#داستان_همین_شبها ٧
🪔 ساعاتِ
یکی از همین شبها
بود که با خودش حرف میزد
و غرق رویاهایش بود
نگران بود
تا اگر اجازهٔ میدان نگرفت چه کند؟
🕯 شب عاشورا
با دستهای خود دستان نحیف برادرش عبدالله را گرفته بود
و به عموی خود امام حسین گفته بود
برای من
❤️🔥 مرگ از عسل شيرين است
اما...
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#قاسم_بن_الحسن #عبدالله_بن_الحسن
🪶 خط #نسخ #لیلا
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
دستنوشت عشق | رجبی ، ملکش | خوشنویسی
#داستان_همین_شبها ٧ 🪔 ساعاتِ یکی از همین شبها بود که با خودش حرف میزد و غرق رویاهایش بود نگران بود
#داستان_همین_شبها ٨
ادامهٔ پست قبل
قاسم بن الحسن مخالفت عمو را با مادر خویش در میان گذاشت
مادر برای وی چاره جویی کرد
💌 نامهای را که امام حسن (ع) برای روز عاشورا خطاب به قاسم نوشته بودند، به سیدالشهدا تسلیم کرد، در آن نامه امام حسن (ع) به فرزند خویش وصیت کرده بود که دست از یاری امام حسین (ع) برندارد.
قاسم (ع) با تسلیم این نامه به امام حسین (ع) توانست اجازه میدان رفتن را از ایشان کسب کند، اما هیچ زره و لباس جنگی به اندازه قامت حضرت قاسم یافت نمیشد...
🔥 این یکی از لحظات سخت روز عاشورا بود که اشک را بر دیدگان اباعبدالله الحسین (ع) جاری کرد ❤️🔥
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#قاسم_بن_الحسن #عبدالله_بن_الحسن
🪶 خط #نسخ #لیلا
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
34.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از دستنوشت عشق | رجبی ، ملکش | خوشنویسی
#داستان_همین_شبها ٩
همهٔ اصحاب شهید شده بودند
الوتر الموتور...
تنهای تنها بود...
ندای هل من ناصر ینصرنی را که سر داده بود،
جوابی نشنیده بود...
اینجا بود که علی اصغر طاقت نیاورد و به پدر لبيک گفت...
گریه برای غریبی پدر
برای یاری امام
علی اصغر گریه کرد تا چگونه لبيک گفتن را به «من» نشان دهد
لبیکی که هنوز صدای آن به گوش میرسد
برای غریبی و تنهایی که هنوز ادامه دارد...
أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضیـعِ الصَّغیرِ
سلام بر آن شیرخوارِ کوچـک
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#علی_اصغر
🪶 خط #نسخ
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
دستنوشت عشق | رجبی ، ملکش | خوشنویسی
#داستان_همین_شبها ٩ همهٔ اصحاب شهید شده بودند الوتر الموتور... تنهای تنها بود... ندای هل من ناصر
#داستان_همین_شبها ۱۰
🥀 برای غریبی و تنهایی که هنوز ادامه دارد...
الوتر الموتور...
تنهای تنهاست...
ندای هل من ناصر ینصرنی را که سر داده است:
💔 اگر شیعیان ما به اندازۀ یک لیوان آب تشنۀ ما بودند، ما ظهور میکردیم...
هنوز جوابی نشنیده است...
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#امام_زمان
🪶 خط #لیلا
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
#داستان_همین_شبها ١١
با مادر و برادر و عمّه هایت وداع نما
صدای علی اکبر که به گوش پرده نشینان حرم رسید همگی به دور او حلقه ماتم زدند و به علی اکبر گفتند:
إرحَم غُربَتَنا
به غربت ما رحم کن
عجله به جانب میدان نکن
فَإنَّهُ لَیسَ لَنا طاقَةٌ فی فِراقِک
ما فراق تو را طاقت نداریم
ابی عبدالله فرمود:
اهل بیت من، رهایش کنید
فَإنَّهُ مَمسوسٌ فِی الله وَ مَقتولٌ فی سَبیلِ الله
امام حسین (ع) بدست خود سلاح جنگ به قامت علی اکبر پوشانید
و او را روانه میدان کرد.
امام از شدّت غم گاهی می نشست
و گاهی بر می خاست
سر خود را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا شاهد باش که علی را فدای امّت جدّم کردم
زخم قلب پدر از جسم پسر بدتر بود
ارباً اربا دل بابای علی اکبر بود 💔
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#علی_اکبر
🪶 خط #نسخ
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
زخم قلب پدر از جسم پسر بدتر بود
ارباً اربا دل بابای علی اکبر بود 💔
#شعر #محرم
#علی_اکبر
🪶 خط #نستعلیق
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
🥀 حالا که روضهٔ عطش
بالا گرفته،
بگذار من هم فریاد بزنم:
الهی
من نیز تشنهٔ توام...
ای محبوب من!
#محرم
🪶 خط #دستنویس #نسخ
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
✨ نگاه او به همه یکسان هست
اگر طلب، حقیقی باشه و
علی اکبر باشی، به تو هم میگه:
هَاتِ لِسانَکَ!
زبانت را بیرون بیاور...
❤️ و حقیقت وصال،
آنجاست که
ارباً ارباً شوی...
آنجاست که
امام
به سجده میافتد
و تا قتلگاهت
همان، طور سینای عشق
پا برهنه میآید....
بهشرط آنکه
علی باشی...
دانستی در هــوای عاشـــقی
سیراب شدن بهدست امام
چگونه است؟!
🌱 تشنهٔ کام تو هستم یا اباعبدالله!
#طلب_حقیقی #محرم
#علی_اکبر
🪶 خط #نسخ
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
#داستان_همین_شبها ١٢
✨مشک از آب خالی شد...
شاید حضرت ابوالفضل ع بیشتر از شرمندگی و ناراحتی از اینکه آب به خیمه نرسید،
در تحیر بود از کار مردم
تعجب کرد که:
من که برای بچههای حسین آب میبردم!
چرا تیر تو مشک میزنید؟!
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#ابوالفضل_العباس
🪶 خط #لیلا #نسخ
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
دستنوشت عشق | رجبی ، ملکش | خوشنویسی
#داستان_همین_شبها ١٢ ✨مشک از آب خالی شد... شاید حضرت ابوالفضل ع بیشتر از شرمندگی و ناراحتی از اینکه
#داستان_همین_شبها ١٣
✨ شاید حضرت
از این ناراحت بود
که کوفیان با بستن راه آب،
راه حیات خودشون رو قطع کردند!
✨ شاید اگر آب به خیمه میرسید
لشکریانِ عمرسعد هم
نجات پیدا میکردند!
میگن وقتی در گودی قتلگاه امام حسین(ع) از شمر طلب آب کرد، نه برای تشنگی خودش، نه! برای نجات خودِ شمر، طلب آب کرد.
امام دید شمر متوجه نیست که باید خواهش کنه و برای همین خودشون بجای شمر، این کار رو کردند و بظاهر فرمود:
اگر میخواهی مرا بکشی، با جرعهای آب سیرابم کن
✨ قمر بنی هاشم هم
به همین خاطر با مَشک رفت سمت فرات...
امام حسین بجای شمر، برای خودش بظاهر طلب آب کرد؛
حضرت ابوالفضل علیهالسلام
اینجا هم ادب کرد
و برای فرزندان حسین
تا قیامت، سقایت!
اینقدر مهربان 💔
عشق ما را پی کاری به جهان آورده
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#ابوالفضل_العباس
#امام_حسین
🪶 خط #شکسته_نستعلیق
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
🌱 سرمایه و دارایی من، این است که مانند ترک های پشت کوه، صاف و بی غل و غش به حضرت ابوالفضل ع ارادت و ایمان دارم.
#علامه_طباطبایی #محرم
🪶خط #نسخ
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
#داستان_همین_شبها
💔 از عصــــر روز نهـــــم،
دیگر دل در دل نداشت؛
چون امام به او فرموده بود:
بِنَفسی اَنتَ...!
قربانت شوم!
✨ میدانست
که اگر دیر بجنبد،
امام،
خودش را فـــــدا میکند!
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#ابوالفضل_العباس
#امام_حسین
🪶 خط #نستعلیق
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
🌱 او با نگاهش هم مرا سیراب میکرد
#طلب_حقیقی #محرم
🪶 خط #نسخ
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
🖤 ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است
🖤 این آخرین شبانهٔ آرام زینب است
#شعر #محرم
#زینب_کبری
🪶 خط #نسخ #لیلا
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
ای آفتاب صبر کن.jpg
903.1K
ای آفتاب صبر کن...
#فایل_اصلی
🌿 وَفَدَيْنَٰهُ بِذِبحٍ عَظِيمٖ
#آیه #محرم_صفر
🪶 خط #نسخ #لیلا
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
دستنوشت عشق | رجبی ، ملکش | خوشنویسی
🖤 خداحافظ ای برادر زینب... #محرم #فیلم 🪶 خط #معلی ✾•┈┈••✦••┈┈•✾ دست نوشت عشق 💠
امان از دل زینب.jpeg
1.03M
🖤 امان از دل زینب...
#فایل_اصلی عکس
#زینب_کبری
🪶 خط #معلی
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
اگر غریب بودی...
بی یار شدی...
دستت رو بستن...
سیلی خوردی...
شرمنده هم شدی...
آروم بگو:
امان از دل زینب... 🖤
🪶 خط #لیلا #نسخ
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
#داستان_همین_شبها ١۵
در خیمهٔ نیمسوختهای
همه زنها و بچهها را جمع کردند؛
ولی
دونفر از اطفال نبودند...
امکلثوم، نگاهی مضطرب به زینب انداخت
و زینب با عجله بلند شد.
هر دو بیرون دویدند
و در جستجوی امانتهای برادر
اینطرف و آنطرف صحرا میرفتند.
کمی دورتر از خیمهها،
آنجا که خارهایش را حسین نچیده بود،
پیدایشان کردند؛
ساکت و آرام؛
بیحرکت و خاموش...
🥀 هر دو،
دست به گردن هم انداخته
و در آغوش یکدیگر
جان داده بودند.
آنها را آرام برداشتند...
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#زینب_کبری
🪶 خط #نسخ
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
دستنوشت عشق | رجبی ، ملکش | خوشنویسی
#داستان_همین_شبها ١۵ در خیمهٔ نیمسوختهای همه زنها و بچهها را جمع کردند؛ ولی دونفر از اطفال نبودن
#داستان_همین_شبها ١۶
🥀 هر دو،
دست به گردن هم انداخته
و در آغوش یکدیگر
جان داده بودند.
آنها را آرام برداشتند
و کنار بدنهای مطهر شهدا خوابانیدند!
یکدفعه،
ترس و دلهرهای که آن دو طفل کشیده بودند
و زهرهای که از آنان ترکیده بود
بر دل زینب نشست؛
چقدر سنگین و کوبنده بود!
ولی آنقدر قلب زینب بزرگ شده بود
که این را زیبا میدید!
دست حسین، کار خودش را کرده بود...
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#زینب_کبری
🪶 خط #شکسته_نستعلیق
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
#داستان_همین_شبها ١٧
وقتی که همه را خواباند و از همه چیز
خیالش راحت شد، بغضش را خورد،
نگاهی به من کرد و گفت:
میآیی برویم؟!
بیدرنگ گفتم:
برویم!
بیسر و صدا راه افتادیم.
نگهبانها متوجه ما شدند ولی دنبالمان نیامدند.
مستقیم و مصمم تا یک بلندی رفت.
تا به سرازیری رسید، نفسش بریده بریده شد
و دیگر زمزمههایش شنیده میشد.
من صدای ناله و گریهام را نمیتوانستم نگه دارم.
از بقیه هم فاصله گرفته بودیم. میتوانستیم کمی، خودمان را خالی کنیم.
یکدفعه ایستاد.
شاید راه را بلد نبود.
نگاهش بیهدف به اینسو و آنسو پرتاب میشد.
تپشِ قلبش را میشنیدم.
در نفسهایش، بغض و درد، فواره میزد.
یکدفعه رنگ و رویش، باز شد.
حالت چهرهاش تغییر کرد؛
دقیقاً مثل وقتهایی که حسین صدایش میزد!
مستقیم رفت وسط گودال...
رندان تشنه لب را، آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان، رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#زینب_کبری
#شعر #حافظ
🪶 خط #شکسته_نستعلیق
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq