eitaa logo
داستان مدرسه
674 دنبال‌کننده
749 عکس
438 ویدیو
185 فایل
جملات ادبی خاطرات مدرسه داستانهای مرتبط با مدرسه خلاصه عضو شو😉
مشاهده در ایتا
دانلود
32.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
✨﷽✨ ✅ دوست داری مثل «آب» باشی یا «روغن»؟ ✍روزی عارفی نزد شاگردان خود، پیاله‌ای روغن کنجد با پیاله‌ای آب گذاشت. سپس پرسید: کدام‌یک به نظر شما با ارزش‌ترند؟ همه گفتند: آب، چون مایۀ حیات است. عارف روغن و آب را روی هم ریخت، آب پایین‌ رفت و روغن بالاتر ایستاد. دوباره پرسید: پس چرا روغن افضل است و بالاتر ایستاد؟! روغن رنج بسیار کشیده، رنج داس و فشار آسیاب را تحمل کرده تا متولد شده است؛ اما آب هرگز چنین سختی‌ای به‌ خود ندیده است. برای همین وقتی آب را در نزدیکی آتش قرار دهید تحمل حرارت و سختی ندارد، بخار شده و به هوا می‌رود. اما اگر روغن را در مجاورت آتش قرار دهید هرگز از آتش فرار نمی‌کند، بلکه می‌سوزد و همه‌جا را با نور خود روشن می‌کند. بدانید ارزش هر چیز به اندازۀ مقاومت او در برابر مشکلات و صبر اوست. در راه خدا چون روغن باید صبور باشید. •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
42.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
✨✨ 🔆سخن راست از دیوانه 🌾چون سلطان محمود غزنوی دارالشفاء غزنین را ساخت، دکّان و آسیاب و مزارع را وقف آن کرد. روزی برای تفرّج آنجا رفت و در جای بسیار خوبی که شامل درختان و آب‌ها بود، دو رکعت نماز خواند. 🌾دیوانه‌ای به زنجیر در گوشه‌ای حبس بود، صدا بلند کرد: «ای سلطان! این چه نماز بود که خواندی؟» 🌾گفت به جهت شُکر بود که این عمارت (دیوانه‌خانه) را ساختم. دیوانه گفت: «عجب کاری است، طلا از عاقلان می‌گیری و صرف دیوانگان می‌کنی! دیوانه توئی و ما را در زنجیر می‌کنند! 🌾تو را به این فضولی چه کار؟» سلطان گفت: «آرزویی داری؟» گفت: «آری قدری دنبه‌ی خام می‌خواهم که بخورم!» سلطان گفت تا مقداری تُرب آوردند و به او دادند. 🌾دیوانه می‌خورد و سرش را تکان می‌داد. سلطان گفت: «برای چه سرت را می‌جنبانی؟» گفت: از وقتی‌که تو پادشاه شده‌ای، از دنبه‌ها چربی هم رفته است. سلطان گفت: «سخن راست از دیوانه باید شنید.» 📚(لطائف الطوائف، ص 418) 💥💥پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به دیوانه‌ای که افتاده بود برخورد کردند؛ فرمودند: «گفته شده او مجنون است، باز پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: بلکه او مریض و دردمند است.» 📚(بحارالانوار، ج 1، ص 131) •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
تمام زندگی‌ام پشت یک نیسان آبی جا می‌شود می ماند خاطره هایم که سمسارها به مفت هم نمی‌خرند باور کنید، هیچ چیز بدتر از خاطره به دوشی نیست •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
یادت باشہ تا خودت نخواے هيچ ڪس نميتونہ زندگيتو خراب ڪنہ یادت باشہ ڪہ آرامش رو بايد تو وجود خودت پيدا ڪنے یادت باشہ خُدا هميشہ مواظبتہ يادت باشہ هميشہ تہ قلبت يہ جايے براے بخشيدن آدما بگذارے ... منتظر هيچ دستے در هيچ جاے اين دنيا نباش ... اشڪهايت را با دستهاے خودت پاڪ ڪن ؛ همہ رهگذرند!!! زبان استخوانے ندارد اما آنقدر قوے هست ڪہ بتواند قلبے را بشڪند مراقب حرفهايمان باشيم. گاهے در حذف شدن ڪسے از زندگيتان حڪمتے نهفته است، اينقدر اصرار بہ برگشتنش نڪنيد !!! آدما مثل عڪس هستن، زيادے ڪہ بزرگشون ڪنے ڪيفيتشون مياد پايين !!! زندگے ڪوتاه نيست ، مشڪل اينجاست ڪہ ما زندگے را دير شروع ميڪنيم !!! دردهايت را دورت نچين ڪہ ديوارشوند ، زير پايت بچين ڪہ پلہ شوند ... " هيچوقت نگران فردايت نباش ، خداے ديروز و امروزت ، فردا هم هست ..." •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
39.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
داستان مدرسه
من میتوانم با شما بجنگم و زمین مسیحیان را بگیرم کونت نورس این سخنان مهم را درک کرد. رفیقانش نیز معنا
داستان تیمور لنگ فصل بیست و نهم تیمور و ایلدرم به هم میرسند در اوایل تابستان ۱۴۰۲ فاتح مشرق اروپا قوای خود را برای مقابله با فاتح آسیا گرد آورد قهرمانان جنگ کوسوا» و «نیکوپولیس در شهر «بورصه پایتخت عثمانیان نزدیک دریای مارمارا مجهز .گشتند در آنجا سپاهیان آناتولی به آنها رسیدند و بیست هزار سواره نظام سربی تحت فرماندهی پتر لازاروس پادشاه صرب به ترکان ملحق شد مورخین میگویند این سواران طوری مسلح بودند که فقط چشمانشان پیدا بود پیاده نظام یونان و والاچی نیز برای خدمتگزاری پادشاه تازه یعنی سلطان حضور یافتند. عده ی این سپاهیان را از ۱۲۰هزار تا ۲۵۰ هزار مینویسند سپاهیان ترک تمام عمر به پیروزی معتاد شده بودند سپاهیان و جان نثاران همیشه اسلحه بر تن .داشتند دیسیپلین آنان سخت بود و مثل سگ از بایزید اطاعت میکردند. سلطان بایزید به پیروزی خویش مطمئن بود و مرتب جشن میگرفت تیمور هم پیش آمد و ترکان از این بابت رضایت داشتند. نیروی مهم ترکان در پیاده نظام بود و پیاده نظام ترک در موقع دفاع بهتر به درد میخورد. بیشتر راه های ۱- بورصه یا بورسه از شهرهای قدیمی رهای قدیمی آسیای صغیر تا زمان سلطان مراد اول پایتخت عثمانیان بود سپس پایتخت به شهر ادرنه انتقال یافت این شهر فعلاً دارای دویست هزار جمعیت است و با راه آهن به آنقره متصل میشود مسجد و عمارات تاریخی متعدد در این شهر هست که از آن جمله اولو جامع - مزار سلطان محمد اول سلطان مراد دوم و سلطان بایزید است. مترجم آسیای صغیر در هم شکسته و جنگلی بودند و از نظر ترکان بسیار مناسب به نظر میرسید فقط یک راه غربی به سیواس میرسید و ترکان انتظار داشتند تیمور از آن راه بیاید بایزید آهسته آهسته سپاه خود را از طرف شرق تا انقره برد. در اینجا اردو را متوقف ساخته خودش از رود هلیس گذشت و در قسمتهای تپه و بلندی موضع گرفت پیشقراولان خبر دادند که تاتار در شصت میلی بایزید و در نزدیکی سیواس می باشند. بایزید همانجا که بود توقف کرد سپاهیان خود را در محل مناسبی جا داد و خود منتظر شد. اول سه روز منتظر شد بعد یک هفته منتظر شد. پیش آهنگان خبرهای مختلفی از سیواس میآوردند میگفتند فقط یک هنگ از سپاه تاتار در سیواس است تیمور و سپاهیانش به طرف بایزید آمده اند . اما تیمور میان سیواس و سپاهیان ترک حرکت نمیکرد هر قدر پیشقراولان بایزید این در و آن در زدند از تیمور اثری ندیدند آیا تیمور با سپاهیان و پیلان جنگی در کجا آب شده است؟ این جریان برای ترکها تازگی داشت آنها در بیغوله های اطراف و در قلب گرانه ی رودهالیس اردو زده بودند جایی که رود هالیس از پشت سیواس سرچشمه میگیرد و به طرف جنوب سرازیر میشود و سپس به طرف شمال تقریباً در اطراف آنقره بر میگردد و در دریای سیاه خالی می.شود به هر حال بایزید تصمیم گرفت همانجایی که هست باشد تا خبر درستی از تیمور به دست بیاید بامداد روز هشتم بایزید از تاتار خبر گرفت هنگی از سپاهیان پیشقراول تیمور تحت نظر یکی از امیران تاتار پیش آمده بر مقدمه ی سپاه بایزید تاختند و عده ای را اسیر گرفتند و رفتند ترکها آن موقع یقین کردند که تیمور در جنوب اردوی آنان میباشد و از آنرو به طرف جنوب تاختند و در ،ظرف دو روز به رود رسیدند اما تیمور را در آنجا .نیافتند بایزید ستونهای سواره نظام را تحت فرماندهی پسر خود سلیمان که سردار قابلی بود به آن طرف رود فرستاد سلیمان فوری مراجعت کرده خبر داد که تیمور به ترکان حمله برده و اینک از پشت سر آنها با عجله به آنقره میرود بایزید از این هجوم ناگهانی تیمور به وحشت افتاده با عجله از رود گذشت تا سر راه را بر دشمن بگیرد و به پایگاه خود برسد کار تیمور ساده بود وی همین که راه غربی سیواس را جنگلی و نامناسب برای عبور سواره نظام خود دید رودهالیس را میان خود و ترکان فاصله قرار داده از راه جنوب حرکت نمود بایزید در قلب کرانه ی رود منتظر تیمور بود و تیمور از پیچ و خم خارجی رود میگذشت. موقع محصول رسیده بود و غله را جمع میکردند و علف برای اسبان به آسانی به دست میآمد تیمور عده ای از سپاهیان را تحت نظر یکی از امیران عالیرتبه، جلوی ترکها فرستاد و پس از تصادم با سپاهیان سلیمان در ده کوچ حصار اقامت کرد و برای نوه ها و افسرانش از موقعیت نظامی سخن میگفت تیمور به آنان میگفت: «ما دو راه داریم یا باید اینجا بمانیم تا اسبان به چرا بپردازند و ما منتظر ترکان ،باشیم یا باید جلو برویم و هرچه در راه میبینیم ویران سازیم و آنها را مجبور کنیم دنبال ما بیایند سپاه ترکان بیشتر پیاده اند و از پیاده روی خسته میشوند سپس تیمور بعد از لحظه ای اظهار داشت: همین راه را پیش میگیریم و منتظر نمی شویم تیمور از همان ده خط سیر را تغییر داد عده ی نیرومندی را برای محافظت ده گذارد و سواره نظام را تحت فرماندهی دو ،امیر جلو فرستاد و عده ای پیاده نظام را با آنان همراه ساخت که در اردوگاه ها برای آب چاه بکنند و به سواران دستور داد هر
کنند جا غله و محصولی دیدند جمع تاتارها به وضع مناسبی برخوردند راه باز و آب فراوان بود از همه مهمتر آنکه فهمیدند اردوی بایزید در سر راه آنها و نزدیک آنقره است تیمور بر سرعت سیر افزود و صد میل راه تا آنقره را در ظرف سه روز پیمود تیمور برخلاف معمول اسلحه پوشید و سواره اطراف شهر را بازدید کرد ترکان از داخل شهر مهیای دفاع .گشتند تیمور هم امر به حمله داد و خودش برای بازدید اردوی بایزید عزیمت نمود اردوگاه بایزید در آن موقع خالی شده بود چون ترکان آن را رها کرده بودند. آنقره در وسط دشت وسیعی قرار داشت و تیمور دانست که موقعیت نظامی بایزید بسیار خوب بوده است لذا به تاتار دستور داد در محل سابق اردوی بایزید چادر بزنند سپاهیان تاتار به امر سرداران خود رود کوچکی را که به طرف آنقره می رفت سد کردند و مجرای آن را از پشت اردوی خود قرار دادند. یگانه منبع آبی که برای ترکان ترکانی که بعد میآمدند میسر میشد چشمهای بود که تیمور فرمان داد آن را نیز خراب کرده و آب را آلوده سازند. پیش از این که سپاهیان تیمور راجع به حصار آنقره بیندیشند خبر رسید که بایزید در دوازده میلی می باشد. تیمور از خیال تصرف آنقره منصرف گشت و حتی به تاتارانی که مشغول خراب کردن سنگری بودند فرمان داد پایین بروند در آن شب تیمور اطراف اردو را خندق کند و آتش افروخت سواره نظام در دشت کشیک میدادند. اما ترکان تا بامداد آن روز نیامدند ترکان یک هفته با سرعت پیش می آمدند و آب و آذوقه ی مرتبی هم نداشتند فقط با باقی مانده ی خوارباری که از دست تاتار محفوظ مانده بود به سختی روز را می گذراندند و همین که نزدیک شدند تاتار را در پایگاه نظامی خویش دیدند که اتفاقاً خواربار فراوانی هم در دست تاتار مانده بود بدتر از همه ترکها آب نداشتند و یگانه رود قابل استفاده پشت سر تاتار قرار داشت. بایزید چیزی را که نمی خواست ناچار اجراء نمود یعنی سواره نظام ضعیف خود را در برابر سواران دلیر آسیای مرکزی قرار داد ترکان با لب تشنه و البته ناتوان به میدان رفتند تیمور روی دست بایزید برخاسته و او ر مجبور کرده بود که برخلاف میل به آنقره بیاید. و در نتیجه پیش از آنکه نخستین شمشیری در آفتاب برق بزند های من ۱- آنقره یا انگوریه پایتخت ترکیه از شهرهای قدیم آسیای صغیر واقع در کنار رود «انگوری سو» در سال ۱۹۲۳ پس از اعلام جمهوری پایتخت شد مسافت آنقره تا استامبول قریب ۲۲۰میل است و با راه آهن به استامبول اتصال می یابد جمعیت این پایتخت جدید قریب دویست هزار نفر می.باشد .مترجم ترکان شکست خوردند. در ساعت ده صبح که آفتاب به شدت می تابید و میسوزانید ترکان با جرأت فوق العاده به میدان آمدند چون کمتر خود را مغلوب میدیدند جبهه ی دو لشکر به مسافت بیش از پانزده میل در دشت امتداد یافت یک جناح تاتار در کنار رود و جناح دیگرشان در ارتفاع مستحکمی مستقر شده بود که با چشم دیده نمی شد. مورخان میگویند که ترکان مانند صاعقه با طبل و کوس و سنج به میدان ریختند و تاتارها آرام بودند. تیمور تا لحظه ی آخر سوار نشد. وی بیش از چهل دسته سواره نظام همراه نداشت و عده ای پیاده با دسته ای سوار در گوشه ای قرار گرفتند امیر محمد نوه ی تیمور فرماندهی قلب لشکر ،بود سپاهیان سمرقند و هشتاد هنگ سپاهی با افسران و سرهنگان غالب نقاط آسیا تحت نظر امیر محمد بودند پیلان با روپوشهای چرمی نقاشی شده در این قسمت جا داشتند ظاهراً این پیلان را بیشتر از نظر تشریفاتی و نه) (نظامی به میدان آورده بودند. در آخرین قسمت جناح تاتار سلیمان پسر بایزید با سوارکاران آسیای صغیر دیده می شد سپاهیان تاتار اینان را با تیرهای نفت آلود آتشین پذیرایی کردند اسبان و مردان میان دود و خاک ناپدید میگشتند ترکان به حال پریشانی دچار گشتند و در همان موقع نخستین خط راست تاتار پیش آمد و نورالدین که از تواناترین سرداران تیمور بود به آن قسمت پیوست. در نخستین ساعت پیشرفت ترکان متوقف شد و تاتارها جنبه تهاجمی پیدا کردند نورالدین چنان جناح سلیمان را در هم شکست که عده ای از ترکان از میدان در رفتند. در آن موقع عده ای از تاتارهای آسیای صغیر که با زور و فشار سلیمان جزء ترکان شده بودند دریافتند که سران آنان با تیمور میباشند لذا از پریشانی اوضاع استفاده کردند و ترکان را رها ساختند همین که نورالدین در جناح راست مستقر شد تاتارها از طرف چپ با سه موج حمله شمشیر داران ترک را در هم شکستند و نقطه ضعف ترکان یعنی سواره نظام آنها را کوبیدند و به قدری تند رفتند که تیمور نتوانست آنها را ببیند.
در این موقع امیر محمد نزد پدربزرگ خود آمده و از اسب پیاده شد و روی پای تيمور افتاده اجازه خواست به طرف پیاده نظام یعنی قلب ترکان بتازد. اما تیمور چنین اجازه ای نداد. تیمور، برعکس به امیر محمد گفت با همراهی عده ای از بهادران و سپاهیان سمرقند به کمک جناح چپ بشتابد چون آن جناح خیلی پیشرفته است. نواده ی محبوب فاتح ،پیر پرچم قرمز خود را برافراشته به امر پدربزرگ با عده ای از برگزیدگان سپاه به طرف جناح چپ رفت و همان طور که پیش میرفت به طور بی سابقه با دشمنان می جنگید. در آنجا سواران سربستانی و پیادگان اروپایی که به کمک بایزید آمده بودند با سربازان و سرداران تاتار که برای جان می جنگیدند مواجه گشتند. در همین میدان پتر پادشاه صربستان بر زمین افتاد و امیر محمد دلیر مجروح گشت و ناچار از اسب به زیر آمد و سرانجام جناح راست بایزید درهم شکست. بایزید با عده ی زیادی پیاده از طرف راست و چپ به دست تاتار محاصره شد. در آن موقع تیمور فرماندهی مرکز را به دست گرفته پیش آمد. پیاده نظام دلیر عثمانی (جان نثاران) که تا آن موقع شکست نخورده بودند در برابر شطرنج باز آسیا مات گشتند خودشان محصور و امپراتورشان بیچاره شد. قسمت عقب قشون ترک تا راه را باز دید گریخت دیگران هم در اثر حمله های متوالی تاتار پراکنده شدند و هرجا پناهی می دیدند می ایستادند. فیلهای مسلح و آتش مایع از سنگرهای پشت پیل کار اینان را زار می ساخت. ترکان میان خاک و گرد و غبار و دود در آن صحرای خشک آفتاب زده جان می دادند حتی آنهایی هم که گریختند از تشنگی و خستگی مردند. بایزید با هزار جان نثار تاتار را از یک تپه پایین آورد و تا بعد از ظهر پایداری نمود و تیشه ای در دست گرفته با مردان خود روی تپه ایستاد همان طور که در جنگ واترلو گارد قدیمی ناپلئون در کنار سردار شکست خورده ی خویش جان دادند در والرلو واقع در بلژیک میدان مشهوری است که ناپلئون در سال ۱۸۱۵ برای همیشه در آنجا مغلوب گشت   آنجا هم جان نثاران مسلح در پای سلطان بایزید هلاک شدند و تسلیم نگشتند. بعد از ظهر بایزید با چند سوار عازم قرار شد اما تاتارها او را تعقیب کرده یارانش را کشتند و اسبش را تیر زده به زمین انداختند. سپس بایزید را موقع غروب آفتاب کت بسته به چادر تیمور بردند میگویند آن موقع تیمور به پسرش شاهرخ شطرنج یاد می داد و همین که بایزید را با آن ریش بلند دید مشاهده کرد که اسیر وی هنوز هم مجلل میباشد لذا از جا برخاسته و در چادر به استقبال او رفت. آنگاه تبسمی روی تیره ی تیمور را روشن بایزید که هنوز غرور و جرأت خویش را از دست نداده بود پس از مشاهده ی آن تبسم گفت: ه کسی را که خدا ناتوان ساخته نباید مسخره کرده تیمور پاسخ داد که تبسم» من از آنروست که خداوند دنیا را به لنگی مثل من و کوری مثل تو داده است سپس تیمور با خشونت گفت «اگر تو غلبه کرده بودی سرنوشت من و کسانم معلوم بود بایزید به این حرف جواب نداد تیمور گفت بندهای بایزید را بگشایند و او را کنار خودش در چادر بنشانند تیمور خشنود بود که اسیری مثل سلطان زیر دست خودش باشد و لذا با او به مهربانی رفتار کرد. بایزید خواهش کرد درباره ی پسرانش تحقیق شود و تیمور فوری این خواهش را پذیرفت. یکی از آنان بنام موسی دستگیر شده به حضور آمد و از دست تیمور خلعت گرفته کنار پدر نشست یکی دیگر که در جنگ کشته شده بود پیدا نشد و  مترجم مارلو در کتاب خود موسوم به تیمور لنگ ،بزرگ میگوید به دستور تیمور بایزید را در قفس گزاردند و مثل حیوان گردانیدند. این گفته ی مارلو از طرف مورخان معاصر تیمور تأیید نشده است فقط این عربشاه در آن باره چنین میگوید پسر عثمان در دام افتاد و او را مانند مرغ در قفس گزاردند، هربرت ادامس گیونز میگوید شاید بایزید را در تخت روان میله دار گزاردند این مسلم است که بایزید پس از اسیری بیمار شد و بدون شک او را در تحت روان نشاندند تیمور پزشکان را به معالجه ی وی مأمور ساخت و ظاهراً با ادب و احترام با وی رفتار کرد اما در عین حال او را مجبور جشن پیروزی حضور یابد مؤلف   بقیه ی پسران بایزید گریخته بودند. ام سپاهیان تیمور به تعقیب ترکان پرداختند و از هر طرف تا دریا به دنبال آنها رفتند. نورالدین پس از تصرف بربر و سه پایتخت بایزید خزانه و زنان بایزید را که بسیار متعدد و زیبا بودند نزد تیمور فرستاد. مورخان میگویند آن زنها رقاصه ها و نوازندگان ماهری از آب در آمدند. سپاهیان تیمور با غنیمتهای فراوان برگشتند تیمور حسب العمول جشن مفصلی برپا ساخت و بساط عیش را با شراب و زنان اروپایی آراست.
بایزید هم به این جشن دعوت شد و ناچار آمد. بایزید کنار تیمور نشست. تیمور فرمان داد محبوبهی بایزید را که جزء غنیمت ها آورده بودند در مجلس حاضر سازند ترک بدبخت ناچار عمامه ی مرصع به سرگزارد و عصای مرصعی که علامت فتح بود در دست گرفت. بایزید را لباس پوشانیده در مجلس آوردند و از شرابها و بنگ و حشیشهایی که عادت داشت به وی تقدیم داشتند ولی او به هیچ چیز لب نزد زنان زیبای بایزید پیش چشم او به انتظار سرداران تاتار ایستاده بودند. بایزید در میان آن ماهرویان چشمش به محبوبه ی خود دسپینا افتاد این زن زیبای مسیحی خواهر پتر پادشاه صربستان بود به قدری بایزید او را دوست داشت که او را مجبور به اسلام آوردن نکرد. بایزید بی صدا و بی حرکت نشسته به چشم خود میدید زنان سپیداندام وی از میان دود عطر و بخور به مجلس می.آیند بایزید این زنها را از میان چندین ملت اسیر برگزیده بود و در آغوش وی جا داشتند و اکنون در مجلس تیمور حضور می یافتند زنان ،مشکین موی ارمنی زنان موطلایی ،چرکس زنان چاق و فربهی روسی و زنان خوش چشم و ابروی یونانی از حرم سرای بایزید بیرون کشیده شده و در آنجا می رقصیدند. فاتحان آسیا به بایزید نظر کرده با تمسخر و ریشخند تبسم می نمودند. بایزید در آن موقع به یاد کاغذی آمد که سال گذشته به تیمور نوشته بود. بایزید از شدت خشم نمی توانست چیزی بخورد و خشم و غرور وی به حال تب جان گداز تبدیل گشت. آیا تیمور در آن حال خونسرد بود؟ آیا از تماشای بایزید در آن جامه ی سلطنتی لذت می برد؟ آیا واقعاً اسیر بزرگوار خود را گرامی میداشت؟ آیا این جشن را برای تحقیر بایزید دایر ساخته بود؟ کسی نمیتواند به این پرسش ها پاسخ بدهد و آنچه مسلم است بایزید به قدری متأثر بود که هیچ چیز احساس نمی کرد. صدای کوس و دهل و اواز پیروزی تاتارهای استپ در گوش بایزید منعکس میشد بایزید عصای مرصع را در دست داشت و تن فربه اش از شدت اندوه می لرزید تار به دختران خواننده ی ترک نا یا درها) فرمان دادند سرود پیروزی ترک را بخوانند بایزید بیتاب گشت و به در چاه رفت تیمور مانع رفتن بایزید نشد دو افسر تاتار برجستند و بازوهای او را گرفتند و او را از میان مهمانان عبور دادند عمامه ی مرصع بایزید روی سینه اش افتاده بود به دستور تیمور محبوبه ی بایزید یعنی دسپینا را پیش وی فرستادند. آری سرنوشت ایلدرم بایزید چنین بود قوای وی در اثر شهوترانی و سختی های جنگ تحلیل رفت. و دو سه ماه بعد از آن شکست مرد پایان فصل بیست و نهم 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
ثروتمند تر از بیل گیتس از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمند تر هم هست؟ گفت: بله فقط یک نفر. - چه کسی؟ - سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشه های خود و در حقیقت به طراحی مایکروسافت می اندیشیدم، روزی در فرودگاهی در نیویورک بودم که قبل از پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خرد ندارم. خواستم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه مرا دید گفت این روزنامه مال خودت؛ بخشیدمش؛ بردار برای خودت. گفتم: آخه من پول خرد ندارم! گفت: برای خودت! بخشیدمش! سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همان فرودگاه و همان سالن پرواز داشتم. دوباره چشمم به یک مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همان بچه بهم گفت این مجله رو بردار برای خودت. گفتم: پسرجون چند وقت پیش من اومدم یه روزنامه بهم بخشیدی تو هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله می شه، بهش می بخشی؟! پسره گفت: آره من دلم می خواد ببخشم؛ از سود خودم می بخشم. به قدری این جمله پسر و این نگاه پسر تو ذهن من موند که با خودم فکر کردم خدایا این بر مبنای چه احساسی این را می گوید. بعد از ۱۹ سال زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد رو پیدا کنم تا جبران گذشته رو بکنم. گروهی را تشکیل دادم و گفتم بروند و ببینند در فلان فرودگاه کی روزنامه می فروخته. یک ماه و نیم تحقیق کردند متوجه شدند یک فرد سیاه پوست مسلمان بوده که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردند اداره؛ از او پرسیدم: منو می شناسی؟ گفت: بله! جناب عالی آقای بیل گیتس معروفید که دنیا می شناسدتون. گفتم: سال ها قبل زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه می فروختی دو بار چون پول خرد نداشتم به من روزنامه مجانی دادی، چرا این کار را کردی؟ گفت: طبیعی است، چون این حس و حال خودم بود. گفتم: حالا می دونی چه کارت دارم؟ می خواهم اون محبتی که به من کردی را جبران کنم. جوان پرسید: چه طوری؟ - هر چیزی که بخواهی بهت می دهم. (خود بیل گیتس می گوید این جوان وقتی صحبت می کرد مرتب می خندید) جوان سیاه پوست گفت: هر چی بخوام بهم می دی؟ - هر چی که بخواهی! - واقعاً هر چی بخوام؟ بیل گیتس گفت: آره هر چی بخواهی بهت می دم، من به ۵۰ کشور آفریقایی وام داده ام، به اندازه تمام آن ها به تو می بخشم. جوان گفت: آقای بیل گیتس نمی تونی جبران کنی! گفتم: یعنی چی؟ نمی توانم یا نمی خواهم؟ گفت: می خواهی اما نمی تونی جبران کنی. پرسیدم: چرا نمی توانم جبران کنم؟ جوان سیاه پوست گفت: فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو بخشیدم ولی تو در اوج داشتنت می خواهی به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمی کنه. اصلا جبران نمی کنه. با این کار نمی تونی آروم بشی. تازه لطف شما از سر ما زیاد هم هست! بیل گیتس می گوید: همواره احساس می کنم ثروتمندتر از من کسی نیست جز این جوان ۳۲ ساله سیاه پوست 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh