eitaa logo
داستان مدرسه
662 دنبال‌کننده
645 عکس
381 ویدیو
167 فایل
جملات ادبی خاطرات مدرسه داستانهای مرتبط با مدرسه خلاصه عضو شو😉
مشاهده در ایتا
دانلود
ایرانی که به مُلَبّس به لباس هندیان بودند به پناهگاه آنان رسیدند ، نظام الملک به تنهائی ، پای بدرون گذاشت و با عنوان اینکه مخفیگاه آنان ، دیگر امنیت ندارد رو به آنان کرد و با سراسیمگی گفت ، زود بلند شوید و با من و سربازانی که همراه من هستند بیائید تا بجای امنی که در نظر دارم پنهانتان کنم ، زیرا هر لحظه ممکن است سربازان ایرانی از راه برسند ، سید نیاز خان و علی محمد خان که توسط افرادشان تحت محافظت شدید قرار داشتند فریب خوردند و نیروهای خود را مرخص و خود بدون شلیک حتی یک گلوله ، بهمراه نظام الملک از مخفیگاه خود بیرون آمدند و بهمراه نظام الملک و سربازان بظاهر هموطن خود ، براه افتادند سید نیازخان و علی محمدخان تا مسافتی آسوده دل راه پیمودند ولی پس از مدت کوتاهی متوجه شدند فریب خورده اند و پس از آن ، شروع به فحاشی به نظام الملک نمودند ولی دیگر دیر شده بود و مرغ از قفس پریده بود ، نظام الملک رو به آنان گفت ، به شما و پدرانتان از عمق جانم ارادت داشته و دارم ولی چه کنم ، فرمان پادشاه است که برای جلوگیری از خونریزی بیشتر صادر شده است ساعتی بعد هر دو نفر در مسجد روشن الدوله بودند ، نادر دستور داد از آنها بازجوئی و نتیجه را هر چه سریعتر به آگاهی وی برسانند ، بازجوئی بمدت چهار ساعت بدرازا کشید و شگفت آور اینکه رئیس بازجویان اینگونه نوشت و آن را تقدیم نادر کرد *محرک اصلی شورش این دو نفر ، غیرت و حمیت ملی و حفظ ناموس شان بوده و هیچکس و هیچ منفعت مادی ، آنها را وادار به اینکار نکرده است و آنها مردانی شریف و وطن پرست هستند* ساعتی نگذشته بود که هر دو نفر را که چشم به راه اهریمن مرگ بودند را با دستان بسته به حضور نادر آوردند ، هر دو نفر با سربلندی و وقار در مقابل نادر ایستاده بودند ولی وقتی در پرتو نور مشعل ها ، هیبت نادر را دیدند بخود لرزیدند ولی با زحمت بخود مسلط شدند ، نادر به چهره خسته و درهم شکسته آنان نگریست و سپس با احترام ویژه ای رو به آنان گفت من به شما حق میدهم و از دلاوری و بی باکی شما لذت می برم که برای دفاع از وطن و ناموس خود کوشیده اید ، شما از نظر من ، افراد شریفی هستید ، ولی چرا این میهن پرستی تان را در دشت کرنال نشان ندادید ، وقتی پیمان نامه صلح امضاء شد ، ما میهمان شما شدیم و میهمان کشی ، رسم مردی و مردانگی نیست ، ایکاش نیروهای خود را جمع می کردید و در بیرون شهر ، دلاورانه نبرد می کردیم در آنصورت شما در چشم من قهرمانانی شایسته بودید ، در حال حاضر خیلی دلم میخواهد از گناه شما بگذرم و آزادتان کنم ولی می ترسم دوباره شورشی گسترده برپا شود ولی به پاس میهن پرستی تان هر آرزوئی دارید بگوئید تا بلافاصله انجام شود سیدنیازخان گفت آرزویم اینست که دشمنان هند که شما هستید هر چه زودتر از خاکمان بیرون بروید ، سردارعلی محمدخان نیز گفت ، خانواده و مادر پیری دارم ، زندگی شان را تامین کنید و به ملت هند هم بگوئید تا آخرین نفس در راه آنها جنگیده ام ، دو محکوم ساعتی بعد با احترامات ویژه نظامی ، به دار آویخته شدند و در شهر دهلی سوگواریهای گسترده ای در گوشه و کنار شهر برگزار شد ، بدستور نادر ، به خانواده سردار علی محمدخان سرمایه چشمگیری اعطاء کردند تا آخر عمر محتاج کسی نباشند پس از آرامش نسبی شهر دهلی ، نادر گروهی از افسران خود را مامور تعیین میزان دارائی های دربار هند و توانگران و ثروتمندان نامدار و برجسته آن کشور نمود زیرا نادر اهل چانه زدن نبود و میخواست سخنش فقط یک کلام باشد ، از آنطرف محمدشاه برای اینکه خسارت و غرامت جنگی کمتری بپردازد سعی در پنهانکاری و جابجا نمودن گنجینه های با ارزش و نفیس و گرانبها داشت که البته در بسیاری از موارد ، از چشمان تیزبین نادر دور نمی ماند و نادر بدون اینکه به روی خود بیاورد توسط جاسوسان کارکشته خود ، بخوبی از محل اختفاء گنج های دربار خبر داشت روزی محمدشاه به نادر گفت ، عده ای از بزرگان هند قصد دارند که دختران خود را به عقد ازدواج سردار فاتح ایران درآورند تا از رهگذر این وصلت مبارک ، افتخار فامیلی با پادشاه پیروز ایران نصیب آنان شود ، نادر از این پیشنهاد استقبال کرد و در یکی از روزها ، خواجه باشی دربار (خواجه ها در قدیم به مردانی اطلاق می شد که در کودکی یا جوانی ، به طرز بی رحمانه ای مقطوع النسل می شدند و در کلیه دربارهای ایران و عثمانی و هند و بیشتر دنیای آن روز ، اجازه داشتند در درون حرمسراهای دربار ، رفت و آمد داشته باشند و وظیفه آنان ، انجام کارهای سنگین مربوط به حرمسرا بود که از عهده و توان زنان خارج بود) نادر را به حرمسرای دربار راهنمائی کرد تا از پنجاه نفر از دختران بزرگان هند ، یکی از آنان را بعنوان همسر خود انتخاب نماید نادر به تالار بزرگی درآمد که در آن ، پنجاه تن از دختران هندی که هر یک از آنان ، برای دلربائی از نادر ، در آرایش و پوشش خود نهایت دقت را بخرج داده بودند ، دختران که در
اوج و نهایت جوانی و زیبائی و خوش اندامی بودند و در دو صف مرتب منتطر ورود نادر بودند ناگهان خود را در مقابل مردی یافتند بلند قد و بسیار تنومند و با چهره و سیمائی بشدت مردانه ، با ریشی کوتاه و چهره ای آفتاب سوخته و چشمانی نافذ و گیرا که هر زنی را در حالتی از ترس و شیفتگی قرار می داد ، در میان دختران هم مسلمان دیده می شد و هم هندو و هم ترسا (مسیحی) هنگامیکه نادر از مقابل یکایک آنان میگذشت دختران سرها را به زیر می انداختند ، هنگامیکه نادر به انتهای صف رسید رو به خواجه باشی کرد و پرسید ، پدران و مادران این زیبا رویان چه کسانی هستند و والدین آنها چگونه اجازه داده اند که به اینجا بیایند ، خواجه باشی گفت ، اینها همه بزرگ زادگان هند هستند که بدون هیچ فشار و اجباری و با میل و رغبت خود برای دیدن شاهنشاه بزرگ ایران ، مشتاقانه به اینجا آمده اند در میان دختران ، فقط یکی از آنان بدون اینکه سرش را به پائین بیندازد با چشمان سیاه و جادوگر خود ، با گردنی افراشته و دلیری شگفت آوری ، مستقیم در چشمان نادر می نگریست ، نادر از این گستاخی خوشش آمده بود و از خواجه باشی از پدر دختر پرسید ، خواجه باشی کُرنِش و تعظیمی کرد و گفت قربان ، او دختر راچیو تانه است ، ناگهان دختر با همان استواری و گردن فرازی رو به نادر کرد و گفت ، من دختر راچیوتانه هستم ولی دختر نیستم و شوهر دارم ، نادر گفت عجیب است چقدر روان به فارسی صحبت می کنید ، خواجه باشی وقتی صحبت های دختر را شنید خشمگین شد و دست خود را بالا برد تا با نواختن سیلی ، دخترک را تنبیه کند که ناگهان دخترک ، دست خود را به جهت دفاع از خود بالا آورد که ناگهان برق دشنه کوچک و تیزی در میان لباس دختر نمایان شد ، خواجه باشی که برق خنجر را دید برای حفاظت از نادر ، خود را میان دختر و نادر حائل کرد تا میان آنان فاصله ایجاد شده و آسیبی به نادر نرسد نادر که اینگونه دید ، رو به خواجه باشی کرد و گفت ، شما چگونه اینها را بازرسی کرده اید که نفهمیدید این دختر مسلح است ، آیا می دانی سزای کسی که بر روی من خنجر بکشد و کسانیکه علیه من دسیسه و توطئه نمایند چیست ، زبان خواجه باشی بند آمده بود و نمی دانست چه بگوید
📕 رمان اختصاصیِ جنایت_خاموش 📖 قسمت۱ تمام زندگی‌ا‌ش را با دستان خود طعمه کرده بود و نمی‌دانست! وقتی که چشمانش محو برق رنگ‌های فریبنده‌ بود… زن که در ازدحام آشپزخانۀ شلوغ برای تهیۀ صبحانه به این سو و آن سو می‌دوید، نان‌های تُست شده را درون بشقاب گذاشت و تمام محتویات روی میز را با وسواس کامل برانداز کرد: لیوان‌های شیر و آب پرتغال کنار ظرف‌های حاوی تخم‌مرغ و سوسیس و لیوان شیر و ذرت، مخصوص آوا. همه چیز خوب به نظر می‌رسید. سپس با شتاب به سوی اتاق کودکش رفت و حین رفتن بلند صدا زد: - آوا، آوا، پاشو مامان دیر میشه. دخترک دستان‌ش را زیر چانه‌اش جمع کرده بود و زیر لحاف ضخیم و صورتیِ عروسکی‌اش در خوابی عمیق بود. زن همان‌طور که هنوز مشغول صدا زدن بود به طرف تخت رفت و دستی به موهای قرمز و فر دختر‌بچه کشید و شانه‌اش را تکان داد: - پاشو مامان، پاشو خوشگلم. آوا لب‌های‌ش را جمع کرد و با چشمان بسته آهسته گفت: - خوابم میاد. - نمیشه مامان جان، فالوورا منتظرن، می‌خوایم از صبحونۀ خوشمزۀ مادر دختری‌مون لایو بذاریم! ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها #⃣ جهاد_تبیین جبههٔ انقلاب اسلامی در فضای مجازی @silverstory3
﷽📚🕥 📖 حضرت_محمد _(ص) قسمت_اول 🦋مختصری درباره زندگی حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم 🦋 🌻پيامبر اسلام حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم برترين پيامبران و رسولان، و خاتم آن‏ها است و پس از او پيامبرى نخواهد آمد، سلسله نسب آن حضرت با سى واسطه به ابراهيم خليل عليه‏السلام مى‏رسد. 🌿نام مبارك پيامبر اسلام، حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم است. اين نام چهار بار در قرآنو آمده، و نام ديگر آن حضرت احمد صلى الله عليه و آله و سلم است كه يك بار در قرآن ذكر شده است. ولى القاب آن حضرت به عنوان نبى و رسول، بشير، نذير، خاتم النبيين، ده‏ها بار در قرآن خاطر نشان شده است. 🌻مراحل زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در چهار بخش زير خلاصه مى‏گردد: ✍1 - پيامبر قبل از تولد، در كتاب‏هاى آسمانى و سخنان پيامبران گذشته در شأن او. ✍2 - پيامبر اسلام بعد از تولد و قبل از نبوت (40 سال). ✍3 - پيامبر اسلام بعد از نبوت در مكه (13 سال). 🌿4- پيامبر اسلام بعد از هجرت در مدينه (10 سال). 🌻آن حضرت داراى همسران متعدد بود، اولين و برترين آن‏ها حضرت خديجه عليهاالسلام بود كه بنابر مشهور از او داراى شش فرزند گرديد، فرزندان پيامبر همه در عصر خودش از دنيا رفتند، جز حضرت زهرا عليهاالسلام كه يگانه يادگار پيامبر بود، و هنگام رحلت پيامبر هيجده سال داشت. 🌿پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم 63 سال عمر كرد، در سال آخر عمر در روز 18 ذيحجه، حضرت على عليه‏السلام را در صحراى غدير در برابر بيش از صد هزار نفر مسلمان به عنوان خليفه و امام بعد از خود نصب كرد، و در موارد بسيار ديگر، خلافت و وصايت على عليه‏السلام را تصريح نمود. 🌻قرآن آخرين كتاب آسمانى معجزه جاويدان پيامبر اسلام و نشانه عظمت مقام آن حضرت است. خداوند در قرآن با صراحت مى‏فرمايد: 📙لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ 🌿قطعاً رسول خدا، پيامبر اسلام، اسوه و الگوى شايسته‏اى براى شما است. 🌻در تاريخ زندگى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم هزاران داستان و خاطره وجود دارد، ما بيشتر به ذكر بخشى از آن داستان‏هايى كه در رابطه با آن حضرت، در قرآن آمده، يا به آن اشاره شده مى‏پردازيم. 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 🇮🇷 @quran_nor
📕 رمان اختصاصیِ جنایت_خاموش 📖 قسمت۲ پاشو یه آبی به صورتت بزنم که سر و حال بیای. بعد قبل از این‌که بچه عکس‌العملی نشان بدهد همان‌طور با چشمان بسته در آغوشش گرفت و از تخت بلندش کرد و به طرف سرویس بهداشتی راه افتاد. آوا در حالی که آب از سر و صورتش می‌چکید و چشمان قهوه‌ایش ورم کرده و خواب‌آلود بود در آغوش مادرش به آینه‌ی روشویی خیره شد و تصویر زنی آرایش کرده با موهای مشکی بلند و صاف را مخاطب قرار داد: - مامان من دوست داشتم بیشتر بخوابم! الهام به تصویر دختر سفید و لپ قرمزی‌اش که در قاب آینه کنار خودش جا خوش کرده بود نگاه کرد: -مامان همه منتظرن لایو بذاریم. آوا با اعتراض بینی گرد و کوچکش را جمع کرد: -نمی‌شه نذاریم؟ در حالی که چشم‌های الهام از ذوق برق می‌زد؛ لبخندی گوشه‌‌ی لبش آمد و بوسه‌ای به صورت آوا زد: - نه نمی‌شه؛ آخه دختر من خوشگل‌ترین دختر دنیاست؛ باید این‌قدر معروف بشه که تمام دنیا بشناسنش! ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها ✊🏻 @silverstory
📕 رمان اختصاصیِ 📖 قسمت۳ کودک را بر زمین گذاشت و مقابل آینه با شتاب دستی به جلوی موهای خود کشید و رژ‌لبش را تمدید کرد. دختر‌بچه که تکلیف همیشگی خود را به خوبی می‌دانست با سرعت به سمت اتاقش دوید؛ اتاقی که از آغاز تولد او تا به حال بارها توسط الهام با حساسیت خاصی تغییر دکور داده شده بود و اکنون تم سفید رنگ و چوبی تخت و کمد و پرده و قفسه‌های کتاب و اسباب‌بازی و یک قالیچه‌ی گل‌بهیِ نقش برجسته با طرح اسب شاخ دار فانتزی در آن خودنمایی می‌کرد. آوا به سمت کمد بزرگ رفت و با جثه‌ی ریزش به دستگیره‌ی‌‌ آن آویزان شد و برای باز کردنش به تقلا افتاد. پشت سرش الهام هم وارد شد: - صبر کن مامان جون! الآن میام برات بازش می‌کنم شما زورت نمی‌رسه. در کمد که با دستان الهام گشوده شد ردیفی از لباس‌های رنگارنگ و لاکچری که دل هر کودکی را می‌برد، مقابل چشمان طفل نمایان شد؛ آوای کوچک روی پنجه‌ی پاهایش ایستاد و انگشت اشاره‌اش را به سمت یکی از لباس‌ها که آن بالا آویزان بود گرفت و شروع کرد به روی پنجه‌هایش بالا و پایین پریدن و با صدای نازک کودکانه‌اش فریاد زد: - مامان، مامان، این پیرهن صورتی تور داره؛ من همینُ می‌خوام بپوشم، همین، همین! ابروهای الهام در هم رفت: - باز شروع کردی؟! عزیز من عروسی که نمی‌خوای بری. آوا نا امیدانه پاشنه‌ی پاهایش را بر زمین گذاشت و با صورت جمع شده چشمان اشک‌آلودش را به سمت مادر چرخاند: - اگه اینُ نپوشم اصلاً نمیام توی لایوت! الهام سعی کرد خونسردی خود را حفظ کند: - خیلی خب؛ مثل اینکه باید شهربازی عصر کنسل بشه. انگار این تهدید به خوبی کارساز شد که چشمان پر از التماس آوا نشان از تسلیم شدنش داد: - نه مامان جون چشم؛ قول می‌دم دختر خوبی باشم و هر چی شما گفتی بپوشم. دوباره همان لبخند همیشگی پر از ذوق به صورت الهام آمد و برق شادی به چشمان بادامی زن جوان نشست: - آفرین گل دختر مامان. ببین می‌خوام یه لباس تنت کنم که با لباس من ست باشه تا همه ببینن چه مامان و دختری هستیم! ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها #⃣ جبههٔ اسلامی در فضای مجازی ✊🏻 @silverstory
🖼 🧔 مرد سرمایه داری در شهری زندگی می کرد؛ اما به هیچ کس ریالی کمک نمی کرد. فرزندی هم نداشت و تنها با همسرش زندگی می کرد. 🍖 درعوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان می داد. 😠روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر می شد. مردم هر چه او را نصیحت می کردند که این سرمایه را برای چه کسی می خواهی⁉️ 🧔 درجواب می گفت: سرمایه من، برای من است! شما برید از قصاب کمک بگیرید... 🤒 تا اینکه او مریض شد و احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد. هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود و همسرش به تنهایی او را دفن کرد. 🗓️ اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد، دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد. 🔹 او گفت: کسی که پول گوشت را پرداخت می کرد دیروز از دنیا رفت. 🌐 📲 @silverstory
🖼️ مرنج و مرنجان 🔸آخوند ملاعلی همدانی که از علمای طراز اول همدان است، روزی در مشهد خدمت حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی رسید و از ایشان تقاضای موعظه کرد. 🔹حاج شیخ حسنعلی در جواب می‌گوید: «مرنج و مرنجان». 🔸مرحوم آخوند ملاعلی همدانی می‌گوید: خب «مرنجان» راحت است، ما کاری می‌کنیم که خودمان را بسازیم و کسی را از خود ناراحت نکنیم، اهانت به کسی نمی‌کنیم، غیبت کسی را نمی‌کنیم و این را می‌شود انجام داد، اما «مرنج» را چکار کنیم؟ کسی به ما بدی می‌کند، غیبتمان را می‌کند، پولمان را می‌خورد، قهراً انسان رنجش پیدا می‌کند. می‌شود چنین چیزی که انسان نرنجد؟ 🔹فرمودند: «بله» 🔸گفت: «چطور؟» 🔹فرمود: «خودت را کسی ندان»، عیب کار ما همین‌جا است. ما خودمان را کسی می‌دانیم. به ثروتمان، به علممان، به ریاستمان، به هر چیزی می‌بالیم. لذا هیچ کس جرئت ندارد به ما تو بگوید. ▫️بر مال و جمال خویشتن غره مشو ▫️کان را به شبی‌ برند و آن را به تبی 📲 @silverstory
هدایت شده از Ltms
🖼 ...🔆 🌺🍃زنـدگی 🍃🍁یک پاداش است؛ 🌸🍃فرصتی است کوتاه. 🍃🍁تا ببالی ؛ بدانی ؛ بیندیشی 🌺🍃بفهمی و زیبا بنگری... 🍃🍁درنهایت در خاطره ها بمانی.. 🌸🍃پس زندگیت را 🍃🍁خوب زنـدگی کن. ☀️ سلام؛ صبحتون سرشار از صفا و سلامتی 🌐 📲 @ltmsme
هدایت شده از Ltms
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ...🔆 🌺ﺍﺯ ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺎﯼ 🌺ﺻﺒﺢ می فهمیم 🌺ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺗﺎﺯﻩﺍﯼ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﺳﺖ ... 🌺ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ 🌺ﺍﯾﻦ ﺻﺒﺢ ﺯﯾﺒﺎ 🌺ﻫﻤﻪ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﺍﻥ 🌺ﺍﺟﺎﺑﺖ ﺷﻮﯾﻢ 🌺ﻓﻘﻂ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ 🌺ﻣﺎ ﻭ ﯾﮏ ﭼﺘﺮ ﺁﺭﺍﻣﺶ ⛱ ☀️ سلام؛ صبح زیباتون بخیر و نیکی و همراه با آرامش 🌐 📲 @ltmsme
هدایت شده از مدرسه من
مطالب و فایل های مورد نیاز معلم و دانش آموز اینجا همونجایی هست که بهت کمک میکنه تا با خیال راحت از معلمی لذت ببری. تمام مطالب کانال رایگان می باشد .تنها یک صلوات برای اموات بفرستید و استفاده کنید @tadriis_yar ایده های ناب آموزشی و خانه داری ایده های تعمیرات جواهرات .وسائل خانه ایده های ناب کشاورزی و آشپزی بهترین کانال خلاقیت و نوآوری @khalaghbashh کلیپ های زیبای آشپزی ایرانی و خارجی آشپزی در طبیعت به روش قزاقی ترکی و آذربایجانی ایده ها و ترفندهای خانه داری @ashpazburak اگر می خواهید از هیچ دوره ضمن خدمت جا نمانید اخبار استخدامی آموزش و پروش مسابقات و جشنواره ها مطلع شوید در کانال ضمن خدمت عضو شوید 🔘 اعلام زمان ثبت نام دوره ها 🔘 سوالات آزمون ها 🔘 محتوا دوره ها @ltmsme نمونه سوالات تمامی دوره ها اینجاست👇 @ltmsme اگر دنبال کار هستید و یا اقوام بیکار دارید عضو اشتغال و کاریابی مناطق نفت خیز جنوب شوید @karyabinaft
هدایت شده از خلاق باش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ...🔆 🤲 پروردگارم … 🍃شڪوفایے روزت را سپاس می‌گویم ڪه تاریڪے شب را پایان می‌بخشد 🍃و تاریڪے شب را نظاره‌گرم ڪه هیاهوے روز را سرانجام است 🍃در این میان این من هستم ڪه بالا می‌روم ؛پایین می‌آیم 🍃خوشحال و غمگین می‌شوم؛ تهے و سرشار می‌شوم و باز…. 🍃همان می‌شوم ڪه بودم...پروردگارم بندگی‌ام را بپذیر. ☀️ سلام؛ صبحتون سراسر مهر و نور و رحمت الهی 🌐 📲 @Khalaghbashh