#بخش_سیزده
#یوزارسیف
بابا ومامان غذاشون را تمام کردند ,مامان اماده ی جم کردن میز میشد,دستش را گرفتم وگفتم:نه مامی جونم,امروز خسته شدی ,بفرما داخل هال به صرف گفتگو با پاپی جونم,من اینجا را مرتب میکنم ومامان مریم که میدونست حرفم یکی هست واجازه نخواهم داد دست بزنه,یه بوسه از گونه ام گرفت وروبه بابا گفت:سعید خان بفرمایید بریم تا صحبتها یخ نکرده صرف کنیم وبااین حرف زدند زیرخنده ومن را تنها گذاشتند.
یه نفس راحت کشیدم ,هل هلکی میز را جم وجورکردم ومشغول شستن ظرفها شدم,متوجه شدم مامان رفت سمت اتاقشون,پس بابا هم الان میرفت ومن با خیال راحت میتونستم کاغذ کادوی عزیزم را ببرم وبزارم یه جای امن.....
درحین شستن اخرین تکه ظرفها ,غرق افکارم بودم واز خرید چادر شروع شده بود وبه اخرین صحنه اش رسیدم وگرفتن پارچه از دست یوزارسیف...وای چه حالی بود که ناگهان با صدای باباسعید متوجه اش شدم....
باباسعید در حالیکه خم شده بود ودر کابینت کنار ظرفشویی را باز میکرد گفت:شب جمعه است ,من دوست دارم مشک وعود دود کنم ,مامانت گفت اینجاست,منم اصلا متوجه نبودم که چه اتفاقی داره میافته اخرین قاشق را اب کشیدم ودستکش ها را از دستم دراوردم وروم را کردم طرف بابا که ای وای...... .
بابا درکابینت....همون کابینت را باز کرده بود وخیره به رد نگاهش شدم....
وای وای نه....
سریع خودم را چپوندم کنارش ارام ارام هلش دادم اونور وگفتم:بابا من براتون پیداش میکنم...
بابا همینطور که متفکرانه از,جاش بلند میشد اشاره به کاغذ کادو که جلوی در کابینت با حالتی رسوا کننده از,هم بازشده بود کرد وگفت:این چیه؟چرا چپوندینش اینجا؟چقد به نظرم اشناست...
دستپاچه پاکت مشک را برداشتم وتودست بابا گذاشتم ودرحالیکه یه دستم پشت کمرش بود,فندک کنار گاز هم با اون دستم برداشتم دادم دستش گفتم:بفرمایید جناب مرتاض,مشک دود کنید ومعطرنمایید فضای زندگیتان را...بابا لبخندی زد وارد هال شد...
دستم را گذاشتم روی قلبم,نفسی از روی راحتی کشیدم,به طرف کابینت رفتم وکاغذ کادوی رسواگر را برداشتم ,جلوی بینیم گرفتم انچنان بوییدم که عطرش تمام ریه هام را پر کرد وارام ارام شدم....
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
@deldadegan1
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید 🌸
#بخش_چهارده
#یوزارسیف
روزها پشت سرهم میگذشت فردا اولین روز مدرسه است یعنی اولین روز از اخرین سال تحصیلی من,ان شاالله به قول بابا با ورود به دنیای پزشکی ختم شود.
دیروز با سمیه رفتم پارچه چادری را به اعظم خانم دادم که برام بچینه,البته مامانم خودش میتونست برش بزنه اما از دست اعظم خانم خیلی تعریف میکنن ومیگن دستش خیلی خوبه,محاله پارچه ای رابچینه وشادی میهمان وجود اون مشتری نشه,مادرمنم که خیلی به این چیزا معتقده,اما من میدونم ,پارچه ای را که یوزارسیف لمس کرده وبا نوای ملکوتیش به ان دعا خونده,نمیتونه خوش شانسی وخوبی به همراه نیاره,برای همین باسمیه رفتیم تا اعظم خانم برام بدوزتش,بااینکه دوختن چادر کاری نداشت اما ,رو دست اعظم خانم خیلی خیلی شلوغ بود ,اولش نمیخواست قبول کنه,بعدش میخواست بندازه رو دست یکی از شاگرداش اما من اصرارکردم که دوست دارم خودش این کار را برام انجام بدهد واعظم خانم به خاطر اصرارهای فراوان من وخود شیرینی های سمیه که معرف حضور همه تان است قبول کرد,حالاباید برم یه سربزنم ,اگه اماده بود بگیرمش.
چادرم را روسرم مرتب کردم وگفتم:مامان....کاری نداری؟دارم میرم چادر را بگیرم,هیچی نمیخوای؟
مادرم سرش را از اوپن اشپزخانه اورد بیرون ورو به من گفت :نه عزیزم,برو به سلامت,یه چند تا نون میخواستم که اونم خوبیت نداره یه دختر جوان توصف نانوایی بره,خودم یه توک پا میرم ومیگیرم....
من قبلنا اصلا خوشم از,خرید واینا نمیومد اما الان با گفتن نان ونانوایی ,یاد خونه بغلی نانوایی افتادم ودلم میخواست,لحظه ای هم که شده به بهانه ی نان ,یه نیم نگاهی حتی به دربسته هم شده ,بکنم غنیمته....اهسته گفتم:به کارات برس مامان ,نانوایی که توراهمه,من میگیرم...
مادرم که ازاین تغییر اخلاق ناگهانی من متعجب شده بود گفت:میگیری؟؟؟مطمینی؟؟افتاب از کدوم ور درامده,نمیدونم وارام لبخندی,زد.
پادرون کوچه گذاشتم وبعداز چند قدمی
به سه راهی کوچه مان رسیدم,سمت راست پیچیدم وبعداز طی مسیری,جلوی در خیاطی اعظم خانم که چسپیده به خونه اش بود,یعنی یکی از اتاقای خونه اش بودکه از داخل کوچه هم در داشت,وایستادم.
در باز بود وسروصدایی که از داخل میامد نشان دهنده ی شلوغی خیاطی بود,پرده را زدم کنار وداخل شدم...یا حضرت عباس ع چه خبره اینجا؟چقد شلوغه'!!با چشم دنبال اعظم خان گشتم که ناگاه کله ی اعظم خانم از,زیر میز خیاطیش بیرون امد ومانتوی دوخته شده ای رابه سمت مشتری میداد,با صدای بلند سلام کردم,اعظم خانم از پشت عینکهاش نگاهی کرد وتا چشمش به من افتاد ,زد روی گونه اش وگفت:وای خدامرگم بده,زری جان,پاک فراموشم شده بود....من من امشب میدوزمش وقول میدم تا فردا صبح قبل از رفتن به مدرسه به دستت برسونم,اصلا میدم اقا رضا بیاره,خودتم دیگه نمیخواد بیای من به دستت میرسونم...
ناچار تشکری کردم اومدم بیرون..
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
@deldadegan1
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید
هدایت شده از Asiyeh Mehrabani
🇮🇷
📝 #یادداشت_کوتاه | انتقام تاریخی!
🍃🌹🍃
🔻 نبرد روسیه و #اوکراین انتقام تاریخی است که ممکن است آمریکا و اروپا بخواهند از روسیه بگیرند، اگر ما به لشگرکشی ناپلئون به خاک روسیه نگاه کنیم، فرانسه شکست سختی را متحمل شد، و هزاران نفر از سربازارن ناپلئون کشته شدند و فرانسه بیش از هر ملت دیگری خواهان انتقام تاریخی از روسیه است.
🔸 اوکراین پیش از این نبرد حائل بین روسیه و کشورهای اروپایی بود ولی امروز عمده ترس اروپا همین هم مرز شدن روسیه با کشورهای شمال اروپا است.
🔹 به عبارتی نتیجه این نبرد هم مرز شدن روسیه با کشورهای اروپایی است و این فاصله ی حائل به طور کلی از بین رفته است.
🔺 از سویی دیگر آمریکایی ها همواره در رسانههای خودشان علیه روسیه تبلیغ کرده و آن را متجاوز معرفی می کنند، آمریکایی ها در جنگ جهانی دوم در عین اینکه پیروز خوانده می شدند، در عمل شکست خورده بودند، آمریکا هم در پی کسب اعتبار جهانی خود است. رسانه هایی که هم اکنون کار می کنند در بستر تاریخی کار می کنند، و هیچ رسانهای در غرب بدون حافظه تاریخی نیست، همهی آنها نگاه تاریخی دارند.
✍ دکتر عباس اسدی
✅ لینک کامل یادداشت atna.ir/001Gyf
#روشنگری | #ثامن | #جهاد_تبیین
#ک_ب
@deldadegan1
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید 🌸
هدایت شده از Asiyeh Mehrabani
🇮🇷
📝 #یادداشت_کوتاه | جنگ در اوکراین و نظم نوین جهانی!
🍃🌹🍃
🔻 هفت روز از شروع جنگ در اوکراین گذشته است. علی رغم برخی تحلیلها، غرب اما جرأت نکرد وارد میدان منازعه مستقیم با روسیه شود. روسها از ورود ناتو به محدوده قرمز امنیتی خود شدیدا خشمگین شدهاند و خرس برای تنبیه روباه پنجه برکشیده است.
🔹 این تازه آغاز صف بندی و شکل گیری نظم نوین جهانی است. پایان غرب تازه آغاز شده و گله گرگهای درنده غربی پیر شده و مثل گذشته قدرت دریدن ندارند!
🔸 چند پرونده بزرگ مقابل این گله گشوده است که اگر طرف مقابل کمی پافشاری کند اوضاع بیشتر به هم خواهد ریخت. پرونده اوکراین به طرفیت روسیه، پرونده تایوان به طرفیت چین و پرونده غرب آسیا به طرفیت ایران اسلامی که پرونده هستهای گوشهای از آن است. اوضاع برای غرب اصلا مساعد نیست و این شرایط الزامات جدیدی را بر صف بندی های جهان تحمیل خواهد کرد.
🔹 در یک پیچ تاریخی بسیار مهم، قدرت از غرب به شرق در حال انتقال است و بلوک بندی جدیدی در حال شکلگیری است. برای ایران این وضعیت، یک فرصت طلایی ساخته و اگر درک درست ملی در میان ایرانیان شکل بگیرد و اقدام به موقع و به اندازه انجام شود، ایران اسلامی قطب قدرت مقاومت اسلامیِ پیوسته با شرق را شکل خواهد داد.
🔸 هرچند جنگ مذموم و نفرت انگیز است اما رویارویی نظامی در اوکراین نقش مؤثری در شکل گیری این صف بندی خواهد داشت. در این میان رفتارهای کودن وار جریانات رسانهای اصلاحاتی اثبات کننده این گزاره است که غربگرایان ایرانی لشکر بی جیره و مواجب صهیونیزم بین الملل هستند.
🔺 جریان غیرتمند و عزت طلب ایرانی باید تکلیف خود را در این پیچ تاریخی روشن کند، هیچ کوتاهی پذیرفته نیست. جهان در حال تجربه جدیدی است و از غروب رو به تباهی غرب، طلوع طلایی شرق آغاز خواهد شد. نظریه افول تمدنها اینجا قرار عینیت دارد. "انَّ الارضَ یَرِثُها عِبادی الصالِحون" آخرین اپیزود این نمایشنامه است.
#روشنگری | #ثامن | #ایران_قوی
#ک_ب
@deldadegan1
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید
هدایت شده از Asiyeh Mehrabani
🇮🇷
📝 #یادداشت_کوتاه | جنگ در اوکراین و نظم نوین جهانی!
🍃🌹🍃
🔻 هفت روز از شروع جنگ در اوکراین گذشته است. علی رغم برخی تحلیلها، غرب اما جرأت نکرد وارد میدان منازعه مستقیم با روسیه شود. روسها از ورود ناتو به محدوده قرمز امنیتی خود شدیدا خشمگین شدهاند و خرس برای تنبیه روباه پنجه برکشیده است.
🔹 این تازه آغاز صف بندی و شکل گیری نظم نوین جهانی است. پایان غرب تازه آغاز شده و گله گرگهای درنده غربی پیر شده و مثل گذشته قدرت دریدن ندارند!
🔸 چند پرونده بزرگ مقابل این گله گشوده است که اگر طرف مقابل کمی پافشاری کند اوضاع بیشتر به هم خواهد ریخت. پرونده اوکراین به طرفیت روسیه، پرونده تایوان به طرفیت چین و پرونده غرب آسیا به طرفیت ایران اسلامی که پرونده هستهای گوشهای از آن است. اوضاع برای غرب اصلا مساعد نیست و این شرایط الزامات جدیدی را بر صف بندی های جهان تحمیل خواهد کرد.
🔹 در یک پیچ تاریخی بسیار مهم، قدرت از غرب به شرق در حال انتقال است و بلوک بندی جدیدی در حال شکلگیری است. برای ایران این وضعیت، یک فرصت طلایی ساخته و اگر درک درست ملی در میان ایرانیان شکل بگیرد و اقدام به موقع و به اندازه انجام شود، ایران اسلامی قطب قدرت مقاومت اسلامیِ پیوسته با شرق را شکل خواهد داد.
🔸 هرچند جنگ مذموم و نفرت انگیز است اما رویارویی نظامی در اوکراین نقش مؤثری در شکل گیری این صف بندی خواهد داشت. در این میان رفتارهای کودن وار جریانات رسانهای اصلاحاتی اثبات کننده این گزاره است که غربگرایان ایرانی لشکر بی جیره و مواجب صهیونیزم بین الملل هستند.
🔺 جریان غیرتمند و عزت طلب ایرانی باید تکلیف خود را در این پیچ تاریخی روشن کند، هیچ کوتاهی پذیرفته نیست. جهان در حال تجربه جدیدی است و از غروب رو به تباهی غرب، طلوع طلایی شرق آغاز خواهد شد. نظریه افول تمدنها اینجا قرار عینیت دارد. "انَّ الارضَ یَرِثُها عِبادی الصالِحون" آخرین اپیزود این نمایشنامه است.
#روشنگری | #ثامن | #ایران_قوی
#ک_ب
@deldadegan1
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید 🌸
هدایت شده از Asiyeh Mehrabani
🇮🇷🌟
✅ #یک_خبر_یک_تحلیل
🔻خبر: مقام معظم رهبری به مناسبت عید مبعث فرمودند: «... ایران در جنگی که حق و باطل مقابل هم نیستند، موضعی بی طرفانه دارد... ما طرفدار توقف جنگ در #اوکراین هستیم».
🔹 تحلیل: امام خامنهای (مدظلهالعالی) معتقدند جنگ بالفطره آسیبهای فراوانی دارد و با اقتدار تمام موضع نظام جمهوری اسلامی در خصوص پایان جنگ روسیه و اوکراین را اعلام فرمودند، و قطعا دلدادگی و معرفت پوتین به مقام معظم #رهبری میتواند در توقف جنگ موثر شود، البته موقعیت جغرافیایی و اقتصادی ویژه اوکراین و توانمندیهای آن در معادن مهم و... از یکسو و سیاست گسترش ناتو به سمت شرق و پیامدهای مخاطره آمیز آن برای روسیه و ایجاد محدودیت هایی در حوزههای مختلف برای این کشور و... احتمال استمرار جنگ میرود و حتی احتمال شائبه جنگ جهانی سوم میرود.
🔸 برخی از مواضع جمهوری اسلامی در قبال جنگ روسیه و اوکراین:
✔️ محکومیت جنگ.
✔️ ریشه جنگ در سیاستهای مداخله جویانه آمریکا در منطقه و جهان است.
✔️ سیاست گسترش ناتو در شرق.
✔️ محکومیت عملکرد سازمانهای بین المللی، سکوت در مقابل ۸ سال جنگ علیه مردم مظلوم و بی دفاع یمن و عدم صدور یک بیانیه!!
✍ سهراب خلیلی
💠#روشنگری
💠#ایران_قوی
💠#جهاد_تبیین
💠#ثامن_مدیا_قزوین
┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅
@deldadegan1
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید 🌸
هدایت شده از Asiyeh Mehrabani
📤 #خبرمهم | فهرست برخی نهادها، بانک ها و افرادی که به گفته یک مقام سابق وزارت امورخارجه آمریکا از لیست تحریم های واشنگتن خارج خواهند شد
🔹محسن رضایی
🔹حسین دهقان
🔹علی اکبر ولایتی
🔹آستان قدس رضوی
🔹ستاد اجرایی فرمان امام
🔹بنیاد مستضعفان
🔹بیت و دفتر رهبری
🔹نزدیک به ۴٠ نهاد اصلی که اکثرا از زیر مجموعهها و شرکت های صنایع دفاع و سازمان انرژی اتمی کشور
🔹گروه مالی اقتصاد مهر
🔹بنیاد تعاون بسیج
🔹بانک سپه
🔹بانک قوامین
🔹صندوق توسعه ملی
🔹بانک مرکزی
🔹شرکت ملی نفت
🔹شرکت ملی نفتکش ایران
🔹نیروی قدس سپاه پاسداران (هنوز قطعی نشده و بصورت مشروط)
🔹و تعدادی از شرکت های خصوصی فعال در پروژها
#عماریون
#روشنگری
══✼🌷🍃🌷🍃✼══
@deldadegan1
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دفتر نقاشیمو
مدادای رنگیمو نذر کردم ........
@deldadegan1
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمـــد پســـری ابوالعجــائب
از خانه ی مالکُ الْمَمالَـک💛
#شعبان
#میلاد_امام_حسین
《…•°اسـٺۅࢪۍ مذهـبے…°•》
╒═══⬥💚✨💚⬥═══╕
@deldadegan1
╚═══⬥💚✨💚⬥═══╛
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید 🌸
•••
باهرنفسی سلام کردن عشق است
آقابه تواحترام کردن عشق است
چون نام قشنگت به میان میآید
از روی ادب قیام کردن عشق است
سلام برشهید دشت کربلا،حسینجان✋♥️|
| #صبحتون_امام_حسینی🌼🌿|
╒═══⬥💚✨💚⬥═══╕
@deldadegan1
╚═══⬥💚✨💚⬥═══╛
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧕¦•.→ #دختران_چادری✨
♥️¦•.→ #ڪلیپ✨
۰•۰•۰•۰•۰•۰•۰•۰•۰•۰•۰•۰•۰•۰•۰•۰•۰•۰•۰•۰
خواهے نشوے همرنگـ😶
رسواے جماعتـ شو☺️
در زمانه اے ڪه برهنگے افتخاراسٺ
مݧ بهــ چادرے بودنم
افتخار میڪنم😉😌🌱
#ساخت_خودمون😌
کپی🚫
@deldadegan1
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#story | #استوری
------------------------------------
همینکه تو را دوست دارم..
مرا پیش تو شفاعت میکند..|💞
³¹³_______________
🌻|| •
╒═══⬥💚✨💚⬥═══╕@deldadegan1
╚═══⬥💚✨💚⬥═══╛
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️😍♥️🤩
╒═══⬥💚✨💚⬥═══╕
@deldadegan1
╚═══⬥💚✨💚⬥══
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️😍
╒═══⬥💚✨💚⬥═══╕
@deldadegan1
╚═══⬥💚✨💚⬥═══╛
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️😍🤩
@deldadegan1
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اے جانم چہ شبے
آمده اے
اے دیده چشم پیامبر
اے روشنے چشمان فاطمه
اے روشنی دهنده حضرټ علے
اے محبت خواهࢪ نثارٺ
اے رفاقت برادࢪ خوش آمدے
خوش آمده اے عزیز دردانہ خانہ
خوش آمدے آقـا جانــ😍🥰❤️
╒═══⬥💚✨💚⬥═══╕
@deldadegan1
╚═══⬥💚✨💚⬥═══╛
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید 🌸
#بخش_پانزده
#یوزارسیف
وارد کوچه خودمان شدم وبه سمت نانوایی حرکت کردم,از شانش خوب,یا بدم نمیدانم...نانوایی خلوت خلوت بود وکسی جلویش نبود,سه تا نان خشخاشی برداشتم وپولش را دادم ودر حینی که زیپ کیف پولم را میبستم زیر چشمی نگاهی به طبقه ی بالای,خونه حاج محمد انداختم,احساس دزدی را داشتم که میترسه در حین دزدی بگیرنش...دوباره رقص پرده ی توری تو باد جلو چشمم اومد,پس یوزارسیف خونه است...اه...این پسر مگه نان نمیخواد....
هوفی کردم ونانها را که گرماشون باعث سوختن پوست نازک دستم میشد برداشتم وحرکت کردم ,سمت خانه که یکهو درخونه حاج محمد باز شد,همونطور که سرم پایین بود یه جفت کفش مردانه را دیدم که بیرون امد,قلبم داشت تاپ تاپ میزد...نکنه...یوزارسیف؟!
سرم را بالا گرفتم ومتوجه مرضیه شدم که بیرون در ایستاده بود منتظر بیرون امدن ماشین بود وعلیرضا هم داشت سوار ماشین میشد.
مرضیه تا چشمش به من افتاد اومد جلو ودستش را دراز کرد وگفت:سلام...اگه اشتباه نکنم زری خانم بودید درسته؟
درحالیکه لبخند میزدم ودستش را تودستم میفشردم گفتم :سلام عزیزم ,اره مرضیه جان...
مرضیه با شوقی کودکانه گفت:من تمام کارهام را دقیقه نود انجام میدم,داریم با داداش میریم یه کوله ویه کم وسیله برا مدرسه بخریم...
منم لبخندی زدم وگفتم:مثل من,منم الان دارم از,خیاطی میام,هنوز چادرم اماده نشده بود.
ودر این هنگام ماشین علیرضا اومد بیرون مرضیه دستی تکان داد وخداحافظی کرد من با شتاب همانطور که فقط مرضیه را در زاویه ی دیدم داشتم رفتم جلو وگفتم:عه نون تازه بفرما....مرضیه ممنونی گفت ورفت به طرف درعقب ماشین
یکدفعه با پیچیدن یه بوی اشنا تو دماغم به عقب برگشتم....وای خدای من باورم نمیشد...این این از کجا پیداش شد...یوزارسیف درست پشت سرم بود.از بس هول بودم ناخواسته گفتم:س سلام حاج اقا,بفرمایید نان...
یوزارسیف در حالیکه سرش پایین بود گوشه ای از نان را چید وتشکری کرد وارام وبی صدا همونطور که پشت سرم ظاهر شده بود,پیش چشمم گم شد ومن سرشار از حس های خوب ومملو از عطری اشنا به سمت خانه حرکت کردم....
ادامه دارد....
#قلم_پاک_ط_حسینی
#بخش_شانزده
#یوزارسیف
روز اول مدرسه است,اما هنوز از چادر تازه ام خبری نشده,چندین بار طول وعرض حیاط را طی کردم,چند بار لی لی کردم چندتا گل سرخ چیدم وپر پر کردم اما خبری نشد که نشد دیگه حوصله ام سر رفت,کفشهام را برای چندمین بار از پام دراوردم واومدم توهال با ناراحتی گفتم:مامااان من با همون چادر قبلی میرم,ده بار هی رفتم در کوچه را باز کردم وبستم وقت داره میگذره ,خبری نشد,مامان از تواشپزخانه صدا زد:زری جان الان دوباره زنگ زدم,اعظم خانم گفت چادر را داده دست شوهرش اقا رضا بیاره,اگه دورت شده ,بگم بابات برسونتت...
یه اووفی کردم وگفتم:نه نه راهی که نیست ,با سمیه قرار گذاشتیم پیاده بریم,اخه روز اول مدرسه مزه اش به همین پیاده روی وخوردن هوای لطیف صبحش هست ,حتما الان سمیه بیچاره سرکوچه منتظر من است وتپدلم گفتم ,اشکال نداره بزار یه کم علاف بشه چون سمیه بیش از اینا حقشه ,همینطور که داشتم حرف بلغور میکردم ,با صدای زنگ ,خداحافظی کردم وبه سرعت کوله ام را برداشتم کفشام را پوشیدم,تا در را بازکردم ,قد بلند ودراز اقا رضا پشت در نمایان شد,با عجله ویه سلام هلکی ویه تشکر زورکی ,چادر راقاپیدم,در رابستم وروحیاط چادر را انداختم سرم,به به عجب سبک بود,با حالتی محجبانه پادرون کوچه گذاشتم که همزمان قامت دراز اقارضا در پیچ سه کوچه گم شد,چند قدم که برداشتم...اه این چادر چرا اینجوریاست؟؟ چقد بلند چیده شده...وای از دست اعظم خانم,انگار چادرمن را هم قد شوهرش چیده....همینطور که چادر را زیر بغلم جمع میکردم به سرکوچه نزدیک شدم,جلو نانوایی یه مرد ایستاده بود که پشتش به من بود انگار میخواست نان بخره وخبری از,سمیه هم نبود,همچنان سرم پایین بود ,یه لحظه سرم را گرفتم بالا تا طبقه ی مورد نظرم را نگاه کنم ,که خدا روز بد نصیبتان نکند چادره از زیر بغلم ول شدم واومد تودست وپام ورفت زیر کفشم وناگهان....
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
بچشان بر دل ما طعم عبودیّت را
سجدههامان به نگاه تو بها میگیرد
#یاسیدالساجدین💚
@deldadegan1
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید 🌸
••✾🌻🍂🌻✾••
🌸سلام اى چارمین نور الهى
💗کلیم وادى طور الهى
🌸تو آن شاهى که در بزم مناجات
💗خدا مى کرد با نامت مباهات
🌸تو را سجاده داران میشناسند
💗تو را سجده گزاران میشناسند
🌸🎉میلاد باسعادت
امام سجّاد علیه السلام مبارک باد🎊💐
@deldadegan1
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید 🌸
🔸#پندانه
🌼🌼🌼🌼خـــــدا
🔹پیرمردی در دامنه کوههای دمشق هیزم
جمع میکرد و میفروخت تا مایحتاج
زندگی را برطرف کند
🔹روزی حضرت سلیمان پیرمرد را در حال
جمع آوری هیزم دید تصمیم گرفت
تغییری در زندگی پیرمرد به وجود بیاورد
او یک نگین قیمتی به پیرمرد داد که بفروشد
تا شاید زندگیاش بهبود یابد
🔹پیرمرد تشکری کرد و بسوی خانه روان شد
وقتی به خانه رسید نگین قیمتی را
به همسرش نشان داد
همسرش بسیار خوشحال شد و نگین را
در نمکدانی گذاشت اما ساعتی بعد به کلی
فراموش کرد که نگین را کجا گذاشته
🔹زن همسایه که به نمک احتیاج پیدا کرده بود
به خانه آنها رفت و زن نمکدان را به او داد
اما وقتی زن همسایه به خانهاش رفت
و چشمش به نگین افتاد نگین را نزد خود
مخفی کرد
🔹پیرمرد از اینکه نگین گم شده بود بسیار
مأیوس شد و از دست همسرش بسیار ناراحت
و عصبانی و زن پیرمرد هم گریه میکرد
که چرا نگین را گم کردهام
🔹چند روز بعد پیرمرد به طرف کوه رفت
آنجا دوباره با حضرت سلیمان روبرو شد
و جریان گم شدن نگین را گفت
حضرت سلیمان نگین دیگری به او داد
و گفت احتیاط کن که این را هم گم نکنی
🔹پیرمرد تشکر کرد و خوشحال به خانه رفت
در میانه راه نگین را از جیب خود بیرون آورد
و بالای سنگی گذاشت و خودش چند قدم
دورتر نشست تا نگین را خوب ببیند و لذت ببرد
🔹در این وقت ناگهان پرندهای نگین را
به منقار گرفت و پرواز کرد و رفت
🔹پیرمرد هرچه دوید و هیاهو کرد فایده
نداشت تصمیم گرفت چند روز از خانه
بیرون نرود
🔹بعد از چند روز همسرش گفت برای خوراک
چیزی نداریم تا کی در خانه مینشینی؟
🔹پیرمرد دوباره به طرف کوه رفت و هیزم
جمع آوری کرد که باز هم صدای حضرت
سلیمان را شنید و دید که حضرت ایستاده
و با حیرت بسوی او مینگرد
🔹پیرمرد باز قصه نگین را تعریف کرد
که پرنده آن را ربود
حضرت سلیمان به او گفت: میدانم که تو
به من دروغ نمیگویی ایرادی ندارد
بیا این نگین از هر دو نگین قبلی گرانبهاتر
است بگیر و مراقب باش که این را گم نکنی
و حتماً آن را بفروش تا شاید در حال و روزت
تغییری بوجود آید
🔹پیرمرد قول داد که آن را به قیمت خوب
بفروشد پشته هیزم خود را گرفت
و بسوی خانه حرکت کرد
در مسیر خانه پیرمرد رودخانهای بود
هنگامی که به رودخانه رسید خواست تا
کمی استراحت کند و نفس تازه کند
نگین را از جیب خود بیرون آورد که در
آب بشوید، ناگهان نگین از دستش سُر خورد
به دریا افتاد اما هر چه کوشش کرد
و در آب غواصی کرد چیزی بدستش نیامد
🔹با ناراحتی و عجز تمام به خانه برگشت و
دیگر از ترس حضرت سلیمان به کوه نمیرفت
🔹همسرش به او اطمینان داد که صاحب نگین
هر کسی که هست تو را بسیار دوست دارد
اگر دوباره او را دیدی تمام قصه را برایش بگو
من مطمئن هستم به تو چیزی نمیگوید
🔹پیرمرد با ترس به طرف کوه رفت
پشته هیزم را جمع آوری و به طرف خانه
روان شد که ناگهان حضرت سلیمان را دید
پشته هیزم را به زمین گذاشت و دوید
و فرار کرد
🔹حضرت سلیمان خواست تا مانعش شود
اما فرستاده خدا جبرئیل آمد و به او گفت:
ای سلیمان خداوند میگوید که تو
چه کسی هستی که میخواهی حالت بنده
مرا تغییر دهی و مرا فراموش کردهای
🔹حضرت سلیمان با سرعت به سجده رفت
و از اشتباه خود معذرت خواست
🔹خداوند به واسطه جبرئیل به حضرت
سلیمان گفت: تو حال بنده مرا نتوانستی
تغییر دهی، حال ببین من چگونه اینکار را
انجام میدهم
🔹پیرمرد که با سرعت بسوی قریه روان بود
با مرد ماهیگیری روبرو شد!
ماهیگیر به او گفت ای پیرمرد
من امروز ماهی بسیاری گرفتهام
بیا چند ماهی به تو بدهم
پیرمرد ماهیها را گرفت و برایش
دعای خیر کرد
🔹همسرش وقتی شکم ماهیها را پاره کرد
در شکم یکی از ماهیها نگین را یافت و به
شوهرش مژده داد که نگین پیدا شده است
🔹شوهر با خوشحالی به او گفت تو ماهی را
نمک بزن من به کوه میروم تا هیزم بیاورم
🔹هنگامی که زن نام نمک را شنید
ماجرای نگین اول نیز به یادش آمد که در
نمکدان پنهان کرده بود سریع به خانه
همسایه رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد
🔹وقتی که زن همسایه صحبتهای زن را
شنید ملتمسانه عذرخواهی کرد
و نگینش را آورد و گفت: نگینت را بگیر
من خطا کردم خواهش میکنم به شوهرم
چیزی نگو چون او شخص پاک نفسی است
اگر خبردار شود مرا از خانه بیرون خواهد کرد
🔹از آن طرف پیرمرد در جنگل که بالای
درختی رفته بود تا شاخه خشک شدهای را
قطع کند ناگهان چشمش به نگین قیمتی
در آشیانه پرنده افتاد با خوشحالی نگین را
گرفت و به خانه آمد
🔹فردای آن روز پیرمرد به بازار رفت
و هر سه نگین را به قیمت بالایی فروخت
🔹حضرت سلیمان علیهالسلام که تمام
ماجرا را به چشم میدید یقین یافت که
بنده حالت بنده را نمیتواند تغییر دهد
مگر آنکه خداوند بخواهد
@deldadegan1
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید 🌸