فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👶🏻
💕فرزندان خود را
قبل از تولدشان نامگذاری کنید...
#فرزندآوری
❥❥❥ @delbarkade
💑
💓در مواقع بیماری کنار همسرتان باشید!
🌨در مواقع بیماریِ همـسرتان، با او بیشتــر مهربان باشید و به او توجه ویژه کنید. همسر شما در اینگونه مواقع نیاز شدید به محبت و مهربانیتان دارد.
🌨عشق خود را در بزنگاهها ثابت کنید تا علاقه و عاطفه همسری بینتان بیشتر گردد. گاهی برایش بیخوابی بکشید تا به شما در دلش افتخار کند.
❥❥❥ @delbarkade
🌸
✨آفتِ بخشش
🍂🍃هنگامی که زنی همسرش را میبخشد، دیگر نباید خطاها و اشتباهات او را برای صبحانه گرم کند و سر سفره بیاورد.
بخشش و گذشت شرط لازم برای عشق و عشق ورزی در زندگی است.🍂🍃
❥❥❥ @delbarkade
💘
براش بفرست💌
🧕ﻋﺰﻳﺰﺗﺮﻳﻦ فرد زندگیت ﻛﻴﻪ ؟
👈ﺍﻟﻒ ) ﻣﻦ
👈ﺏ ) ﺍﻟﻒ
👈ﺝ ) ﺍﻟﻒ ﻭ ﺏ
👈ﺩ ) ﻫﻤﻪ ﻱ ﻣﻮﺍﺭﺩ
عزیزم ﺭﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎش ﻟﻄﻔﺎ ٬ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﺪﻡ ﻣﯿﺎﺩ 😒😜
ﻫﺮ ﮐﺪﻭﻣﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﻦ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﻤﯿﺸﻢ ﻣﻦ ﺟﻨﺒﻢ ﺑﺎﻻس😝🙈
#دلبرانه🫀😜
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤
💔حکایتی شده باز حرمت
کلنا عباسک یا زینب (س) ...
#سوریه
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫
یک جرعه آرامش...🕊
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍
یک دقیقه آرامش🤍
#امام_خامنهای
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘
لوازم برقی زرد شده رو سفید کن🤍
#ترفند
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍮
طعم شیرین حلوای دهین برای هدیه😌🎁
• شکر ۳۰۰ گرم و شیر ۲۰۰ گرم
• روغن مایع ۲۰۰ گرم
• آرد ۲۶۰ گرم و پودر هل ۱/۲ ق چ
• شیره خرما ۱۵۰ گرم
• کره ذوب شده ۳۰ گرم
• پودر نارگیل چرب ۵۰ گرم
• گردو خورد شده ۱/۲ پ
• پودر نارگیل به میزان دلخواه
#کدبانوی_هنرمند
❥❥❥ @delbarkade
🗯
✨تذکرات اخلاقی بیش از حد به همسر ...
بیشتر از اون که اخلاقش رو خوب کنه باعث میشه!
✍🏻 یا مرتب احساس گناه بهش دست بده یا اعتماد به نفسش پایین بیاد و در برابرتون مقاومت کنه.
#مهارت_های_گفتگو_با_همسر
❥❥❥ @delbarkade
☺️💋
❣ریتم قلب مرد، با تُنِ صدای همسرش ارتباط مستقیم داره...
👈 شاید باورتون نشه؛ ولی خانومهایی که لحن صداشون بالاست، به هیچ وجه برای همسرشون خوشایند نیستند...!
👈 بهتره وقتیکه پیش همسرتان هستید، ملایم صحبت کنید. تن صدایتان را طوری تنظیم کنید که همسرتان از صحبتکردن شما آرامش بگیرد.
👈 از کلمات وزین و عبارات محبتآمیز استفاده کنید. لحن آرام و استفاده از واژههای محبت آمیز مثل عزیزم، عشقم و ... معجزه خواهد کرد.
#سیاست_زنانه
❥❥❥ @delbarkade
دلبرکده
#داستان #زادهی_مهر11 #خان_آخر _چقدر کم طاقتین! فقط سه روزه! _کارهای مهم و ضروری رو انجام دادم بر
#داستان
#زادهی_مهر12
#فلک
نگاههای چپ چپ محمدرضا و حرفهای نچسب علیرضا، حس و حال بدی بر جلسه بله بران حاکم کرد. یک زانو را در بغل جمع کرد. چشمانش را بست و دستش را در هوا پیچ و تاب داد:
_هزار و سیصد و هفتاد سکه رو، کی داده کی گرفته؟ آغا چی داری به نام بزنی؟
عمو نعمت لبخند یک طرفهای زد و برادر بزرگ روزیتا را مخاطب قرار داد:
_بابا جون شما خودت چی پشت قباله خانمت انداختی؟
چشمان علیرضا گرد شد:
_حاجی حرف ما برا هیوده، هیژده سال پیشه. الان زمونه فرق کرده.
_خیلی خب اگه شما الان برا پسرت بری خواستگاری چی به نام عروس خانم میزنی؟
اخمهای علیرضا درهم رفت:
_دِهه... حاجی گیر دادی ها؟!
سکوت کردم و منتظر استدلالهای معلم گونه عمو ماندم:
_ببین باباجون فقط خواستم مزه دهنت رو بدونم که الحمدالله دیدم.
عمو نعمت این را گفت و به پشتی تکیه داد. به آقای قندچی نگاه کرد. لبخندی زد و ابروهایش را بالا برد. به زور جلوی خندهام را گرفتم. عمو عظیم تیر خلاص را زد:
_آقا جون ما هم مثل خودتون از این رسمها نداریم.
انگشت اشارهاش را بالا آورد:
_اما از اونجا که خیالمون از پسرمون راحته؛ میدونیم که برا خانوادهاش کم نمیذاره.
دستی به شانه من کشید:
_الحمدلله امتحانش هم پس داده.
عمو نعمت دوباره کمرش را از پشتی جدا کرد. به من اشاره کرد و به سبک خودش شروع به تعریف کرد:
_باباجون این پسر رشید رو دیدی؟ بیست و چند سالشه اما قد ۶۰ سال من تجربه زندگی داره. طفلی بوده که باباشو از دست داده اما نذاشته آب تو دل مادر و خواهرش تکون بخوره. مردی کرده براشون.
عمو عظیم ادامه داد:
_این خواهرشو میبینی؟ یه تنه جهیزیهاش رو داده.
سرم پایین بود و زیر لب جواب محبت یکی درمیان عموها را میدادم:
_ای بابا... وظیفهام بوده... خواهش میکنم... این چه حرفیه؟
یکدفعه علیرضا وسط حرف عمو عظیم پرید:
_کی میگه ماست من ترشه؟
همه ساکت شدند.
_ما که هنوز راست و دروغ این آقا رو در نیوردیم. حالا باید شازده یه کار کنه...
پیشنهادی را که خودم به آقای قندچی داده بودم، از طرف خودش گفت:
_برا دو نفری که ما تعیین میکنیم. هر وقتی که ما گفتیم. بلیط رفت و برگشت دبی میگیره. بریم ببینیم اصلاً ای شرکت وارداتش کجان؟ صادراتش کجان؟ شاید شازده داره تو شرکت، ظرفشویی میکنه.
به پدر و برادرش نگاهی کرد و گفت:
_هان؟
پدر روزیتا نگاهش نکرد اما برادرش سری به تأیید او تکان داد و بله بلندی گفت. حواسم به عمو نعمت بود که سرش را پایین انداخته و دانه دانه تسبیح میاندازد.
علیرضا دوباره رو به ما کرد و دستانش را به اطراف چرخاند:
_این کار رو که میتونه انجام بده؟
عمو عظیم دهان باز کرد اما عمو نعمت زودتر گفت:
_ببین بابا جون ما که نمیخوایم به زور دخترتون رو ببریم. شما هر چی دلتون میخواد برید تحقیق کنید...
برای اینکه اوضاع خراب نشود، وسط حرف عمو آمدم:
_عمو جان این پیشنهاد خود من بوده که به آقای قندچی دادم. مشکلی نداره.
_خیلی خب باباجون اینم از این... ایشالله خیر باشه!
جلسه بله بران با حاشیههایش تمام شد. شب به روزیتا پیام دادم:
«بهم بگو کی میخواد بیاد دبی تا برا بلیط اقدام کنم.»
جواب داد:
«آقا مهرزاد داداشام که فردا برمیگردن آبادان. احتمالاً بابا و مامانم بیان اما اگه از نظر شما مشکلی نداره منم میخوام بیام.»
در یک لحظه تمام سفر از ذهنم گذشت. حتی جاهایی که دوست داشتم او را ببرم و رستورانهایی که دلم میخواست به ذهنم رسید. نوشتم:
«چی از این بهتر...»
فکر کردم شاید زشت باشد. پاکش کردم و این را ارسال کردم:
«خیلی هم عالی!»
برای شنبه قرار گذاشتیم تا دنبال پاسپورتهای آنها برویم. صبح جمعه بابای مصطفی به مامان زنگ زد. گوشم را به تلفن چسباندم:
_زن داداش من قصد دخالت ندارم. هر طور خودتون صلاح میدونید. اما این خانواده به شما نمیخورن. من حرف زدن دختره رو ندیدم اما اگه اینا داداشهاش بودن...
مامان بلافاصله جواب داد:
_نه آقا عظیم نگران نباش! دختره خودش خوبه. مادر و پدرش هم خوبن. من چند ماهه باهاشون در ارتباطم.
با انگشت شصت به مامان اشاره کردم که جواب خوبی دادی. یکدفعه گفت:
_اما به قول شما نمیدونم این پسرا چرا اینجوری بودن؟! حالا مهم هم نیست. اونا که زندگی خودشون رو دارن اینجا هم نیستن. ارزشش رو نداشت وگرنه خودم دیشب یه جواب دندون شکنی بهشون میدادم.
چشم و ابرویی بالا انداختم. گوشی را از مادر گرفتم:
_سلام عمو جان خوبین؟... نه بابا نگران نباشید! حواسم هست. الانم که عجلهای نداریم. داریم یواش یواش پیش میریم...
بعدازظهر هم عمو نعمت زنگ زد:
_باباجون برنامهات چیه؟ میخوای بگم بچهها از چند جا تحقیق کنن؟ برادرخانم حامد آبادانه...
_نه بابا عمو چی کار به اونا دارم...
عمو نعمت را هم راضی کردم.
شنبه صبح دنبال روزیتا رفتم. همراه مادرش سوار ماشین شد.
_بابا نمیان؟
_بابا حالش خوب نیست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫
🔸خوشبهحال اون دلی که درک کرد بزرگترین گمشدهی زندگیش امام زمانشه ...
#امام_زمان(عج)
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱
❣در آغوش خدا بنشین و با او حرف بزن ...
#سید_حسن_نصرالله
#حزب_الله
❥❥❥ @delbarkade