#پشت_بام_ملکوت
خدایا، هروقت دلم برایت تنگ می شود، پیراهنی از ابر،می پوشم بر تخته سنگی می نشینم وباتو حرف می زنم، هرکلمه تکه ای از قلب من است؛ گاه سرخ، گاه کبود، گاه سپید،
اولین کلمه راکه بر زبان می آورم،جهان خالی از جمعیت می شودومن می مانم وتو ودرختان وکوههایی که برایم شعر می خوانند.
خدایا، گناهان بی پایان نمی گذارند آرام باشم.
دلم می خواهد هر روز، روز تو باشد واز خواب که بر می خیزم، دستان تورا بگیرم واز دره های عمیق گمراهی به سلامت عبور کنم.
افسوس که شیطان یک لحظه هم مرا رها نمی کند وبا اصرار، شاخه های پراز سیب وخوشه های گندم را به دستم می دهد.
خدایا، چقدر بد است که پیش چشمان تو لباس گناه را بر تن کنم وبا شیطان چای بنوشم، من چقدر تاریکم که این همه خورشید را در اطرافم نمی بینم واز ستارگان مهربان روبر می گردانم. چقدر بد است که در آغوش دریا باشم واز تشنگی تلف شوم!
خدایا، ای آبی تر از آسمانی که بالای سرم چرخ می خورد و ای بزرگتر از بزرگترین آرزوی آدمیان!
ای آن
که لطف تو از دعاهای سبز مادرم بی کرانه تر است! ای ترانه ماندگار، بی تو روزگار، زشت وتحمل ناکردنی است. بی تو نردبانها مرا به پشت بام ملکوت نمی رسانند.بی تو زمستانهای تهران زیبا نیست ودستهای نحیفم نمی توانند پنجره های یخزده را باز کنند.
خدایا، آیا وقتی بعد از خوابی طولانی درجهانی دیگر بیدار می شوم، چشمانم به چشمان تو خواهد افتاد؟
آیا می توانم تو را به نام کوچکت بخوانم؟ آیا می توانم بی واژه با تو حرف بزنم؟ آیا رایحه بکر بهشت برمشامم خواهد رسید؟
آیا می توانم دوستانت را ببینم؟ مبادا گناهانم را به آنها نشان بدهی!
🖌محمد رضا مهدی زاده
@deldadegi
دلدادگی💙