eitaa logo
دلدادگانِ صاحِبَ الزَمان سَلامُ الله علیه
1.8هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
175 فایل
السَّلاَمُ عَلَى الدِّينِ الْمَأْثُورِ وَ الْكِتَابِ الْمَسْطُورِ... 🌱سلام بر مولایی که تنها نشانِ باقیمانده از دین و حجّت های خداست. 🌱سلام بر او که گنجینه علم الهی است. 📚 صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله @maaref_shiaa
مشاهده در ایتا
دانلود
7.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام همه کسم مهدی عج ❤️ هر روز به امید آمدنت چشم می‌گشایم و اگر نبود این امید بارها جان داده بودم بی شما بودن برای عشاق شما یعنی لحظه لحظه پروانه شدن و سوختن 😭 بیا عزیز زهرا دیگر توانی برایمان نمانده بیا تا فدایت شویم 😭😭
سلام_امام_زمانم 💚 سلام من به مهدی و به قلب آسمانی اش سلام من به پاکی و به لطف و مهربانی اش سلام من به لحظه ای که می رسد ظهور او سلام من به لحظه ای که می رسد عبور او 🤲🤲🤲
🔴بانک اهداف صهیونیست‌ها
دلدادگانِ صاحِبَ الزَمان سَلامُ الله علیه
🔴این صحنه ها تا وقتی رژیم صهیونیستی وجود داره از جلوی چشمم دور نمیشه😭 ان شاءالله در راهی که ختم به نابودی این رژیم کودک کش میشه، شهید بشيم🤲😭
💥بین الطلوعین نخوابید! 🌴💢🌴آیت الله : 🌾روستایی‌ها دوغ را آنقدر در مشک می‌زنند تا کره‌اش رو بیاید و آن را بگیرند و بعد دوغ‌ها را کنار می‌گذارند. بین‌الطلوعین در میان همۀ اوقات شبانه‌روز ما، حکایت همان کره را دارد، و باقی آن دوغ است. شیطان ‌همیشه کره‌ها را می‌گیرد. ندیده‌ای که خواب آن‌وقت شیرین‌ترینِ خواب‌هاست؟! 🌴💎🌹💎🌴
💜 تورجی زاده در نخستین  روزهای سال 63 به گردان ما آمد و بعد از صحبت‌هایی که بین‌مان رد و بدل شد گفتم:به یک شرط تو رو قبول می‌کنم، باید بی سیم‌چی خودم باشی! قبول کرد و به گردان ما ملحق شد؛مدتی گذشت. محمد گفت:می‌خواهم بروم بین بقیه نیروها. گفتم:باشه اما باید مسئول دسته شوی,قبول کرد. این نخستین باری بود که مسئولیت قبول می‌کرد؛بچه‌ها خیلی دوستش داشتند. همیشه تعدادی از نیروها اطراف محمد بودند. 💛چند روز بعد گفتم:محمد باید معاون گروهان شوی. قبول نمی‌کرد، با اصرار به من گفت:به شرطی که سه‌شنبه‌ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی!  با تعجب گفتم:چطــور؟ با خنده گفت:جان آقای مسجدی نپرس! قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. مدیریت محمد خیلی خوب بود. 💜مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم: باید مسئول گروهان بشی. رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم:اگر مسئولیت نگیری باید از گردان بری  کمی فکر کرد و گفت:قبول می‌کنم، اما با همان شرط قبلی!  گفتم:صبر کن ببینم. یعنی چی که تو شرط میگذاری؟اصلا بگو ببینم بعضی هفته‌ها که نیستی کجا می‌روی؟ اصرار می‌کرد که نگوید, من هم اصرار میکردم که باید بگویی کجا میروی. 💛بالاخره گفت: حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه‌شنبه‌ها از این جا میرم و تا عصر چهارشنبه برمی‌گردم. با تعجب نگاهش می‌کردم. چیزی نگفتم. بعدها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـران را می‌رود و بعد از خواندن نماز (عج) برمی‌گردد. او می‌گفت: یک بار 14 بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم.بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم...