💓
❤️مؤمن وقتی میخواهد ازدواج کند بیش از اینکه به ظاهر زیبا و موقعیت مالی و اجتماعی همسر آیندهاش چشم بدوزد به این فکر میکند که قرار است فرزندانش در دامن کدام مادر و زیر بال و پر کدام پدر پرورش پیدا کنند که مایۀ افتخار و چشم و چراغشان باشند.
📖فرقان آیه ۷۴
#روز_پدر
#روز_مرد
#روز_زن
❥❥❥ @delbarkade
10.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💝
وقتی رفیقم بعد ازدواج میاد خونم😐🙄
❥❥❥ @delbarkade
.
#سیاست_همسرداری
دعواهای بیهوده با همسر
▫️هر انسان متاهلی با همسر خود بر سر مسائلی بحث میکند، از باز گذاشتن سر خمیردندان تا آویزان کردن لباس روی دستگیره در که در نظر دیگران بی معنی است.
▫️بحثهای خود را برای مسائل مهمتری نگه دارید، این دلخوریها را به حال خود بگذارید.
▫️به راستی اگر تنها اشتباه همسر شما انداختن جورابهای کثیف روی زمین است، باید خودتان را خوششانس بدانید.
♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡
❥❥❥ @delbarkade
.
ریشهی بسیاری از بد قولیها ناتوانی مرد در محاسبهی زمانه
❌مثلا شوهر شما میگه نیم ساعت دیگه خونهام آماده باش بریم بیرون ولی یهو دو ساعت بعد میرسه.
شما اینجور وقتا چی کار میکنی؟؟
هی بهش میگی کجا بودی این همه مدت و ...
در حالی که خیلی وقتها اشتباه همسر شما اینه که نمیدونه تا خونه حداقل یک ساعت راه داره توی این ترافیک و از طرفی کارشم حداقل نیم ساعت مونده
بهترین کار در این موارد اینه که تو کنترل زمان کمکش کنی👌
مثلا اگه ساعت 7 قرار دارید قبل اون ساعت بهش زنگ بزن و یادآوری کن و بگو راستی رادیو گفته فلان مسیر امروز ترافیک سنگینه
یه کم زودتر راه بیفت...
♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡
❥❥❥ @delbarkade
9.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💝
#دلبری_کلامی
همه مردها اینقدر دلشون نازکه🥺کافیه که خانم از راه احساس وارد قلب مرد بشه♥
#روز_پدر
#روز_مرد
♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕
مردها دوست دارن وقتی از خریدشون تعریف میکنید چند برابر براتون خرید کنند! 😃🥰
#روز_پدر
#روز_مرد
♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡
❥❥❥ @delbarkade
دلبرکده
#داستان #فیروزه_خاکستری138 #حساس _با کمک میکاییل پستههایی رو که رو دستمون مونده بود، با قیمت خیلی
#داستان
#فیروزه_خاکستری139
#فرشته
خیلی با احتیاط پرسید:
_میکاییل و روزیتا با هم ازدواج کردن؟!
_الانم دو تا کاکُل زری دارن. رایان هفت سالشه و رادین سه سال.
فیروزه با دهان باز پرسید:
_میکاییل با گذشته روزیتا مشکلی نداشت؟!
مهرزاد قبل از اینکه بپیچد، کنار زد:
_نمیرم تو خیابونتون یه وقت صابخونه مچمون رو نگیره.
فیروزه سرش را پایین انداخت.
_روزیتا جریان فرارش از خونه و ابن بروج رو برای میکاییل تعریف کرد. اونم گفت: «گذشته آدمها مال گذشته اس. منم قبلاً کارهایی کردم که الان دلم نمیخواد کسی بدونه و هنوز به خاطرش دارم توبه میکنم.»
_چه بزرگ منش!
_برا من و اجلال تعریف کرد که تو نوجوانی مادرش رو از دست میده و یکم سر و گوشش میجنبیده. اما امام حسین دستش رو میگیره و توبه میکنه.
_عجب! خدا چجوری آدمها رو بهم میرسونه!
مهرزاد با لبخند به او نگاه کرد:
_بله...
فیروزه از حرفی که زد پشیمان شد. مهرزاد چشم و ابرویی بالا انداخت:
_البته اگه آدمها راهی که خدا بهشون نشون میده رو ببینن.
فیروزه دستگیره در را کشید:
_با اجازه من برم تا ستیا...
_کجا؟! میرسونمتون.
_نه دیگه زحمت نکشید.
_نمیخواین بدونید سرانجام روزیتا با خونوادهاش چی شد؟!
_چرا. خیلی دوست دارم.
**
یک شب میکاییل با من تماس گرفت:
_آقا امشب میخوام ببینمت.
در یک کافه قرار گذاشتیم. میکاییل سرش پایین بود:
_آقا مهرزاد من یه عذرخواهی به شما بدهکارم...
ابروهایم در هم رفت:
_خیر باشه! برای چی؟!
همانطور سر به زیر جواب داد:
_به خاطر خواستگاری از روزیتا خانم.
خندیدم:
_این چه حرفیه؟! به من چه ربطی داره؟!
چشمانش روی میز دو دو زد:
_روزیتا خانم برام تعریف کرد شما قرار ازدواج...
نگذاشتم حرفش تمام شود:
_اصلاً اینطور نیست! ببین مهدی من اصلاً هیچ حسی به روزیتا خانم ندارم! من اصلاً همه چی رو فراموش کردم. اونم که از اول به من هیچ حسی نداشته.
به چشمانم نگاه کرد. به مردمک عسلی چشمانش زل زدم:
_جدی دارم میگم مهدی. اصلاً من خیلی خوشحالم برای هر دوتون! شاید قبل از اینکه روزیتا پیدا بشه ازش متنفر بودم اما از همون شبی که تو دستم رو گرفتی و بردی جشن نیمه شعبان، اصلاً حالم عوض شد. همون شب بخشیدمش.
پای چپش تند تند تکان میخورد.
_روزیتا خانم شاید اشباهات بدی تو زندگی کرده اما نون پاک خورده... سلامتی روح و جسمش رو داده اما عفتش رو نه.
لبش را با زبان تر کرد:
_بین حرفهاش احساس کردم خودش رو مدیون تو میدونه و بلاتکلیفه.
متوجه منظورش شدم:
_اجازه بده باهاش حرف میزنم.
عَبِد پشت کامپیوتر میزش نشسته بود. با دیدن من بلند شد و سلام کرد.
_عبد، به خانم قندچی بگو بیاد اتاقم.
_پیش پاتون با رؤیا خانم رفتن بالا.
نگاهش کردم. با انگشتانم علامت تلفن را روی گوشم گذاشتم و به اتاقم اشاره کردم. بدون معطلی گفت:
_اُ نعم سیدی.
چند دقیقه بعد، صدای سلام علیک روزیتا با عبد آمد. خودم را مشغول لب تاپ کردم. جلوی در اتاقم ایستاد. بلند شدم و تعارفش کردم که بنشیند.
_امروز با میکاییل قرار داشتم.
عکس العملی نشان نداد.
_میخواست از من اجازه بگیره... برای خواستگاری از شما.
سرش را زیر انداخت.
_شبی که شما پیدا شدین، من با میکاییل آشنا شدم. تو این مدت فکر میکردم فرشته نجات منه اما الان متوجه شدم که قراره فرشته زندگی شما باشه...
بالاخره حرف زد:
_از کجا میدونید؟!
_هر دو تون رو میشناسم.
به من زل زد. آب دهانش را قورت داد:
_من میکاییل رو نمیشناسم. اما مدیون شمام. میتونستی ازم انتقام بگیری...
صدایش بغض آلود شد:
_اما پناهم دادی. ازت دزدی کردم، سرت کلاه گذاشتم، خیانت کردم. ولی بازم منو بخشیدی.
بلند شد. دستانش را روی میزم گذاشت:
_اگه تا آخر عمرم کنیزیت رو کنم، راضیام به خدا... اگه تا آخر عمرم به صورتم نگاه نکنی بازم کنیزیـ...
اجازه ندادم حرفش را تمام کند. بلند شدم:
_بس کن روزیتا خانم. من کنیز نمیخوام. کسی هم که پناهت داده من نیستم.
به طرف در خروج رفتم. به طرفش برگشتم:
_بهتره زودتر برید تهران. باباتون تو نوبت پیونده. اگر هم دلتون با میکاییل نیست؛ هیچ عیبی نداره! اما... نمیتونین تا ابد اینجا بمونین.
زدم بیرون. تا مسجد امام حسین (ع) پیاده رفتم. بعد از نماز، به کاشی کاریهای محراب زل زدم. حرفهای روزیتا از ذهنم گذشت. فکر کردم:
«بهترین کار همینه. خودم میبرمش تهران. به مامان میگم با خانوادهاش... نه مامان ناخوش احواله... مهری... اصلاً خودم باهاشون حرف میزنم و آب پاکی رو...»
یک نفر به کمرم کوبید:
_آقا دست ما هم بگیر.
به صورت خندان میکاییل لبخند زدم.
_التماس دعا داریم آقا...
چشمکی زد:
_چه خبر؟!
به مهرم نگاه کردم و دستی به صورتم کشیدم. انتظار دیدن او را نداشتم. دنبال جملهای مناسب گشتم.
_جوابش منفی بود هان؟!
_نه. فقط... هنوز خوب نمیشناستت.
کلمات بهتری پیدا کردم:
_باید یکم بهش وقت بدی...
_یعنی امیدوار باشم؟
_من فکر میکردم آدم پیگیرتری باشی...
12.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى
عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#ماه_رجب
❥❥❥ @delbarkade