#چالش_خواستگاری
#شما_فرستادین 👇🏻👇🏻
سلام . می خواستم تو چالش خواستگاری شرکت کنم
عاقا من وقتی که مجرد بودم ، خواستگار های زیادی داشتم . الان می خوام در مورد دوتا شون صحبت کنم .
من مربی قرآن برای بچه های محلمون بودم ، هی باید می رفتم مسجد و حسینیه محلمون . عاقا نگو این مدت ، خادم مسجدمون که یه پسر جوانی بود ، عاشقم شده بود 😍😍😅
تو محل ما هم همه با هم اقوام هستیم . ایشون و خانواده اش رو هم می شناختم . البته یه کارایی قبلا می کرد که متوجه شدم دوسم داره . یه روز بعد کلاس قرآنم ، یهو دیدم این آقا اومد طرفم . فکر کردم می خواد در مورد کلاس صحبت کنه . دیدم منو با اسم مستعارم صدا می زنه و میگه ببخشید ، خانواده ام با خانواده شما صحبت کردن ، منم گفتم : نه . در مورد چی ؟بعدش دیدم جلو مسجد محلمون از من خواستگاری کرد . حالا هی هم محلی هامون هم رد میشدند . آخرش هم تو چشام نگاه کرد و گفت که : من واقعا می خوامت که خودم اومدم ازت خواستگاری کردم 😍😅
بچه پر رو آخرش بهم گفت که منو دوست داری ؟ منم با رک گفتم : نه . آخرش هم خانواده ی من جواب رد دادم .
مورد دومی هم بگم که یه خانواده ای اومدن خواستگاری من ، از اونجایی که پسره یه دختر بور و چشم رنگی می خواست ، خودش گفت منو نمی خواد.آقا بعد از چند روز. ، دیدم دوباره اینا می خوان بیان خواستگاری من . و اجازه می خوان که بیان .
منم بهشون گفتم مگه من جنس هستم که منو ببینن و برن یه دور بزنن که اگه بهتر از من گیرشون نیومد ، بیان سراغم . آخرش هم کلی پیغام دادن و منم حرفم همون بود ..
ببخشید که طولانی شد
💕 @Delbarongi 💕
#چالش_خواستگاری
✅ سلام عزیزم
ج چ
خواهرشوهرم براش خواستگار میاد😁
چندسال پیش بوده و اینا مبل نداشتن خلاصه قطاری همه نشسته بودن ک مادر دوماد بلند میشه ک بره حواسش نبوده ک شوهرم پشتشه تلپی میوفتن توبغل شوهرم😂😂
✅سلام فاطمه جان من بازار کار داشتم رفتم خرید برگشتنی ی آقاهه میانسال بود هی تعریف پسرش میکرد ک پرستاره تهران کار میکنه تهران وضعیت خرابه(از نظر کرونا) اینا از خانوادش تعریف میکرد بعد سن منو پرسید حرف حرف تا رسیدم میخاستم حساب کنم کرایشو نگرفت گفت ی شب مزاحم میشیم برای امر خیر 🥴منم گفتم متاهلم دوتا بچه هم دارم
فکر کنم آبروهامو دوسالی میشه اصلاح نکردم اشتباه گرفته بود خیر سرمون مد سال هست ابرو اصلاح نکردن😂بعد اومدم با آب و تاب برا شوهرم تعریف کردم😌😁
کاش زود ازدواج نکرده بودم 😂
♥️
💕 @Delbarongi 💕
#چالش_خواستگاری
#شما_فرستادین 👇🏻
✅ سلام در جواب خواستگاری عجیب باید بگم من یه روز ظهر از سرکار اومدم خونه و بعد ناهار و نماز خوابیدم خیلی خسته بودم ، مامانم گفت من میرم بیرون تازه خوابم عمیق شده بود که دیدم زنگ میزنند بزور با کلی خستگی خودم از رختخواب کندم عین گیج ها آیفون جواب دادم گفت منم ، نشناختم در باز نکردم رفتم از حیاط در باز کردم دیدم دوتا خانم هستند میگن مامانت هست گفتم نه اگر کار واجب دارید زنگ بزنم بیاد بزور اومدن تو حیاط ، در آخر گفتن مامانت تو خونه دختر مجرد داره گفتم بله خودمم ( در نظر بگیرید من شدیدا" خواب آلو ، چشمام باز نمیشه ، به زور ایستادم ، خلاصه ژولیده ) به هم نگاه کردند گفتن نه ، نههههههه ، در رفتن 😄😄
من همچنان مجرد 😭😭
یه بارم یکی از همسایه ها که باهاش سلام و علیک داشتم و گاهی میومد خونه ما اومد تو حیاط نشست خودش ازم خواستگاری کرد خودشم جواب منفی داد چقدرم از پسرش تعریف کرد جواب منفیش به این علت بود که من تحصیل کرده و شاغل بودم و پسرش زیر دیپلم و بیکار 😀😀😀
یکی دیگه بگم الان یادم اومد 😃😃
من معلم هستم یه روز رفتم اداره تو حیاط رفتم آبخوری آب بخورم یه آقایی اومد گفت خانم شما همکار هستید گفتم بله گفت مجردید گفتم چطور مگه ، گفت میتونیم بیشتر آشنا بشیم من از شما خوشم اومده گفتم نه افتاده بود دنبالم تو حیاط میگفت حالا شما شماره بدید خودشم سنش خیلی بیشتر از من بود شاید ۲۰ سال تفاوت سنی ، به زور رد کردم 😊😊
💕 @Delbarongi 💕
#چالش_خواستگاری
شما فرستادین👇🏻👇🏻
سلام امیدوارم دیر نرسیده باشم آخرای اسفند پارسال نزدیک ظهر بود دیدم در میزنند به دخترم گفتم دروبازکن رفت بازکردگفت مامان با تو کار دارند رفتم تو بعد سلام واحولپرسی گفت میخوام ببینم خواهرت دخترشو شوهر میده منم گفتم نه گفت آره مامانتم گفت منم گفتم اون شوهر نمیده آدرس اون دخترت روبده حالا این نوه ات نشد اون یکی که من خنده ام گرفته بود انگار اومده بود لباس 👗 بخره خلاصه گفتم نه شوهرش نمیدم البته ازحق نگذریم پسر استاد دانشگاه بود وساکن تهران ولی دختر من قصد ازدواج نداشت 😂😂😂
💕💕💕💕💕
سلام ..به به چالشی قشنگی ...خب بریم؟ سر اصل مطلب والا جریان خواستگاری من که خیلی جالب بود این بود که خانواده شوهرم آمدن خواستگاری ما با هم صحبت کردیم بعد که رفتیم توی پذیرایی دیدیم برادر آقای داماد گفتن ما یه اتاق خالی می خواهیم باهم مشورت کنیم..ما🧐🧐🧐اگه می خواستید مشورت کنید چرا اینجا...خلاصه رفتن اتاق بعد نیم ساعت آمدن گفتن منتظر جواب هستیم 🙂🙂..تازه جالبتر این که شوهر همیشه می گه ما ما یه هفته قبل جواب مثبت از مادر بزرگ گرفته بودیم ...اخه آقای عزیز اگه اوکی گرفته بودی چرا آمدی خونه ما مشورت 😁😁😅
💕 @Delbarongi 💕
#چالش_خواستگاری
سلام عزیزم ممنون از مطالب مفیدت🌹
ما توی روستامون محرما خیلی شلوغ میشد .منم همیشه هیات میرفتم .یه پسره بود هروقت میدیدمش از قیافش چندشم میشد.این بماند...
پسرخاله بابام یه پسر داشت که منو واسش پسندیده بودن و به بابام اصرار که ما میخایم بیایم منم کلا نسبت به ازدواج مقاومت داشتم هرکاری کردم بابام راهشون نده فایده نداشت میگفت چون فامیله حرف مفت زنه نمیشه راه نداد بذار بیان فوقش بگو نمیخام.
خلاصه که وقتی اومدن تا زنگ ایفون رو زدن من از توی تصویرش دیدم همون پسرچندشس...
حالا منم قد و لجبازکه هستم هیچ وقتیم از کسی بدم بیاد نمیتونم ریا کنم خوشرو باشم قشنگ اخمام رفت تو هم.
منم لج کردم به مامانم گفتم نه من میام بیرون نه این بیاد پیش من برا صحبت.استقبال که اصلا نرفتم ،چایی نبردم،از تو اتاقم بیرون نیومدم.اونا اصرار کردن پسره ما میخاد صحبت کنه بزور پسرو فرستادن تو اتاق منم از قبل گفتم بیاد ولی من حرف نمیزنم.
پسره اومد با خاهرش همه حرفاشونو زدن دریغ از یه اوهوم از طرف من.بعد بمن گفتن ما میریم بیرون تو تا یک ربع دیگه بما جواب بده.
اخه ادم میره لباس هم بخره دو ساعت میکشه تا فکر کنه اینام تا سه ساعت نشستن اصرار که جواب بده که ما نریم خونمون فردا مستقیم بریم ازمایش و عقد که پسره مجبور نشه دو سه بار از تهران بیاد قم(عنکبوت دراز چارچنگولی)
اخرش مادرم گفت تا فردا بهتون خبر میدیم اونام گفتن نه دیره ،موقع اذان صبح میزنگم جواب میگیرم.وقتی جواب رد شنیدن به مادرم گفتن به کسی نگید ما اومدیم خاستگاری تو روستا پر میشه .درست سه روز بعد که ما رفتیم روستامون دیدم اشناها بما چپ نگا میکنن.بعد از پرس و جو فهمیدیم اینا رفتن به همه گفتن که ما دخترو نامزد کردیم ولی بعدش بهم زدیم مثلا میخاستن بگن دختر ایراد داشت. و برامون حرف درست کردن خیلی خانواده..... بودن.الان ده سال از اون موقع میگذره پسره یه دختر از روستامون گرفت که دختره دورش زد و کل روستا فهمیدن ولی اونا واسه ابروشون طلاقش ندادن.اخرش پسره با همدستی زنش فیلم بازی کردن که مثلا زنه مهریه میخاد باباش مجبور بشه زمین بفروشه که با این کارا باباشونو سکته دادن.وتا الان هم خدا شاهده هروقت خواهرش تو مسجد یا جایی منو میبینه قشنگ مسیرشو کج میکنه میاد تو پهلوی من میکوبه و میره
💕 @Delbarongi 💕
#چالش_خواستگاری
سلام به شما و همه دوستان عزیزم ♥🌹
ج.چ: من دوتا خاطره خنده داره از خاستگاریام یادم اومد که گفتم بگم شاید برای شما هم جالب باشه اولین خاستگاری من توی شورای حل اختلاف بود😐 که من رفته بودم چون با نامزدم مشکل داشتم میخواستم جدا بشم که یک خانواده هم اومده بودن برای دخترشون و از من خاستگاری کردن برای پسرشون و دومی توی استخر بود بعد طلاقم توی استخر داشتم شنا میکردم خانومه اومد بزور ادرس گرفت گفت ازت خوشم اومده پسرم مغازه داره و.. بعدا صبح زود اومدن خاستگاری معلوم شد پسرشون شاگرد مغازه بوده کلا من قصد نداشتم ازدواج کنم ولی خیلی خنده دار بود😂😂
✅سلام
منم تا الان ک 22سالمه کم و بیش خاسگار داشتم که یا من رد کردم یا اونا نیومدن😭😐
یکیشون دو سال پیش خانواده پسر اومدن بعد پدرداماد بحث اوفتاد که خونه من خیلی بزرگتره ب بابام گف چرا تا حالا خونه دار نشدی😏 آخه بگو به تو چه
یکی دیگم پارسال از طرف یکی از فامیل ها خواهرای داماد اومدن که اگه پسندشون بود بعد داداششون بیاد
اونام رفتن دیگ نیومدن😞
البته گفته بودن که خیلی دختر دلمون بوده قد بلنده بوره ولی داداش فعلا زن نمیخاد😐
ولی میدونم که اینم ب خاطر وضع مالیمون بود
تو رو خدا خواهرا اگه واسه داداشتون جایی میرین خاسگاری اول خانواده و اخلاق دختر مد نظرتون باشه نه اینکه برین خونه ببینین
اخه کسی نیس بگه مگه واسه خرید اومدین
اینجوری خیلی ب دختر بر میخوره وفکر میکنه که دلیلشون چی بود ک برنگشتن.
اینم یه درد ودل 🖤
💕 @Delbarongi 💕
هدایت شده از 💕دلبرونگی💕
#چالش_خواستگاری👇🏻👇🏻
سلاااام ینی الان یادم اومد جواب برا چالشتون
خواستگاری که چه عرض کنم اونا تو ذهنشون منو عروس خودشون میدونستن یه شهرم خبر داشت به غیر از منو مامانو بابام😐بریم سراغ ج چ
بابام یه دوست صمیمی داشت اینا ۸تا بچه داشتن منم تک فرزند... پسر بزرگشون هم خنگ به تمام معنا... نگو اینا منو در نظر دارن برا شاخ شمشاد عروسی دخترشون بود مامان پسره آورد النگو کرد دستم بدون هیییچ حرفی منو مامانمم اینجوری😐😐😐اون موقع ده سالم بود بعد وقتی عروس داشت میرقصید منو به زور انداختن با عروس رقصیدم بعد از پچ پچای جمع شنیدم گفتن این عروس حاجیه😐خداشاهده کلا حرفی از خواستگاری نبود که اینا بریده بودن برا خودشون دوخته بودن بابام میگفت من جنازه تورو رو دوش این خنگول نمیزارم منم شب اومدم خونه النگو رو از دستم در آوردم له کردم گفتم ببرید بدید به خودشون آخه با بچه۱۰ساله چیکار دارید خودشم مامانش هی پیشم میگفت برا رضا زن میگرفتم انگار برا خودم دسته فرمون میاوردم😐😂ساعت۲نصفه شبه خوابم نمیبرد گفتم این خاطره مزخرفمو باشما درمیون بزارم😂😂😂ببخشید طولانی شد
💕 @Delbarongi 💕
#چالش_خواستگاری 👇🏻👇🏻
سلام برای چالشتون مزاحم شدم
ایام عید فطر بود ک دیگه مدام مهمون و عید بود ک دوست بابام ک توعمرم ندیده بودمش اومده بود عید دیدنی خلاصه ک اون موقع هم پدر بزرگم و مادر بزرگم و خونه دایی هام هم بودن و خونه خیلی شلوغ بو من حتی ظرفای شامو نشسته بودم ک مهمون اومد مجبوری همه کارا افتاد گردن من و مشکل اینجاس ک آشپزخونمون رو ب پذیرایی بود و من داشتم هی شربت و هی آجیل و هی ظرف میشستم و میگذاشتم نگو آقا دوست بابام همراه خانواده اومده بود و زنش قشنگ رو ب رو من نشست و من حتی از کارای زیاد سلام نکردم . خلاصه مهمون داری کردمو کامل و تمام گذاشتم روز بعد تو اوج خوابم بود ک مادرم اومد گف پاشو دختر پاشو یه دیقه نگذشت از اومدنشون خاستگاری کردن😂 نشستم سه ساعت تکلیف خودمو روشن میکردم چطور نه بگم آخه پسرشون از منم کوچیکتر بود خالم زنگ زد ب خود زنه برگشت گف واشه برادرش منو خاستگاری کرده و هی از برادرش تعریف و تمجید منم رد کردم دوباره زنگ زدیم این بار خودم گفتم خانم محترم نمیخام من نگو آقا اینم نشست دعوا 😐😂 یهو قط کرد توصورتم 😢انگار اجباری بود خلاصه ببخشید زیاد شد ومن مجرد موندم😂
💕 @Delbarongi 💕
#چالش_خواستگاری👇🏻
خانواده شوهرم روزی که اومدن خونه ما برای خواستگاری(اون روز من خونه نبودم،بعدا ابجیم برام تعریف کرد)بعد ازحرفای معمول بابام به پدر شوهرم میگه که اقاپسرتون دختر منو کجا دیده و پسندیده؟(آخه اصلا امکان نداشت که ما قبلا همو دیده باشیم و منم تو شهر دیگه ای درس میخوندم) پدر شوهرم خیلی پیره میخواسته کلاس بذاره ،برگشته به پدرم گفته پسرم عکس دخترتون رو تو گوشی بچه ها دیده😱😱😂😂😂 (آخه اون موقع تازه گوشی موبایل اومده بود)
💕 @Delbarongi 💕
#چالش_خواستگاری
سلام بانو جان اینو خواهش میکنم بزار.ایام عید بود که همسایمون که یه فامیل دوری باهاشون داشتیم. به بهونه عید دیدنی اومدن خواستگاری. مامان و بابا خواستگار فقط اومده بودن. بعد باباهه از من پرسید که مدرک تحصیلی چیه و سن و اینچیزها. بعدش ما در مورد پسرشون پرسیدیم. خلاصه همون شب بابام گفت نه. خودمم جوابم منفی بود. من 4ماه بعدش با یه غریبه عقد کردم و روز جهیزیه برونم پسر خودشو دار زد😢😒اگه دوس داشتین فاتح بخونین. هیچی دیگه جشن عروسی من بهم خورد. من بی سر و صدا رفتم خونه بخت.
راستی اینم هست یکم غمگین. من پسر عمومو دوس داشتم اونم منو دوس داشت یعنی از بچگی. اما هیچکدوممون به هم نگفته بودیم. اما لعنت به دایم و داداشم.من هیچ وقت نمیبخشمشون اومدن خواستگاری شب خاستگار دعوا شد. پسر زدن. وااای چ شب بدی.. 😢😢😢الان دارم گریه میکنم. یعنی دعوووا. اون شب پدر بزرگم سکته کرد. دایم اینقد عصبی بود و با سرعت میرفت خونه ماشینش چپ کرد له شدیعنی خدا نجاتش داد. خودش چیزیش نشد. دیگه خواستگاری بودا اما کشید شکایت و شکایت بازی.دادشم یکی از دایامو چاقو زد. نمیشه با جزئیات بنویسم چون صد صفحه میشه. در این حد که من بعدش تا یه هفته اصلا صداها نمیشنیدم منگ بودم. شوک بهم وارد شده بودیعنی نابود شدم.یه هفته بیمارستان بستری بودم.من الان 6سال ازدواج کردم اما پسره بمیرم براش. افسردگی شدید گرفته. من دیگه ندیدمش و مجرد هستش. دلم براش تنگیده.فکر کن 25سال یکیو دوس داشته باشی اصلا فکر نمیکردم اونم منو دوس داشته باشه. بعد که میاد خواستگاری یعنی من به آرزوم رسیده بودم. بعد دایم و داداشم میشاشن به تمام زندگی من. اینم بگم که پسر تحصیل کرده و اهل دود اینا نبود. خونه ماشین و کار بسیار خوب همه چی داشت.
💕 @Delbarongi 💕
#چالش_خواستگاری 👇🏻👇🏻
✅ سلام
خواستگاری عجیب داداش من داشت، داداشم تهران شرکت نفتی از اون پسرای مقید و سالم.
اون زمان ایام انتخابات احمدی نژاد بود،
رفتیم خواستگاری یه دختر خیلی خوب ،رفتن تو اتاق صحبت کنند بعد از اومدن چند دقیقه داداشم نشست و گفت زحمت کم کنیم،از خانواده دختر هم عذر خواهی کرد و رفتیم.
خلاصه موضوع عدم تفاهم این دو نفر :
بر سر انتخابات و کاندیدا مورد نظر و دلایل غیر منطقی دختره خواستگاری بهم خورد
✅سلام خوبین
حدودا ۳ سال پیش دوتا خواستگار هم زمان داشتم ۵ سال باهم اختلاف سن داشتن حالا یکیشون پدرمادر فوت شده بودن این جدا خواهر مجردشم جدا زندگی میکردن دلیل خواهره هم این بود که فردا روز داداشم زن گرفت زنش نگه من نمیام من از همین الان دیگه جدا زندگی میکنم.
وبعدی پدر مادرش درقید حیات بودن اما
دوتا خواهر مجرد ۴۰سال به بالا داشت و
شرط ازدواجشم این بود که چه فردا چه ۵۰ سال دیگه پدر مادرم فوت بشن من میشم سرپرست خواهرام و به هیچ وجه تنهاشون نمیزارم.
آقا منم میگفتم اولی نه چون بی غیرت چرا خواهرشو تنها گذاشته
اینورم میگفتم خب فردا روز با دوتا خواهرشور چجوری تو یه خونه زندگی کنم😂
بابام گفتم هر دو رو ردکن برن خودتو راحت کن .مام رد کردیم
✅ سلام
چهار سال بود یکی رو دوست داشتم بعد که اومدن خاسگاری مادر وخواهر وعروس عموی پسره اومده بودن من کلا حرف نمیزدم فقط ی بار اون خانم همون عروسه ازم سوال پرسید جواب دادم رفته بود گفته بود دختره به شما نمیخوره🤔🤔نباید حرف میزد باحرف اون خانم کلا پسره رفت بعدا دوباره اومد قبولش نکردم والان کنار آقایی خوشبختم😍
سلام فاطمه بانو 😘 چالش خواستگاری
همکارم تعریف میکرد براش خواستگار میاد اونموقع 18سالش بوده میگه خونمون از اون خونه ها بود که پذیرایی با درای شیشه ای اگه یادتون باشه که چند لت بود جدا میشده میگه یه روز یه خواستگار پولدار اومد با کلی کلاس و عشوه با مادر و خواهرش نشستن میگه با خواهرم منتظر بودم که داماد ببینم میگه دیگه بزرگترا شرو کردن صحبت این خانمم که به شدت کنجکاو و فضول تا آقا دامادو ببینه خلاصه میگه پشت در چهارلتی کلی رختخواب چیده بودیم میگه از رختخوابا رفتم بالا تا یه ذره سرم رسید که ببینم در باز شد با لباس تو خونه و اوضاع ظاهری خراب با کل رختخوابا افتادم جلو پای خواستگار... میگه مادرم از بس حرص خورد بنده خدا همش برام خط و نشون کشید ولی خانواده خواستگار اینقد خندیدن و خوششون اومده ازش که مجدد اومدن برا خواستگاری، ولی خوب طفلی آقا داماد سنش به ازدواج نکشیده و قبل ازدواج تصادف میکنه و فوت میشه😞😔
💕 @Delbarongi 💕
#چالش_خواستگاری👇🏻👇🏻
سلام من باراولمه پیام میدم
من ۲۹ سالمه خیلی خاستگار دارم اون آبجی که همسن منه ولی خاسگار نداره بخدا غصه نخور من هرروز جنگ اعصاب دارم پدرمادرم ب هر آدمی اجازه میدن بیاد خونه بعضیاشون واقعا ب درد نخورن بخدا خسته شدم دعاکنید ب پسرعموم برسم خیلی دوسش دارم اما خبرنداره😔خاسگارای من همشون عجیب غرین باهزارتا اصرار والتماس میان بعد میرن دیگ پشت سرشونم نگاه نمیکنن
اما یکیشون خیلی جالب بود دوماه پیش نزدیک ظهربود ی دختری اومد خونمون خیلی جوون بود و خیلی شیک وپیک بعد گف برا امرخیر اومدم داداشم انقد خوبه همین ی دونه داریم خوشگلی براموم مهمه وخیلی پولداریم واینا
بعد بهم گفت شرایطتت چیه گفتم من سختی نکشیدم هرچی خواستم داشام بعدا هم نمیتونم سختی بکشم گف نه داداش من نمیتونه واینا هیچی نگفتم بعدگفت فلانی که کارخونه دارع میشناسی پسرعمو بابامه گفتم خانم فلانی رو هم میشناسی اونم عموی منه بعد اقا چشمتون روز بدنبینه گف چرا صداتومیبری بالا بعد روکرد به مادرم گفت دخترت چقد زبون داره هیشکی نمیگیرتش من ازاین لحنت ترسیدم ونمیتونم ب داداشم معرفیت کنم انگار من رفته بودم خاسگاری😏
۴۰دقیقه نشست هی حرف زد
بعدکه میرفت ب مادرم گفت شمارموداشته باشین منم گفتم ماباهاتون کاری نداریم بسلامت😂
انقد ماجراهااادارم باخاسگارام ک نگووو
الهه آتش ازیززززد
💕 @Delbarongi 💕