و با مردم خداحافظى مى كند. فاطمه عليهاالسلام فرياد كشيد و اشك از ديدگانش فرو ريخت و فرمود: 🌴- اى واى از اين غم و اندوه ! اى پدر! پس از تو چه كسى به حال فقرا و بيچارگان مى رسد و پس از تو به كه پناه برند؟ اى حبيب خدا! محبوب دلها! سپس عصا را به بلال داد. بلال عصا را خدمت پيامبر گرامى رساند. 🌴حضرت فرمود: - آن پيرمرد كجاست ؟ - پيرمرد از جا برخاست و گفت : - اين منم يا رسول الله ! پدر و مادرم به فدايت . فرمود: جلو بيا و مرا قصاص كن تا راضى شوى . پيرمرد: پدر و مادرم فداى تو باد. شكمت را باز كن ! 🌴پيامبر پيراهنش را از روى شكم كنار زد. پيرمرد: اجازه مى دهيد لبهايم را بر شكم مباركتان بگذارم و بوسه اى بردارم . حضرت اجازه داد. پيرمرد شكم پيامبر را بوسيد و گفت : 🌴- بار خدايا! با اين عمل در روز قيامت از آتش جهنم به تو پناه مى برم . 🌴پيامبر صلى الله عليه و آله : سوادة بن قيس ! حالا قصاص مى كنى يا مى بخشى ؟ 🌴سوادة : يا رسول الله بخشيدم . پيامبر صلى الله عليه و آله : خدايا! سوادة بن قيس را ببخش ، چنانكه او پيامبر تو، محمد را ببخشيد. @dastanhayekhob
‍ ‍  خداحافظ سال ١۴٠١👋 12 ماه گذشت🌝 💔بعضیها دلشون شکست..... 😠بعضیها دل شکوندن.... 😍خیلی هاعاشق شدن و خیلی ها تنها.. 😔خییلی ها از بینمون رفتن.... 😊خیلی ها بینمون اومدن.... 😭گریه کردیم وخندیدیم..... 😷زندگی برخلاف آرزوهامون گذشت آرزو دارم بهاری که در پیش رو دارید آغاز روزهایی باشه که آرزوشو دارین 🙏 @dastanhayekhob
  🔆يك شبانه روز خدمت ، بهتر از يك سال جهاد! 🌼جوانى محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: 🌼يا رسول الله ! خيلى مايلم در راه خدا بجنگم . حضرت فرمود: در راه خدا جهاد كن ! اگر كشته شوى زنده و جاويد خواهى بود و از نعمتهاى بهشتى بهره مند مى شوى و اگر بميرى ، اجر تو با خداست و چنانچه زنده برگردى ، گناهانت بخشيده شده و همانند روزى كه از مادر متولد شده اى از گناه پاك مى گردى ... . 🌼عرض كرد: يا رسول الله ! پدر و مادرم پير شده اند و مى گويند، ما به تو انس ‍ گرفته ايم و راضى نيستند من به جبهه بروم . 🌼پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: در محضر پدر مادرت باش . سوگند به آفريدگارم ! يك شبانه روز در خدمت پدر و مادر بودن بهتر از يك سال جهاد در جبهه جنگ است .  @dastanhayekhob
لحظه تحویل سال 1402 ساعت 00 و 54 دقیقه و 28 ثانیه بامداد روز سه شنبه 1فروردین1402 شمسی خرگوش نماد موفقیت، عشق، شانس، سرعت، خجالتی بودن، تولد دوباره، رشدهارمونی و اهمیت به خانواده است. شعار خرگوش «من عقب نشینی نمیکنم» چیزی تا پایان سال باقی نمونده، آماده ای؟ https://eitaa.com/dastanhayekhob
یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبرالیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال 🌸✨🌺 https://eitaa.com/dastanhayekhob
روزی پیامبر اکرم(ص) یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد. سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید، ولی ابوذر با آن لوازمی خرید. روز بعد پیامبر دستور داد آتشی افروختند. سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که سنگ گرم شد و حرارت و شعله‌های آتش در سنگ اثر کرد، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود: «هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس بدهید.» سلمان بدون درنگ و ترس، پای بر سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد. وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت. از اینکه پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت. پیامبر فرمود: « از تو گذشتم؛ زیرا حسابت به طول می‌انجامد، ‌ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغ‌تر است». 📚پندتاريخ_ج١ص١٩٠ ‌ @dastanhayekhob