🔹بند هفتم و هشتم از ترجیع بند حسن بیاتانی🔹
🔹🌷🔹🌷🔹🌷🔹
آه، تو دریاب یا راحمَ شیخ الکبیر
بسته شده آب یا رازقَ طفل الصغیر
قصه غمانگیز شد، عشق، عطشخیز شد
روضۀ آب است و اشک، شعله کشد در مسیر
صبر خدا را ببین، کربوبلا را ببین
کودک ششماههاش میخورَد از تیر شیر
نالۀ هونٌ عَلَیّ زلزله شد در جهان
خون تو از آسمان، خواند: إلیک المصیر
بس کنم این قصه بس، آه از آن دم که از
سینۀ مجروح خود کشیدی آهسته تیر
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
وادی عشق است و شد نوبت هل مِن مزید
آه که هُرم عطش... آه که ثقلُ الحدید...
دعوت خون خداست «آینه در کربلاست
ما همه بیغیرتیم» نوبت اکبر رسید
لالۀ پرپر شده! از تو جهان پُر شده
میرسد از کربلا شهید بعد از شهید
داغ جوان میکند روز پدر را سیاه
داغ جوان میکند موی پدر را سپید
بار دگر ای جوان اذان بگو بعد از آن
غربت او را بخوان که یا وحید الفرید:
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
منبع: سایت شعر هیأت
🔹🌷🔹🌷🔹🌷🔹
#بیاتانی
#کربلا
هدایت شده از خبرگزاری فارس
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چهارپایه خوانی شَریعه
شاعر: سید حمیدرضا برقعی
@Farsna
#شعر_عاشورایی
#حضرت_عباس علیهالسلام
#مثنوی
🔹کوه غیرت🔹
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت
ماه از میسره، خورشید هم از میمنه رفت
پرده افتاده و پیدا شده یک راز دگر
سر زد از هاشمیان باز هم اعجاز دگر
گفتم اعجاز! از اعجاز فراتر دیدند
زورِ بازوی علی را دو برابر دیدند
شانه در شانه دو تا کوه، خودت میدانی
در دلِ لشکرِ انبوه، خودت میدانی
که در آن لحظه جهان، از حرکت افتادهست
اتفاقیست که یکبار فقط افتادهست
ماه را من چه بگویم که چنین هست و چنان
«شاه شمشاد قَدان، خسرو شیریندهنان»
ماه، در کسوت سقا به میان آمده است
رود برخاست، که موسی به میان آمده است
رود، از بس که شعف داشت تلاطم میکرد
رود، با خاک کفِ پاش تیمم میکرد
ماه اگر چه همهٔ علقمه را پیموده
«غرقه گشتهست و نگشتهست به آب آلوده»
رود را تا به ابد، تشنهٔ مهتاب گذاشت
داغ لبهای خودش را به دل آب گذاشت
میتوانست به آنی همه را سنگ کند
نشد آنگونه که میخواست دلش، جنگ کند
دستش افتاده ولی راه دگر پیدا کرد
کوه غیرت، گره کار به دندان وا کرد
بنویسید که در علقمه سقّا افتاد
قطره اشکی شد و بر چادر زهرا افتاد
عمق این مرثیه را مشک و علم میدانند
داستان را همهٔ اهل حرم میدانند
بعد عباس دگر آب سراب است، سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است، رباب
داغ پرواز تو بر سینه اثر خواهد کرد
رفتنت حرمله را حرملهتر خواهد کرد
سیدحمیدرضا #برقعی
#کربلا
🔹بخشی از قصیده محمدرضا طهماسبی در مدح امیرالمؤمنین و حضرت عباس علیهماالسلام🔹
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
فضایل یل ام البنین ببین به دو چشم
که امتحان خدا داده است پس، به دو دست
ببین که یوسف آل علی به حُبّ ولی
رقم زده ست چه سان احسن القصص به دو دست
نه اردشیر و ذوالاکتاف و ذوالیمین به خدا
نشد چون او به جهان شُهره هیچ کس به دو دست
امان نداد گُشایند نامه ی ذلّت
نکر خُبثِ امان نامه هیچ مَس به دو دست
غرض ز گرم گرفتن، مکیدن خون بود
که بفشُرند اناری که شد مَلَس به دو دست
اگر غلط نکنم بوی بوتراب آمد
همان زمان که فرود آمد از فَرَس به دو دست...
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#طهماسبی
#کربلا
#ناب
#شعر_عاشورایی
#حضرت_عباس علیهالسلام
#غزل
🔹دست تو🔹
دیدهام در کربلای دست تو
عالمی را مبتلای دست تو
کربلا اینقدر شیدایی نداشت
بیتو و بیماجرای دست تو
میکُشد این حسرتم آخر که کاش
بود دست من به جای دست تو...
چشم من با گریه میبندد دخیل
بر ضریح با صفای دست تو
هر که با دست تو دارد عالمی
من که میمیرم برای دست تو
تا همیشه دست تو مشکلگشاست
ای خدا مشکلگشای دست تو
اوفتاد از پا امام عاشقان
تا که خالی دید جای دست تو
خم شد و برداشت و با احترام
بوسه زد بر پارههای دست تو
سایه هم، همسایۀ نامحرمیست
گر چه میافتد به پای دست تو
ای به سودای تو اسماعیلها
سر نهاده در منای دست تو
کعبه در سوگ تو میپوشد سیاه
تا نشیند در عزای دست تو
آب پاکی روی دست آب ریخت
ای به قربان صفای دست تو
محمدعلی مجاهدی (#پروانه)
#کربلا
شب تاسوعا:
🌹حضرت عباس🌹
فدای توام
گدای توام
تو بودی همه عمر ذکر رو لب
علمدار عشق!
سپه دار عشق!
تو بودی سراسر وفا وادب
................
نگاه حرم!
پناه حرم!
لب بچه ها از عطش خُش(ک) شده
دل اصغر و
چِشای رباب
به دستای آب آورت خوش شده
.................
کنار فرات
بمیرم برات
لبی تر نکردی، فدای لبات
کو دستای تو؟
چی شد مَشک آب؟
تا اینکه زدن مَشکو، بارید چِشات
................
زدن تیر به مشک
چکید مثل اشک
هم آب رفت و ای وای هم آبرو
تُوی خیمه ها
چه غوغاییه!
همه منتظر در امید عمو
#روضه
#مداحی
#کربلا
🔹بند هفتم ترکیب بند حضرت عباس علیه السلام
🏴
این تیر که رد میشود از رهگذر چشم
امروز قرار است شود همسفر چشم
فرمود برادر که برو آب بیاور
عباس ادب کرد که یعنی: به سر چشم
آن لحظه که تیر آمد و عالم همه شد تار
پر شد همه جا خیمه به خیمه خبر چشم
«غیر از شبحی مات در اطراف نبیند
کم گردد اگر سایۀ ابرو ز سر چشم
ابروی تو شد پاره به همدردی چشمت
ای جان به فدای تو خدا را پسر چشم»
گفتند به چشمش بزن امروز کماندار
آن گونه که بر جای نماند اثر چشم
پلک و مژه و طاق دو ابرو متلاشیست
روئیده گل لالهای از دور و بر چشم
یک عده در آن غائله رفتند پی دست
بودند غنیمتطلبان دربهدر چشم
از چشم و نظر بود که آن تیر اثر کرد
ای کاش در این بیت بسوزد پدر چشم
ما روضۀ مکشوف تو را تاب نداریم
مکشوفتر از «چشم» در این باب نداریم
🏴
احمدعلوی
#علوی
#کربلا
#ناب
#حضرت_ابالفضل
آماده باش مقصد ما در سفر یکی ست
سرهایمان جداست ولی بال و پر یکی ست
این ها برای کشتن ما صف کشیده اند
از هر کجای دشت بپرسی خبر یکی ست
دار و ندارمان همه در بین خیمه هاست
آتش که شعله ور بشود خشک وتر یکی ست
حتی به روی اکبر من تیغ میکشند
با اینکه با پیامبر از هر نظر یکی ست
تنها به این گناه که فرزند حیدریم
تنها به این دلیل که ما را پدر یکی ست
آیا کسی نمانده که یاری کند مرا
این جا میان این همه لشگر اگر یکی ست
عباس من برادر من نور چشم من
طرز مصاف کردن تو با پدر یکی ست
تنها رجز بخوان و بگو یا علی مدد
در چشم شیر یک نفر وصد نفر یکی ست
چشم انتظار آمدنت از شریعه اند
حالا دعای اهل حرم بیشتر یکی ست
شمشیر ها به دور تنت حلقه میزنند
چون جمع تیغ ها همگی ضربدر یکی ست
بعد از من وتو زینب اگر نشنود بدان
خونین بدن زیاد ولی خون جگر یکی ست
از بس حروف پیکر پاکت مقطعه ست
پایین پای مرقد و بالای سر یکی ست
غرق ستاره است تن من ولی هنوز
در آسمان بی کسی من قمر یکی ست
احمد #علوی
#کربلا