eitaa logo
دعبلانه
407 دنبال‌کننده
707 عکس
268 ویدیو
43 فایل
منی که باز برآنم که #دعبلانه برایت غزل ترانه بخوانم در آرزوی عبایت... 🌹گزیده ای از اشعار ناب فارسی @debelane
مشاهده در ایتا
دانلود
اطلاعیه | مراسم عزاداری شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) سخنران: حجت الاسلام و المسلمین سید حوزه علمیه آیت الله حق شناس (ره) [فیلسوف الدوله-امین الدوله] @hhaghshenas
بسمه تعالی شأنه نوری به هوا خاست از آن روی مُشَعْشَع چشم از رخ خورشیدوَش اش گشت مُلَمَّع هرگز نشود تار دمی آن رخ پر نور از چهره خورشید بود ابر مُنَمَّع چشمان فلک تا نرود رو به سپیدی با چادر مشکی سر و رو کرد مُقَنَّع شد شمس و قمر حاصل این نور الهی روشن شده هستی همه زین روی مُبَرْقَع او کوثر و او منشاءخیرات در عالم کز دامن او خیر کثیر است مُسَطَّع دیباچه عالم شده لبخند ملیحش گاهِ غضبش هست چنان شیر، مُشَجّع با رؤیت خشمش همه نار است هویدا رضوان ز سُرور دل او گشت مُصَنَّع عالم ز وجودش چه بسا قدر و بها یافت شد با قدمش ارض و سما نیز مُرصَّع بر عالمیان پاقدمش باد مبارک بر خویش خدا گفت که احسنت، تبارک با عشق بنا گشته و با مهر مُقَرنَس با سردری از نور شد از دور مُشخّص این خانه، نه، این میکده، این مسجد و معبد خشتش همه عشق است و به توحید مُلَبَّس بین حُجُب نور بُود ساقی این بیت یکبار ندیده است ولو سایه از او کس صاحب نفسِ قُدسی و عشقی ملکوتی است بعد از شب تار از دمش ((اَلصُّبْحْ تَنَفَّس)) معشوقه و محبوبه ،مرید است و مراد است در پای کلاسش شده جبرییل مُدَرَّس تا عرش فرا می رود آنکس که به دستش گردیده نخ چادر خاکیش مُلَمَّس او أُمّ أبیهاست، أبُوها بِفِداهاست بخشودگی اهل گنه را نگه اش بس او دختر معصوم و همو مادر معصوم بود از دم او مریم اگر گشت مُقَدَّس من عاش علی حبک قد عاش سعیدا من مات من العشقک قد مات شهیدا دُردانه خلقی اَستی و از عیب مُهَذَّب در سایه تأدیب خداوند مؤدّب! گر واجبِ خَلْق است مسلمانی اسلام واللّه كه حُبّ تو به دل داشتن أَوْجَب ای مهر تو در سینه زند موج همیشه! مجنونم و عشق تو جنون راست مُسَبَّب ای آیهء تطهیرِ خداوندِ مُطَهِّر! ای پاک تر از دفتر پاکی ز مرکّب! ای نام تو شد ورد لب خیل ملائک! ای ذکر تو در عالم افلاک مجرب! ای سیده! ای راضیه! ای مرضیه! بانو! ای از رگ گردن تو به معبود خود اقرب! راه تو صراطی است که تنها ره عشق است جز راه تو راه دگران است مُوَرّب زین روست که سلمان شده مِنَّا و دگر ها دین در کفِشان گشته یهودانه مُلَعَّب ای شأن تو را گفته نبی "بضعة مِنّی" هم مالک افلاکی و هم ملک زمینی امیرحسین کمال زارع
به دعا دست خود که برمی‌‏داشت بذر آمین در آسمان می‌‏کاشت به تماشا، ملک نمازش را نردبانی ز نور می‌‏پنداشت چه نمازی؟ که تا به قبۀ عرش برد او را و نردبان برداشت پرچم دین ز بام کعبه گرفت برد و بر بام آسمان افراشت بس که کاهیده بود، شب او را شبحی ناشناس می‌‏انگاشت خصم بیدادگر ز جور و ستم هیچ در حق او فرونگذاشت تا نینداختش به بستر مرگ دست از جان او مگر برداشت؟! قصه را تازیانه می‌‏داند در و دیوار خانه می‌‏داند دشمن از حد فزون جفا پیشه است چه کند بعد از این؟ در اندیشه است نسل در نسل او حرامی بود خصم بدخواه تو پدرپیشه است! ریشه ‌اش را ز بیخ می‌کندم چه کنم؟ دشمن تو بی‌ریشه است به گمانش که جنگل مولاست غافل از اینکه شیر در بیشه است یک طرف نور و یک طرف ظلمت یک طرف سنگ و یک طرف شیشه است دل گل خون ز دست گلچین است وانچه بر ریشه می‌خورد، تیشه است قصه را تازیانه می‌‏داند در و دیوار خانه می‌‏داند سخن از درد و صحبت از آه است قصۀ درد او چه جانکاه است راه حق، جز طریق فاطمه نیست هر که زین ره نرفت، گمراه است در محیطی که موج گوهر نیست گر خزف جلوه کرد، دلخواه است عمر دل کاش ادامه‏‌ای می‌‏داشت ورنه این قبض و بسط گه‌گاه است در مسیری که عشق می‌‏تازد تا به مقصود، یک قدم راه است در بهاران، خزان این گل بود عمر گل‌ها همیشه کوتاه است با غم تو، دلی که بیعت کرد تا ابد در مسیر الله است هر کس آمد، به نیمۀ ره ماند غم فقط با دل تو همراه است آنکه در گوش جان او مانده است ناله‏‌های دل علی، چاه است اینکه بر لب رسیده، جان علی است دل گمان می‌‏کند هنوز، آه است خون شد، از سینۀ تو بیرون ریخت حق ز حال دل تو آگاه است آنکه بعد از کبودی رخ تو با خسوف آشتی کند، ماه است قصه را تازیانه می‌‏داند در و دیوار خانه می‌‏داند ساز غم گر ترانه‏ای می‌‏داشت آتش دل، زبانه‏ای می‌داشت چون زبان دل آتش‌افشان بود کوه غم گر دهانه‌ای می‌داشت کاش مرغ غریب این گلشن الفتی با ترانه‌ای می‌‏داشت یا علی! با تو بود همسایه اگر انصاف، خانه‏‌ای می‌داشت با تو عمری هم‌آشیان می‌‏شد حق اگر آشیانه‏ای می‌‏داشت آستان تو بود یا زهرا گر ادب، آستانه‏‌ای می‌داشت در زمان تو زندگی می‌‏کرد گر صداقت، زمانه‏ای می‌‏داشت گر مزار تو بی‏نشانه نبود بی‌نشانی نشانه‌‏ای می‌‏داشت گر که میزان حق زبان تو بود این ترازو زبانه‌ای می‌‏داشت سینۀ خون‌فشان فاطمه بود گر گل خون، خزانه‌‏ای می‌‏داشت گر نمی‌‏سوخت گلشن توحید گلبن او، جوانه‏ای می‌‏داشت قصۀ زندگانی او بود گر حقیقت، فسانه‏ای می‌داشت شب اگر داشت دیده، در غم او گریه‏های شبانه‏‌ای می‌‏داشت گر غمش بحر بیکرانه نبود غم ما هم کرانه‏ای می‌‏داشت بهر قتلش به جز دفاع علی کاش دشمن بهانه‏ای می‌‏داشت به سر و روی دشمنش می‌‏زد شرم اگر، تازیانه‏‌ای می‌‏داشت   شانه می‌‏کرد زلف زینب را او اگر دست و شانه‏‌ای می‌‏داشت قصه را تازیانه می‌‏داند در و دیوار خانه می‌‏داند آتش کینه چون زبانه کشید کار زهرا به تازیانه کشید دشمن دل سیه، به رنگ کبود نقش بی‌مهری زمانه کشید آتش خشم خانمان‌سوزش پای صد شعله را به خانه کشید همچو شمعی که بی‏‌امان سوزد شعله از جان او زبانه کشید در میانش گرفت شعلۀ کین پای حق را چو در میانه کشید دل او در میان آتش و خون پر به سوی هم‌آشیانه کشید سوخت بال کبوتران حرم کار این شعله‏ها به لانه کشید دامن گل که سوخت از آتش شعله سر از دل جوانه کشید سینه‌اش مخزن گل خون شد به کجا کار این خزانه کشید؟ قامتش حالت کمانی یافت بس که بار محن به شانه کشید سبحه، مشق سرشک او می‌‏کرد بسکه نقش هزار دانه کشید بر رخ این حقیقت معصوم نتوان پردۀ فسانه کشید قصه را تازیانه می‌داند در و دیوار خانه می‌‏داند گل خزان شد، صفای او مانده‌ست رنگ و بوی وفای او مانده‌ست رفت زهرا، ولی به گوش علی نالۀ‌ای خدای او مانده‌ست در دل او که بیت الاحزانست نالۀ وای وای او مانده‏ست یا علی گفت و گفت تا جان داد این خدایی ندای او مانده‌ست بر لب او که خاتم وحی‏ است نقش یا مرتضای او مانده‌ست زیر این نه رواق گنبد چرخ نالۀ او، صدای او، مانده‏ست رفت و زیر زبان لیل و نهار مزه‏های دعای او مانده‌ست گرچه دستش ز دست رفته ولی کف مشکل‌گشای او مانده‌ست دل خبر می‌‏دهد به ناله از او گرچه در مبتدای او مانده‌ست در دل ما که کربلای غم‏ است نینوایی نوای او مانده ‏ست که قدم می‌نهد به خانۀ دل؟ در دلم جای پای او مانده‌ست نیمه جانی علی به لب دارد چه کند؟ این برای او مانده‌ست قصه را تازیانه می‌داند در و دیوار خانه می‌داند تا عقیق است و تا یمن باقیست رگه‏‌هایی ز خون من باقیست شهر من تا مدینۀ عشق است هم اویس است و هم قرن باقیست خون من، این زلال جاری سرخ در دل لعل، موج‌زن باقیست ماند زینب، اگر که زهرا رفت بچه‌شیری ز شیرزن باقیست گرچه آهسته چون نسیم گذشت جای پایش در این چمن باقیست تا که نمرود هست،
آزر هست تا تبر هست، بت‌شکن باقیست تا سر کفر و شرک می‌جنبد ذوالفقارست و بوالحسن باقیست در دل شعله سوخت پروانه گریۀ شمع انجمن باقیست سوخت شمع و به جاست فانوسش از علی نقش پیرهن باقیست بر رخ آن فرشتۀ معصوم اثر دست اهرمن باقیست قصه را تازیانه می‌داند در و دیوار خانه می‌‏داند رفتی و زینب تو می‌ماند خط تو، مکتب تو می‌‏ماند بر کف زینب، این زبان علی رشتۀ مطلب تو می‌‏ماند تا حسینی و کربلایی هست زینِ اَب، زینب تو می‌‏ماند از علی دم زدی و نام علی تا ابد بر لب تو می‌‏ماند تا ابد در صوامع ملکوت نالۀ یا رب تو می‌‏ماند   هم نماز نشستۀ تو به روز هم نماز شب تو می‌‏ماند منصب تو، حکومت دل‌هاست بهر تو، منصب تو می‌‏ماند در سپهر شهامت و ایثار پرتو کوکب تو می‌‏ماند خون تو پشتوانۀ دین ا‏ست تا ابد مذهب تو می‌ماند دل تو می‌‏تپد به سینه هنوز شور تاب و تب تو می‌ماند قصه را تازیانه می‌‏داند در و دیوار خانه می‌‏داند بی تو‌ای یار مهربان علی شعله سر می‌‏کشد ز جان علی بی تو ‌ای قهرمان قصۀ عشق ناتمام است داستان علی عیسی ار چار پله بالا رفت دم آخر، ز نردبان علی در عروج تو از ادب می‌سود سر به پای تو، آسمان علی خطبۀ ناتمام زهرا کرد کار شمشیر خون‌فشان علی خواست نفرین کند، که زهرا را داد مولا قسم به جان علی که ز قهر تو ماسوا سوزد صبر کن صبر، مهربان علی ذوالفقار برهنۀ سخنش کرد کاری به دشمنان علی که دگر تا ابد بزنهارند از دم تیغ جانستان علی با وجودی که قاسم رزق است ساخت عمری به قرص نان علی بعد او، خصم دون که می‌‏پنداشت به سه نان می‌‏خرد سنان علی بود غافل که چون به سر آید دورۀ صبر و امتحان علی دشمنان را امان نخواهد داد لحظه‏ای تیغ بی‌امان علی زینب! ‌ای خطبۀ حماسی عشق ای به کام علی، زبان علی باش کز خطبه‌‏ات زبانه کشد آتش خفته در بیان علی دیدم انصاف را به کوچۀ عشق سر نهاده بر آستان علی نسب خویش را جوانمردی می‏رساند به دودمان علی عشق، چون من ارادتی دارد به علی و به خاندان علی رفت زهرا و اشک از دنبال وز پی او روان، روان علی خرمن او اگر در آتش سوخت رفت بر باد خان و مان علی بازمانده‌ست سفرۀ دل او غم و دردست، میهمان علی راز دل را به چاه می‌‏گوید رفته از دست، همزبان علی آن شراری که سوخت زهرا را سوخت تا مغز استخوان علی قصه را تازیانه می‌‏داند در و دیوار خانه می‌‏داند محمدعلی مجاهدی(پروانه)
امان ازین که بخوانی و ناله سر ندهی جواز اشک بگیری و چشم تر ندهی ز آب دیده بنوشی ولی ثمر ندهی دلت ز قافله عشق گرچه جا مانده بیا که صاحب مجلس تو را فرا خوانده دوباره آیه غم، باز هم تلاوت آه دوباره بغض گلوگیر ابر های سیاه دوباره می شنوم ناله های وا اُمّاه بیا دمی بنِشین پای سوز منبر دل قیامتی است به پا در میان محشر دل به درب خیره ام و هی سؤال می پرسم ز بغض و کوچه و آه و ملال می پرسم ز قد تا شده همچون هلال می پرسم چه می شود که جوانی چنین خمیده شود؟ ز چهره رنگ گل سرخ او پریده شود؟ ببین که رشته خنده گسسته در خانه! مسافری است، که چندی نشسته در خانه نماز فاطمه امشب شکسته در خانه علی میان دلش روضه بود و هی می سوخت ولی به حکم نبی لب به دست خود می دوخت هزار قطره خون در مقاتل افتاده میان درب و زمین لاله حائل افتاده و مادری که میان ارازل افتاده... غمی که ارض و سما را به پیچ و تاب انداخت دل ملائکه را هم به اضطراب انداخت غم کبودی یاسی سپید دارد باز مدینه بر سر دستش شهید دارد باز علی به ماندنت اما امید دارد باز مرو که بی تو بهشتش خراب خواهد شد مدینه بعد تو شهر عذاب خواهد شد علی به سینه خود داغ آتشین دارد سرش به زانوی غم، چهره بر زمین دارد ز اشک توست اگر حالتی چنین دارد میان هر نفسش غیر آه چیزی نیست و محرم دل او مثل چاه چیزی نیست خبر نداشت علی از کبود بازویت خبر نداشت علی از سپیدی مویت ز راز کوچه نگفتی و درد پهلویت اگرچه صبر علی بیکران و بسیار است به دست یار ولی غسل یار دشوار است ز زخم کهنه تو قلب او خبر دارد علی ز آه تو در غربتش سپر دارد چه قدر فاطمه جان! گریه ات اثر دارد فقط به برکت اولاد تو زمین رام است تو ای شهیده که نامت شهید گمنام است ایام امیرحسین کمال زارع بهمن ۹۷
هدایت شده از فارس پلاس
4_5857370643305072492.mp3
8.63M
▪️تسبیحات | الحمدالله که نوکرتم 🎙حاج مهدی رسولی @Fars_plus
ریشه اش را ز بیخ می کندم... چه کنم؟ دشمن تو بی ریشه ست 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 محمدعلی مجاهدی
دختر خورشید و ماه زهره ی زهرا آنکه کرامات او گذشته ز احصا زهره مخوانش که گشته زهره کنیزش دخت مخوانش که گشته ام ابیها هم شرفش بگذرد ز عرش الهی هم نسبش می رسد به سید بطحا سنگ صبورش نبی راضی مرضی محرم رازش علی عالی اعلی تربت پاکش نهان ز دیده ی مردم چون شب قدری نهفته در سه شب احیا گر نود و نه بود اسامی باری هست یکی زین میانه اعظم و عُظما از پی دستاس توست چرخش گردون زینت نعلین توست گنبد مینا غایت خلقت تویی و جمله بهانه است قصه ی سیب و بهشت و آدم و حوا سوره ی کوثر به نام تو است مزین آیه ی تطهیر شد ز نام تو معنا ره نَبَرَد در بهشت روز قیامت هرکه تو بر نامه اش نکرده ای امضا بهر نگهبانی از تو عرش فراهم بهر پذیرایی از تو خُلد مهیا حب تو جنت شده است و بغض تو دوزخ ای به قیامت معاندان تو رسوا سوی تو آید رسول، روز تحدّی سمت تو گردیده قبله، لیلةُ الاسری کیست به غیر از تو با علی مترادف غیر علی کیست با تو همسر و همتا میل مداواش نیست آنکه به عمری کرده به زخم عمیقِ خویش مدارا چادر بانوی آب، خاکی گشته ننگ به گردون و خاک بر سر دنیا خوب شد آن زخم را ندید اسد الله تا نشود در زمین قیامت کبری شکرِ خدا که ندید صورت نیلی ت تا نتِکانَد به تیغ ،گرد ز دریا از علی ار رو نمی گرفتی آن شب چشم ،کسی برنمی گشود به فردا حیدر و صفدر امیر قلعه ی خیبر آنکه محابا نکرده از صف اعدا سید و مولا و میر هر دو جهان است آنکه علی را گرفته سید و مولا شب شد و وقت وداع می رسد اکنون می رود از دست آن صدیقه ی کبری دست حسین و حسن به دست علی داد بر سر زینب کشید دست تسلّا در همه گیتی نگشته مثل تو تکرار در همه عالم نشد شبیه تو پیدا جان جهانی فدای آنکه شبانه بر سر سجاده اش نشسته شکیبا خیر طلب می کند ز فرط محبت در حق همسایگان ز قادر یکتا روزه گرفت و سه بار نان خودش را داد به درویشِ مستمند ز تقوا آنکه به سائل دهد لباس عروسی ش چشم ندارد به رخت اطلس و دیبا قدر تو همسایگان کجا بشناسند حیف طلا که کُنی ش خرج مطلا فاطمه خود فاطمه است من چه بگویم اسم تو تنها به اسم توست مُسمّا در حد ما نیست مدح نام تو کردن مدح تو گوید مگر خدای تعالی ما نتوانیم حق وصف تو گفتن "با همه کروبیانِ عالم بالا" محمدرضا طهماسبي
اشعار روضه بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها با هشتگ: اشعار شهادت سردار شهید قاسم سلیمانی با هشتگ:
ابری‌ست کوچه کوچه، دل من... خدا کند، نم‌نم، غزل ببارد و طوفان به پا کند حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند با واژه‌های از رمق افتاده آمدم می‌خواست این غزل به شما اقتدا کند حالا اجازه هست شما را از این به بعد این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟ مادر! دوباره کودک بی‌تاب قصه‌ات... تا اینکه لای لای تو با او چه‌ها کند یادش به‌خیر مادرم از کودکی مرا می‌برد تکیه تکیه که نذر شما کند یادم نمی‌رود که مرا فاطمیه‌ها می‌برد با حسین شما آشنا کند در کوچه‌های سینه‌زنی نوحه‌خوان شدم تا داغ سینۀ تو مرا مبتلا کند مادر! دوباره زخم شما را سروده‌ام باید غزل دوباره به عهدش وفا کند: یک شهر، خشم و کینه، در آن کوچه... مانده بود، دست تو را چگونه ز مولا جدا کند باور نمی‌کنم که رمق داشت دست تو مجبور شد که دست علی را رها کند... تو روی خاک بودی و درگیر خار بود، چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند نفرین نکن، اجازه بده اشک دیده‌ات این خاک معصیت‌زده را کربلا کند زخمی که تو نشان علی هم نداده‌ای چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند باید شبانه داغ علی را به خاک برد نگذار روز، راز تو را برملا کند... گفتند فاطمیه کدام است؟ کوچه چیست؟ افسانه باشد این همه؛ گفتم خدا کند با بغض، مردی آمد از این کوچه‌ها گذشت می‌رفت تا برای ظهورش دعا کند از کوچه‌ها گذشت... و باران شروع شد پایان شعر بود که طوفان شروع شد
بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته... همه خواب و علی بیدار، سرش بنهاده بر دیوار بگرید از فراق یار، ولی آهسته آهسته حسن ای نورچشمانم! حسین ای راحت جانم! بنالید ای عزیزانم، ولی آهسته آهسته بیا ای دخترم زینب به پیش مادرت امشب بخوان او را به تاب و تب، ولی آهسته آهسته روم شب‌ها سراغ او، به قبر بی‌چراغ او کنم زاری ز داغ او، ولی آهسته آهسته
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم زهرا در آتش بود، حیدر داشت می سوخت 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 حسن بیاتانی