eitaa logo
دبخند
759.7هزار دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
29.4هزار ویدیو
71 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/Q17W.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
روزهای پاییز برام همش اینجوریه که انگار کلی سوال ریاضی سخت دارم باید حل کنم ولی بلدشون نیستم فردا هم امتحان دارم. 🤣 @de_bekhand 🤣
ایشون پژو 201 پدربزرگِ پدربزرگ پژو 206 هستن!😁 🤣 @de_bekhand 🤣
یه بیماری هم هست به اینصورت که خودت میری کارت میکشی بعد که پیامک برداشت وجه میاد ناراحت میشی :| 🤣 @de_bekhand 🤣
وقتی میگه فقط یه لقمه میخورم: 🤣 @de_bekhand 🤣
فامیلمون چهار تا پسر داره به نام جلیل جلال خلیل سعید 😐 هر جور حساب میکنیم اسم اخریه رو باید بذاره (خلال) مگه نه؟ 😂😂😂 🤣 @de_bekhand 🤣
یه جایی تو بچگیامون واسه آخرین بار رفتیم تو کوچه و با دوستامون بازی کردیم بدون این که بدونیم آخرین بار بوده... 🤣 @de_bekhand 🤣
من ۲۶ ساله بعد از دیدن اولین قسمت هری پاتر 😂 🤣 @de_bekhand 🤣
اولش فکر کردم خونه اس ! بعدش دیدم خلاقیتِ روی جدولِ کنار خیابونه👌 🤣 @de_bekhand 🤣
📚قشنگه تا اخر بخونید بلدرچینی در مزرعۀ گندم لانه ساخته بود. او همیشه نگران این بود که مبادا صاحب مزرعه محصولاتش را درو کند. هر روز از بچه هایش می خواست که خوب به صحبت آدمهایی که از آنجا عبور می کنند، گوش دهند و شب به او بگویند که چه شنیده اند. یک روز که بلدرچین به لانه برگشت، جوجه ها به او گفتند: اتفاق خیلی بدی افتاده است. امروز صاحب مزرعه و پسرش به اینجا آمدند و گفتند: همۀ گندمهای مزرعه رسیده است. دیگر وقت درو کردن است. پیش همسایه ها و دوستان برویم و از آن ها بخواهیم که در درو کردن محصول کمک کنند. مادر، ما را از اینجا ببر چون آنها می خواهند مزرعه را درو کنند... بلدرچین گفت: نترسید فردا کسی این مزرعه را درو نخواهد کرد. روز بعد بلدرچین از لانه بیرون رفت و شب که آمد، جوجه ها به مادرشان گفتند: صاحب مزرعه باز هم به اینجا آمده بود. او مدت زیادی منتظر ماند. ولی هیچکس نیامد. بعد به پسرش گفت: برو به عموها و دایی ها و پسر خاله هایت بگو پدرم گفته است فردا حتما به اینجا بیایید و در درو کردن مزرعه به ما کمک کنید... بلدرچین گفت: نترسید فردا هم این مزرعه را کسی درو نمی کند. روز سوم وقتی بلدرچین به لانه برگشت، دوباره بچه ها گفتند: صاحب مزرعه امروز به اینجا آمد، اما هرچه منتظر ماند هیچ کس نیامد. بعد به پسرش گفت: انگار کسی در درو کردن مزرعه به ما کمک نمی کند. پسرم، گندم ها رسیده اند. نمی توان بیش از این منتظر ماند. برو داس هایمان را بیاور تا برای فردا آماده شان کنیم. فردا خودمان می آییم و گندم ها را درو می کنیم... بلدرچین گفت: بچه ها، دیگر باید از اینجا برویم. چون وقتی انسان، بدون منتظر ماندن برای کمک، تصمیم بگیرد کاری را انجام دهد، حتما آن کار را انجام می دهد... ◾️ @de_bekhand ◾️
فامیلمون چهار تا پسر داره به نام جلیل جلال خلیل سعید 😐 هر جور حساب میکنیم اسم اخریه رو باید بذاره (خلال) مگه نه؟ 😂😂😂 🤣 @de_bekhand 🤣
یادش بخیر 🚶‍♀ 🤣 @de_bekhand 🤣
‏وقتی بابام لبخند میزنه مغز من: یالا الان وقتشه که پول بخوای😐 🤣 @de_bekhand 🤣