eitaa logo
داستان های خوب (معنوی)
772 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
11 فایل
✅ کانال ما را به دوستان خوبتون معرفی کنید😘😘 ✅ داستان های خوب را جهت بارگذاری در کانال به این آیدی بفرستید 🌹 متشکرم @aliskh ✅ از انتقادات و پیشنهادات سازنده استقبال می کنیم..دریغ نفرمایید ✅ تبادل و تبلیغ خدمتتون هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
1.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌استوری برای ماه مبارک رمضان لطفا در نشر استوری‌ها ما را یاری نمایید. التماس دعا
14.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوستالژی جذاب بانوای زنده یاد عباس صالحی خط مجیدآل حسین این صدایی که همیشه درسحرها بهترین حس معنوی رو داشت یادش بخیر التماس دعا دوستان عزیز🌹🤲 لطفا فاتحه وصلوات
3.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیشنهاد میکنم قبل از شروع ختم قرآن روزانه در ماه مبارک رمضان حتما حتما این کلیپ زیبا را دانلود کنید و تا آخر ببینید التماس دعا @dastanhayekhob
سـ🌸ـلام صبح بهاریتون بخیر و سلامتى 🌸نماز و روزه هــاتون قبول حق ان شاءالله که 🌸تنتون سالم .. لبتون خندون.. 🌸لحظاتتون گلبارون و زندگیتون پراز 🌸سلامتی و عاقبت بخیری و عشق و آرامـــش باشه 🌸لحظه هاتون پراز نگاه و لطف خدای بی همتا https://eitaa.com/dastanhayekhob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ_زیبا☝️احسن_القصص موعظه مورچه به سلیمان نبی.. استاد_عالی @dastanhayekhob
🐭موشي در خانه ي صاحب مزرعه، تله موش ديد. به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتند: تله موش؛ مشکل توست به ما ربطي ندارد...ماری دمش در تله موش گیر کرد و زن مزرعه دار را که آنجا بود گزيد. و سپس از آن مرغ، برايش سوپ درست کردند و گوسفند را براي عيادت کنندگان از زن مزرعه دار، سر بريدند. زن مزرعه دار زنده نماند و مرد. گاو را براي مراسم ترحيم کشتند. « و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه مي کرد و به مشکلي که به ديگران ربط نداشت فکر می کرد. » 📚کلیله و دمنه ┏━━━━━🦋📕━━━━━┓ ☀️⚡️ @dastanhayekhob ⚡️☀️ ┗━━━━━🦋📕━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
يك صوفي مسافر, در راه به خانقاهي رسيد و شب آنجا ماند. خرش را آب و علف داد و در طويله بست. و به جمع صوفيان رفت. صوفيان فقير و گرسنه بودند. آه از فقر كه كفر و بي‌ايمان به دنبال دارد. صوفيان, پنهاني خر مسافر را فروختند و غذا و خوردني خريدند و آن شب جشن مفّصلي بر پا كردند. مسافر خسته را احترام بسيار كردند و از آن خوردني‌ها خوردند. و صاحب خر را گرامي داشتند. او نيز بسيار لذّت مي‌برد. پس از غذا, رقص و سماع آغاز كردند. صوفيان همه اهل حقيقت نيستند. از هزاران تن يكي تن صوفي‌اند باقيان در دولت او مي‌زيند. رقص آغاز شد. مُطرب آهنگِ سنگيني آغاز كرد. و مي‌خواند: « خر برفت و خر برفت و خر برفت». صوفيان با اين ترانه گرم شدند و تا صبح رقص و شادي كردند. دست افشاندند و پاي كوبيدند. مسافر نيز به تقليد از آنها ترانة خر برفت را با شور مي‌خواند. هنگام صبح همه خداحافظي كردند و رفتند صوفي بارش را برداشت و به طويله رفت تا بار بر پشت خر بگذارد و به راه ادامه دهد. اما خر در طويله نبود با خود گفت: حتماً خادم خانقاه خر را برده تا آب بدهد. خادم آمد ولي خر نبود, صوفي پرسيد: خر من كجاست. من خرم را به تو سپردم, و از تو مي‌خواهم. خادم گفت: صوفيان گرسنه حمله كردند, من از ترس جان تسليم شدم, آنها خر را بردند و فروختند تو گوشت لذيذ را ميان گربه‌ها رها كردي. صوفي گفت: چرا به من خبر ندادي, حالا آن‌ها همه رفته اند من از چه كسي شكايت كنم؟ خرم را خورده‌اند و رفته‌اند! خادم گفت: به خدا قسم, چند بار آمدم تو را خبر كنم. ديدم تو از همه شادتر هستي و بلندتر از همه مي‌خواندي خر برفت و خر برفت, خودت خبر داشتي و مي‌دانستي, من چه بگويم؟ صوفي گفت: آن غذا لذيذ بود و آن ترانه خوش و زيبا, مرا هم خوش مي‌آمد. مر مرا تقليدشان بر باد داد اي دو صد لعنت بر آن تقليد باد آن صوفي از طمع و حرص به تقليد گرفتار شد و حرص عقل او را كور كرد 💜🦋💜🦋💜🦋 https://eitaa.com/dastanhayekhob