آسمان دلگیر بود اینجا، زمینش خسته بود
قرنها بال کبوتر، پای آهو بسته بود
سرزمین عشق بود اما سلیمانی نداشت
ملک عاشق ها هزاران سال سلطانی نداشت
باده نوشان شهرشان یک عمر بی میخانه بود
دست پیمان بسته ی این قوم بی پیمانه بود
تا سحرگاهی ورق برگشت و خوش شد سرنوشت
آمد و خاک خراسان تکه ای شد از بهشت
کعبه و حج فقیران بود، می دانی چه کرد؟
آمد و ذیقعده در تقویم ما ذیحجه کرد
سرزمین تشنه ی ما بعد از آن میخانه داشت
ساقی خوش ذوق در میخانه، سقاخانه داشت
بعد از آن دستان ما در دست گوهر شاد بود
مثل عیسی قبله ی ما پنجره فولاد بود
تا که او را دیده، بند از پای آهو وا شده
از همان روز است چشم آهوان زیبا شده
از همان روز است این دل ها کبوتر می شوند
از تماس چوب پرها صاحب پر می شوند
چشم وا کن کور مادر زاد! گنبد را ببین
نور صحن عالم آل محمد(ص) را ببین
چشم وا کن پاره ای از پیکر پیغمبر است
یا علی گویان بیا! همنام جدش حیدر است
گوش کن اینجا دل هر سنگ می گوید رضا
سینه ی نقاره با آهنگ می گوید رضا
نور می گوید رضا، انگور می گوید رضا
مشهد از نزدیک، قم از دور می گوید رضا
مُهر می گوید رضا، سجاده می گوید رضا
خضر اینجا بر درت افتاده می گوید رضا
السلام ای شمس! محتاج نگاهی مانده ایم
در شب تاریک و مرداب سیاهی مانده ایم
یک نظر کن تا که از دیوار ظلمت رد شویم
شاهد «نورٌ علی نور»ِ تو در مشهد شویم
#امام_رضا
قاسم صرافان
هرچند که در شهر تو بازار زیاد است
باید برسم زود، خریدار زیاد است
من دربهدر پنجره فولادم و دیریست
بین من و آن پنجره دیوار زیاد است
آنقدر کریمی که بدهکار تو کم نیست
آنقدر کریمی که طلبکار زیاد است
پاییز رسیدم به حرم، با همه گفتم
اینجا چقدر چادر گل دار زیاد است
با بار گناه آمدهام مثل همیشه
با بار گناه آمدم این بار زیاد است
گندم به کبوتر بدهم، شعر بگویم
آخر چه کنم در حرمت؟ کار زیاد است
نوروز به نوروز، محرم به محرم
سرمست زیاد است، عزادار زیاد است
هر گوشه ایران حرم توست که با تو
همسایه دیوار به دیوار زیاد است
از دور سلامی تو و از دور جوابی
این فاصله انگار نه انگار زیاد است
آن شب که به رؤیای من افتاد مسیرت
دیدم چقدر لذت دیدار زیاد است
در خواب، سر سفره اطعام تو گفتی
هر قدر که میخواهی بردار، زیاد است
#امام_رضا
قنبری
رسیدم دوباره به درگاه شاهی
چه شاهی که دارد ز شاهان سپاهی
فلک آستانی ملک پاسبانی
ضمان کارگاهی جنان بارگاهی
سلام ای غریبی که در صبح محشر
ندارم به جز مُهر مِهرت گواهی
خیالت به سر خون هجرت به گردن
به شوق تو کردم چه شال و کلاهی
شلوغ است دورت ولی شد فراهم
عجب خلوتی خلوت دلبخواهی
چو آیینه از بس که دل نازکی تو
توان تا حریمت رسیدن به آهی
تو آیینه آیینه نوری و نوری
تو مهری چه مهری تو ماهی چه ماهی
تو را مهر گفتم؟ تو را ماه خواندم؟
عجب کسر شأنی عجب اشتباهی
که مهر است در محضرت مرده شمعی
که ماه است پیش رخت روسیاهی
گرفته ست خورشید اذن دمیدن
ز نقاره خانه دم هر پگاهی
تویی شرط توحید و بی تو یقینا
همه نیست توحید جز لاإلهی
اگر ابر لطفت به محشر ببارد
نماند ثوابی نماند گناهی
به لطف تو کاه ثواب است کوهی
به بذل تو کوه گناه است کاهی
لب دره ی نفس لغزیده پایم
نگه دار دست مرا با نگاهی
منم آن گنهکار امیدواری
که دارد ز لطف تو پشت و پناهی
ندانم چگونه برآیم ز شکرش
اگر راه دادی مرا گاه گاهی
الهی مرا از حریمش مکن دور
مرا از حریمش مکن دور الهی
#امام_رضا
محمود حبیبی کسبی
می روم گاهی خراسان گاهگاهی کربلا
یک طرف شمس الشموس و یک طرف شمس الضحی
هر دو تنها، هر دو دور افتاده، هر دو خون جگر
کار عشق این است آری اَلبلاءُ لِلولا
از علی هر کس نشان دارد به غربت مبتلاست
او حسین بن علی شد، این علی موسی الرضا
او جوانان بنی هاشم شهیدانش شدند
«ای جوانانِ عجم جان من و جان شما»
اصفهان، شیراز، مشهد، فکّه، خرّمشهر، فاو
سوریه، لبنان، فلسطین، کلُّ ارضٍ کربلا
#امام_رضا
مهدی جهاندار
ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس
خاموش کن صدارا، نقاره می زند طوس
آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان
جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس
آنجا که خادمینش از روی زائرینش
گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس
خورشید آسمان ها در پیش گنبد او
رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس
رویای ناتمامم ساعات در حرم بود
باقی عمر اما افسوس بود و کابوس
وقتی رسیدی آنجا در آن حریم زیبا
زانو بزن به پای بیدار خفته در طوس...
#امام_رضا
سیدحمیدرضا برقعی
یک
روزی که شهید آسمانی شد و پاک
خاکستر او روی زمین ماند و پلاک
با جوهر خون نوشت بر صفحه خاک
یابنالزهرا متی ترانا و نراک
شوق تو به باغ لاله جان خواهد داد
عطر تو به گلها هیجان خواهد داد
فردا که در آفاق بپیچد نورت
تکبیر تو کعبه را تکان خواهد داد
دو
ای دختر آفتاب و ای همسر ماه
ای مهر تو را ستارهها خاطرخواه
چون ذره به سایهات پناه آوردیم
یا فاطمه إشفعی لنا عندالله
چون فاطمه هیچ واژهای ناب نبود
روشنتر از او آینه و آب نبود
شبها که به محراب عبادت میرفت
محتاج کسی به نور مهتاب نبود
سه
یا علیبنموسیالرضا
جان هستی خود را به تو تقدیم کند
جبریل به درگاه تو تعظیم کند
دل عقربه امید خود را باید
با ساعت سردر تو تنظیم کند
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است
یک روز به دست تو نگاهش را دوخت
زیبایی چشم آهو از آن روز است
چهار
بهار آمد و بر روی گل تبسم کرد
شکوه وا شدن غنچه را تجسم کرد
بهار دید که شمشادها جوانه زدند
شکوفههای جوان را نثار مردم کرد
ز سمت مشرق دلها شنید بوی بهشت
بهار مست شد و راه باغ را گم کرد
پس از طواف حرم یا محول الأحوال
بهار با نفس عاشقان تفاهم کرد
بهار نیت معراج داشت وقت نماز
به خاک مقدم زوار او تیمم کرد
در آستان رضا إنّما یُرید الله
کریمهای است که روحالأمین ترنم کرد
زلال اشک اگر گل کند به لاله قسم
که با امام رضا میشود تکلم کرد
سخن به رسم گلافشانی بهار بگو
اگر شکست دلت در حریم یار بگو:
دوباره آمدهام تا دوباره در بزنم
کبوترانه در این آستانه پر بزنم
به ناامیدی از این در نمیروم هرگز
اگر جواب نگیرم دوباره در بزنم
خدا مرا به حقیقت ولیشناس کند
که حلقه بر در این خانه بیشتر بزنم
خدای را کمی ای زائران درنگ کنید
که خاک پای شما را به چشم تر بزنم
من آشنای همین درگهم، خدا نکند
که رو به غیر بیارم در دگر بزنم
اگرچه خارم و نسبت به گل ندارم، باز
خوشم که گاهگداری به باغ سر بزنم
صفای تربیت باغبان حرامم باد
که در مجاورت گل دم از سفر بزنم
من از حضور تو ای ماه هاشمی خجلم
مگر به اشک شود ترجمان حرف دلم
به یک نگاه تو تطهیر میشود دل من
به یک کرشمه نمکگیر میشود دل من
مرا بس است طواف ضریح تو هرگاه
شکستهبسته تقصیر میشود دل من
قسم به صبح جمالت که پشت پنجرهات
دخیل ناله شبگیر میشود دل من
سرشک حاجت هر کس که میچکد بر خاک
کنار پنجره تصویر میشود دل من
به چشم آینههای حرم که مینگرم
هزار مرتبه تکثیر میشود دل من
به شوق آن که به پابوس زائرت برسد
به جای اشک سرازیر میشود دل من
خدا نکرده اگر از تو رو بگردانم
اسیر بازی تقدیر میشود دل من
چگونه قصد زیارت کنم برای وداع
مگر ز دیدن تو سیر میشود دل من
«خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند
من و جدایی از این آستان خدا نکند»
#امام_رضا
محمدجواد غفورزاده(شفق)
این بغض گلویی که چو
شمشیر، برنده ست
یکدنده و لجباز ... ولیکن شکننده ست
دانسته، ندانسته کمی معجزه کرده
هرکس به عقیق دل من نام تو کنده ست
تو دخل و تصرف به در و پنجره کردی
ورنه همه دانند که فولاد کشنده ست
از باب جواد آمدنم گریه و گریه
برگشتنم از باب رضا گریه و خنده ست
#امام_رضا
احمد بابایی
سگ کویت بدست آرد رگ خواب غزالان را
اگر که سرمه چشمش کند خاک خراسان را
چنان احساسی و پاک و لطیف و مهربان هستی
که شاعر می کند عشق تو لات چاله میدان را
غبار خاک پایت را نسیم آورد تا تهران
بنا کردند بازار طلای سبزه میدان را
تو آن شاهی که بر عکس عرب ها با کمی لبخند
بدون جنگ و خونریزی گرفتی خاک ایران را
به پر بشکافت نیل مردم دور ضریحت را
خدای طور! موسی کرده ای انگار دربان را
قسم خوردی که می آیی سه موطن بعد جان دادن
دریغ از بخت! عزراییل هم پس می زند جان را
اگر گریان به دیوار حرم تکیه نمی دادم
مدامین کوه طاقت داشت این حال پریشان را؟...
گرفته کفشداری جای کفش انگار پپایم را
به این ترفند پابند توام باقی دوران را...
#امام_رضا
هادی جانفدا
هدایت شده از 🚩 هی هات | جهاندار
🚩 مُشک در میدان مین
( تضمین غزلی بلند از #سعید_بیابانکی برای سردار شهید #قاسم_سلیمانی )
از غمی پیشانی یک شهر، چین افتاده است
رخنه ای در کار اصحاب یمین افتاده است
هر رفیقی را که می بینی غمین افتاده است
"آتش داغی به جان مؤمنین افتاده است
گوییا از اسب، کوهی بر زمین افتاده است"
دیدهی کنعانیان خشکید از این داغ سترگ
در غم هارون چه موسی دید از این داغ سترگ
حمزه رفت و مصطفی نالید از این داغ سترگ
"شانههای مرتضی لرزید ازاین داغ سترگ
مالک اشتر مگر از روی زین افتاده است؟"
بر در هر خانه روییده گل شببو مگر
یا خیابان در خیابان رد شده آهو مگر
باز کرده زیر باران دلبری گیسو مگر
"عطر جنت در فضا پیچیده از هر سو؛ مگر،
کاروان مُشک در میدان مین افتاده است؟"
بر لب پیر و جوان اللهُ اکبر را ببین
روی دوش مردمان سرو و صنوبر را ببین
سوی اسماعیل، ابراهیم و هاجر را ببین
"چار سوی این کبوترهای پرپر را ببین
آیههای روشن زیتون و تین افتاده است"
غیرتش را در دل دشمن رجزخوان یافتند
خنده اش را بر بلندی های جولان یافتند
گریه اش را نزد سلطان خراسان یافتند
"دست بر دامان شاه تشنهکامان یافتند
دستهایش را که دور از آستین افتاده است"
آن طرفتر هرزه کاران را شعف برخاسته است
قوم کالأنعام را بوی علف برخاسته است
حرمله تیر و، سنان نیزه به کف برخاسته است
"زوزه ی کفتارها از هر طرف برخاستهست
شک ندارم این که شیری در کمین افتاده است"
عاشقان را نوبت دیدار شد بار دگر
میر مجلس قافله سالار شد بار دگر
ساقی لب تشنه پرچمدار شد بار دگر
"کربلا در کربلا تکرار شد بار دگر
ماه زیر خنجر شمر لعین افتاده است"
در خراباتی که می جوشند مِی ها خُم به خم
هرکسی رد می شود انگار چیزی کرده گم
چون نجف تا کربلا ساقی است أکملتُ لکم
"محشر کبراست در کرمان و در تهران و قم
در رگان شهر، شور اربعین افتاده است"
این چه رستاخیز عظمایی است در این سرزمین
این چه مغناطیس گیرایی است همچون اربعین
محشر کبراست این یا پاسخ هل مِن مُعین
"کوه آهن بر زمین افتاده یاران کاینچنین
لرزه بر اندام کاخ ظالمین افتاده است"
داغ بودن، داغ دیدن در سرشت لاله هاست
وا شدن در خاک و خون اردیبهشت لاله هاست
این وطن صحرا به صحرا زیر کشت لاله هاست
"سر جدا... پیکر جدا... این سرنوشت لالههاست
خاتم مُلک سلیمان بینگین افتاده است"
#مهدی_جهاندار
eitaa.com/mehdi_jahandar