سحر است و
زمین را برایم خلوت کرده ای
تا مــن، دست در دست #تو...
گوشه ای از آسمان را بگیرم و پرواز کنم
امـــــا،
سنگینی روح کوچکــم، چنان زمین گیرم کــرده، که حتی هوس پرواز هم، به سرم
نمی افتد
امشب
برای دریا شدنم، #قنوت می گــیرم،
برای رها شدنم از زنجیرهایی، که پای دل مرا ســـخت بسته اند
چه کنم، #محبـــوبم؟
بی تــو همه آسمان هم،
در یک شیشه دربسته، حــبس می شود؛
چه رسد به #روح_تنــگ من،
که عمريست در چهارچوب بدنم،
#حبس شده است!