دلبرکده
#داستان #فیروزهی_خاکستری32 #جادوگر زمان برایم متوقف شد. امیر بی حالت به من و امید زل زده بود. فکر
#داستان
#فیروزهی_خاکستری33
#دیوانه
دیدم که چطور چشمان مامان از حدقه بیرون زد. فکر کردم شاید بد نباشد حال امیر را بگیرم.
_هر چی که اینا این مدت هوامو داشتن دریغ از یه نگاه و یه کلمه از امیر!
مامان با افسوس گفت:
_طفلی هنوز تو شوکه
صدایم را بالا بردم:
_از من عزادارتره؟!
_امیر خیلی به بابات وابسته بود. سودی میگه اصلا سرِ شالی هم نمیره!
از این حرف مامان تمام بدنم داغ شد. بلند شدم و پارچه گلدار را یه گوشه پرت کردم:
_به جهنم!
مامان صدایم کرد اما طاقت شنیدن حرفهای هیچکس را نداشتم.
چند روز بعد دوباره مادر امید تماس گرفت. مامان از پشت تلفن با کلافگی جوابش را داد:
_یعنی فکر میکنید من با این سن دروغ میگم؟!... این چه حرفیه؟!... ما که زورش نکردیم حاج خانم خودش خواسته.
تلفن را قطع کرد. خیلی جدی جلو رفتم. انگشتر گشاد امیر را جلوی مامان گذاشتم:
_بیا اینو به خاله پس بده
بغض گلویم را فشار داد:
_من عروس خوش قدمی نَــبو...
نتوانستم جلوی گریهام را بگیرم. مامان دنبالم آمد.
_ چت شده دختر؟! اگه از این پسره خوشت میاد خب بگو چرا تعارف میکنی؟
با گریه گفتم:
_از هیچکس خوشم نمیاد. حالم از همه به هم میخوره.
فرانک و فهیمه با چشمان گشاد لای در اتاق به من زل زده بودند. فهیمه رو به مامان گفت:
_ دیونه شده؟!
سرم را از روی زانوهایم بلند کردم و داد زدم:
_اصلا من روانیام به تو ربطی نداره!
مامان اشاره کرد که بیرون بروند. با تمام جانم فریاد زدم:
_هیچکدومتون رو دوست ندارم. من بابامو میخــــوام.... بابـــــــا...
با فریادهای بابا، بابای من، همه به زجه افتادند. حالا روضهخوان من بودم و مادر و خواهرهایم گریه کن. آنقدر گریه کردیم که چشمهی اشکمان خشک شد.
تا دو روز به جز برای غذا و کارهای ضروری از اتاق بیرون نیامدم. فرانک و فهیمه فقط در صورت نیاز به اتاق رفت و آمد کردند و کاری به من نداشتند. روز سوم عمو جمال زنگ زد.
_حاضر شو یه ساعت دیگه میام دنبالت.
با بی میلی مانتو و روسری مشکیام را پوشیدم و منتظر ماندم. از قبل میدانستم نتیجهی این ملاقات یک جلسه نصیحت یا در حالت خوشبینانه یک گشت و گذار تفریحی برای عوض کردن حال و هوای من است. ربع ساعت مانده به آمدن عمو نزدیک بود زنگ بزنم و برای نرفتن بهانه بیاورم. حتی حوصله کلنجار با عمو را نداشتم. در ایوان نشستم و به پژوی بابا زل زدم. چند لحظه حس بودن او حالم را عوض کرد. خاطرهی روزی که از شمال با ماشین برگشتیم یادم افتاد.
امیر پشت فرمان بود. به اصرار خاله من صندلی جلو نشستم. فهیمه و فرانک دست میزدن و شعر میخواندند:
«ای یار مبارک بادا ایشالله مبارک بادا...» امیر زیر چشمی نگاهم میکرد و چشم و ابرو بالا میانداخت.
آهی کشیدم و اشکهایم را پاک کردم. کاش آن روز همراه بابا و مامان با قطار به تهران برمیگشتم! در حسرت روزهای پایانی بابا اشک ریختم که صدای آیفون آمد. خودم را پشت در رساندم. عمو جمال با لبخند از پشت در ظاهر شد. با دیدن قیافه من اخمهایش درهم رفت:
_اینا چیه پوشیدی؟! قبرستون که نمیخوام ببرمت.
_سـ سلام.
صدای امیر در همه وجودم پژواک شد. به مردی که از ماشین عمو پیاده شد نگاه کردم. در این دو هفتهای که ندیده بودمش چند سال پیرتر شده بود. نگاهش مثل غریبهها بود. نمیدانم چند لحظه یا چند دقیقه به او زل زدم.
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی اعمالمان را به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هدیه میدهیم چه اتفاقی میافتد؟
👤 آیت الله #ناصری
#درس_اخلاق
#امام_زمان
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
⚜ قیمت و ارزش زن 🧕
👌زن باید شخصیت داشته باشه ..
#حجاب
#بانوان_بهشتی
استاد #دانشمند
❥❥❥@delbarkade
🍁🍂
🎗زندگی بهشت است
برای آنهایی که
عاشقانه عشق میورزند!
بی پروا محبت
می کنند
و کمتر از دیگران
انتظار دارند
❥❥❥@delbarkade
11.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رهبر انقلاب: از بانویی که با کودک خود روی سکوی قهرمانی رفت، تشکر میکنم...
❥❥❥@delbarkade
گلم که صدایم مے زنی
دلم می خواهد به
اندازه ی تمـامِ شاخه گلها
رنگ بگیرم عطر بگیرم
و قد بکشم
و یواشکی در سینه ی کوچکم
عاشـقانه تصَدُقِ
لهجه ی صدایت شوم...🌼🔒
❥❥❥@delbarkade
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوستان ..!
باید برای فاطمیه زحمت کشید .🏴
هر کسی نمیتونه پای این سفره بشینه
هر کسی هم که نشست باید قدرش رو بدونه
صلی الله علیکِ یا فاطمة الزهرا (س)🥀
#فاطمیه
❥❥❥@delbarkade
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یادگیری_احکام #واجب یا #مستحب؟
احکام مبتلا به (مثل طریقه #وضو گرفتن،طریقه نماز خوندن، #شکیات_نماز و...)که مورد نیازمون هست واجبه یاد بگیریم.
مثلا اگر پیر شدیم و فهمیدیم اشتباه وضو میگرفتیم
با اینکه میتونستیم قبلا یاد بگیریم اما یاد نگرفته بودیم نمازهامون رو دوباره باید بخونیم.
❥❥❥@delbarkade