😌❤️✨
تو هَمانی که دلم میخواهد شصت سالگیهایم را کنارش بگذرانم...هفتاد سالگی...!
هَمان روزهایی که کیسههای کوچک و بزرگ قرصهایم هشدارِ کهولت سِن را میدهد...!
هَمانی که دلم میخواهد در حالی که پایِ رادیو نشسته است
و مُدام با پیچ رادیو وَر میرود
و مَرا به مرزِ سرسام میرساند ،
صِدایم بزند و بخواهد برایش چای بیاورم...!
تو هَمانی که میخواهم سالها بعد دُرست زمانی که نوههایمان دورِمان را گرفتند
و مُدام از عاشقیهایمان میپرسند ،
از سوالهایشان طَفره بروم و نگاهَش کنم و دِلم ضعف برود برایش...!
هَمان یک نفری هستی که دلم میخواهد
پنجاه سالِ بعد برایش پیراهنی با گلهای ریزِ آبی بپوشم
و تا میتوانم دلبری کنم...!
هَمان درمانی که در آغوشش کمردرد و پادرد و بالا و پایین شدنِ فشارِخون را به فراموشی بسپارم...!
هَمان هَمدمی که میخواهَم سَرم را روی شانهاش بگذارم و فریدون گوش دهم...!
تو دقیقاً هَمان یکنفری هستی
که دلم میخواهد پا به پایش پیر شوم...!
تو هَمان یاری هستی که شَهریار میگوید بدونِ وجودش شهر ارزشِ دیدن را هم ندارد...!
#معــــجزهیمن💖
@deco_technique
🔸
همه ی ما مردها یک جا ی مورد علاقه تو
زندگیمون داریم یک ساعتی در روز رو بیشتر دوست داریم .
یک عدد بیشتر از همه اعداد ریاضی بهمون انرژی میده
یک ترانه و آهنگ رو بیشتر از تمام آهنگ های خونده شده گوش میکنیم و لذت میبریم
و همه ی این ها فقط تقصیر یک زنه....
@deco_technique
تڪنـيڪ دڪوراسیــون
#عسل
نام رمان : عسل
نویسنده : م.مودب پور
تعداد صفحات : 256
👈 درخواستی کاربران
قسمتی از متن رمان :
ھمیشھ از زمانی کھ خیلی کوچک بودم دلم می خواست خاطرات روزانھ ام را ثبت کنم
اما ھرگز در این کار مصمم نبودم ، بھ گمانم این بار بتوانم این تصمیم را عملی سازم.
امروز روز اول مھر است و روز تولد من... بھ راستی کسی جز من می داند کھ
امروز ھفده سالھ می شوم! پدر روی مبل لم داده و با چشمانی غمگین بھ مادرم خیره
شده است و مادر با لبخندی کھ حاکی از رضایت اوست در اتاق ھا می چرخد تا مبادا
چیزی را برای بردن فراموش کرده باشد و من ...آخ! کھ چقدر غمگینم
#عسل
#رمان
@deco_technique