خودت باید دست به زانو بگذاری یا علی بگی و به فکر رشدت باشی😊😍
❥❥❥@delbarkade
💞
در آشپزخانه کوچکمان
غذا کمی سوخت
شیر سر رفت
و همسرم مثل مردهای قدیم داد زد:
حواست کجاست خانوم؟!
و من آرام و با لبخند گفتم
به تو آقا ... 😊
#دلبری
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋از خونه که بیرون رفتم پشت سر هم
#امر_به_معروف کردم به همین راحتی
عکس العمل مردم را به امر به معروف #دختران_انقلاب ببینید
#بیتفاوت_نباشیم
❥❥❥@delbarkade
🍃
ادامه بده..
[خدا] 🤍✨
روزهای زیبایی 🌞
برات آماده کرده..! ❣🌱
صبحتون بخیر🦋
امیدوارم هفته ی خوبی در پیش رو داشته باشید🪴
❥❥❥@delbarkade
🍃
و اسفند را برایت 🌨
اردیبهشت میکنم.. 🌈
اگر یک بار بگویی ✨
« دوستت دارم..!» ❣
#عاشقانه
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوخت سارافون خوشگل🧵🪡
#خیاطی
❥❥❥@delbarkade
دلبرکده
#داستان #فیروزهی_خاکستری44 #دیر_و_زود با صدای «آخ» فرانک برگشتم. نیشگون مامان از نگاه امیر هم دور
#داستان
#فیروزهی_خاکستری46
#فالِ_تو
بدون توجه به حرف من چشمانش را گرد کرد:
_متأسفم دوباره قلبِ شکسته!
همانطور به او زل زده بودم که زیر خنده زد. دوباره سرش را داخل فنجان برد. خندهاش را کنترل کرد:
_صبر کن یه چیزی نوشته اینجا...
چشم ریز کرد:
_غـَ لَط کردم، دیگه از این غـَ لَـ طا نمیکنم؛ نو کَــ رِ تَم تا... میدون امام حسین. نه نه نه...
نگاهم کرد:
_... به امام حسین
بالاخره دیوارهای قلبم ریخت. لبخندش به قلبم نشست و روی لبم خنده آورد. برجستگی زیر گلویش پایین و بالا شد. شرم کردم به چشمانش نگاه کنم. صدایش لرزان و آرام درآمد:
_دوسِت دارم
گرمی کلامش تمام درونم را داغ کرد. حس کردم از صورتم حرارت بیرون میزند. تمام تلاشم را کردم تا مردمکم هر جایی به جز روبرو بچرخد. زمان بین من و امیر ایستاد. به دنبال راه فراری گشتم. مغزم خالی بود.
_بگم یه قهوه دیگه بیارن؟
گوشه لبش خنده بود. با شیطنت جواب دادم:
_نه دیگه میترسم همه رازهای مَگوی زندگیم برمَلا بشه.
_خیلی خب پس خودت اعتراف کن وگرنه میگم قهوه بیارن.
_میخوای به تک تک گناهام اعتراف کنم؟!
از چشمانش شیطنت میبارید.
_نه من کاری به گناهات ندارم اونا رو به برادران نکیر و منکر میسپارم...
چشمانش بین میز و سقف دو دو زد:
_حرف دلت رو بزن
مغزم دنبال کلمات مناسب گشت. تمام حرفی که با امیر داشتم این بود:
_حرف دلم اینه که بهم اعتماد داشته باشی...
نگذاشت ادامه دهم:
_ولش کن. دو کلمه میخوام بشنوم...
فکر کردم. چیزی به ذهنم نرسید. با سرم به فنجان خالی قهوه اشاره کردم.
_ببین شاید اون تو نوشته
از پیشنهادم استقبال کرد. فنجان را برداشت. در لکههای قهوه گشت. باورم شد که دنبال چیزی میگردد.
_نوشته که... اَمیر جا نَم دوستت دارم.
با نگاهش منتظر تأیید من ماند. با لبخند گفتم:
_این فنجون خودت بود.
فنجانها را بررسی و حرفم را با اطمینان رد کرد. فکری به ذهنم رسید. فنجان او را برداشتم.
_حالا نوبت منه میخوام فالت رو بگیرم.
دست زیر چانهاش گذاشت. نگاه و لبخندش انتظار حرفهای عاشقانه داشت. مثل خودش فنجان را چرخاندم و در بین لکههای قهوه دنبال کلماتی برای شروع حرفم گشتم.
_یه دختر میبینم.
سرم را بلند نکردم:
_از یه ماشین پیاده شد و تو ازش دور شدی. قلب دختر شکست به خاطر اینکه زود قضاوت شد...
فنجان را از دستم قاپید. صورت اخم کردهاش را دیدم.
_نمیخوام در موردش حرف بزنیم. من فراموش کردم تو هم...
_اشتباه نکن امیر! اگه حرف نزنیم این نقطه سیاه تبدیل میشه به نقطههای سیاهی که دیگه تمام قلب و ذهنمون رو نسبت به هم سیاه میکنه.
_من به تو اطمینان دارم پس برام مهم نیست چه اتفاقی افتاده.
مطمئن شدم که باید در مورد این موضوع حرف بزنیم:
_برای من مهمه که تو چی در مورد من فکر میکنی
از سکوتش استفاده کردم:
_میگی به من اعتماد داری قبول. منم میگم اشتباه کردم تمام.
نگاهش به بیرون از میزمان بود.
_چیزی که قلب منو شکسته رفتار تو نیست که اتفاقا بهت حق میدم اما حرفهای مامانت منو شکست، داغونم کرد...
بغض گلویم را فشار داد. مکث کردم و آب دهانم را قورت دادم. امیر از این فرصت استفاده کرد. با لحنی آرام گفت:
_گفتم که خود مامان برای عذرخواهی و دلجویی میاد حتماً. من ازت خواهش میکنم ازش به دل نگیری. میشناسیش که؟...
خودم را جمع و جور کردم:
_اگه یه غریبه بود شاید انقد ناراحت نمیشدم! اما خالهم کسی که بزرگ شدن منو دیده؛ نزدیک یک ماه تو خونهش زندگی کردم...
سرم را پایین انداختم:
_سؤال من اینه تا حالا از من سبک بازی و بیادبی دیده؟!
_فیروزه به خاطر اینکه من و مامان تو رو خوب میشناسیم؛ من الان اینجام وگرنه اگه یه آدم غریبه بود هرگز برنمیگشت!
حس کردم باید یک قدم عقب بایستم:
_امیر به خدا که من قدر این بودنت رو میدونم!
قفسه سینهاش بالا رفت و نفسش را بیرون داد.
_خواهش میکنم اجازه بده در مورد اون روز باهات حرف بزنم. دوست ندارم حتی یه نقطه سیاه بین ما باشه.
سکوت کرد. نشانه رضایتش گرفتم:
_بعد از اون روز که با ناراحتی از پیش ما رفتی؛ رفتم امامزاده صالح و نذر کردم. مطمئن بودم برمیگردی. اون روز منتظرت بودم که زنگ خونه رو زدن...
❥❥❥@delbarkade
♥️🍃
تو کنارم باشی....
من عمیق تر نفس میکشم،
که تمام عطرت سهم من باشد..
تـو کنارم باشی
حال من خوب است
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو این روزای آخر شعبان ببینید، روحیه تون عوض بشه
مثل این پیرزن امیدوار باشید ❤️
.
حضرت آقا به این مادر شهید میگه این روز آخر رو فقط به خاطر شما قم ماندم.
میگه نه آقا جان به خاطر من نموندید، عمه تون حضرت معصومه سلام الله علیها شما را فرستاده اینجا...❤️
❥❥❥@delbarkade
🍃
•|خوشا آن دل! که دلدارش تو گردی|• 💕✨
•|خوشا جانی! که جـانـانش تو باشی|• 🫀🖇
#عاشقانه
❥❥❥@delbarkade
Panahian-Clip-MitooniBeHamsararRahmKoni (1).mp3
1.84M
🎵میتونی به همسرت رحم کنی؟
💠 قبل از ازدواج به این موضوع فکر کن!
➕شاخصهای برای انتخاب همسر
#پناهیان
❥❥❥@delbarkade
دلبرکده
💞کتاب انتخاب همسر حرفهای😍 🔹وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُ
برای خرید کتاب انتخاب همسر حرفه ای
به این پیام مراجعه کنید☺️👆
💌 خدا عاشقی است بینظیر
#تقویت_باورها
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺧﺪﺍﯾﺎ !
ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﺎﻩ شعبان و ورود به رمضان ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻘﺎﺭﻥ ﺑﺎ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ و ورود به سعادت و خوشبختی ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ...
🌕🌺🌙ماه
🌕🌺🌙رحمت
🌕🌺🌙و برکت
🌕🌺🌙ماه
🌕🌺🌙عبادت
🌕🌺🌙خدا
🌕🌺🌙ماه
🌕🌺🌙آمرزش
🌕🌺🌙گناهان
🌕🌺🌙برشما
🌕🌺🌙دوستان
🌕🌺🌙عزیز
🌕🌺🌙مبارک
🌕🌺🌙بــــــاد
پیشاپیش ماه رمضان مبارک باد 🌸🌸
طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق تعالی🙏
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
حال و روز خانوما تو ماه رمضون 😅
#رمضان
❥❥❥@delbarkade
🍃
تو را همچون پرتوهای آفتاب ☀️
بر خوابی گرم میدانم ✨
تو را همچون حرفهای پنهان 💞
در میان نوازش نتهای موسیقی میدانم 🎶
همچون رنگینکمان 🌈
بر آسمان زندگیام ⛅️
تو را بیتردید عشق میدانم.. ❤️🔥
#عاشقانه
❥❥❥@delbarkade