فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت باب الحوائج امام موسی الکاظم علیه السلام تسلیت باد
💠هر جا ڪم...آوردی...
💠حوصله...نداشتی...
💠گرفته...بودی...
💠پول...نداشتی...
💠ڪار...نداشتی...
💠باطریت...تموم شد...
🌷زیاد بگو:
✨ استغفرالله ربی و اتوب الیه✨
🍃آیتالله بهجت قدسسره
«اللّهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج»
@deldadagan
#بخش_نه
#یوزارسیف
وقتی به خودم اومدم ,که خیره به رد رفتن یوزارسیف مبهوت وسط,صحن مسجد ایستاده بودم,هول شدم وبا عجله به طرف وضوخانه راه افتادم,جلو در وضوخانه سینه به سینه با سمیه برخورد کردم..
یه نگاه از رو عصبانیت بهش انداختم وگفتم :معرکه میچنی ودر میری,دم بریده؟حیف که عجله ی وضو را دارم وگرنه تا توصف نماز از من کتک میخوردی...
سمیه خنده ای زد وگفت:فیلم نیا بابا,هرکه ندونه که من میدونم الان گربه تودلت عروسی داره وبعدش سرش را پایین اورد ونزدیک گوشم گفت:خداییش تا حالا اینقد از,نزدیک یوزارسیف را دیده بودی؟ وبااین حرف خنده ی شیطنت امیزی زد وبه سمت مسجد حرکت کرد ودرحالیکه دور میشد ادامه داد:بجنب,برات جا میگیرم,زود بیا..
ازکاراش خندم گرفت وباخودم گفتم:عجب پررویی هست این....
اذان را گفته بودند ,داخل مسجد شدم,همه به صف ایستاده بودند ونماز,شروع شد...جمعیت زیاد بود بین انها هرچی چشم گردوندم سمیه را ندیدم,بدو یه مهر برداشتم وخودم را رسوندم تو صف نماز تا به رکوع رفتند ,اقتدا کردم...
نماز مغرب وعشا تمام شد وطبق روال این چندین ساله,هرشب جمعه دعای کمیل میخوندند,اما دعای کمیلی که تواین ماه های اخیر,برگزار میشد خیلی خیلی با دعاهای قبلی توفیر داشت,اخه نه تنها من بلکه کل محل از خوندان دعا توسط,یوزارسیف کیف میکردند,اینقدر باسوز وگداز وخالصانه میخوند که هر کسی را جذب دعا میکرد,یه جوری,دعا را با صدای,زیباش میخونددکه احتیاج به هیچ روضه ومصیبتی نبود,همه وهمه در هرسطر وهرکلمه ,اشک میریختند,اولا فکر میکردم فقط من اینطوریام,اما بعدها که دقت کردم دیدم نه همه همینجورن...
مهر را سرجاش گذاشتم وکتاب دعا را برداشتم,دوباره چشم انداختم وهرچی گشتم اثری ازسمیه ندیدم اما با شناختی که ازش داشتم میدونستم حتما یه جا خودش را در پناه کسی گرفته تا نبینمش,وقتی از دیدن سمیه ناامیدشدم وباتوجه به اینکه دعا داشت شروع میشد,به سمت ستونی رفتم که هرشب جمعه,اونجا دعا را میخوندم,خودم اسم اون ستون را گذاشته بودم,ستون عاشقانه ها اخه من همیشه عاشقانه هایی خداییم را اونجا با خدا میگفتم,پای ستون یه پیرزن نشسته بود وبه اندازه یه بچه کوچک تا نفری کناریش جابود,خودم را رسوندم اونجا وباکلی معذرت خواهی توهمون جای کوچک ,جا شدم,مطمینم اگه سمیه میدید یه طنز برام میچید...شاید از جایی شاهد بود وداشت,تودلش به طنزی که برام علم کرده میخندید....
نشستم,درکتاب دعا را باز کردم یکدفعه از یاداوری صحنه ی ساعتی قبل واینکه الان پارچه چادری من ,دست یوزارسیف هست ,گونه هام گر گرفت که با نوای زیبای یوزارسیف از عالم خودم درامدم...
اللهم الغفر لذنوبی......
غرق دعا شدم...
ادامه دارد
#قلم_پاک_ط_حسینی
@deldadagan
#بخش_ده
#یوزارسیف
وای عجب دعایی بود,چه مزه کرد زیر زبونم,همینطور که داخل سینی دست میکردم چایی بردارم,پاکت کیک یزدی هم امد جلوم ,سرم پایین بود چایی برداشتم وتااومدم کیک بردارم ,یک دفعه صدا اشنایی گفت:دوتا بردار تعارف نکن,اصلا سه تا بردار,یکی هم بزار برا مورد...
سرم را گرفتم بالا وبا نگاهم سمیه را تهدید به مرگ کردم که باچشم ابرو بهم فهموند ,چایی گردون را نگاه کنم,خخحح خدای من این شیطون زبل از همین الان دست به کارشده بود,مرضیه دختر حاج محمد چای میداد وسمیه هم کیک...بعداز پذیرایی ,از دور سمیه رامیدیدم همچی با مرضیه گرم گرفته بود که هرکه ندونه فکر میکرد اینا از بچگی با هم بزرگ شدند,مردم کم کم از مسجد بیرون میرفتند ومسجد داشت خلوت میشد,ازجام پاشدم وچون پای چپم خواب رفته بود,دستم را به ستون گرفتم داشتم پام را تکون میدادم که یکهو سمیه مثل اجل معلق از پشت پخ کرد ,با پخ سمیه ,مرضیه که از کارهای دوست تازه اش حسابی,به وجد امده بود زد زیر خنده ,چون مرضیه کنارم بود هیچی نگفتمش اما نگاه تهدید امیزم ,برا سمیه اشنا بود ,سمیه دست من را گرفت تو یه دستش ودست مرضیه هم گرفت تویه دستش وبه اصطلاح مارا بهم معرفی کرد دودست مارا گذاشت تودست هم وبرا خودش کل میکشید...مرضیه که غش رفته بود از خنده روبه من گفت:من مرضیه محمدی هستم خوشبختم از,اشناییتون,چقد سمیه خانم دوست داشتنی,هستند..
منم دست مرضیه را محکم فشار دادم وگفتم:زری هستم,زری قادری...خوشبختم,حالا هنرای این دوست ما زیاده,کجاش را دیدی..از هرانگشتش هزار هنر که نه.... شیطنت میباره
ناگهان با پیشکولی که سمیه از پهلوم گرفت متوجه اش شدم,اهسته توگوشم گفت:هی هی کارت دست من گیره...من راخراب نکن وگرنه توگرفتن اون پارچه برا اون بیماری روانی ...ازدست یوزازسیف عزیززز کمکت نمیکنم...
وای خدای من ,پشتم یخ کرد...اخه خدا بگم چکارت کنه دخترررررر...
مرضیه محجوبانه اشاره به طرفی کرد وگفت:ببخشید اجازه مرخصی,مامانم منتظرمه...با خنده خداحافظی کردیم ,اما پام را که از در بیرون گذاشتم ,تو دلم ولوله بود وبا دیدن صحنه ی جلوی مردانه.دلم بدجوره بدجور شروع به تپیدن کرد..
ادامه دارد
#قلم_پاک_ط_حسینی
@deldadagan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾🌸عید بزرگ مبعث مبارک باد🌸
🌾🌸اَللّهُمَ
🌾🌸صَلَّ
🌾🌸عَلی
🌾🌸مُحَمَّدٍ
🌾🌸وَآلِ
🌾🌸 مُحَمَّد
🌾🌸وَعَجِّل
🌾🌸فَرَجَهُم
🌾🌸وَ اَهلِک
🌾🌸عَدُوَّهُم...
🌾🌸 اَللّهُــــمَّ
🌾🌸عَجـِّل لِوَلیِّکَ
🌾🌸الفَـرَج
🌾🌸شبتون مُحَمَّدی🌸🌾🌸
@deldadagan
#بخش_یازده
#یوزارسیف
یوزارسیف وعلیرضا وجمعی دیگر از مردها بیرون درخروجی مردها اجتماع کرده بودند,بین اون مردها پدر من هم دیده میشد واز همه بدتر ,پارچه کادو پیچ شده من به دست حاجی سبحانی مثل گاو پیشونی سفید خودنمایی میکرد,از حرصم یه پیشکول محکم از پهلوی سمیه گرفتم ودیدم با کمال تعجب سمیه هیچ عکس العملی نشان نداد,نگاه به صورت سمیه کردم انگار دراین عالم نبود وخیره به نقطه ای بود ,رد نگاهش را گرفتم...وای باورم نمیشد...سمیه...این....اوخ پس یه نقطه ضعف از سمیه دستم اومد ,برای اینکه حال خوشش را خراب کنم با دست محکم به پشت گردنش زدم وگفتم:خبر مرررگت...حالا من بااین جمعیت اطراف یوزارسیف چطوری برم ,اون دسته گلی را که به اب دادی ازش بگیرم...
سمیه درحالیکه با دندانش چادرش راگرفته بود وبا دست دیگه اش پشت گردنش را میمالید گفت:دستت بشکنه دختر ,حالا بیا ثواب کن....خوب عقلت رابکار بنداز,بزار دورش خلوت بشه بعد برو....
خودمون را الکی سرگرم کردیم تا اکثرا از جمله پدرم از مسجد بیرون رفتند وحالا مونده بود,علیرضا ویوزارسیف ومش رحیم خادم مسجد.
همینطور که مثل بچه ای که دست مادرش رامیگیره,چادر سمیه را گرفته بودم با هم جلو میرفتیم ,به یوزارسیف وعلیرضا رسیدیم...
سمیه با حالتی که پراز شیطنت بود گفت:سلام علیکم حاج اقا,قبول باشه ان شاالله...این امانتی دوست مارا میشه لطف کنید,,فک کنم درطول دعا همش دلش,اونور بود...اخه پارچه چادری خودشه...
یکدفعه بااین حرف سمیه انگار برق سه فاز,بهم وصل کردند ,با لکنت گفتم:م م ممنون حاج اقا شما به زحمت افتادین ,این دوست ما یه کم کم داره شما به بزرگواری خودتون ببخشید...
بااین حرفم یه لبخند کمرنگ رولبای حاجی نشست وچادر را دادطرفم,علیرضا هم یه خنده ی نمکین کرد وارام گفت:کاملا معلومه....
سمیه که انگار انتظار این حرف را از من نداشت همچی دندان قروچه ای رفت وروبه علیرضا گفت:بله...شما چی افاضات فرمودید؟؟
علیرضا با حالتی که سرخ وسفید میشد,انگار که انتظار این همه رک بودن سمیه را واینقدر پررویی رانداشت گفت:من؟!افاضات؟؟؟ خدانکنه...
دستپاچه تشکری کردم وبه سرعت به طرف در حرکت کردم وصدای دویدن سمیه را پشت سرم میشنیدم اما اصلا براش واینستادم,اخه امروز کلی دسته گل اب داده بود....
در حالیکه کادو را به سینه ام میفشردم ورایحه ای را که ازش به مشام میرسید وبی شک عطری بود که یوزارسیف استفاده کرده بود را به عمق جانم میکشیدم ,زنگ در خانه را زدم
#قلم_پاک_ط_حسینی
@deldadagan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
براۍخوشبختی باید
توکل به خداداشٺ
به وسعت عالم
تفکر مثبت داشٺ
به تعدادهرفکر
تدبیرمناسب داشٺ
به تعدادهراقدام
صبروتحمل داشٺ
درکل مسیرزندگی
🌸 الهی به امید تو 🌸
@deldadagan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖🌸رسول اڪرم ﷺ
دو چيز موجب برطرف شدن فقر مے شود✨
①👈بسيار ياد ڪردن خدا
②👈فرستادن صلوات برمن
📚 نزول برڪات ۴۵
@deldadagan
❣️ ۶ گام آرامش...
- هیچ بوسهای جای زخمزبان را خوب نمیکند! پس مراقب گفتارتان باشيد.
- آنقدر خوب باشيد که ببخشيد، امّا آنقدر ساده نباشيد که دوباره اعتماد کنید!
- اگر احساس افسردگی دارید، درگير گذشته هستید. اگر اضطراب دارید، درگير آینده! و اگر آرامش دارید، در زمان حال به سر میبرید.
- یک نكته را هرگز فراموش نكنيد:
لطف مکرّر، حقّ مسلّم میگردد!
پس به اندازه لطف کنيد.
- از کسی که به شما دروغ گفته نپرسيد: چرا؟ چون سعی میکند با دروغهای پیدرپی، شما را قانع كند!
- جادّهی زندگی نبايد صاف و هموار باشد وگرنه خوابمان میبرد! دست اندازها نعمت بزرگی هستند...
👤 #دکتر_احمد_حلّت
متنی بسیار زیــــــبا و آموزنده
هیچ وقت حسرت زندگی آدمایی رو که از درونشون خبر نداری نخور!!
حسادت نوعی اعتراف به حقیر بودن خویش است. هر قلبی دردی دارد ؛ فقط نحوه ابراز آن فرق دارد.
بعضی ها آن را در چشمانشان پنهان میکنند ٬ بعضی ها در لبخندشان!
خنده را معنی به سر مستی مکن
آنکه میخندد غمش بی انتهاست
نه سفیدی بیانگر زیبایی ست. و نه سیاهی نشانه زشتی. کفن سفید ٬ اما ترساننده است و کعبه سیاه اما محبوب و دوست داشتنی است.
انسان به اخلاقش سنجیده می شود نه به مظهرش.
قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هایت را به پیش خدا گلایه کنی ؛ نظری به پایین بینداز و داشته هایت را شاکر باش.
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@deldadagan
✅نصیحت پدر به فرزند
✍استاد سید عبدالله فاطمی نیا می فرمایند : یکی از آقازاده های مرحوم آیت الله سلطانی طباطبایی (ره) می گوید : یک روز نشسته بودیم؛ با خود گفتم از پدرم استفاده بکنم، به ایشان گفتم :
اگر بنا بشود که شما به من فقط یک نصیحت بکنید، چه می گویید؟ایشان سرشان را پایین انداخته، تأملی کردند؛ سپس سرشان را بلند کرده فرمودند :
♨️«آبروی کسی را مبر»
📚کتاب نکته ها از گفته ها، دفتر اول ، صفحه۴۰
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@deldadagan
📚#داستان_زن_سنی ...!
یک جوان سنی(اهل سنت) آمد پیش علامه امینی و گفت:
مادرم دارد می میرد!
علامه گفت: من که طبیب نیستم!
جوان گفت: پس چه شد آن همه کرامات اهل بیت شما ...؟؟؟
علامه امینی با شنیدن این حرف،
تکه کاغذی برداشت و چیزی داخل آن نوشت و آن را بست./
سپس آن را به جوان داد و گفت این را بگیر و ببر روی پیشانی مادرت بگزار...
ان شالله که خوب می شوند...
اما به هیچ وجه داخل آن را نگاه نکن./
جوان کاغذ را گرفت و رفت...
چند ساعت بعد دیدند جمعیت زیادی دارند می آیند...
علامه پرسید چه خبر شده است؟
شاگردان گفتند: آن جوان به همراه مادر و طایفه اش دارند می آیند
گویا مادرش شفا یافته است...
سپس آن زن داستان را چنین تعریف کرد:
زن گفت: من درحال مرگ بودم و فرشتگان آماده ی انتقال من به آن دنیا بودند...
ناگهان مرد نورانی بزرگواری ( با وقار و شکوه غیرقابل وصفی) تشریف آوردند و به ملائک دستور دادند که من را رها کنند...
و فرمودند: به آبروی علامه امینی ، او را شفا دادیم...
سپس اطرافیان اصرار کردند و از علامه پرسیدند که:
در آن کاغذ چه نوشته بودید؟
علامه گفت: چیز خاصی ننوشتم . باز کنید نگاه کنید..
کاغذ را باز کردند و دیدند علامه فقط این 3 جمله را نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
از عبدالحسین امینی
به مولایش امیرالمومنین(ع)
اگر امینی آبرویی پیش شما دارد، این مادر را شفا دهید
والسلام...
@deldadagan🌼🌼🌼🌼🌼
#بخش_دوازده
#یوزارسیف
مامان ایفون را زد...از پنجره هال بابا را دیدم که روکاناپه نشسته...باید کادو را زیرچادرم قایم میکردم,اخه اونطوری یوزارسیف این پارچه را رو دستش گرفته بود که همه توجهشون جلب شده بود ,دیگه بابا سعید بااون تیز بینیش ,جای خوددارد...
کادو را زیر چادرم گرفتم وارام در هال را باز کردم,با صدای بلند ومثل همیشه داد زدم:سلام سلام اهالی منزل,بابای مهربان,مامان خوش زبان...هر دو برگشتن طرفم وبا خنده جوابم را دادم,داشتم از کنار مامان رد میشدم که گفت:پارچه را گرفتی؟
با دستپاچگی گفتم:اره اره,بزارید برم لباسام را دربیارم ,بعدش میام نشون میدم..
مامان:ای بابا,بده ما ببینیم توهم برو لباسات را در آر...
نمیدونستم چکار کنم ,هردوشون داشتن منتظرانه نگام میکردند,به بهانه ی خوردن اب راهم راکج کردم سریع رفتم سمت اشپزخانه..
پشت به اوپن ,پارچه را از کادو بیرون اوردم,اما دلم نیامد کادو را دور بندازم,اخه بوی یوزارسیف را میداد,کادو را چپوندم تو.کابینت کنار ظرفشویی واومدم بیرون,پارچه را دادم طرف مامان...مامان دستی کشید وهی از این رو به اون روش کرد وبعداز کلی کلنجار رفتن باهاش گفت:نه خوبه,لطیفه,سبک هم هست به نظرم پرز نمیگیره...بابا هم خودش را کش داد ودستی به پارچه رساند وگفت:بااینکه سر رشته ندارم اما به نظرم خوبه,اخه پسند زر زری باباست...
باخوشحالی طرف اتاقم رفتم تا لباس خونه بپوشم .
باید به وقتش کاغذ کادوی یادگاریم را منتقل میکردم تواتاقم...
تا امدم مادر میز,شام را چیده بود,درحین غذا خوردن بابا از همه چیز حرف زد ,تااینکه رسید به مسجد ودعا..بعداز کلی تعریف وتمجید از حاجی سبحانی ,روبه مادرم کرد وگفت:این حاج اقا بااینکه خیلی جوانه اما خیلی پخته وباکمالاته...ادم دلش میخواد همش هم صحبتش باشه ,امشب تودعا,یه کادو جلوش گذاشته بود وانگار دعا بهش میخوند,همه حدس زدند حتما مال یه مریضی چیزی هست...با این حرف بابا,لقمه پرید توگلوم وشروع به سرفه کردم,حالا سرفه نکن کی بکن...
مامان پاشد زد به پشتم وبابا یه لیوان اب برام ریخت,با خودم گفتم:خدا لعنتت نکنه سمیه ,ببین چه بساطی برا من راه انداختی...
بابا:یه کم ارام تر زری جان,عجله ی چی را داری؟
درحالیکه جرعه ای اب قورت میدادم گفتم:ببخشید دست خودم نبود یکدفعه پرید توگلوم...تند تند غذام را خوردم,منتظر شدم تا بابا مامان غذاشون رابخورند,برن بیرون,میخواستم میز راجمع کنم وظرفا رابشورم واخر کاری کاغذ کادو را یه جا لباسم قایم کنم وبا خودم ببرم تواتاقم اما....
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
@deldadagan
سلامتی و ظهور تو را آرزو میکنم
🙏دعای سلامتی امام زمان (عج)
💐بسم الله الرحمن الرحیم💐
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا
🌼خدایا، ولىّ ات حضرت حجّه بن الحسن که درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد در این لحظه و در تمام لحظات سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان باش، تا او را به صورتى که خوشایند اوست ساکن زمین گردانیده،و مدّت زمان طولانى در آن بهرهمند سازى
تعجیل در فرج آقا صاحبالزمان صلوات
#امام_زمان عج
#یک_داستان_یک_پند
✍در من لایحضره الفقیه آمده است؛ نبی مکرم اسلام (ص) مردی را دیدند و به آن مرد فرمودند: امروز روزهای؟ گفت: نه! فرمودند: بیماری را عیادت کردهای؟ گفت: نه! فرمودند: جنازه مؤمنی را تشییع کردهای؟ گفت: نه! فرمودند: بینوایی را سیر کردهای؟ گفت: نه! حضرت خطاب به آن مرد فرمودند: پس به خانه برگرد و نزد اهل بیت خود برو، آنان را ببوس که این کار تو حکم صدقه را دارد.
💢حدیث بیانگر آن است، روزی نباید بر انسان بگذرد که بدون عمل صالح باشد، حتی
مانند بوسیدن فرزند که برای رضای خدا باشد.
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@deldadegan1
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگـر
دارهچہاتفاقےبینمتاهلهاےمذهبـےمیفتہ؟!♥️🪴
داریمتیشہبہریشہاسلاممیزنیم✖💣
@deldadegan1
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید 🌸
سلام امام زمانم💛
سلام آرامش جانم💛
بہ هر طرف نظر ڪنم
اثر ز روے ماه #توست
گر این جهان بپا شده
بہ خاطر صفاے توست
ببین که پر شده جهان
ز #ظلم و جور اے عزیز
بگو ڪدام لحظہ ها
#ظهور روے ماه توست
#اللهـم_عجـل_لولیـک_الفـرج
تعجیل درفرج و آرامش قلب آقامام زمان عليهالسلام پنچ شنبه است بهترین هدیه به اموات منتظر ۱۴ صلوات🌼
اللهم صل علی محمد وآل محمد
وعجل فرجهم🌼
اللهم عجل لولیک الفرج
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@deldadegan1
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 سند ذکر «وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ» کجاست؟
☘ امام صادق(علیه السلام)می فرمایند :
.
✨«مَنْ قالَ بَعدَ صَلوةِ الْفَجْرِ و بَعدَ صَلوةِ الظُّهرِ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد و اَلِ مُحَمَّد و عَجِّل فَرَجَهُمْ لَمْ یَمُتْ حَتّی یُدْرِکَ الْقَائِمَ مِن اَلِ مُحَمَّد صلی الله علیه و آله و سلم؛✨
🌸 هر کس پس از نماز صبح و نماز ظهر بگوید: «اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم»، از دنیا نمیرود مگر آن که قائم آل محمد (ص) را درک می کند.
📚 بحار الانوار ج۵۳ ص۱۷۶
📚 سفینة البحار ، ج 2 ، ص49
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@deldadegan1
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید 🌸