eitaa logo
دبخند
754.9هزار دنبال‌کننده
26.6هزار عکس
29هزار ویدیو
70 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 طفل , شجاعت را ارث می برد بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم عـمـرو پـسر امام حسن مجتبی (ع ), کودکی بیش نبود که درحادثه کربلا حضور داشت و سپس هـمراه کاروان اسیران اهل بیت (ع )وارد شام شد . در یکی از مجالس شام , یزید به آن کودک گفت : می توانی با پسر من کشتی بگیری ؟ عمرو در پاسخ گفت : من حال کشتی گرفتن ندارم . اگر می خواهی زور بازوی پسرت را بدانی , بـه او شـمـشـیـری بده و به من هم شمشیری ,تا در حضور تو بجنگیم یا او مرا می کشد که در این صـورت بـه جـدم پـیـامبر(ص ) و علی (ع ) می پیوندم یا من او را می کشم و او به جدش ابوسفیان و معاویه می پیوندد . یـزید از زبان گویا و قوت قلب عمرو تعجب کرد و شعری خواند که معنایش این است : این برگ از آن شاخه درخت نبوت است که چنین شجاع و پرجرات است منهاج الدموع , ص 383 ◼️ @de_bekhand ◼️
📚 حکایت مرد بزّازی بود که برای فروش پارچه به دهات اطراف می‌رفت و آنها را می فروخت. یک روز بزّازِ ، داشت از یک ده به ده دیگر می‌رفت، وقتی از آبادی خارج شد و به راه بیابانی رسید، سواری را دید که آهسته آهسته می‌رفت. مرد بزّاز که بسته‌ی پارچه ها را به دوش داشت، بسیار خسته بود پس به سوار گفت: "آقا، حالا که ما هر دو از یک راه می‌رویم، اگر این بسته را روی اسب خودت بگذاری از جوانمردی تو سپاسگزار خواهم بود ." سوار جواب داد:"حق با تو است که کمک کردن ، کار پسندیده ای است امّا از این متأسّفم که اسب من دیشب، کاه و جو نخورده و تاب و توان راه رفتن ندارد."   مرد بزّاز گفت: "بله، حق با شماست." و چند قدم دیگر پیش رفتند که ناگهان از کنار جاده، خرگوشی بیرون دوید و پا به فرار گذاشت. اسب سوار وقتی خرگوش را دید، شروع کرد دنبال خرگوش تاختند. مرد بزّاز وقتی دویدن اسب را دید به فکر فرو رفت و با خود گفت:"چه خوب شد که سوار،کوله بار مرا نگرفت وگرنه ممکن بود به فکر بدی بیفتد و پارچه های مرا بِبرد و دیگر دستم به او نرسد".   اسب سوار هم پس از اینکه مقداری رفته بود به همین فکر افتاد و با خود گفت:"اسبی به این خوبی دارم که هیچ سواری هم نمی‌تواند به او برسد، خوب بود بسته‌ی بار بزّاز را می‌گرفتم و می‌زدم به بیابان و می‌رفتم".   سپس سوار، اسب را برگردانید و آرام آرام برگشت تا به بزاز رسید و به او گفت: "راستی هنوز تا آبادی خیلی راه داریم، خدا را خوش نمی‌آید که تو پیاده و خسته باشی و من هم اسب داشته باشم و به تو کمک نکنم، حالا بسته‌ی پارچه را بده تا برایت بیاورم."   مرد بزّاز گفت : "برو ، آنچه که تو به آن اندیشیده ای ، من هم از آن غافل نبوده‌ام." مرزبان نامه ◼️ @de_bekhand ◼️
🌿🌺«قارون» هرگز نمے دانست ڪه روزی، ڪارت عابر بانڪے ڪه در جیب ما هست از آن ڪلیدهاے خزانه وے ڪه مردهاے تنومند عاجز از حمل آن بودند، ما را به آسانے مستغنے میڪند. و «خسرو پرويز» پادشاه ایران نمے دانست ڪه مبل سالن خانه ما از تخت حڪومت وے راحت تر است. و «قیصر» ڪه بردگان وے با پر شترمرغ وے را باد می‌زدند، ڪولرها و اسپلیتهایے ڪه درون اتاقهایمان هست را ندید. و «هرقل» پادشاه روم ڪه مردم به وے بخاطر خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسرت میخوردند؛ هیچگاه طعم آب سردے را ڪه ما مے چشیم نچشید... و «خلیفه منصور» ڪه بردگان وے آب سرد و گرم را باهم مے آمیختند تا وے حمام ڪند، هیچگاه در حمامے ڪه ما براحتے درجه حرارت آبش را تنظیم میڪنیم حمام نڪرد بگونه اے زندگے میڪنیم ڪه حتے پادشاهان گذشته نيز اینگونه نمے زیستند اما باز گله منديم!😔 و از بندگانم اندڪے سپاس گزارند. (۱۳)سوره سبا 🌿🌺 ◼️ @de_bekhand ◼️
🏴 ▪️کربلا، یک ترازوست! ترازویی که به وفای آدمها نمره می‌دهد! ➕به وفای آدمها در برابر امام.... 🔥اما همه به وفایِ امام نمی‌رسند! ✦ سنگ این ترازو از جنسِ است! آدمها را می‌گذارند روی کفه‌ی دیگر و وزن می‌کنند! اندازه‌ی صدق‌شان هرقدر باشد: نمره‌ی وفایشان معلوم می‌شود! ✓ صدق، میزانِ هزینه‌ایست که از برای امامت کرده‌ای! ⚡️نه میزان ادعایی که داشته‌ای! ◼️ @de_bekhand ◼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ 30 حبه سیر پوست گرفته،5 عدد لیمو باپوست در مخلوط کن‌، مخلوط بدست آمده با 1 لیتر آب بجوش آورید، سپس صاف، دریخچال نگهداری ♻️ ناشتا 1 استکان تا 40 روز ◼️ @de_bekhand ◼️
معجزات مصرف یک سیب قبل از صبحانه❗️ 👈🏻افزایش انرژی بدن 👈🏻کمک به روندلاغـــری 👈🏻پیشگیری ودرمان آلزایمر 👈🏻کاهش خطرابتلا به سرطان 👈🏻تقویت کننده دستگاه گوارش 👈🏻ضدفشارخون بالا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ◼️ @de_bekhand ◼️
🇮🇷✨ ≽ روستای چوپانان منظم ترین روستای خشتی جهان😍 روستایی که هیچ کوچه بن بستی ندارد. ‌‌◼️ @de_bekhand ◼️
معمولا همه پرندگان هنگام بارش باران به زیر درختان و یا درون لانه هایشان پناه مے برند مگر عقاب ڪه با پرواز ڪردن بر فراز ابرها از بارش باران در امان مے ماند ◼️ @de_bekhand ◼️
💌بسیاری از مردم احساس می‌کنند چنان پلید و گناهکارند، که نمی‌توانند به خدا نزدیک شوند، اما خدا همچون مادر است، اگر کودکی در چاله‌ای بیفتد و آلوده شود، چه خواهد کرد؟ نزد مادرش می‌رود و می‌گوید: «مادر من کثیف شده‌ام مرا بشور و تمیز کن.» 💚خداوند متعال در حدیث قدسی می فرمایند: اگر بندگانِ گناهکارم بدانند که چقدر مشتاق توبه و بازگشت آنان هستم، از شدت شوق می‌مُردند. ◼️ @de_bekhand ◼️
13.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ گدایی و دعا آیت الله ناصری(ره) ◼️ @de_bekhand ◼️
📚 حکایت مرد بزّازی بود که برای فروش پارچه به دهات اطراف می‌رفت و آنها را می فروخت. یک روز بزّازِ ، داشت از یک ده به ده دیگر می‌رفت، وقتی از آبادی خارج شد و به راه بیابانی رسید، سواری را دید که آهسته آهسته می‌رفت. مرد بزّاز که بسته‌ی پارچه ها را به دوش داشت، بسیار خسته بود پس به سوار گفت: "آقا، حالا که ما هر دو از یک راه می‌رویم، اگر این بسته را روی اسب خودت بگذاری از جوانمردی تو سپاسگزار خواهم بود ." سوار جواب داد:"حق با تو است که کمک کردن ، کار پسندیده ای است امّا از این متأسّفم که اسب من دیشب، کاه و جو نخورده و تاب و توان راه رفتن ندارد."   مرد بزّاز گفت: "بله، حق با شماست." و چند قدم دیگر پیش رفتند که ناگهان از کنار جاده، خرگوشی بیرون دوید و پا به فرار گذاشت. اسب سوار وقتی خرگوش را دید، شروع کرد دنبال خرگوش تاختند. مرد بزّاز وقتی دویدن اسب را دید به فکر فرو رفت و با خود گفت:"چه خوب شد که سوار،کوله بار مرا نگرفت وگرنه ممکن بود به فکر بدی بیفتد و پارچه های مرا بِبرد و دیگر دستم به او نرسد".   اسب سوار هم پس از اینکه مقداری رفته بود به همین فکر افتاد و با خود گفت:"اسبی به این خوبی دارم که هیچ سواری هم نمی‌تواند به او برسد، خوب بود بسته‌ی بار بزّاز را می‌گرفتم و می‌زدم به بیابان و می‌رفتم".   سپس سوار، اسب را برگردانید و آرام آرام برگشت تا به بزاز رسید و به او گفت: "راستی هنوز تا آبادی خیلی راه داریم، خدا را خوش نمی‌آید که تو پیاده و خسته باشی و من هم اسب داشته باشم و به تو کمک نکنم، حالا بسته‌ی پارچه را بده تا برایت بیاورم."   مرد بزّاز گفت : "برو ، آنچه که تو به آن اندیشیده ای ، من هم از آن غافل نبوده‌ام." مرزبان نامه ◼️ @de_bekhand ◼️
❤️ شفای بیماری آیت الله بهجت می فرمودند: این کارها را به این نیّت که اگر مردن بیمار، حتمی نیست، به وسیله این ها شفا یابد ان شالله، انجام دهید: 1⃣ مقدار کمی از خاک پاک مدفن سیّدالشهدا علیه السّلام را در آب زمزم مخلوط کرده و هفتاد مرتبه سوره «حمد» بر آن بخوانید و در نوبت های متعدد، هر روز به بیمار بخورانید، تا زمانی که شفا یابد. 2⃣ به فقیران «متعدد» صدقه بدهید، گرچه صدقه ای که به هر کدام میدهید، کم باشد. 3⃣ روزی هفت بار سوره «حمد» را به نیّت شفای او بخوانید. 4⃣ هر کس نزد بیمار میرود، برای شفایش سوره «حمد» بخواند. 5⃣ بیمار را به مشاهد مشرَّف (مزار معصومان علیه السّلام و …) ببرید و اگر نمی تواند، همین طور نیّت و توجّه کند که به آن مشاهد رفته و زیارت کند، و همین که نیّت شفا یافتن به آن زیارتگاه برود، کافی است. 6⃣ در حضور بیمار، مرثیه بخوانید به طوری که او منقلب و متأثر شود. 7⃣ حدیث کساء را (مکرَّراً) برای شفای او بخوانید. (و هنگام خواندن در مجلسی که این حدیث را میخوانید، عود روشن کنید.) 📚 عرفان و عبادت، صـــــ ۳۹۲ 📚 فیضـے از ورای سـڪـــــوت ◼️ @de_bekhand ◼️
خبرخوب این هست که لطف خدا تمام نمیشه.منابع خداوند هیچ محدودیتی نداره. اما چرا گاهی احساس میکنیم که لطف خداوند شامل حالمون نمیشه؟ واقعیت اینه که ما باید از قفس هایی که برای خودمون ساختیم رها بشیم، تا لطف خداوند رو بیشتر و بیشتر دریافت کنیم. از قفس ناامیدی، حسادت، کینه، ایمان نداشتن به حکمت خداوند، باید بیرون بیاییم. اگر از زندانهای تاریکی که خودمون رو در اونها حبس کردیم، بیرون بیاییم، نور لطف خداوند را احساس میکنیم. خدا درهایی رو به روی ما باز میکنه که هیچ کس نمیتونه ببنده. از خدا نخواهید که طبق نقشه های شما عمل کنه، خدا دید وسیع‌تری نسبت به ما داره. او چیزهایی رو میبینه که هیچ وقت در دایره دید و دانش ما نیست. 💌وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الْدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِى وَ لْيُؤمِنُوا بِى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ‏ و هرگاه بندگانم از تو درباره من پرسند (بگو:) همانا من نزدیكم؛ دعاى نیایشگر را آنگاه كه مرا مى‏خواند پاسخ مى‏گویم. پس باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان آورند، باشد كه به رشد رسند ◼️ @de_bekhand ◼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا وقتی در شک زندگی کنیم شنیدن صدای آرامبخش خداوند که در گوشمان زمزمه میکند که من اینجا کنار تو هستم، محال هست. ایمان را جایگزین تردیدهایت کن تا معجزه آن را در زندگیت ببینی 😍 ◼️ @de_bekhand ◼️
💢متروى مسکو از قدیمی ترین سامانه ‌های مترو جهان است كه در 1935 راه اندازى شد. ديوارهاى موزائيك،مجسمه هاى مرمرى و نقاشى هاى زيبا،اين شبكه زيرزمينى را به باشكوه ترين ايستگاه مترو جهان تبديل كرده ◼️ @de_bekhand ◼️
ستاره "کپلر ۱۱۱۴۵۱۲۳" گردترین شی طبیعی شناخته شده در کیهان است. این ستاره درست مانند سفالی کروی که در چرخ سفالگری می چرخد،است. ◼️ @de_bekhand ◼️
امام جواد(ع): بنده، هرگز حقيقتِ ايمان را به كمال نمى‌رساند، مگر آنگاه كه دينش را بر هوس خود ترجيح دهد، و هرگز به هلاكت درنمى‌افتد، مگر زمانى كه هوس خود را بر دينش ترجيح دهد ◼️ @de_bekhand ◼️
💠 از کسانی مباش که اگر بيمار شود پشيمان مي گردد 🔻و اگر تندرست باشد احساس امنيت مي كند و به لهو می پردازد ؛ 🔻به هنگام سلامت مغرور است 🔻و به هنگام گرفتاري نااميد. 🔻اگر بلائی به او برسد همچون بيچارگان دعا می كند 🔻و اگر آسايش و وسعت به او برسد همچون مغروران از خداي روي می گرداند . 🔻نفس، او را در امور دنيا به انجام آنچه گمان دارد وادار ميكند، ولی در امور آخرت به آنچه يقين دارد اعتنا نمي كند ‍ 📚 حکمت ١٥٠ ◼️ @de_bekhand ◼️
🔘 حضرت علی اکبر علیه السلام جنگاور میدان نبرد ☑️ هنگامی که حضرت علی اکبر علیه السلام با آن هیبت رزم جویی و مبارز طلبی به میدان آمد، لشکر عمر بن سعد در برابرش تاب مقاومت نداشتند و هر کدام به طرفی فرار ‌می‌کردند. فرمانده لشکر دشمن، حکیم بن طفیل و ابن نوفل را طلبید و هر کدام را هزار سوار بداد و گفت: 🔹 چاره آن است که شماها به یک دفعه حمله کنید. ▫️ آنها به شیر بیشه میدان، علی اکبر علیه السلام حمله ور شدند؛ ولی آن شاهزاده شجاع که وارث شجاعت حیدری و حسینی بود، در آن هنگام بر جّدش محمد مصطفی صلی االله علیه و آله صلوات فرستاد و بر آن قوم حمله نمود و جمع بسیاری را هلاک کرد و لشکر را متفرق ساخت. (۱) عمر بن سعد، به اصطلاح خودش، چاره جویی کرد و طارق بن کثیر را مأمور کشتن علی اکبر علیه السلام کرد، طارق بن کثیر مردی شجاع و با جرأت بود. عمر بن سعد به او گفت: 🔹تو سالهاست که از دست امیر جایزه می‌گیری، اکنون برو سر این پسر را برایم بیاور و من ضامن می‌شوم که از پسر زیاد برای تو حکومت موصل را بگیرم. ▫️ و برای ضمانت خود، انگشترش را به طارق بن کثیر داد. طارق مقابل شیر حیدری قرار گرفت و نیزه ای به طرف آن حضرت پرتاب کرد و آن حضرت، نیزه را از خود دفع نمود، چنان نیزه را بر سینه طارق زد که از اسب به زمین افتاد. در این حال، برادر طارق به مبارزه علی اکبر علیه السلام آمد و آن حضرت ضربتی بر چشمهایش زد و آن ملعون روی خاک افتاد. در این هنگام، کشته شدن طارق و برادر او، بر فرزندان طارق بسیار مشکل آمد، پس دو پسر طارق هر کدام به میدان آمدند، که به وسیله رزم جوی لشکر سیدالشهداء، حضرت علی اکبر علیه السلام به هلاکت رسیدند. ترس و هیجانی در لشکر عمر بن سعد افتاد: 🔹 این جوان کیست که هیچکس تاب مقاومت در برابر او را ندارد؟! ▫️ بالاخره فرد دیگری به نام بکر بن غانم به میدان آمد تا شاید بتواند آن شجاع حسینی را از لشکر دور کند. وقتی مقابل علی اکبر علیه السلام قرار گرفت، آن حضرت چنان شمشیری بر بکر بن غانم زد که خود و مرکبش دو نیمه شد. (۲) ⬅️ بدرقه جان - زندگانی حضرت علی اکبر علیه السلام صفحه ی ۲۸ (۱). تذکره الشهداء،ص۲۰۵. (۲). اسرار الشهاده،ص۳۷۰؛ تذکره الشهداء،ص۲۰۶. 🏷 ◼️ @de_bekhand ◼️
enc_16297104881662038241191.mp3
8.55M
🏴 ای آیینه ی ماه کربلا، آقازاده ی شاه کربلا 🏷 حاج محمود کریمی 🗓 شب هشتم محرم 📆 ۰۱ شهریور ۱۴۰۰ . زمینه . هیئت رایة العباس (ع) ◼️ @de_bekhand ◼️
💢آب سواحل جزیره بینتان اندونزی در جنوب شرقی سنگاپور به قدری زلال است که به نظر میرسد قایق در هوا معلق است ◼️ @de_bekhand ◼️
‌ ⁉️اگرآب بصورت ناشتا بخصوص مصرف شود به اعصاب صدمه زده وباعث بيماريهايی مثل پاركينسون ولرزش دست میشود بنابراين حتماهنگام صبح بصورت گرم نوشيده شود ◼️ @de_bekhand ◼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ 🎬 ✘ اثبات می‌کنیم؛ چقدر عزاداری‌های ما از یه عزاداری حقیقی فاصله داره! ✘ اسم خودمونو گذاشتیم سینه‌زن! اما سینه‌زنی مون چه نتیجه‌ای داده؟ ◼️ @de_bekhand ◼️
مداحی_آنلاین_یه_قلب_مبتلا_تو_این.mp3
6.26M
یه قلب مبتلا تو این سینه است مریضم و دوام ابوالفضله حاج محمود کریمی ◼️ @de_bekhand ◼️
دستش که به آب خورد✋ یاد وصیت پدرش افتاد "کنارش بمان" مظلوم تر از او نیست چنان سراسیمه بازگشت که دست هایش را جا گذاشت .‌‌.‌. ◼️ @de_bekhand ◼️
💢آغوش مرگ! وقتی زنبورها متوجه کم کاری ملکه به دلیل پیری یا مریضی می‌شوند تصمیم میگیرند که او را از بین ببرند. درنتیجه دور ملکه جمع شده و او را در آغوش میگیرند تا ملکه در وسط این ازدحام از دمای بالا بمیرد‌. این پدیده را آغوش مرگ می‌نامند و در حقیقت ملکه در آن پخته می‌شود! ◼️ @de_bekhand ◼️
💢در فضا صدا معنی ای ندارد. چیزی که در روی زمین باعث می شود ما صدا های مختلف را بشنویم، مولکول های هوا هستند که با به ارتعاش در آمدن موج صدا را منتقل می کنند؛ اما در فضا که مولکول هوا وجود ندارد نمی توان هیچ صدایی شنید. ‎◼️ @de_bekhand ◼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 رسول اکرم فرمودند: زنی فاجره بر سگی گذشت که از شدت عطش بر سر چاهی افتاده بود. زن چون وسیله‌ای برای آب دادن به حیوان نداشت، کفش خود را از پای درآورد و چادر خویش را طناب ساخت، و اینگونه آب از چاه خارج کرد و به سگ خورانید. خداوند به واسطه این عمل از تقصیرات او گذشت و مورد مغفرت قرارش داد. 📙(كنزالعمال،۴۳۱۱۵) نجیع می‌گوید، امام حسن مجتبی علیه السلام را دیدم که غذا تناول می فرمود و در مقابلش سگی بود، آن حضرت هر لقمه ای که میل می نمود، به همان اندازه جلوِ سگ می انداخت. عرض کردم، ای فرزند رسول خدا سگ را دور کنم، حضرت فرمودند: با او کاری نداشته باش، بگذار باشد، من از خدای متعال حیا می کنم که صاحب روحی به صورتم بنگرد و من بخورم و به او ندهم. 📙(مستدرك الوسائل،ج۸ص۲۹۵) رسول اکرم در مورد غذا دادن به سگ می‌فرمایند: سگها از ضعفای اجنه‌اند، پس اگر کسی از شما غذا می‌خورد و سگی در مقابل اوست، به او نیز بخوراند و یا دورش نماید، زیرا آنها نیز دارای نفس و البته نفس‌های بدی هستند. 📙(وسائل‌الشيعة،ج۸ص۳۸۹) ◼️ @de_bekhand ◼️
🔴 داستانک سم، کارمند عادی یک شرکت کوچک است. روزی او به خاطر کارهای اضافه بسیار دیر به ایستگاه اتوبوس رسید. او بسیار خسته بود و مجبور بود بیست دقیقه برای اتوبوس بعدی منتظر بماند. یک اتوبوس دو طبقه آمد. سم وقتی دید در طبقه دوم کسی نیست بسیار خوشحال شد و گفت: «آه، می توانم دراز بکشم و کمی بخوابم.»  او سوار اتوبوس شد و در حالی است که به طبقه دوم می‌رفت، پیرمردی که کنار در اتوبوس نشسته بود به او گفت: «بالا نرو، بسیار خطرناک است.» سم ایستاد. از قیاقه جدی پیرمرد دریافت که او دروغ نمی‌گوید. نیمه شب بود و حتماً پیرمرد چیز خطرناکی دیده بود. سم قبول کرد و در انتهای اتوبوس جایی پیدا کرد. با این که جایش کمی ناراحت بود اما به نظرش امنیت از هر چیزی مهم‌تر بود. او روز بعد هم دیر به خانه برمی‌گشت و سوار همان اتوبوس شد و از این که پیرمرد دیشبی همان جا نشسته بود متعجب شد. پیرمرد با دیدن او گفت: «پسرم بالا نرو، بسیار خطرناک است.» سم در پایین پله‌ها به بالا نگاه کرد، بسیار مخوف به نظر می‌رسید. دوباره در انتهای اتوبوس جایی پیدا کرد و نشست. شب‌های بعدی هم که سم دیر به ایستگاه می‌رسید همین اتفاق تکرار می‌شد. یک شب پسری سوار اتوبوس شد و داشت به طبقه دوم می‌رفت که پیرمرد به او گفت: «پسرم بالا نرو، خطرناک است.» پسر پرسید: «چرا؟» پیرمرد گفت: «مگر نمی‌بینی؟ طبقه دوم راننده ندارد!» پسر در حالی که بلند می‌خندید به طبقه بالا رفت. ❌ پی نوشت : هیچ وقت بدون دلیل و سؤال کردن، چیزی را قبول نکنید. چه بسیارند کارهایی که با دانستن علت آن، از انجام دادن یا ندادن آنها پشیمان می‌شوید. ◼️ @de_bekhand ◼️