امیران جام را سر می کشند و پیاله را وارونه نگاه می دارند تا میزبانان گرامی آنها بدانند که تا آخرین قطره را به پاس احترام خانم ها نوشیده اند.
اقامتگاه تیمور پشت محله ی قلعه است افسرانی که با وی به هند نرفته اند قضات و خزانه داران در این اطراف اقامت دارند یک قلعه جداگانه در کنار دره ای ساخته شده که محل کار و تخشایی (قورخانه) است.
در این جا انواع و اقسام اسلحه های عجیب و غریب و در عین حال زیبا جمع شده است. مهندسین در این محل اتاقهای مخصوصی دارند که آنجا نقشه می کشند. روی میزها نمونه ی همه قسم منجیق آتش انداز و سنگ افکن از نوع اهرمی و غیره موجود است شمشیر سازان در قسمت مخصوص خویش مشغول شمشیر سازی و آزمایش و صیقل دادن تیغه های شمشیر می باشند و هزار اسیر صنعتگر در آن قلعه، کلاه خود و زره میسازند مخصوصاً در آن موقع کلاه خود سبکی در دست دارند که رو صورتی جداگانه ای برای حفظ صورت و برگردانیدن
خطر در آن تهیه کرده اند. کسی حق ندارد وارد خزانه بشود در نزدیکی خزانه جایی به شکل غار و یا صومعه از مرمر سفید ساخته اند این جا خوابگاه تیمور و در نزدیکی پارک حیوانات است. تیمور گه گاهی در این خوابگاه استراحت میکند. در صحن این خوابگاه درخت قشنگی است که در آفتاب درخشندگی فراوانی دارد - شنه ی این درخت طلاء و شاخ و برگش نقره است. مروارید و جواهرات رنگارنگ به شکل آلبالو و گیلاس و گوجه از شاخه های این درخت آویزان شده اند. پرندگانی سبز و سرخ روی نفره ی میناکاری لعاب خورده بالای شاخه های این درخت دیده میشوند. این پرندگان بازهای خود را گشوده اند و مثل آن است که می خواهند میوه بخورند. در داخل خزانه یک قلعه ی مینیاتوری است که چهار برج زمرد نشان دارد. این قلعه ی مینیاتوری برای تفریح و اسباب بازی است و از ثروتی که در درون خزانه افتاده
حکایت می کنند. مسجد متحرکی در آن جا واقع است این مسجد از چوبهای سبک آبی و قرمز ساخته شده و با پله های زیبا آراسته شده است.
درها و پنجره های این مسجد شیشه کاری است و از آن شیشهها روشنایی داخل مسجد میرود قطعات این مسجد را جدا جدا جمع کرده و در ارابه نهادهاند و هر روز آن را سوار کرده مسجد را بیا میدارند و تیمور هنگام لشکرکشی به هند در این مسجد نماز میخواند اکنون ظهر است بازارهای سمرقند ،گرم و پر از گرد و خاک و جمعیت میباشد. سروصدا از هر طرف بلند .است تاتارها میتوانند در این بازار همه چیز بخرند از ترنجبین و شیرخشت تا زن جوان در این بازارها خرید و فروش می شود. اکنون بسیاری از مشتریها از بازار به طرف مزار بی بی خانم رفته اند. آنان راه خود را کج کرده و از کوچه گذشته اند تا دیدار گرد و خاک کاروان شترها نشوند. این شتران با عدلهای ادویهی معطر از ختا وارد می.شوند این کالاها از راه مسکو به شهرهای هانس می روند روی بارها خطوط چینی و عربی و تمغای گمرک تاتار نمایان است. محله ی بی بی خانم مثل سایر محله های بزرگ در تپه ی پستی واقع شده و اطراف آن نهالهای چنار است. در این محله مسجد و مدرسه و خانه هایی برای طلاب و استادان بنا کرده اند. این بناها به قدری بزرگ و مجلل است که از مسافت دور هم تناسب آن معلوم میگردد ولی هنوز بنای آن تکمیل نگشته است وسعت مسجد اندازه ی کلیسای سن پتر رم است اما به جای گنبد وسط کلیسای مزبور در این مسجد مناره هایی است که دویست با ارتفاع دارد کسانی که میخواهند به تماشای آن بروند باید از کنار یک حوض بزرگ مرمر و از یک میدان سنگفرش بگذرند اشخاص محترم و ملاها با عمامه های بزرگ بخارایی در کنار فلاسفه نشسته اند فیلسوفان قوانین طبیعی و ملاها کتب مذهبی تحصیل می کنند. در این میان مرد عرب سیاه پوش میرسد چه کسی به ابن سینا آن همد تجربیات و مهارت آموخت؟ آیا این مهارت نتیجه ی تجربیات و مشاهدات خود او نبود؟
سپس فیلسوفی که از حلب آمده میگوید: «آیا او مشاهدات خود را در کتاب ننگاشت؟ سومی پاسخ میدهد البته چنان کرد ولی ابن سينا قوانین طبیعی
ارسطو را هم خوانده بود. آنگاه ملایی که از معلومات خود چندان اطمینان نداشت و از گفتگوی عالمانه ی فلاسفه ی تازه وارد به شگفت آمده بود از آنان چنین پرسید: «بالاخره نتیجه چه
شد؟
مرد عرب تبسمی کرده گفت: «به خدا من پایان کتاب او را نمی دانم همین قدر می دانم که این سپنا جانش را سر شهوترانی گزارده صدای گیرنده ای از آن کنار برخاسته چنین نهیب میدهد ای بی خردان آیا نمی دانید عاقبت چه شد؟ فیلسوف هنگام مرگ دستور داد کتابش را بلندبلند
بخوانند و به این طریق راه نجات باز شد. مرد حلبی سر خود را بلند کرده فریاد زد گوش بدهید ای کسانی که مسند علم را با مباحثات پوج خویش آلوده میسازید من داستانی از تیمور خداوندگار همه برای شما بگویم
همین که سرها به طرف فیلسوف حلبی متوجه شد وی توضیح داد که در سال پیش علمای سمرقند و علویان ایران در اردوگاه تیمور جمع شدند او هم در حضور داشت او هم در آنجا ومن شنیدم خداوندگار ما از آنان پرسید که آیا در جنگ گذشته کشتگان وی یا کشتگان دشمن شهید نامیده میشوند؟ واقعاً هیچکس پاسخ این سؤال را نمی دانست تا آنکه یک قاضی از جا برخاسته :گفت حضرت رسول صلى الله عليه و سلم جواب پاسخ این پرسش را فرموده است. وی می فرماید هر کس که برای دفاع از جان خود بجنگد و هر کس از روی دلیری بجنگد و هر کس که برای به دست آوردن نام بجنگد روی پیغمبر را در روز قیامت نخواهد دید و فقط کسی که برای قرآن بجنگد در قیامت روی پیغمبر را می بیند.» یکی از ملاها پرسید: «خداوندگار ما چه فرمود؟ تیمور از قاضی پرسیده چند سال داری؟ قاضی گفت و چهل ساله ام، تیمور گفت من شصت و دو سال دارم سپس دستور داد به اهل مباحثه جوایزی بدهند. برای یک لحظه شنوندگان خاموش ماندند تا کلیه ی مطالب را در حافظه ی خود سپرده در جاهای دیگر تکرار کنند. آنگاه مرد عرب گفت تصور میکنم تو این قصه ی کوچک را در تاریخ شرف الدین دیده ای فیلسوف حلب در مقام دفاع برآمده اظهار داشت من آنچه را به گوش خود شنیدم گفتم شرف الدین از من گرفته است.» عرب به مسخره جواب داد که کیک هم میگوید این جامه ی من است. ای احمد آیا کسی دیگر در آن مجلس مباحثه نموده احمد ناگهان فریاد کشید که اگر تو به ایمان خداوندگار ما تیمور شک داری نگاه
کنه
ا شرف الدین علی یزدی مورج و مؤلف ظفرنامه تیموری معاصر تیمور بوده و در زمان شاهرخ پسر تیمور کتاب خود را به فارسی تألیف کرده و مملو از اعراق و گزافه گویی درباره ی تیمور میباشد فارسی آن نیز بسیار یچیده است معذلک از نظر اطلاع به حقایق تاریخی عصر تیمور مفید میباشد پیش از وی، مورخ دیگری بنام نظام شمس کتابی بنام ظفر نامه به امر تیمور تألیف کرده و یک سال پیش از مرگ نیمور به او اهدا نموده است و فرنامه ی شرف الدین بیشتر از ظفر نامه ی نظام اقتباس شده است یک نسخه ی خطی از ظفرنامه اولی در باشد و ظفر نامه ی یزدی دویست و پنجاه ال پیش به فرانسه و انگلیسی در کتابخانه ی موزه بریتانیا ، پاریس و لندن
ترجمه و طبع شده سپس دستهای احمد با آستینهای دراز روی سر رفته متوجه سر در مسجد بی بی خانم شد. این سر در کاشیهای طلاکاری زیبایی داشت که در سایه ی آسمان نیلگون می درخشید این بنا شاهکاری بود که از کف صحرا مانند. برجسته ای رو آمده بود و هیچ پایه و ستون زیبایی آن را نکاهیده بود. اما عرب که نمی خواست از میدان در برود فریاد زده به خدا قسم من می بینم این بنا را یکی از بانوان تیمور ساخته است. صخره ی
به هر حال آن کسی که این بنا را ساخته و با آن کسی که تیمور برای او این بنا را ساخته بود آن موقع در باغ مجاور زیر گنبد کوچکی به خاک رفته بود. جسد بی بی خانم زیر یک تخته سنگ مرمر سفید قرار داشت مردم دسته دسته به زیارت آن گور میروند و شمشیر داران تیره رنگ تاتار محافظ آن مقبره هستند. نام این بی بی خانم فعلاً شاهزاده خانم مرحومه است.
زایرین میدانند که این بقعه آلجای آغاست و جسد او را از شهر سبز به این محل حمل کرده اند. بعضی ها میگویند که این بقعه ی شاهزاده خانم چینی است که از چین به سمرقند آمده بود و دیگران داستانهایی از آمدن دزدان به آن بقعه نقل می کنند. به این قسم که شبی دزدان برای ربودن جواهرات تابوت آمدند و ماری که درگور بود همه آنها را گزید و بامدادان که کشیک چیان بقعه سر رسیدند. همه دزدان را مرده دیدند
سایه ی دختران در میدان دراز شده و مردم از کار روزانه و مباحثات فراغ یافته اند. بعضی ها به گرمایه میروند و در آنجا شستشو میکنند آنها را مشت مال می دهند و در عین حال لباسهایشان را میشورند و خشک میکنند تا با تن پاک و جامه ی پاکیزه به سرای امیر بروند و شام بخورند و یا اینکه کنار رودخانه تفریح
کنند.
کنار رودخانه محل تفریح و میعاد تاتار است در آنجا کباب گوشت گوسفند و نان
ا به قدری افسانه راجع به بی بی خانم گفته شده که حقیقت آن معلوم نیست بنا به مندرجات تاریخ هیچگاه تیمور از خاندان سلطنتی چین رد نگرفت ولی دختر خان مغولی را به ازدواج خود درآورد. اما موقع ازدواج با آن دخترخان مغول بینای بیبی خانم ساخته شده بود. ظاهراً این بی بی خانم سارای خانم نمی باشد. مؤلف.
جو و نان برنجی فراوان میباشد و در دکه های مجاور نان قندی و انجیر خشک و خربزه ی خشک ( در آفتاب خشک شده به بهای نیم سکه ی نقره فروخته می شود. آخرین تفریحگاه میکده است در آنجا مینوشند و به عبور رهگذران دائمی کوچه ها و خیابانها می نگرند. در طول رودخانه بساط خیمه شب بازی دایر است و عروسک ها روی پارچه ی سفیدی بالای خیمه میخواهند و میجنگند و با فانوسهای جادویی عکسهایی نشان میدهند بندبازان بالا سر تماشاچیان بندبازی میکنند.
و بازیگران روی قالی معلق میزنند و بعضی از تاتارها بوستان انارگل پاس را بیش از این چیزها دوست دارند. در آن بساط، چراغ های قرمز و آبی نورافکن است و تنگهای شراب به دست ساقیان این طرف و آن طرف میگردد میخوارگان در ضمن اخبار روز را تأویل و تفسیر میکنند و صحبتهای بامدادان را در شامگاه تجدید مینمایند یک موسیقی دان برای آنان گیتار می نوازد و شاعری گفته های آن ستاره شناس و سخنور نامی را که به خیام مشهور است چنین نقل می کند :
ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز
یک چند در این بساط بازی کردیم
رفتیم به صندوق عدم یک یک باز
پایان فصل بیست و سوم
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
34.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_داستان_زندگی
#هانیکو
#قسمت_دهم
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
📔#راز_مثلها🤔🤔🤔
✍داستان ضرب المثل
📕همهیخرها را به یک چوب نمی رانند
مردی از دهی می گذشت، ناگاه بوی ناخوشایندی به مشامش رسید. از جوانی روستایی پرسید: این بو از کجاست؟ جوان گفت: در همین نزدیکی خری عمرش را به شما داده و این بو از آن خر مرده است! سئوال کننده از جواب ابلهانه و تعبیر جوان سخت ناراحت شد و به راه خود رفت و در راه به مردی سالخورده رسید و گفت: چرا مردم این ده، این اندازه بی تربیت هستند؟ مرد پیر گفت: شما به چه دلیل چنین حرفی را می زنید؟ مرد ماجرا را باز گفت. پیر مرد گفت: عجب عجب! خیلی ببخشید آن جوان پسر من است، و متوجه حرف زدن خود نشده؛ من هزار بار به او گفته ام که همه خرها را به یک چوب نمی رانند ولی باز به شما چنین حرفی زده!
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
32.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_داستان_زندگی
#هانیکو
#قسمت_دوازدهم
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#حکایت
شخصی گفته :
مادرم آن روزها همه چیز برایش حیف بود، جز خودش!
یک صندوق چوبی بزرگ داشت پر از چیزهای حیف!
در خانه ما به چیزهایی حیف گفته میشد که نباید آنها را مصرف میکردیم..!!
نباید به آنها دست میزدیم،
فقط هر چند وقت یک بار میتوانستیم آنها را خیلی تند ببینیم و از شوق داشتن آنها حَظ کنیم و از حسرت نداشتن آنها غصه بخوریم!
حیف مادرم که دیگر نمیتواند درِ صندوقِ حیف را باز کند و چیزهای حیف را در بیاورد و با دستهای ظریف و سفیدش، آنها را جلوی چشمان پر احساسش بگیرد و از تماشای آنها لذت ببرد!
مادرم هیچ وقت خود را جزو چیزهای حیف به حساب نیاورد...
دستهایش، چشمهایش، موهایش، قلبش، حافظهاش، همه چیزش را به کار انداخت و حسابی آنها را کهنه کرد.
حالا داشتههایش آنقدر کهنه شده که وصله بردار هم نیست...
حیفِ مادرم که قدر حیفترین چیزها را ندانست!
قدر خودش را ندانست و جانش را برای چیزهایی که اصلا حیف نبودند تلف کرد...
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
MellateEshgh-051-KimiaGhonieh15Rabiolavvale643.mp3
20.84M
ملت عشق قسمت 51
#کتاب_صوتی
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
MellateEshgh-052-SoltanValadGhonieh3Rabiolsani643.mp3
15.36M
ملت عشق قسمت 52
#کتاب_صوتی
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
MellateEshgh-053-KerraGhonieh22Jamadiolavvale643.mp3
8.12M
ملت عشق قسمت 53
#کتاب_صوتی
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
MellateEshgh-054-MolaviGhoniehRajab643.mp3
12.07M
ملت عشق قسمت 54
#کتاب_صوتی
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
MellateEshgh-055-SoltanValadGhoniehRajabe643.mp3
13.96M
ملت عشق قسمت 55
#کتاب_صوتی
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان