محبوب من! شما که میآیید درختها از ته دل میخندند. آجرِ دیوارها، پنجرهها، حتا جغد اخمو، باد بازیگوش، عکسهای سیاه و سفید در قابهای کج شده. عکسها دست روی شانههای هم میگذارند و از ته دل میخندند. شما که هستید دوستها میخندند. ما به کسی دوست میگوییم که دوستش داریم. کاش خانهای برای غروبها داشتم. عاشقها روی پشتبامها زندگی میکنند، سرک میکشند و منتظرند. شما که نیستید آسمان هم دلگیر است. بالا را نگاه کنید... اخم کرده و عبوس است و بغضی غلیظ دارد. شما که میروید، آسمان هم میرود، ستارهها میروند، ماه میرود.
من میمانم در میان مهتابی بلاتکلیف.
محمد صالح اعلا
-با چند تا کلمه وضعیت خودتون و توصیف کنید،برام.
(حتما اول کلمات نام شهرتون و بگید.)
مثال خودم:
تهران.صدایبارون.صدایحجتاشرفزادهاتاقکناری.خونهتکونی.دوست
گفت:
قم . بارون بی امان و بوران /دیوان شمس تبریزی / یه فنجون چای سبز با هل و دارچین / دیوونه بازیای یه دانشجوی ادبیات/ صدای رادیو : باز امشب در اوج اسمانم