eitaa logo
دلبرکده
27.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade 🚨تبادل، تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜بفرست براش😌 شنیدی میگن : ꜜ ⇠ خدا روزی رسونه ؟ ❎هرجوابی داد تو بگو: آره خب خدا تورو واسه روزی من رسونده ؛ حالا جدا ازاینکه ꜜ                 ...تـــوخودت نعمتـــے❤️💍... ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دمکنی فری سایز بدوز😍✂️🪡🧵 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبرکده
#داستان #فیروزه‌ی_خاکستری67 #کنایه دم خانه خودمان با کمک مهری و مامان، از ماشین مهرزاد پیاده شدم.
دو، سه روز اول پاییز را، با پای آتل بسته به کلاس خیاطی رفتم. همان جلسه اول، مربی از اراده‌ام خوشش آمد و مورد توجه قرار گرفتم. با تشویق‌های او انگیزه‌ام چند برابر شد. جلسه‌ی چهارم را بدون آتل رفتم. اولین دامن عمرم را دوختم. از مربی نمره بیست گرفتم. در پوست خودم نمی‌گنجیدم. موقع برگشت، سرِ کوچه، صدای آشنایی سلام کرد. خانم اعتماد همسایه‌ی سر نبش بود: _الحمدالله فهیمه هم سر و سامون گرفت پس کی نوبت توئه؟! بدون لبخند و حرف اضافه گفتم: _هر وقت خدا بخواد. چشم و ابرویش را از هم باز کرد: _مگه با پسر خاله‌ات نامزد نبودی؟! آب دهانم را قورت دادم: _جواب آزمایش خوب نشد؛ فعلا معلوم نیست. چشمانش برق زد و به فکر فرو رفت. بدون خداحافظی رفتم. دو پسر داشت که زن و بچه داشتند. نوه دختری‌اش هم چند سال از من کوچک‌تر بود. دلیل لبخندش را دو روز بعد فهمیدم. اسیر دلگیری عصر پاییزی جمعه بودم. فهیمه از ظهر با مصطفی رفته بود. فرانک مشغول درس بود. پشیمان شدم که به خاطر تکلیف خیاطی، با مامان به جلسه ختم آل یاسین نرفتم. صدای آیفون بلند شد. به طرف گوشی پریدم. بدون فکر گفتم: _الو بفرمایید... روی دهانم کوبیدم. طرف با خنده جواب داد: _ماییم خوشکلم باز می‌کنی؟ صدا آشنا بود. مغزم درگیر اشتباه لفظی شد. دکمه باز شدن را زدم. به خودم آمدم. بدون اینکه مطمئن شوم، در را باز کرده بودم. به طرف ورودی هال رفتم و دوباره برگشتم. به سمت اتاق‌مان رفتم. از ترس اینکه زن کولی داخل آمده باشد، فرانک را صدا زدم. از اتاق مامان چادر گلدارش را برداشتم. در هال را باز کردم. وا رفتم. سر جایم خشکم زد. مامان امید، با لب‌های کش آمده به طرفم آمد. بغلم کرد و صورتم را بوسید: _گفته بودم عروس خودمی خوشکلم. خواهر امید با همان آرایش غلیظ و خاله‌اش، پشت سر او، بغلم کردند. امید سر به زیر و گل به دست، کنار در ماند. کت و شلوار دیپلمات طوسی پوشیده بود. از همیشه شیک‌تر به نظر می‌رسید. با وجود این، هنوز تو دل برو نبود. بدون بفرمایید، وارد پذیرایی شدند. ضربان قلبم به صد رسید. فرانک از سر و صدا متوجه قضیه شد. وقتی به هال برگشتم، تلفن دستش بود. _اگه میشه گوشی رو بده به مامانم. مات و مبهوت نگاهش کردم. _اینا دیگه از کجا پیداشون شد؟! *** یک ساعت بعد، در همین هال، امید به پشتی کناری‌ام تکیه داده بود: _راستش این مدت حالم خیلی خراب بود و شب و روز نداشتم... چادر گلدار، لای انگشتانم در پیچ و تاب بود. _فیـ فیروزه خانم نذر کردم قسمت هم بشیم و با هم بریم پابوس امام‌زاده اسحاق. به مغزم فشار آوردم. یادم نیامد در مورد کجا حرف می‌زند. خیلی جدی گفتم: _حالا برا نذر و نیاز زوده. خنده‌ی صداداری کرد: _تا حالا که جواب داده بقیه‌اش هم اوس کَرَم بزرگه. برای عوض کردن بحث پرسیدم: _این همه دختر چرا گیر دادین به من؟! _نُچ ما این همه دختر نمی‌خوایم که. یه فیـ فیروزه خانم هست که ما اونو فقط می‌خوایم. از جواب خودش خوشش آمد. دوباره با صدا خندید. کفرم را درآورد: _من اصلا از شما خوشم نمیاد! جدی شد: _من هر کاری که بخوای می‌کنم. هَر هَر شرطی بذاری قبول می‌کنم. هَر هَر چیزی که بگی انجام می‌دم. صدایش التماس‌گونه شد: _تو رو روح بابات فیـ فیروزه خانم دست رد به سینه ما نزن. با انگشتانش شمرد: _خونه جدا برات می‌گیرم. همه حقوقم رو می‌دم دستت. همین الان یِـ یک مِیلون و پونصد آغام دستم می‌ده تو هم اضاف شی؛ گفته یک میلون و پونصد دیگه هم بهم می‌ده. سینه‌اش را جلو داد: _اَ حقوق یه کارمند اداره هم بیشتر. اصلا جهاز مهاز هیچی نمی‌خواد بیاری! خو خودم نوکرتم. طلا ملا هم هر چی بخوای هَـه. یکدفعه چیزی یادش آمد: _اَص برو دنبال درس و دانشگاه. اداره مداره‌ای هم استخدام شدی، من کاریت ندارم. صدای باز شدن در هال، او را از جا پراند. هر دو به سمت راست نگاه کردیم. فهیمه بدون اینکه بداند، داخل شد. بعد از دو، سه قدم، با دیدن ما ایستاد. سنگینی نگاهش را تحمل نکردم. سرم را پایین انداختم. از اتاق پذیرایی، صدای سلام و احوالپرسی مصطفی را شنیدم. فهیمه به آشپزخانه رفت. بین من و امید سکوت برقرار شد. صدای تیک تاک ساعت دیواری، مثل ناقوس کلیسا به گوشم آمد. صدای کوبیدن در کابینت و یخچال از آشپزخانه بلند شد. فهیمه را تصور کردم که از عصبانیت همه چیز را به هم می‌کوبد. چند دقیقه بعد صدایم کرد: _معلوم هست چتون شده؟! به چشمانش نگاه نکردم. شانه‌هایم را بالا بردم. صدای نفس‌ مانندش تندتر شد: _نشستی باهاش حرف می‌زنی؟! خیلی خَری فیروزه. سینی پر از لیوان آب را دست گرفت: _خودم باید این قضیه رو تموم کنم. ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صاحب الزمان ❤️ اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❎تربیت شیطانی❎ 🔸آیت الله حائری شیرازی : بعضی‌ها عادت دارند در خانه وقتی می‌خواهند یک تذکری به شوهرشان بدهند یا شوهر می‌خواهد یک تذکر به خانم بدهد یا والدین می‌خواهند یک تذکر به بچه بدهند؛ می‌گویند: «اگر دستت درد نمی‌گیرد این ظرف‌ها را بردار و بگذار آنجا» یا می‌گویند: «اگر پایت درد نمی‌گیرد در را هم ببند»، «اگر زبانت درد نمی‌گیرد یک تلفنی به فلانی بزن»! این چه عادتی است؟! این‌ها تربیت شیطانی است، این‌ها راه خدایی نیست، این روش امامان شما نبوده، این روش پیغمبر شما نبوده. نعنا داغ ریختن روی کلمات، فلفل آن را زیاد کردن، درست نیست. به دلبرکده؛ کلبه ی عشق و مهربانی بپیوندید💝⬇️ http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبرکده
یه خانم دلبر👱🏻‍♀ وقتی عصبانی میشه، هر چیزی از دهنش دراومد به همسرش نمیگه🤐 صبر میکنه، سکوت میکنه، آ
یه خانم دلبر👱🏻‍♀ اسیر روزمرگی زناشویی نمیشه ممکنه عشقش مثل روزهای اول زندگی، شعله نکشه اما حرارت اون مثل زغال‌های روشن، زندگیش رو گرما می‌بخشه پس گاهی با یه بادبزن دوباره شعله‌ به این آتیش بده نمی‌دونی چقدر مَردت برات له له می‌زنه😌 اینجوریاس خواهر😉 به جمع دلبران بپیوندید🥰👇 http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640