هدایت شده از حوزه علمیه آیتالله حقشناس(ره)
اطلاعیه | مراسم عزاداری شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
سخنران: حجت الاسلام و المسلمین سید #میرهاشم_حسینی
حوزه علمیه آیت الله حق شناس (ره) [فیلسوف الدوله-امین الدوله]
@hhaghshenas
بسمه تعالی شأنه
نوری به هوا خاست از آن روی مُشَعْشَع
چشم از رخ خورشیدوَش اش گشت مُلَمَّع
هرگز نشود تار دمی آن رخ پر نور
از چهره خورشید بود ابر مُنَمَّع
چشمان فلک تا نرود رو به سپیدی
با چادر مشکی سر و رو کرد مُقَنَّع
شد شمس و قمر حاصل این نور الهی
روشن شده هستی همه زین روی مُبَرْقَع
او کوثر و او منشاءخیرات در عالم
کز دامن او خیر کثیر است مُسَطَّع
دیباچه عالم شده لبخند ملیحش
گاهِ غضبش هست چنان شیر، مُشَجّع
با رؤیت خشمش همه نار است هویدا
رضوان ز سُرور دل او گشت مُصَنَّع
عالم ز وجودش چه بسا قدر و بها یافت
شد با قدمش ارض و سما نیز مُرصَّع
بر عالمیان پاقدمش باد مبارک
بر خویش خدا گفت که احسنت، تبارک
با عشق بنا گشته و با مهر مُقَرنَس
با سردری از نور شد از دور مُشخّص
این خانه، نه، این میکده، این مسجد و معبد
خشتش همه عشق است و به توحید مُلَبَّس
بین حُجُب نور بُود ساقی این بیت
یکبار ندیده است ولو سایه از او کس
صاحب نفسِ قُدسی و عشقی ملکوتی است
بعد از شب تار از دمش ((اَلصُّبْحْ تَنَفَّس))
معشوقه و محبوبه ،مرید است و مراد است
در پای کلاسش شده جبرییل مُدَرَّس
تا عرش فرا می رود آنکس که به دستش
گردیده نخ چادر خاکیش مُلَمَّس
او أُمّ أبیهاست، أبُوها بِفِداهاست
بخشودگی اهل گنه را نگه اش بس
او دختر معصوم و همو مادر معصوم
بود از دم او مریم اگر گشت مُقَدَّس
من عاش علی حبک قد عاش سعیدا
من مات من العشقک قد مات شهیدا
دُردانه خلقی اَستی و از عیب مُهَذَّب
در سایه تأدیب خداوند مؤدّب!
گر واجبِ خَلْق است مسلمانی اسلام
واللّه كه حُبّ تو به دل داشتن أَوْجَب
ای مهر تو در سینه زند موج همیشه!
مجنونم و عشق تو جنون راست مُسَبَّب
ای آیهء تطهیرِ خداوندِ مُطَهِّر!
ای پاک تر از دفتر پاکی ز مرکّب!
ای نام تو شد ورد لب خیل ملائک!
ای ذکر تو در عالم افلاک مجرب!
ای سیده! ای راضیه! ای مرضیه! بانو!
ای از رگ گردن تو به معبود خود اقرب!
راه تو صراطی است که تنها ره عشق است
جز راه تو راه دگران است مُوَرّب
زین روست که سلمان شده مِنَّا و دگر ها
دین در کفِشان گشته یهودانه مُلَعَّب
ای شأن تو را گفته نبی "بضعة مِنّی"
هم مالک افلاکی و هم ملک زمینی
#فاطمیه
امیرحسین کمال زارع
به دعا دست خود که برمیداشت
بذر آمین در آسمان میکاشت
به تماشا، ملک نمازش را
نردبانی ز نور میپنداشت
چه نمازی؟ که تا به قبۀ عرش
برد او را و نردبان برداشت
پرچم دین ز بام کعبه گرفت
برد و بر بام آسمان افراشت
بس که کاهیده بود، شب او را
شبحی ناشناس میانگاشت
خصم بیدادگر ز جور و ستم
هیچ در حق او فرونگذاشت
تا نینداختش به بستر مرگ
دست از جان او مگر برداشت؟!
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند
دشمن از حد فزون جفا پیشه است
چه کند بعد از این؟ در اندیشه است
نسل در نسل او حرامی بود
خصم بدخواه تو پدرپیشه است!
ریشه اش را ز بیخ میکندم
چه کنم؟ دشمن تو بیریشه است
به گمانش که جنگل مولاست
غافل از اینکه شیر در بیشه است
یک طرف نور و یک طرف ظلمت
یک طرف سنگ و یک طرف شیشه است
دل گل خون ز دست گلچین است
وانچه بر ریشه میخورد، تیشه است
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند
سخن از درد و صحبت از آه است
قصۀ درد او چه جانکاه است
راه حق، جز طریق فاطمه نیست
هر که زین ره نرفت، گمراه است
در محیطی که موج گوهر نیست
گر خزف جلوه کرد، دلخواه است
عمر دل کاش ادامهای میداشت
ورنه این قبض و بسط گهگاه است
در مسیری که عشق میتازد
تا به مقصود، یک قدم راه است
در بهاران، خزان این گل بود
عمر گلها همیشه کوتاه است
با غم تو، دلی که بیعت کرد
تا ابد در مسیر الله است
هر کس آمد، به نیمۀ ره ماند
غم فقط با دل تو همراه است
آنکه در گوش جان او مانده است
نالههای دل علی، چاه است
اینکه بر لب رسیده، جان علی است
دل گمان میکند هنوز، آه است
خون شد، از سینۀ تو بیرون ریخت
حق ز حال دل تو آگاه است
آنکه بعد از کبودی رخ تو
با خسوف آشتی کند، ماه است
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند
ساز غم گر ترانهای میداشت
آتش دل، زبانهای میداشت
چون زبان دل آتشافشان بود
کوه غم گر دهانهای میداشت
کاش مرغ غریب این گلشن
الفتی با ترانهای میداشت
یا علی! با تو بود همسایه
اگر انصاف، خانهای میداشت
با تو عمری همآشیان میشد
حق اگر آشیانهای میداشت
آستان تو بود یا زهرا
گر ادب، آستانهای میداشت
در زمان تو زندگی میکرد
گر صداقت، زمانهای میداشت
گر مزار تو بینشانه نبود
بینشانی نشانهای میداشت
گر که میزان حق زبان تو بود
این ترازو زبانهای میداشت
سینۀ خونفشان فاطمه بود
گر گل خون، خزانهای میداشت
گر نمیسوخت گلشن توحید
گلبن او، جوانهای میداشت
قصۀ زندگانی او بود
گر حقیقت، فسانهای میداشت
شب اگر داشت دیده، در غم او
گریههای شبانهای میداشت
گر غمش بحر بیکرانه نبود
غم ما هم کرانهای میداشت
بهر قتلش به جز دفاع علی
کاش دشمن بهانهای میداشت
به سر و روی دشمنش میزد
شرم اگر، تازیانهای میداشت
شانه میکرد زلف زینب را
او اگر دست و شانهای میداشت
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند
آتش کینه چون زبانه کشید
کار زهرا به تازیانه کشید
دشمن دل سیه، به رنگ کبود
نقش بیمهری زمانه کشید
آتش خشم خانمانسوزش
پای صد شعله را به خانه کشید
همچو شمعی که بیامان سوزد
شعله از جان او زبانه کشید
در میانش گرفت شعلۀ کین
پای حق را چو در میانه کشید
دل او در میان آتش و خون
پر به سوی همآشیانه کشید
سوخت بال کبوتران حرم
کار این شعلهها به لانه کشید
دامن گل که سوخت از آتش
شعله سر از دل جوانه کشید
سینهاش مخزن گل خون شد
به کجا کار این خزانه کشید؟
قامتش حالت کمانی یافت
بس که بار محن به شانه کشید
سبحه، مشق سرشک او میکرد
بسکه نقش هزار دانه کشید
بر رخ این حقیقت معصوم
نتوان پردۀ فسانه کشید
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند
گل خزان شد، صفای او ماندهست
رنگ و بوی وفای او ماندهست
رفت زهرا، ولی به گوش علی
نالۀای خدای او ماندهست
در دل او که بیت الاحزانست
نالۀ وای وای او ماندهست
یا علی گفت و گفت تا جان داد
این خدایی ندای او ماندهست
بر لب او که خاتم وحی است
نقش یا مرتضای او ماندهست
زیر این نه رواق گنبد چرخ
نالۀ او، صدای او، ماندهست
رفت و زیر زبان لیل و نهار
مزههای دعای او ماندهست
گرچه دستش ز دست رفته ولی
کف مشکلگشای او ماندهست
دل خبر میدهد به ناله از او
گرچه در مبتدای او ماندهست
در دل ما که کربلای غم است
نینوایی نوای او مانده ست
که قدم مینهد به خانۀ دل؟
در دلم جای پای او ماندهست
نیمه جانی علی به لب دارد
چه کند؟ این برای او ماندهست
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند
تا عقیق است و تا یمن باقیست
رگههایی ز خون من باقیست
شهر من تا مدینۀ عشق است
هم اویس است و هم قرن باقیست
خون من، این زلال جاری سرخ
در دل لعل، موجزن باقیست
ماند زینب، اگر که زهرا رفت
بچهشیری ز شیرزن باقیست
گرچه آهسته چون نسیم گذشت
جای پایش در این چمن باقیست
تا که نمرود هست،
آزر هست
تا تبر هست، بتشکن باقیست
تا سر کفر و شرک میجنبد
ذوالفقارست و بوالحسن باقیست
در دل شعله سوخت پروانه
گریۀ شمع انجمن باقیست
سوخت شمع و به جاست فانوسش
از علی نقش پیرهن باقیست
بر رخ آن فرشتۀ معصوم
اثر دست اهرمن باقیست
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند
رفتی و زینب تو میماند
خط تو، مکتب تو میماند
بر کف زینب، این زبان علی
رشتۀ مطلب تو میماند
تا حسینی و کربلایی هست
زینِ اَب، زینب تو میماند
از علی دم زدی و نام علی
تا ابد بر لب تو میماند
تا ابد در صوامع ملکوت
نالۀ یا رب تو میماند
هم نماز نشستۀ تو به روز
هم نماز شب تو میماند
منصب تو، حکومت دلهاست
بهر تو، منصب تو میماند
در سپهر شهامت و ایثار
پرتو کوکب تو میماند
خون تو پشتوانۀ دین است
تا ابد مذهب تو میماند
دل تو میتپد به سینه هنوز
شور تاب و تب تو میماند
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند
بی توای یار مهربان علی
شعله سر میکشد ز جان علی
بی تو ای قهرمان قصۀ عشق
ناتمام است داستان علی
عیسی ار چار پله بالا رفت
دم آخر، ز نردبان علی
در عروج تو از ادب میسود
سر به پای تو، آسمان علی
خطبۀ ناتمام زهرا کرد
کار شمشیر خونفشان علی
خواست نفرین کند، که زهرا را
داد مولا قسم به جان علی
که ز قهر تو ماسوا سوزد
صبر کن صبر، مهربان علی
ذوالفقار برهنۀ سخنش
کرد کاری به دشمنان علی
که دگر تا ابد بزنهارند
از دم تیغ جانستان علی
با وجودی که قاسم رزق است
ساخت عمری به قرص نان علی
بعد او، خصم دون که میپنداشت
به سه نان میخرد سنان علی
بود غافل که چون به سر آید
دورۀ صبر و امتحان علی
دشمنان را امان نخواهد داد
لحظهای تیغ بیامان علی
زینب! ای خطبۀ حماسی عشق
ای به کام علی، زبان علی
باش کز خطبهات زبانه کشد
آتش خفته در بیان علی
دیدم انصاف را به کوچۀ عشق
سر نهاده بر آستان علی
نسب خویش را جوانمردی
میرساند به دودمان علی
عشق، چون من ارادتی دارد
به علی و به خاندان علی
رفت زهرا و اشک از دنبال
وز پی او روان، روان علی
خرمن او اگر در آتش سوخت
رفت بر باد خان و مان علی
بازماندهست سفرۀ دل او
غم و دردست، میهمان علی
راز دل را به چاه میگوید
رفته از دست، همزبان علی
آن شراری که سوخت زهرا را
سوخت تا مغز استخوان علی
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند
#فاطمیه
محمدعلی مجاهدی(پروانه)
امان ازین که بخوانی و ناله سر ندهی
جواز اشک بگیری و چشم تر ندهی
ز آب دیده بنوشی ولی ثمر ندهی
دلت ز قافله عشق گرچه جا مانده
بیا که صاحب مجلس تو را فرا خوانده
دوباره آیه غم، باز هم تلاوت آه
دوباره بغض گلوگیر ابر های سیاه
دوباره می شنوم ناله های وا اُمّاه
بیا دمی بنِشین پای سوز منبر دل
قیامتی است به پا در میان محشر دل
به درب خیره ام و هی سؤال می پرسم
ز بغض و کوچه و آه و ملال می پرسم
ز قد تا شده همچون هلال می پرسم
چه می شود که جوانی چنین خمیده شود؟
ز چهره رنگ گل سرخ او پریده شود؟
ببین که رشته خنده گسسته در خانه!
مسافری است، که چندی نشسته در خانه
نماز فاطمه امشب شکسته در خانه
علی میان دلش روضه بود و هی می سوخت
ولی به حکم نبی لب به دست خود می دوخت
هزار قطره خون در مقاتل افتاده
میان درب و زمین لاله حائل افتاده
و مادری که میان ارازل افتاده...
غمی که ارض و سما را به پیچ و تاب انداخت
دل ملائکه را هم به اضطراب انداخت
غم کبودی یاسی سپید دارد باز
مدینه بر سر دستش شهید دارد باز
علی به ماندنت اما امید دارد باز
مرو که بی تو بهشتش خراب خواهد شد
مدینه بعد تو شهر عذاب خواهد شد
علی به سینه خود داغ آتشین دارد
سرش به زانوی غم، چهره بر زمین دارد
ز اشک توست اگر حالتی چنین دارد
میان هر نفسش غیر آه چیزی نیست
و محرم دل او مثل چاه چیزی نیست
خبر نداشت علی از کبود بازویت
خبر نداشت علی از سپیدی مویت
ز راز کوچه نگفتی و درد پهلویت
اگرچه صبر علی بیکران و بسیار است
به دست یار ولی غسل یار دشوار است
ز زخم کهنه تو قلب او خبر دارد
علی ز آه تو در غربتش سپر دارد
چه قدر فاطمه جان! گریه ات اثر دارد
فقط به برکت اولاد تو زمین رام است
تو ای شهیده که نامت شهید گمنام است
ایام #فاطمیه
امیرحسین کمال زارع
بهمن ۹۷
هدایت شده از فارس پلاس
4_5857370643305072492.mp3
8.63M
▪️تسبیحات | الحمدالله که نوکرتم
🎙حاج مهدی رسولی
@Fars_plus
دختر خورشید و ماه زهره ی زهرا
آنکه کرامات او گذشته ز احصا
زهره مخوانش که گشته زهره کنیزش
دخت مخوانش که گشته ام ابیها
هم شرفش بگذرد ز عرش الهی
هم نسبش می رسد به سید بطحا
سنگ صبورش نبی راضی مرضی
محرم رازش علی عالی اعلی
تربت پاکش نهان ز دیده ی مردم
چون شب قدری نهفته در سه شب احیا
گر نود و نه بود اسامی باری
هست یکی زین میانه اعظم و عُظما
از پی دستاس توست چرخش گردون
زینت نعلین توست گنبد مینا
غایت خلقت تویی و جمله بهانه است
قصه ی سیب و بهشت و آدم و حوا
سوره ی کوثر به نام تو است مزین
آیه ی تطهیر شد ز نام تو معنا
ره نَبَرَد در بهشت روز قیامت
هرکه تو بر نامه اش نکرده ای امضا
بهر نگهبانی از تو عرش فراهم
بهر پذیرایی از تو خُلد مهیا
حب تو جنت شده است و بغض تو دوزخ
ای به قیامت معاندان تو رسوا
سوی تو آید رسول، روز تحدّی
سمت تو گردیده قبله، لیلةُ الاسری
کیست به غیر از تو با علی مترادف
غیر علی کیست با تو همسر و همتا
میل مداواش نیست آنکه به عمری
کرده به زخم عمیقِ خویش مدارا
چادر بانوی آب، خاکی گشته
ننگ به گردون و خاک بر سر دنیا
خوب شد آن زخم را ندید اسد الله
تا نشود در زمین قیامت کبری
شکرِ خدا که ندید صورت نیلی ت
تا نتِکانَد به تیغ ،گرد ز دریا
از علی ار رو نمی گرفتی آن شب
چشم ،کسی برنمی گشود به فردا
حیدر و صفدر امیر قلعه ی خیبر
آنکه محابا نکرده از صف اعدا
سید و مولا و میر هر دو جهان است
آنکه علی را گرفته سید و مولا
شب شد و وقت وداع می رسد اکنون
می رود از دست آن صدیقه ی کبری
دست حسین و حسن به دست علی داد
بر سر زینب کشید دست تسلّا
در همه گیتی نگشته مثل تو تکرار
در همه عالم نشد شبیه تو پیدا
جان جهانی فدای آنکه شبانه
بر سر سجاده اش نشسته شکیبا
خیر طلب می کند ز فرط محبت
در حق همسایگان ز قادر یکتا
روزه گرفت و سه بار نان خودش را
داد به درویشِ مستمند ز تقوا
آنکه به سائل دهد لباس عروسی ش
چشم ندارد به رخت اطلس و دیبا
قدر تو همسایگان کجا بشناسند
حیف طلا که کُنی ش خرج مطلا
فاطمه خود فاطمه است من چه بگویم
اسم تو تنها به اسم توست مُسمّا
در حد ما نیست مدح نام تو کردن
مدح تو گوید مگر خدای تعالی
ما نتوانیم حق وصف تو گفتن
"با همه کروبیانِ عالم بالا"
#فاطمیه
محمدرضا طهماسبي
اشعار روضه بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها با هشتگ:
#فاطمیه
اشعار شهادت سردار شهید قاسم سلیمانی با هشتگ:
#سردار_دلها
#عقیق_شعر
ابریست کوچه کوچه، دل من... خدا کند،
نمنم، غزل ببارد و طوفان به پا کند
حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است
چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند
مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید
شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند
با واژههای از رمق افتاده آمدم
میخواست این غزل به شما اقتدا کند
حالا اجازه هست شما را از این به بعد
این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟
مادر! دوباره کودک بیتاب قصهات...
تا اینکه لای لای تو با او چهها کند
یادش بهخیر مادرم از کودکی مرا
میبرد تکیه تکیه که نذر شما کند
یادم نمیرود که مرا فاطمیهها
میبرد با حسین شما آشنا کند
در کوچههای سینهزنی نوحهخوان شدم
تا داغ سینۀ تو مرا مبتلا کند
مادر! دوباره زخم شما را سرودهام
باید غزل دوباره به عهدش وفا کند:
یک شهر، خشم و کینه، در آن کوچه... مانده بود،
دست تو را چگونه ز مولا جدا کند
باور نمیکنم که رمق داشت دست تو
مجبور شد که دست علی را رها کند...
تو روی خاک بودی و درگیر خار بود،
چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند
نفرین نکن، اجازه بده اشک دیدهات
این خاک معصیتزده را کربلا کند
زخمی که تو نشان علی هم ندادهای
چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند
باید شبانه داغ علی را به خاک برد
نگذار روز، راز تو را برملا کند...
گفتند فاطمیه کدام است؟ کوچه چیست؟
افسانه باشد این همه؛ گفتم خدا کند
با بغض، مردی آمد از این کوچهها گذشت
میرفت تا برای ظهورش دعا کند
از کوچهها گذشت... و باران شروع شد
پایان شعر بود که طوفان شروع شد
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_س
#حسن_بیاتانی
#عقیق_شعر
بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...
همه خواب و علی بیدار، سرش بنهاده بر دیوار
بگرید از فراق یار، ولی آهسته آهسته
حسن ای نورچشمانم! حسین ای راحت جانم!
بنالید ای عزیزانم، ولی آهسته آهسته
بیا ای دخترم زینب به پیش مادرت امشب
بخوان او را به تاب و تب، ولی آهسته آهسته
روم شبها سراغ او، به قبر بیچراغ او
کنم زاری ز داغ او، ولی آهسته آهسته
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_س
#نوحه
#غلامرضا_سازگار
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود، حیدر داشت می سوخت
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
حسن بیاتانی