eitaa logo
دلبرکده
27.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade 🚨تبادل، تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️وقتی به بچه فامیل رو میدی😂 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
دلبرکده
. سلام دوستای گلم🌷 دلبران خانه، حالتون چطوره؟ پیرو این کلیپ طنز، اومدم یه بحث جدی با هم داشته باشی
❓همسرم در کارهای منزل کمکم نمیکنه چیکار‌کنم؟😢 1⃣غر زدن ممنوع❌ وقتی تو یک ریز غر میزنی شاید همسرت برای فرار از غرهای شما مقداری همکاری کنه ولی بعدش دوباره همون روال ادامه پیدا میکنه 2⃣ایراد گرفتن ممنوع❌ گاهی همسرت میاد تو کاری کمک کنه، مدام ازش ایراد میگیری مثلا جارو کشیده، میای میگی چرا زیر مبلا رو نکشیدی؟ چرا اون‌ گوشه خونه هنوز کثیفه و... یا مثلا خرید کرده، میگی چرا اینو خریدی؟ وای تو اصلا بلد نیستی خرید کنی! تو داری مدام حس ناکارآمدی میدی به همسرت، و خب طبیعتا نتیجش میشه اینکه کار رو دو دستی تقدیم میکنه به خودت تا با سلیقه و نظر خودت انجامش بدی‼️ این میشه که حتی کوچکترین کارهای بیرون منزل هم ممکنه بیفته گردن خودت🤷‍♀ 3⃣توقع اشتباهی ممنوع❌ معمولا ما خانم ها دلم مون می خواد طرف از تو چشمامون بخونه که ما چی می‌خوایم😳🤷🏻‍♂ مثلاً خونه کثیفه، بچه کوچیکه، مهمون می‌خواد بیاد یا اصلا کثیفی خونه رو مخ مونه انتظارداریم آقامون خودش درک کنه و مثل مادر و خواهرمون یا هر فرد مؤنث دیگه که ما رو در این حالت می بینه، بیوفته به جون کارها و همه جا رو مثل دسته گل تحویل مون بده و آخرش بگه: سورپرایز! 🤩 تقدیم به همسرم با عشق🌹 این توقع فضایی رو لطفاً دور بریز‼️ هیچ وقت توقع نداشته باش مردت از توی چشمات نیازت رو بفهمه باید از مردت بخوای که کمکت کنه، حتی اگه میدونی طفره میره یا بهانه میاره، اما نیازت رو بیان کن☺️ خدا بهت یه زبون داده، بستگی به خودت داره که از شیرینی جاتش استفاده کنی یا تلخی جاتش🥲😁 ازش خوب استفاده کن خوب هان😉 🦋ادامه دارد... ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبرکده
#داستان #ملکه‌ی_برفی2 #ملکه شاهپور با دیدن من، چشم‌هاش را انداخت پایین. با صدای لرزانی گفت: _بفرم
از بین دُشک و لحاف خواهر و برادرها، پا ورچیدم تا نکند لگدی بزنم به کسی و بیدار شود. دعایی را که برای زبان آغا، با کمک عمه آفت نوشته بودم، توی جیب تنها شلوارش گذاشتم. دوباره درش آوردم. داخل جیب پیراهنش انداختم. باز وسواسی شدم که شاید دولا شود و بیوفتد. آخر کار یک نخ و سوزن برداشتم و دعا را به جیب پشتی دوختم. عید همان سال من و شاهپور عقد کردیم. قبل از عقدمان، آغا جلوی عاقد و فامیل شاهپور گفت: _قبلا هم عرض کردم خدمت آقا شاهقلی بزاز به شرطی این خطبه خونده می‌شه که تا دختر بزرگم ازدواج نکرده، عروسی این دو تا برگزار نشه. در ضمن شازده دوماد هم تا بعد عروسی، حق رفت و اومد به این خونه رو نداره. صدایش را پایین آورد: _بچه عزب داریم ما. پدر شاهپور که مثل خودش بی‌زبان و ساکت بود؛ همه شرایط آغا را قبول کرد. بعد از عقد تا سه روز از شاهپور خبری نشد. شده بودم مثل اسپند روی آتش. آغا خونه بود و سر ساختمان نمی‌رفت. مدرسه هم تعطیل بود تا به بهانه کلاس تقویتی یک سری به دکان بزازی بزنم. تنها راه استفاده از دعای قفل زبان بود. بدون مشورت با عمه دوباره دعا را نوشتم و توی جیب آغا دوختم. آنقدر بیخ گوش مامانی غر زدم تا راضی شد با هم تا بازار برویم. _ای ذلیل نشی که با این سن و سال منو ذلیل کردی! _خیلی خب اصلا نمی‌خواد بیای. می‌رم به عمه می‌گم. _وایسا ذلیل مرده! می‌رم به عمه می‌گم. چادرش را سر کرد. تا خود بزازی غرغر کرد. مغازه شلوغ بود. شاهپور با دیدن من چشمانش گرد شد. اول سرش را پایین انداخت. بعد انگار یادش بیاید که زنش هستم با لبخند نگاهم کرد. با ناز صورتم را ازش گرفتم. به اتاق پشتی رفت. اینبار به جای خروس قندی، با یک سینی شیرینی نخودچی و کلوچه و دو استکان چای آمد. مامان مشغول پارچه‌ها شد. شاهپور برایم صندلی گذاشت. سینی را روی چهارپایه‌ جلویم قرار داد. خودش سراغ مشتری‌ها رفت. هر از گاهی نگاهی به من می‌کرد و لبخند می‌زد. چای را خوردم. طوری که ببیند، نامه‌ای که برایش نوشته بودم را زیربشقاب گذاشتم. مامان چایش را نخورده یاد آغا افتاد: _بدو ذلیل مرده الانه که آغات شاکی بشه چرا انقده موندین خونه طوبی خانم؟ هنوز از مغازه بیرون نزده بودیم که شاهپور نامه را برداشت. بعد تا دم مغازه دنبال‌مان آمد. توی نامه نقشه‌ام را برای شاهپور نوشته بودم: «دیراست که دلدار پیامی نفرستاد ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد سلامی به گرمی عشق برای آقا شاهپور خودم. حقیقتش این چند روز خیلی به سختی برام گذشت. دور از شما گذروندن شب و روز سخته و هی دارم به این فکر می‌کنم کی میتونیم همو ببینیم. گذشته از دلتنگی‌های این روزهام خواستم در مورد یک مطلبی نظر شما را بدونم و اون این است که اگر موافق باشید طبق برنامه‌ای که من دارم برای ازدواج عمو عسکر شما و آبجی فرح من نقشه داشته باشیم و برای رساندن آن دو به هم همکاری کنیم تا شروط آغا جانم از سر راه ما برداشته شود و ما هم به خیرو خوبی بتوانیم سر خانه و زندگی خودمان برویم. اگر با نظر من موافقید جوابیه‌ خود را رأس ساعت یازده شب که آغاجانم خواب هستن زیر درب منزل ما بیاندازید. من همان موقع در حیاط منتظر می‌مانم. نمکدان بی نمک شوری ندارد دل من طاقت دوری ندارد ملکه بانو هشتم نوروز پنجاه و چهار» ساعت ده، طبق معمول هر شب، خاموشی زده شد. تیک تاک ساعت در سرم خاموش نمی‌شد. ساعت ده و نیم به بهانه دست به آب به حیاط رفتم. تا ساعت یازده شود چند ساعت برایم گذشت. سر ساعت یازده، از زیر در کاغذی به داخل هول داده شد. خنده بزرگی نشست روی لبم. به در چسبیدم: _آقا شاهپور خودتی؟ صدایی نیامد. با پشت انگشت ضربه‌ای به در زدم. چند ثانیه طول کشید تا یک ضربه از در شنیدم. _آقا شاهپور؟ _بـَ بله. _یکم صبر می‌کنی تا نامه‌ات رو بخونمش؟ _بــَ بله. نامه را باز کردم. دو خط نوشته بود: «سلام ملکه بانو. هر چی شما بفرمایید. دل من هم تاقت دوری شما را ندارد.» قند توی دلم آب شد. نامه را چسباندم به سینه‌ام. ریز ریز خندیدم. دهانم را گذاشتم به در: _صبر بده برم یه قلم بیارم. _زودتر. دویدم داخل خانه. تازه متوجه هیجان زیادم شدم. سعی کردم خودم را کنترل کنم. کیفم را پیدا کردم. وسایلش را ریختم زمین و یک قلم پیدا کردم. تندی زیر نامه شاهپور نوشتم: «ممنونم که اومدی آقا شاهپورم♡ ممنونم که موافق نقشه من هستی. فردا شب همین جا، همین موقع، یک چیز به شما می‌دهم که باید به خورد عمو عسکر بدهی تا عشق و علاقه آبجی فرح را پیدا کند و بخواهد که با او ازدواج کند. البته خودت هم توی گوشش هی بخوان که فرح دختر خوب و باوقاری است و می‌تواند زن خوبی براش بشود...» برگه را از زیر در دادم بیرون. صدای پای شاهپور را شنیدم که بی‌خداحافظی دوید و دور شد. ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من از کودکی عاشقت بوده ام حسین جان❤️‍🩹 در گوشه ای از مجلس اباعبدلله، پدر یک کودک کر و لال، برای او روضه ها را با زبان اشاره بازگو میکند و کودک اینگونه گریه میکند...😭 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️چک کردن موبایل همسر❌ در موبایل همسرتون دنبال چه چیزی می گردید؟! دنبال خیانت ؟ می خواهید ببینید آیا با کسی در رابطه است یا نه؟ خب؟ بعدش می خواهید چه کار کنید⁉️ دعوا کنید؟ طلاق بگیرید؟ هر طور که حساب کنید این پروسه، پروسهٔ معیوبی است و شما عملا به او می گویید که اعتمادی که شیرازه و قوام زندگی هست را به اون ندارید... به جای چک کردن موبایل همسرتون🙄👇 🔆روابط عاطفی تون رو قوی کنید به اون احترام و عشق هدیه کنید، بیشتر محبت کنید. 🔆برای هم وقت بگذارید حتی اگه پر مشغله اید حتما ساعتی از شبانه روز رو در نظر بگیرید و با هم وقت بگذرونید، گپ بزنید، از خاطراتتون بگید و بخندید🤍 🔆 اعتماد به نفستان را بالا ببرید دنبال علت باشید، اعتماد را بیشتر کنید و اجازه ندهید این بازی خطرناک بین تون رایج بشه که از روی لج و لجبازی مُدام در حال کنترل وسایل شخصی و حریم خصوصی هم باشید. احساس بازجویی، هم برای مرد و هم برای زن دردناک است. در عین حفظ صمیمیت به فردیت هم احترام بگذارید. ارسال نظرات: @admin_delbarkade به دلبرکده؛ کلبه ی عشق و مهربانی بپیوندید💝⬇️ http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌با این سرم دست ساز خونگی دستاتو شاداب کن 😉😎 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا