✍ #کلام_استاد رائفی پور
🔮 وقتی #مهرمهدوی دامان خود استاد را هم گرفت!
🔹چند وقتی بود دندان درد مزمنی (البته قابل تحمل) داشتم از طرفی آنقدر هم سرم شلوغ بود که فرصت نمی کردم به پزشک مراجعه کنم
🔸پریشب حدود ساعت ١٩ بود که دیگر امانم را برید، به هر طریقی بود تا فردایش تحمل کردم و خودم را به دندان پزشکی رساندم... بعد از معاینه مشخص شد دهانم به یک سرویس اساسی نیاز دارد😁
🔹پزشک محترم از ساعت دو نیم ظهر تا ١٠ شب روی دندانهایم کار کرد: یک مورد عصب کشی ، 10 مورد پرکردن ، جرم گیری کل دندانها و...
🔸دو سه مرتبه Time Out داد تا یک ربعی استراحت کنیم، آدم جالبی بود، کراوات میزد و مطبش پر از تأییدیه های بین المللی معتبر بود که خبر از خِبرگی اش می داد
🔹البته هنگام کار کردن بر روی دندانهایم با خودش آهنگ هایی هم به صورت رندوم و درهم زمزمه می کرد که البته این هم نشان تسلط و آرامشش بود ، دو موردش را بنده هم شنیده بودم یکی از ابی و دیگری از حاج سعید حدادیان😳
🔸هنگام نماز مغرب در مطبش دو سجاده زیبا انداخت و نماز را به جماعت خواندیم، کارشان که تمام شد خواستم حساب کنم که گفت این هم مشارکت من در کمپین مهرمهدوی!
🔹هرچه اصرار کردم حتی هزینه مواد و لوازمش را هم نگرفت، ادامه اصرارم باعث شد از من سوالی بپرسد.
🔸اگر فردی بسیار ثروتمند باشد و شما از فرزند کارمندش طلبی داشته باشید ناراحت نمی شود؟ و نمیگوید مرد حسابی می آمدی و از خودم می گرفتی ؟؟
🔹مگر خودتان در سخنرانی هایتان نمی گویید پیامبر فرموده اند : من و علی پدران این امت هستیم؟ من هم با پدرتان حساب میکنم
🔸می خواهم من هم در کمپین مهر مهدوی شرکت کنم، کمپینتان را که دیدم خیلی غبطه خوردم ، می خواهم برای کسی که برای امام زمان (عج) کار میکند ، کاری کرده باشم
🔹یکی دیگر از آرزوهایش این بود در اجتماع عظیم مردمی اربعین بتواند به زوار ابا عبدالله الحسین علیه السلام خدمت رسانی کند و یک موکب ویژه دندانپزشکی راه بیاندازد
🔺روزی که ایده مهرمهدوی به ذهنم رسید فکر نمیکردم به همین سرعت موج این حرکت مردمی به خودم هم برسد ، از سویی دیگر بیراه نیست که میگویند اهل بیت بدهکار هیچ کس نمی مانند
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
دلدادگی💙
قصابی که به معنای واقعی مرد بود و ملقب شد به جوانمرد قصاب
عبدالحسین کیانی 32 سال پیش در این دنیا نفس میکشید و از نظر انسانی و اخلاقی فرد ممتازی بود و خود را مطیع دستگاه سید الشهدا علیه السلام دانسته و واقعا زیبا امتحان خود را پس داد
همیشه با وضو می رفت مغازه. هر گاه از او می پرسند: « عبدالحسین! چه خبر از وضع بازار؟ کسب و کار چطوره؟» او فقط میگفت الحمدلله … ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشد… »
همیشه بیشتر از وزنه ای که توی کفه ترازو بود گوشت میگذاشت ، و می داد دست مشتری. همیشه کفه گوشت به کفه آن طرفی می چربید . هیچ کس کفه های ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود. همیشه سمت گوشت سنگین تر بود
هیچ وقت کسی نمیدید عبدالحسین پولی را که از مشتری هایش می گیرد، بشمارد. پول را که می گیرد، بدون اینکه حتی نگاهش کند، می انداخت توی دخل. این عادت همیشگی اش بود.
اگر مشتری مبلغ ناچیزی گوشت میخواست عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازویی هست» و البته همه می دانند که او همیشه بیشتر از حق مشتری گوشت می گذاشت توی ترازو. اصلاً گاهی اوقات که مشتری را می شناسد، نمی گذارد مشتری مبلغی را که گوشت می خواهد به زبان بیاورد. مقداری گوشت می پیچد توی کاغذ و می داد دستش.
مشتری هایش را می شناخت. آنهایی که وضع مادی خوبی نداشتند یا حدس می زند که نیازمند باشند یا اینکه عائله سنگینی دارند را دو برابر پولشان گوشت می داد. اصلاً گوشت را نمی گذاشت توی ترازو که طرف متوجه بشود داستان چیست.
گاهی اوقات برای اینکه بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کند که پول گرفته است. گاهی هم پول را می گیرد و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره برمیگرداند به مشتری. گاهی هم پول را می گرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می دهد دست مشتری و می گوید:«بفرما. مابقی پولت را بگیر». می خواست عزت نفس مشتری های نیازمندش را نشکند. عبدالحسین سال های سال اینگونه رفتار کرد.
فردی یکی دوبار از رو به روی مغازه رد می شود که عبدالحسین صدایش می زند و می گوید:
«تو گوشت می خوای اما پول نداری و خدا به دلت انداخته که این مغازه نسیه هم گوشت می ده… مرد انگار که کسی حرف دلش را زده باشد، گره های پیشانی اش باز می شود و می گوید: «خدا خیرت بدهد یک ماهه گوشت نخوردیم. میشه نیم کیلو گوشت بدی و این انگشتر عقیق رو هم بزاری گرو بمونه تا پولشو بدم؟» عبدالحسین بدون اینکه او را بشناسد، تکه ی بزرگی گوشت می پیچد توی کاغذ و انگشتر را هم می گذارد توی دست مرد. «اینو بزار دستت، برا نماز ثواب داره. هر وقت داشتی، پولشو بده»
مرد لبخند زنان گوشت را می گیرد و می رود. عبدالحسین زیر لب می گوید: «خدایا! امیدوارم که هیچ وقت برا دادن پول گوشت نیاد، اینطوری گفتم فکر نکنه بهش صدقه دادم و خجالت بکشد».
او فردی وارسته بود و خوب بلد بود در عاشقی قمار کند
پیرزنی می آید درب مغازه و صدا می زند: « عبدالحسین! مادر! این گوشت رو از فلانی خریدم، گوشت خوبی بهم داده؟» عبدالحسین گوشت را ورانداز می کند. یک تکه گوشت از لاشه آویزان در مغازه جدا می کند و می گذارد روی گوشت پیرزن و می گوید:« آره مادر! حالا دیگه گوشت خوبی شد». عادت همیشگی عبدالحسین همین است. هم دل مشتری را نمی شکند و هم دروغ نمی گوید. تازه این بماند که عصبانی شود و بگوید چرا از من خرید نکردی؟
معمولاً با گفتن نام قصاب، تصویر یک آدم خشن در ذهن ها نقش می بندد. اما عبدالحسین تنها جایی خشمگین می شد که برای خدا بود
همسر رئیس شهربانی آمده بود داخل مغازه اش و می گوید: «از این گوشت به من بده». عبدالحسین می گوید:«برو بیرون! مثل بقیه، سرنوبت… می گوید: «من زن رئیس شهربانی ام» و عبدالحسین که به معنای واقعی بجز خدا از هیچ کس نمی ترسد، پاسخ می دهد:«زن رئیس شهربانی باش. تو هم مثل بقیه.»
چند لحظه بعد دو مأمور شهربانی برای بردن عبدالحسین می آیند درب مغازه. او با مأمورها نمی رود ومی گوید: برید. کارم تموم شد، خودم میام.» کارش تمام می شود و می رود پیش رئیس شهربانی و می گوید: تو پشت میزت نشستی، برا قانون. منم تو مغازم برا قانون. اگه قرار به بی قانونیه، من از تو بهتر بلدم.» این را می گوید و از شهربانی می زند بیرون
ایشان چهل و سه بهار را گذراند و در نهایت ۱۲ گلوله او را به وادی موعود رهسپار کرد و به دیار معشوق شتافت و شهید شد
شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات
دلدادگی💙
شعر_مهدوی
رمضان بی تو دلم تنگ شود
میروی و دل من سنگ شود
رمضان یک خبر از یار بده
بر دلم مژده ی دلدار بده
رمضان صاحبم از من راضی ست؟
یا که از روزه ی من ناراضی ست؟
خدمت یار سلامم برسان
درد دلها و کلامم برسان
گو به مهدی دل من قابل کن
فیض دیدار رخت شامل کن
دلدادگی💙
✅ اعمال ایام البیض ماه مبارک رمضان
امشب شروع ليالى بيض در ماه رمضان 13، 14، 15
✳️شب سيزدهم اوّل ليالى بيض است و سه عمل در آن سفارش شده است.
✳️اول غسل
✳️دوم چهار ركعت نماز در هر ركعت حمد و بيست و پنج مرتبه توحيد
✳️سوّم دو ركعت نماز كه در شب سيزدهم رجب و شعبان نيز خوانده مى شود در هر ركعت بعد از حمد يسَّ و تَبارَكَ الْمُلْك و توحيد بخواند.
✳️در شب چهاردهم چهار رکعت نماز به صورت دو رکعتی که در شب سيزدهم رجب و شعبان نيز خوانده مى شود، بخواند و در هر ركعت بعد از حمد يسَّ و تَبارَكَ الْمُلْك و توحيد را قرائت کند.
✳️شب پانزدهم نیز از ليالى متبركه است و در آن چند عملست:
✳️اوّل غسل
✳️دوّم زيارت امام حسين عليه السلام
✳️سوّم شش ركعت نماز به حمد و يسَّ و تبارك و توحيد
✳️چهارم صد ركعت نماز، در هر ركعت بعد از حمد ده مرتبه توحيد بخواند
✳️در شرح دعاى مجير نیز هست كه هر كه در ايّام البيض (سیزدهم، چهاردهم، پانزدهم) ماه رمضان این دعا را بخواند گناهانش آمرزيده شود اگرچه به عدد قطرات باران و برگ درختان و ريگ بيابان باشد
🍃🌹🍃🌹🍃
✅ شرافت شب های ایّام البیض
عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي الْعَيْنَاءِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَیهِ السَّلامُ قَالَ: أُعْطِيَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ ثَلَاثَ لَيَالٍ لَمْ يُعْطَ أَحَدٌ مِثْلَهَا: لَيْلَةَ ثَلَاثَ عَشْرَةَ وَ لَيْلَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ لَيْلَةَ خَمْسَ عَشْرَةَ مِنْ كُلِّ شَهْرٍ.
📗 (وسايل الشيعة، ج8، ص24 به نقل از اقبال الاعمال)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: به این امّت سه شب داده شده است که به کس دیگری مثل آن اعطا نشده است: شب سیزدهم ، شب چهاردهم و شب پانزدهم هر ماه.
دلدادگی💙
💕در راه مشهد شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند!!
به شیخ بهایی که اسبش جلو میرفت گفت:
این میرداماد چقدر بی عرضه است اسبش دائم عقب می ماند.
شیخ بهائی گفت:
کوهی از علم و دانش برآن اسب سوار است، حیوان کشش اینهمه عظمت را ندارد.
ساعتی بعد عقب ماند،
به میر داماد گفت:
این شیخ بهائی رعایت نمیکند، دائم جلو می تازد.
میرداماد گفت:
اسب او از اینکه آدم بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است سر از پا نمی شناسد
و می خواهد از شوق بال در آورد.
این است "رسم رفاقت..."
در "غیاب" یکدیگر" حافظ آبروی" هم باشیم...♥️
دلدادگی💙
خدایا.....
رهایم نکن !
تو را غریب دیدم و غریبانه غریبت شدم !
تو را بخشنده پنداشتم و گناهکار شدم !
تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم بازگشتم !
تو را گرم دیدم و سردترین لحظه ها
به سراغت آمدم !
تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی ؟؟!
نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و
نه آن قدر بدم که رهایم کنی
گاهی حجم دنیای درونم از
وجودت تهی میشود،
آنوقت من می مانم و تنهایی و ترس
تنها نور وجود توست كه
دلم را آرام نگاه میدارد ،
پس نورت را هر روز
به دلم بتابان و دستم را رها نکن
دلدادگی💙
💢شیعیان بددهن
🔹علی(ع) حتی یارانش را از ناسزا گفتن به سپاهیان معاویه منع کرد!
در جنگ صفین هنگامی که دو لشکر حق و باطل، سپاه امیرالمؤمنین علی (ع)و معاویه در مقابل هم صف آرایی کردند، گروهی از سربازان امیرالمؤمنین (ع) شروع کردند به لشگر شام فحش_دادن.
✅حضرت وقتی شنید بعضی از افراد سپاهش، دشنام می دهند و ناسزا می گویند. ایشان را از این کار نهی کرد و فرمود:
«من دوست نمی دارم که شما این گونه دشنام داده، مردمی بد زبان و ناسزاگوی باشید (زیرا فحش و ناسزاگویی، عمل زشت و ناپسندی است. و از طرفی اگر شما فحش بدهید، ممکن است این امر سبب دشمنی و کینه توزی بیشتر ایشان شود و مقابله به مثل کرده، به ما و شما حرف های رکیک زده، فحش و دشنام بدهند)، بهتر آن است که رفتار و کردار واقعی و احوال حقیقی ایشان را بیان کنید
📚نهج البلاغه خطبه198
دلدادگی💙
🕊🍃🌼
🍃🌼✧✦•﷽ ✧✦•
🌼
📌نجات یک جوان مست با دعای ندبه
✳️قبل از انقلاب ، روزی در خیابان ری می گذشتم ، جوانی #لوطی وار جلوی مرا گرفت و گفت: «من اینجا مغازه دارم و کارهای تعمیر ماشین انجام می دهم. دوست دارم چند دقیقه به مغازۀ بیایی و با هم یک چای بخوریم». رفتم و ساعتی با او نشستم. او می گفت: «شبی در حال مستی، حوالی #چهارراه حسن آباد افتاده و خوابم برده بود . صبح روز بعد ، که جمعه هم بود ، پیشنماز مسجد همت آباد در مسیر رفتن به مسجد مرا در آن وضع دید. خیلی با محبت بیدارم کرد و با اصرار برای خوردن چای و صبحانه به مسجد برد. مراسم #دعای ندبه بود و شما منبر رفتید. من در همان جلسه تصمیم جدی گرفتم و همۀ کارهای بد را ترک کردم. پس از چندی دختر خانمی را عقد کرده، قرار گذاشتم که باید با حجاب شود؛ ولی اکنون که سه ماه می گذرد، او اصرار دارد که بی حجاب شود، این در حالی است که من او را خیلی #دوست دارم و اکنون نمی دانم باید چه کنم؟».
✳️به او گفتم: «اگر واقعا دلت می خواهد ، در چند جلسه من حرفهایی را یادت می دهم تا به او بگویی . اگر قبول کرد که هیچ و گرنه ببینم چه باید کرد». پس از چهار – پنج #جلسه ، گفت: «فایده ای ندارد». گفتم : « اگر می توانی برای خدا از او بگذر ، خداوند عوضی بهتر می دهد ، قرآن می فرماید : « عَسَى رَبُّنَا أَن يُبْدِلَنَا خَيْرًا مِّنْهَا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ» . آن جوان گفت : « تو به من قول میدهی که چنین شود ؟ » گفتم : « قول میدهم . » او هم رفت و زنش را #طلاق داد . سه – چهار ماه گذشت ، هر بار که مرا می دید می گفت ، قولت چی شد ؟ چرا عمل نشد ؟ و من می گفتم ان شاء الله عمل میشود . روزی به پروردگار عرضه داشتم : پروردگارا ، من از جانب تو قول داده ام . این آدم هم که #لات و عرق خور بوده ، به راه تو برگشته است . لطفا کاری برایش بکن تا هم دلش به دست آید و هم این قدر مرا مواخذه نکند . »
✳️چندی بعد او را در #حرم حضرت رضا(ع) دیدم، گفتم : « حالت چطور است ؟ » گفت : « بسیار عالی . دختر خانمی بسیار مومن پیدا کرده ام که خیلی هم از اولی #زیباتر است . با هم عروسی کرده ایم و خیلی راضی ام . » چند سال بعد او را دیدم . احوالش را پرسیدم . گفت : « شاد و خرم هستم . دوبچه هم دارم . اسم یکی را #حسین و دیگری را ابوالفضل گذاشته ام . »
✳️این هم از برکت دعای ندبه آن مسجد بود که امام جماعتش فردی بسیار با #اخلاق و مهربان بود . امام جماعت آنجا ، حاج آقا مصطفی مسجد جامعی ، پدر آقای مسجد جامعی، بود . مراسم دعای ندبه بسیار شلوغ می شد و خود حاج آقا در طول مراسم در #مسجد خدمت می کرد ، به همه مهر می ورزید و اگر کسی نمی آمد ، به او زنگ می زد و احوالش را می پرسید .
🌈به نقل از حجت الاسلام شیخ حسین انصاریان
رهیافتگان
دلدادگی💙
همه ی جهان حجاب دارد:
کره زمین دارای پوشش است...
میوه های تر و تازه دارای پوشش اند...
شمشیر نیز داخل غلافش حفظ میشود...
قلم بدون پوشش جوهرش خشک میشود و فایده اش از بین میرود.
سیب هم اگر پوسته اش گرفته شود و رها شود فاسد میشود...
و......
دلدادگی💙