دفاع همچنان باقیست
┈••✾•🌹 #جوانآگاهایرانی /قسمت ۲🌹•✾••┈ 📜 نامه امیرالمؤمنین به مردم مدائن وقتی نامه امیرالمومنین به
┈••✾•🌹 #جوانآگاهایرانی /قسمت ۳🌹•✾••┈
✅ مسلم؛ جوان ایرانی کنجکاو میشود
🔸بعد از سخنرانی حذیفه، مردم همگی برخاستند و با امیرالمومنین به بهترین نحو بیعت کردند. وقتی بیعت تمام شد از آخر جمعیت #جوان_ایرانی به نام #مُسلم که برده محمدبنعمارةبنتیهان بود، با شمشیر حمایل کردهاش در مقابل حذیفه بلند شد و از همان جا صدا زد:
🔘 ای امیر! شنیدیم که میفرمودید: «ولیّ و سرپرست شما تنها خداست و رسول خدا و #امیرالمومنین_واقعی»، به خلفای قبای گوشه میزدی که آنها واقعاً امیرمومنان نبودند! ما را آگاه کن ای امیر! خدا شما را مورد رحمت خود قرار دهد. چیزی از ما پنهان نکن، چون شما از کسانی بودید که در جریانات حضور داشتید و با چشم خود ماجراها را دیدهاید. و ما این موضوع را که چه کسی حق است و چه کسی باطل، به گردن شما میگذاریم. خدا هم گواه شما است که چگونه خیرخواهی امت خود را میکنید و خبر واقعی را از پیامبرتان بیان میدارید.
🔸 حذیفه در پاسخ جوان ایرانی گفت: ای مر! حالا که پرسیدی و این گونه کنجکاوی کردی، پس گوش کن و چیزهایی که برایت بازگو میکنم به خوبی دریافت کن: خلفای قبل از علی بن ابیطالب که خود را امیرالمؤمنین نامیدند، علتش این بود که آنها خود را به این اسم نامیدند، مردم هم آنان را به همین اسم نام گذاردند. ولی علیبنابیطالب را جبرئیل از طرف خدای متعال به این اسم نامید؛ پیامبر هم شاهد بود که جبرئیل به آن حضرت با عنوان امیرالمؤمنین سلام کرد. اصحاب پیامبر نیز در زمان حیات، آن بزرگوار را به نام «امیرالمؤمنین» میخواندند.
🔘جوان ایرانی گفت: برای ما تعریف کن که این قضیه چگونه اتفاق افتاد؛ خداوند تو را مورد رحمت خویش قرار دهد!
✅ امارت بر مومنان
🔸حذیفه گفت: مردم قبل از مسأله حجاب، هر وقت میخواستند که خدمت رسولالله میرسیدند. پیامبر به آنان فرمود که وقتی دحیةبنخلیفهٔ کلبی حضور دارد، کسی وارد نشود. آخر آن حضرت نامههایی را که برای قیصر پادشاه روم، بنیحنیفه و پادشاهان بنیغسان مینوشت؛ به دحیه میداد که به آنان برساند. جبرئیل هم با چهره دحیه بر آن حضرت نازل میشد، برای همین رسولالله نهی فرمود که وقتی دحیه نزد آن حضرت است مسلمانان خدمت ایشان نیایند.
🔸حذیفه ادامه داد: روزی من برای کاری که داشتم وسط روز در گرمای زیاد به طرف منزل پیامبر حرکت کردم که شاید کسی در آن وقت خدمت آن حضرت نباشد؛ وقتی به در خانه ایشان رسیدم دیدم عبایی بر در کشیدهاند، عبا را بالا زدم و طبق عادت گذشته، خواستم وارد شوم که دیدم دحیه خدمت رسولالله نشسته و آن حضرت خوابیده و سر مبارکش در دامن دحیه است، با دیدن دحیه برگشتم. در راه برگشت علیبنابیطالب با من برخورد کرد، فرمود: ای پسر یمان! از کجا میآیی؟
🔸عرض کردم: از خدمت رسولالله
💢فرمود: نزد حضرت چه کار داشتی؟
🔸عرض کردم: میخواستم درباره فلان مطلب به خدمت آن حضرت برسم، مطلبی را که در نظر داشتم برای آن حضرت بیان کردم. ولی امکانش فراهم نشد که کارم را انجام دهم.
💢فرمود: چرا؟
🔸عرض کردم: دحیه کلبی خدمت آن حضرت بود.
🔸از علی خواستم که مرا برای مطلبم نزد پیامبر کمک کند.
💢حضرت فرمود: پس با من برگرد.
🔸با آن حضرت برگشتم، وقتی به در خانه رسیدیم، من کنار در نشستم و علی عبا را بالا زده و وارد اتاق شد و سلام کرد.
🔸شنیدم که دحیه میگوید: «و سلام بر تو باد ای امیرمومنان و رحمت و برکات الهی بر تو»
🔸بعد عرض کرد: بنشین و سر برادر و پسرعمویت را از دامن من بردار، چون تو از همه مردم به او سزاوارتری.
🔸علی نشست و سر مبارک پیامبر را برداشته، به دامن خود نهاد. دحیه هم از اتاق خارج شد.
💢علی فرمود: بیا داخل، حذیفة!
🔸وارد شدم و نشستم، چیزی نگذشت که رسولالله به حالت عادی برگشتند و [از خوشحالی] به چهره علی لبخند زدند، بعد فرمودند: ای ابوالحسن! از دامن چه کسی سرم را برداشتی؟
💢عرض کرد: از دامن دحیه کلبی.
🔸فرمودند: او جبرئیل بود. وقتی وارد شدی، تو چه گفتی و به تو چه گفت؟
💢عرض کرد: داخل شدم و سلام کردم، او به من گفت: «و سلام بر تو ای امیرمؤمنان و رحمت و برکات الهی»
ادامه دارد...
آرشیو تخصصی کتاب
http://eitaa.com/joinchat/2158231571C5c516c51de
دفاع همچنان باقیست
https://eitaa.com/defa_baghist