دلبرکده
#داستان #فیروزه_خاکستری128 #بی_مناسبت نتوانست کلید را از کیفش درآورد. با دست پر از خرید، دکمه زنگ
#داستان
#فیروزه_خاکستری129
#قرارداد
روزی که قرارداد را نوشته بود، از ذهنش گذشت:
_ببین خانم من مارگزیدهام. به خودم قول داده بودم زنِ تنها نشونَم. مخصوصاً که زن و بچهام اینجان.
_تنها که نیستم. مادر و بچهها...
_قبلی هم تنها نبود، با دخترهاش سه تایی... لاالهالاﷲ...
روی پایش زد:
_به خاطر اون ماجرا دو ساله خونه رو به کسی اجاره ندادم. اگه آقا بهادری ضمانتتون رو نمیکرد...
امیر وسط حرفش پرید:
_ دمت گرم آقای سعادت. خدا از آقایی کمت نکنه. جبران میکنم.
آقای سعادت سرش را پایین انداخت:
_آقا از شما به ما رسیده.
به فیروزه نگاه کرد:
_همشیره اگه این شرایط رو امضا میکنی، بسمﷲ.
فیروزه کاغذ را از او گرفت و شرایط اجاره خانه را زیر لب خواند:
«۱. هیچ مرد مجردی حق رفت و آمد حتی دم در ساختمان را ندارد.
۲. در صورت هرگونه رفت و آمد مشکوک، بلافاصله این قرارداد فسخ و مستأجر حداکثر ده روز برای تخلیه خانه زمان دارد.»
*
نگاههای آقای سعادت، دل فیروزه را از جا کَند. سینا رسید. متوجه نگاههای خیره مادرش شد. آن طرف خیابان آقای سعادت را دید:
_اوه اوه.
به طرفش دوید:
_آقا سعادت... سلام خوبین؟ عمو مهرزاد هستن اومدن دنبالم با هم بریم سر کار. میخواین با دایی امیر تماس بگیرین، خودتون بپرسین.
_باشه حتماً تماس میگیرم اما قرارمون این نبود.
سینا دست به سینه گفت:
_چشم همین الان میریم خیالتون راحت.
با دو برگشت. رو به آقا مهرزاد عذرخواهی کرد:
_ببخشید این صاب خونه ما کمی گیره! اگه اشکالی نداره بریم تو ماشین شما حرف بزنیم.
رو به مادرش کرد:
_هان مامان؟!
فیروزه ناچار سر تکان داد:
_من برم چادرمو عوض کنم تا اینم بره.
مهرزاد و سینا سوار ماشین شدند. فیروزه از پنجره آقای سعادت را دید که سوار سورن پلاس سفیدش شد و رفت. ستیا ول کن نبود:
_مامان دیگه میتونم برا خودم برش دارم؟!... اجازه میدی بازی کنم؟!... دیگه آقا مهرزاد نمیبره اسباب بازیمو؟!
فیروزه سرش را از پنجره کنار کشید. جعبههای کادویی آقا مهرزاد را از جلوی ستیا برداشت.
_مامان کجا میبریشون؟!
بغض کرد. فیروزه برگشت:
_بس کن. اسباب بازی ندیدهای؟! خودم مثلش رو میخرم برات. زشته.
جعبه را به طرفش گرفت:
_بگیر. خودت پس میدی به آقا مهرزاد و ازش عذرخواهی میکنی.
چانه ستیا لرزید. سرش را پایین انداخت و مثل شکست خوردهها، جعبه را گرفت.
دم در فیروزه همه جا را خوب پایید. چادرش را تنگ گرفت و در عقب هایما S7 را باز کرد. مهرزاد لبخندی زد و پایش را روی گاز فشار داد.
_اینجا نمونیم بهتره.
فیروزه به در ماشین چسبیده بود و از شیشه دودی بیرون را تماشا میکرد. غرق افکار خودش بود:
«خاک بر سرت فیروزه باز گَند زدی! چرا من عقلم رو دادم دست این بچه؟! اشکال نداره خودم باهاش حرف بزنم بهتره... آخ چقدر زشت شد! نکنه سعادت جوابمون کنه... باید به امیر زنگ بزنم. چی بگم؟! همهاش تقصیر این سیناس. هی من میگم بزرگ شده، عاقل شده... یه تنبیه درست و حسابی میخواد...»
_ستیا خانم هنوز با من قهره؟!
ستیا با لب و لوچه آویزان، جعبه هدیهاش را از بین دو صندلی، جلو داد:
_بفرمایید نمیخوامش.
فیروزه به شانه دخترش دست کشید:
_معذرت خواهی کن که بازش کردی.
مهرزاد از آینه عقب را نگاه کرد. فیروزه در دیدش نبود. یک لحظه به عقب برگشت:
_آخه... این چه کاریه؟! گناه داره بچه... نکنید این کار رو...
_اگر به فکر بچهاین، شما این کار رو نکنین لطفاً.
_من میخواستم ذهنیتی که از من داشت از بین بره.
_دستتون درد نکنه اما سینا هم بچه اس؟! اون هدیه دفعه پیش هم زیاد بود. ما به اندازه کافی زیر دِینتون هستیم.
مهرزاد سری تکان داد:
_لاالهالاﷲ...
_راست میگه مامانم. تازه پولها هم پس فرستادین.
مهرزاد از گوشه چشم به سینا نگاه کرد:
_قرار بود حرف پول نباشه آقا سینا.
_آخه حرف یه میلیارد پوله.
_من یه نذری داشتم، اداش کردم. بگو کدوم طرف برم؟
_همین رو مستقیم برید، دو چهار راه دیگه سمت راست.
محل کار سینا یک مغازه بزرگ فست فود بود. کف آن با سرامیکهای سفید و قرمز به صورت شطرنجی پوشانده شده بود. ستیا لیلیکنان به طرف مبلمان سفید و قرمز رفت. سینا به همکارانش سلام کرد و با اشاره به مادرش و مهرزاد گفت:
_اینم مهمونای ویژه من.
یکی از همکاران سینا از پشت پیشخوان بیرون آمد. برخلاف بقیه، روپوشی طوسی تنش بود. مهمانان سینا را به طبقه بالا دعوت کرد. از پلهی مارپیچ آهنی بالا رفتند. مبلمان طبقه بالا مشکی و قرمز بود. به انتخاب ستیا یک میز را انتخاب کردند.
سینا با روپوش سفید نواردوزی قرمز آمد. منو را روی میز گذاشت. ستیا فریاد زد:
_آخ جون پیتزا!
با رفتن سینا، بین فیروزه و مهرزاد سکوت برقرار شد.
_ستیا بریم دستهات رو بشورم.
_من خودم بلدم نمیخواد بیای.
بعد از چند ثانیه سکوت، مهرزاد پرسید:
_عمو و عمههای بچهها که دیگه مشکلی درست نکردن؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف فرموده اند:
اگر ما رو دعا کنید، ما هم شما رو دعا میکنیم .
😇حالا شما هم زمزمه اش کن و دعاشون کن😍
#مقام_معظم_رهبری
#امام_زمان
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 حکایت هنوز حکایت یحییٰ است...
دیشب نتانیاهوی خبیث و نجس به رسمِ اجدادش برای شهادت یحیی سنوار،
مجلس شراب خوری به راه انداخته بوده😡
اجدادش هم همینطوری بودن
و وقتی حضرت یحیی علیه السلام رو
به شهادت رسوندن سرش رو
برای بدکارهها بردن
و خوشحالی کردن..😔
#یحیی_سنوار
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 یحیی سنوار کیست؟
#یحیی_سنوار
#ایران_بیدار
❥❥❥@delbarkade
.
دلبرکده
💢 یحیی سنوار کیست؟ #یحیی_سنوار #ایران_بیدار
سلام و وقت بخیر 🌷
💔خبر شهادت های پی در پی فرماندهان جنگی و رهبران اسلامی ما خیلی ناراحت کننده و غم انگیز هست ..😔
ان شاءالله ریشه اسرائیل جنایتکار هر چه زودتر خشک بشه و جوامع بشری و مسلمانان نجات پیدا کنند از اینهمه ظلم ..🤲
دیشب داشتم به این فکر میکردم که ما زن ها و بانوان این سرزمین چطور میتونیم به امر رهبرمون، کمک باشیم برای مردم لبنان و غزه .. وچطور میتونیم ازشون حمایت کنیم ⁉️
📩 مثل همیشه با ایده ها و نظرات خوبتون مارو همراهی کنید :
👩🏻💻 @admin_delbarkade
دلبرکده
. ببینید عزیزان این نکاتی که دوستمون فرمودند بسیار درست و متین هست و کسی هم نگفته که مرد اصلا نباید
.
⭕️ خب بریم سراغ انتقاداتی که در رابطه با بحث مطرح شده در کانال داشتیم !
روزی یک انتقاد رو با کمک استاد حسینی گرامی پاسخ میدیم ان شاءالله ✅
.
دلبرکده
. ⭕️ خب بریم سراغ انتقاداتی که در رابطه با بحث مطرح شده در کانال داشتیم ! روزی یک انتقاد رو با کمک
سلام دوست عزیز ..
در ابتدا باید آفرین بگیم به شما که تلاش و دغدغه ی این رو دارید که یک زندگی خوب و سالمی داشته باشید . این خیلی خوبه ..
در ابتدا اگر همسرتان در مقابل سخنان شما گارد گرفت به او بگویید :
خب شما همسر مهربونم که ماشاالله انقدرم تحصیلکرده هستی..خیلی برام جالبه که بدونم نظر شما راجع به این مسئله چیه !؟ میشه برام بگی !؟
حالت دوم مسئله اینطور هست که ممکن است مشکل همسر شما به این خاطر باشد که وقتی میخواهید چیزی رو به همسرتون منتقل کنید یا او رو متوجه درستی کاری بکنید، جایگاه و ژست نصیحت گرایانه دارید در حالیکه مردان از نصیحت کردن، خصوصا نصیحت کردن همسرشان، فراری هستند !
نه فقط به این خاطر که غرور مردانه دارد و.... بلکه به این خاطر که او خود را در جایگاه مرد و تکیه گاه خانه میبیند و اگر شما او را نصیحت کنید فکر میکند که او دیگر تکیه گاه خوبی برای شما نیست به همین خاطر است که حاضر به گوش دادن حرف های شما نمیشود.
شما بانوی محترم میتوانید از راه های دیگر تاثیر بگذارید روی همسرتان، تا او مثل موم در دستان شما نرم شود .
بعنوان مثال در رابطه با نگهداری بچه ها :
❌گفتار اشتباه با همسر: شما هم باید در بچه داری به من کمک کنید این سخن من نیست، بلکه دین اسلام این توصیه را به مردان کرده که کمک همسرشان باشند و..و...و.. !
✅ گفتار درست :
(خطاب به کودک در حالیکه آقای همسر هم میشنود): علی کوچولو من میدونم که بابای قوی و مهربونت یه بازی های خوب و قشنگ و جذذذابی بلدهههه ..که مطمئنم خیلی خوشت میاد و باحاله ..😍 میخوای امتحان کنی !؟
(این میشود هدایتِ درست !)
مقام معظم رهبری نیز در این رابطه سخنان جالبی داشتند :
«من این حرفی که میگویم، خواهش میکنم مردها نشنوند؛ چون ممکن است بدشان بیاید! شما خانمها این را بدانید، آقایان تا آن آخر هم، مثل یک بچه پسر هستند و باید شما ادارهشان کنید. واقعاً خانمها باید این بچه پسری را که حالا ریشش هم بعد از پنجاه، شصت سال زندگی سفید شده، اداره کنند.»
❥❥❥@delbarkade
.
دلبرکده
سلام و وقت بخیر 🌷 💔خبر شهادت های پی در پی فرماندهان جنگی و رهبران اسلامی ما خیلی ناراحت کننده و غم
.
🔴 این پست رو در تمامی کانال ها و گروه های که دارید و همچنین تمام اقوام و دوستانتون نشر بدید 💯
⛔تحریم کالاها بر عهده تک تک ماست.
🔥 شرکتها و محصولاتی که اسراییلی هستند یا از اسرائیل جنایتکار حمایت می کنند👇
📛این فهرست شامل برندهایی است که بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم در اسرائیل فعالیت دارند یا در پروژههای مرتبط سرمایهگذاری کردهاند.
🥤 نوشیدنیها و مواد غذایی
Coca-Cola – کوکاکولا
Fanta, Sprite, Dasani, Aquafina – فانتا، اسپرایت، دسانی، آکوافینا
PepsiCo – پپسیکو
Lay's, Gatorade, Mountain Dew, Mirinda, Oreo – چیپس لیز، گیتورید، مانتین دیو، میرندا، اوریو
Nestlé – نستله
KitKat, Nescafé, Levissima – کیتکت، نسکافه، لِویسیما
Ferrero Rocher – فررو روچر
Starbucks – استارباکس
KFC – کیافسی
👗 پوشاک و مد
Louis Vuitton (LVMH) – لوییس ویتون
Givenchy, TAG Heuer, Guerlain – جیوانچی، تگ هویر، گرلن
H&M – اچاندام
Zara (Inditex Group) – زارا
Calvin Klein – کالوین کلین
Tommy Hilfiger – تامی هیلفیگر
Lacoste – لاکوست
Levi's – لیوایز
GAP – گپ
🍔 فست فود و رستورانها
McDonald's – مکدونالدز
Burger King – برگر کینگ
Baskin Robbins – بسکین رابینز
Pizza Hut – پیتزا هات
💻 فناوری و نرمافزار
Intel – اینتل
Microsoft – مایکروسافت
Google – گوگل
IBM – آیبیام
Cisco – سیسکو
HP – اچپی
Apple – اپل
Dell – دل
Samsung – سامسونگ
Huawei – هواوی
نوکیا
موتورولا
اچ تی سی آمریکایی
🚗 خودرو و حملونقل
Ford – فورد
Hyundai – هیوندای
General Motors (GM) – جنرال موتورز
Mercedes-Benz – مرسدس بنز
Jaguar – جگوار
Land Rover – لندرور
🧴 لوازم آرایشی و بهداشتی
L'Oréal – لورئال
Garnier, La Roche-Posay – گارنیه، لاروش پوزای
Johnson & Johnson – جانسون و جانسون
Dove – داو
Rexona – رکسونا
Lux – لوکس
دامستوس
سیف
سیگنال
💰 شرکتهای مالی و خدماتی
Deutsche Bank – دویچه بانک
HSBC – اچاسبیسی
Deloitte – دیلویت
EY (Ernst & Young) – ارنست و یانگ
Marsh McLennan – مارش مکلنن
📺 سایر برندها و خدمات
Disney – دیزنی
Facebook (Meta) – فیسبوک (متا)
Instagram – اینستاگرام
LEGO – لگو
Barbie (Mattel) – باربی (متل)
IKEA – ایکیا
Fox News – فاکس نیوز
Hulu – هولو
این فهرست بر اساس گزارشهای معتبر اقتصادی و منابع موثق نظیر boycott-israel.org، Islamic Information و BDS Movement گردآوری شده است.
امروز قطع شریان اقتصادی اسراییل در دستان ماست. 💪
#انتشار_عمومی
#شهید_یحیی_سنوار
#اسرائیل
#وعده_صادق
🍃 کانال رسمی طبیب جان 👇
https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba
دلبرکده
. ⚜ مواردی که باعث میشه فضای خانه نورانی بشه و خونه از بی برکتی و بی حالی دربیاد ✨ 🌸 تلاوت روزانه
حدیث کساء.mp3
11.76M
🎙 حدیث شریف کساء 🌺
🔅به نیت سلامتی و فرج
امام زمان علیه السلام و
نابودی اسرائیل خبیث
تقبل الله 🍃🌺
❥❥❥@delbarkade
.
دلبرکده
سلام و وقت بخیر 🌷 💔خبر شهادت های پی در پی فرماندهان جنگی و رهبران اسلامی ما خیلی ناراحت کننده و غم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانم ها انفعال ممنوع ⛔
🧕حضور خانوم ها باید عملیات روانی برای دشمن ایجاد کند !
🔹دفاع حضرت زهرا سلام الله علیها از ولایت و حضور ام وهب در صحرای کربلا و کاری که کرد نمونه هایی است که نشان میدهد ما زنان هم در زمان فعلی باید تاثیرگذار باشیم چرا که زن کانون خانواده است .
❥❥❥@delbarkade
.
دلبرکده
. ببینید عزیزان این نکاتی که دوستمون فرمودند بسیار درست و متین هست و کسی هم نگفته که مرد اصلا نباید
.
سلام و خدا قوت خدمت شما دوست عزیز 🌹
تو قرآن داریم: «وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلّا ما سَعىٰ» (نجم، ۳۹). هر کسی فقط مسئول تلاش خودشه. اینکه زن یا مرد بگه چون همسرم کوتاهی کرده، منم وظایفم رو انجام نمیدم، اشتباهه. امام علی (ع) هم فرمود: «حق بهخاطر بدی دیگری ترک نمیشه» (نهجالبلاغه).
اینکه میفرمایید همسر شما و یا بعضی از مردها بدلیل تربیت اشتباه خانواده و غرور کاذبشون اینطوری هستن، درست ..! اما همونطور که خودتون فرمودید بدلیل تربیت خانوادگی بوده ..
و حالا شما با این مرد ( باوجود خوبیهای خییییلی زیادی که داشته و دارد ) ازدواج کردید و او رو به همسری قبول کرده اید
اکنون توقع دارید اخلاقی که در گذشته ی او طی سالیان طولانی ساخته شده خود بخود تغییر کنه !؟
با وجود سختی هایی که داره اما باید هر دو تلاش کنید .. ما نمیگیم مرد نباید تلاش کنه ..نه
اما زن میتونه با همراهی خودش به مرد شوق و ذوق بیشتری بده برای تلاشِ بیشتر برای زندگی..خصوصا مردهایی که بقول خودتون تربیتشون اشتباه بوده .. اتفاقا اینها وقتی اخلاق و رفتار متفاوت شما و روی خوش شما رو میبینند بیشتر جذب میشن ☺️
@delbarkade
.
دلبرکده
#داستان #فیروزه_خاکستری129 #قرارداد روزی که قرارداد را نوشته بود، از ذهنش گذشت: _ببین خانم من مارگ
#داستان
#فیروزه_خاکستری130
#ضربت
_نخیر... البته به لطف شما... اما... اینکه این پولها رو از ما قبول نمیکنید، باعث شده به من بربخوره.
مهرزاد یک لحظه سرش را بالا آورد و به فیروزه نگاه کرد:
_این چه حرفیه میزنید؟! با وجود اینکه دوست نداشتم اینو بگم اما... گفتم که... یه نذری رو ادا کردم.
فیروزه فقط به او نگاه کرد و ساکت ماند.
_باور نمیکنید؟!
_من جسارت نمیکنم.
ستیا از دستشویی برگشت:
_مامان هنوز پیتزای منو نیوردن؟!
_بشین الان داداش برات میاره.
مهرزاد صحبتش را اینطور ادامه داد:
_حقیقتش یه اتفاق بدی داشت برای شرکت میافتاد. من نذر امام رضا (علیهالسلام) کردم؛ اگر بخیر بگذره، به اولین کسی که به کمک نیاز داره، هدیه کنم.
نگاه او و فیروزه با هم تلاقی کرد. مهرزاد نفس عمیقی کشید و آرام لب زد:
_نمیدونم اسمش رو چی بذارم! سرنوشت، قضا و قدر یا... شاید هم لطفِ...
_خسته که نشدین؟!
سینا با صدای بلند مانع شنیدن حرف مهرزاد شد. فیروزه به مغزش فشار آورد:
«منظورش از این حرفها چیه؟! شاید میخواد ترحّمش رو توجیه کنه! سرنوشت؟! نکنه از من توقعی داره! خاک بر سرم! چرا من اینجام؟! مردم چه فکری میکنن در موردم؟! اصلاً مردم رو ول کن؛ بیچاره تو دو تا بچه داری که فقط باید به اونا فکر کنی. وای آقای سعادت رو بگو! فرداس که زنش بیاد دم در... بدبخت شدم! باید زنگ بزنم به... نه همین الان باید بگم مامان برگرده خونه...»
_برای مامان توضیح دادم.
با صدای مهرزاد، فیروزه به خودش آمد. سینا به مادرش نگاه کرد:
_پروژه شکست خورد؟!
_کدوم پروژه؟!
چشمان فیروزه بین سینی غذا و سینا دو دو زد. سینا پیتزای بزرگی جلوی خواهرش گذاشت.
_داشتیم آقا سینا؟! من با شما تریپ رفاقتی اومدم، بعد شما پروژهای جلو میای؟
سینا از لحن مهرزاد خنده بلندی کرد.
ظرف مسی بزرگی روی میز گذاشت. دو همبر با تزیین ژامبون در وسط، چند تکه مرغ سخاری و سیب زمینی کبابی و قارچ سخاری و چند کوکتل کبابی دور و بر آن بود. دو ظرف سالاد سزار و چند ظرف کوچک از سسهای مختلف روی میز چید:
_سینی ویژه مخصوص مهمون ویژه.
دو انگشت شصت و اشاره را به هم چسباند:
_اینو به سبک خودم چیدم.
فیروزه نگاه عاقل اندر سفیهی به او انداخت:
_چقدر هنر کردی مادر! یعنی فسنجون پیش این غذا کم میاره. پس نون سنگکش کو؟!
سینا پا به زمین کوبید:
_مامان حالا آبروی ما رو نبر.
مهرزاد لبخند بزرگی زد:
_دستت درد نکنه. من سالاد سزار خیلی دوست دارم.
_حالا اینا رو با چی باید خورد؟! نه نون آوردی نه چنگال.
سینا با دست به پیشانیاش کوبید:
_اوه... الان میارم.
مهرزاد رو به فیروزه گفت:
_باید یه بار فسنجون مامانم رو بخورید البته مهری هم خوب...
فیروزه به پیتزای ستیا ور رفت. فکر کرد:
«چرا باید فسنجون مامانش رو بخورم؟ مگه قراره این رابطه تا کجا ادامه پیدا کنه؟! باید یه کاری کنم که باب این رفت و آمدها بسته بشه. وای خدا نجاتم...»
_مامان دست نزن خب.
سینا با نان برگشت. فیروزه فکر کرد کاش سینا همین جا میماند:
_مامان جان پس خودت چی؟
_من... فعلا پایین کمی کار دارم. شما مشغول شین کمی دیگه میام.
_قرار بود خودت صحبت کنی.
سینا در حال رفتن گفت:
_میام حالا شما شامتون رو بخورید.
_ظاهراً این پروژه سر دراز داره.
فیروزه خیلی خشک و جدی جواب مهرزاد را داد:
_منم خیلی علاقهای به کش اومدن این قضیه ندارم.
مهرزاد به تته پته افتاد:
_نـ نه. مـَ من منظورم این بود که... اِم... با توضیحات من دیگه... حـَ حرف پول کش پیدا نکنه.
_حرف پول وقتی تموم میشه که بدهی ما به شما تسویه بشه. لطف کنید یه شماره حساب بدین تا ما دیگه به شما زحمت ندیم.
مهرزاد خندهای کرد و سر تکان داد:
_انگار حرفهای منو باور نمیکنید!
_به محض اینکه ارثیهام رو بگیرم، باهاتون تسویه میکنم.
_مامان عمو مهرزاد نمیخواد منو ببره پیش عمه.
مهرزاد و فیروزه به ستیا نگاه کردند.
_خداروشکر! بالاخره اینجا یه نفر حرف منو فهمید.
فیروزه لبش را تر کرد:
_من دوست ندارم زیر دِین هیچکس باشم. درضمن... نمیخوام به خاطر این قضیه، اِم... مدام این رفت و آمدها تکرار بشه...
دستی به چادرش کشید:
_نه در شأن منه و نه در شأن و شخصیت شما.
برجستگی گلوی مهرزاد پایین و بالا شد. نان باگت دستش را تکه کرد. همان را یک تکه دیگر. این کار را ادامه داد.
_چرا سینا نمیاد...
فیروزه بلند شد. به دنبال سینا از پله پایین رفت:
_یه جعبه بده برا پیتزای ستیا. من دارم میرم. خودت برو باهاش حرف بزن.
سینا چشمهایش را گرد کرد:
_کجا میری؟! مامان من نمیدونم چیکار کنم! دیدی که هیچ طوره قبول نمیکنه.
فیروزه کیفش را باز کرد. پاکت دلارها را درآورد:
_خواهش میکنم دیگه اینا رو خونه نیار. بگو برا یه نیازمند خرج کنه. ما بهش نیاز نداریم.
_مطمئنی؟!
با اخم به چشمان پسرش زل زد. سینا پولها را گرفت و چشم از مادرش برداشت:
_خیلی خب...
حدیث کساء.mp3
11.76M
🎙 حدیث شریف کساء 🌺
🔅به نیت سلامتی و فرج
امام زمان علیه السلام و
نابودی اسرائیل خبیث
روز دوم 🌱
تقبل الله 🍃🌺
❥❥❥ @delbarkade
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😇 با ﺧﻮﺩ ﻋﻬﺪ ﮐﻦ ﮐﻪ از امروز
ﺗﻤﺎﻡ اوقاتت ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺗﺒﺴﻢ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﯽ
ﮔﺸﺎﺩﻩ ﺭﻭﯾﯽ می تواند
ﺳﺮﺁﻏﺎﺯ یک روز خوب و عالی باشد
صبح پاییزیتون پرانرژی 💗
❥❥❥ @delbarkade
.