eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
42 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام و با توکل به اسم اعظمت میگشاییم دفتر امروزمان را ان شاالله در پایان روز مُهر تایید بندگی زینت دفترمان باشد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
ای که روشن شود از نور تو هر صبح جهان روشنــای دل مــن حضرت خورشـید سـلام 💚🕊 🔸حمیدبیرانوند فرج مولا صلواتـــــــ @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 🌿﷽🌿 .محبوب جان، بايد بروم دنبال مادرم - :باز دلم گرفت و گفتم .خوب، خودشان خواستند بروند - كجا برود؟ جايي كه ندارد برود. حتما رفته ورامين خانه پسر خاله. يك روز، دو روز، سه روز مهمان مي شوند. - .هميشه كه نمي شود آن جا بماند. بايد بروم بيارمش :ساكت ماندم. در كنارم نشست و گفت ناراحت مي شوي؟ - .وقتي در كنار او بودم از هيچ چيز ناراحت نمي شدم. وقتي كه مهربان بود .نه، چه ناراحتي؟ برو بياورشان - دوباره پاي آن زن به خانه ما باز شد. به خودم مي گفتم، خوب تقصير از خودم بود. نگذاشتم غذاي راحت از گلويشان پايين برود. بي خود بهانه گيري مي كردم. رحيم راست مي گفت، پول پدرم را به رخش كشيدم. راست مي گويد، .مردي گفتند، زني گفتند. او را جلوي مادرش خيلي سبك كردم :ناگهان دلم براي رحيم سوخت. از رفتار خودم شرمنده شدم. همان شب هنگامي كه كنارش دراز كشيده بودم گفتم .رحيم جان، تقصير از من بود. بايد مرا ببخشي - .و او خنديد و دوباره مرا جادو كرد :باز سر برج بود. دايه آمد. مادرشوهرم براي خريد رفته بود. دايه ام تا مرا ديد، گفت مادر، خيلي رنگت پريده. چي شده؟ - .هيچ دايه جان - ديگر به من دروغ نگو. من تو را نشناسم براي لاي جرز خوب هستم. با رحيم آقا حرفت شده؟ - .نه به جان آقا جانم :حالا كه به جان پدرم قسم خورده بودم بايد راستش را مي گفتم خوب، دعوايمان كه شده. ولي مال خيلي وقت پيش است. تو را به خدا به خانم جان نگويي ها! اين آخري ها - .رحيم يك كمي بد اخلاق شده :دايه به اعتراض گفت باز مي گويد به خانم جانم نگو. مگر من عقلم كم شده دختر؟ ولي آخر تو خودت هم تقصير داري. اين چه - ريختي است براي خودت درست كرده اي؟ دستي به سر و زلفت بكش. يكي دو دست لباس براي خودت بخر. تو .هنوز همان لباس هايي را مي پوشي كه از خانه پدرت آورده اي آخر كجا را دارم بروم دايه جان؟ - .مگر بايد جايي بروي؟ شوهرت جوان است. برو رو دارد. براي شوهرت بپوش - :مدتي مرا نصيحت كرد و بعد من موضوع را عوض كردم و پرسيدم تازه چه خبر دايه جان؟ - !خبر خوب - .چه خبري زود بگو .منصور آقا عروسي كرده - :گفتم !هان؟ - :گفت آره، منصور آقا. بپرس با كي؟ - خوب با كي؟ - :باز خاري در سينه ام فرو رفت. مطمئنا منصور را نمي خواستم. پس اگر اين خار از حسد نبود، از چه بود؟ دايه گفت .با دختر آقاي گيتي آرا - اسم گيتي آرا را شنيده بودم. از حسن شهرت و مقام او آگاه بودم. از اين كه انتخاب منصور اين قدر به جا و عالي بوده وا رفتم. كسل شدم. نمي دانم چرا، ولي مشتاق بودم كه همسر او نامتناسب و ناشايست از آب در آيد. به زور، :براي اين كه دايه متوجه حالم نشود، گفتم آهان، همان كه باغشان ديوار به ديوار باغ عموجان است؟ همان كه اديب و شاعر خوش ذوقي است؟ - بعله ... آقا جانت مي گويند نصف خانه اش پر از كتاب است. مي گويند مرد وارسته اي است. آدم شريفي است. .خدا مي داند چه قدر براي او احترام قائل هستند :با نخوت و بي اعتنايي گفتم .خوب، اين كه از فضل و كمال پدرش. از خود دختر هم چيزي بگو. اين ها كه نشد حسن دختر - حسد دست از گريبانم برنمي داشت. مي خواستم گيتي آرا را بكوبم تا دلم خنك شود، نمي شد. هر چه دنبال عيب و بهانه اي مي گشتم، پيدا نمي كردم. گيتي آرا مردي دانشمند محترم بود. در اين كه شكي نبود. از آن جا كه همسرش نيز از شازده ها بود و شازده ها معمولا خوشگل و خوش بر و رو بودند، بايد منصور هم صاحب همسري زيبا شده .باشد. ديگر شكي برايم باقي نمانده بود كه حسادت مي كنم البته چشمم به دنبال منصور نبود ولي نمي دانم چرا در گوشه اي از دلم اميد داشتم كه او عاقبت به خير نشود. كه هميشه چشمش به دنبال من باشد. كه حسرت مرا بكشد. كه از من سعادتمند تر نشود. دلم مالش مي رفت. به خود مي گفتم چه انتظاري داشتي؟ دلت مي خواست منصور تا آخر عمر بنشيند و به خاطر از دست دادن تو آبغوره :بگيرد؟ بله، مثل اين كه ته دلم واقعا همين را مي خواستم. دايه افزود .والله، من كه سرم نمي شود ولي مي گويند دختره هم خيلي عالم است. مثل اين كه شعر هم مي گويد - :مي دانستم كه خود منصور نيز اهل ذوق است، تار زدن او را ديده بودم. گفتم .پس البد منصور با دمش گردو مي شكند - .نه بابا، اين خبرها هم نيست - :پرسيدم تو عروس را ديده اي؟ خوشگل است؟ - خوشگل كه چه عرض كنم، ولي مي گويند خانم نازنيني است. مي گويند پدرش همه همتش را صرف تعليم و - تربيت او كرده است. مي گويند با همه اين كه دختر است، از فضل و هنر از برادرهايش سر است. مي گويند پدرش وصيت كرده كه بعد از خودش كتابخانه اش را به او بدهند. گفته پسر و دختر ندارد. اگر دختر عزيزتر از پسرهايم نباشد، كمتر از آن ها هم نيست. اين كه يك دختر يك طرف و خواهر و برادرهايش طرف ديگر. من فقط يك دفعه .او را ديدم. روز
پاتختي اش بود. رويش را سفت و محكم گرفته بود. فقط چشم و ابرويش را بيرون گذاشته بود :با هيجان پرسيدم چه طور بود؟ بد نبود. چشم و ابروي شازده اي است ديگر. مي گويند مادربزرگ پدريش از اهالي گرجستان بوده. گرجي ها - .هم كه ديگر خوشگليشان معروف است. رنگ چشم هايش انگار به سبزي مي زد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
3.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدیه به حبیب و حبیبه خداوند حضرت رسول اکرم حضرت محمد مصطفی (ص) و حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها و سلامتی و فرج پاره تنشان حضرت صاحب الامر و الزمان عج eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○
❌ امام خامنه ای :قضیه فلسطین کلید رمزآلود گشوده شدن درهای فرج به روی امت اسلام است... eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○
💠اسرائیل باید از صفحه روزگار محو شود و بیت المقدس مال مسلمین و قبله اول مسلمین است. 📅 امام خمینی(ره) | ۱۷ شهریور ۱۳۶۱ انتقام هفتاد سال قتلُ عام انتقام هفتاد سال تجاوز انتقام هفتاد سال برده داری انتقام هفتاد سال تحقیر انتقام هفتاد سال شرمساری انتقام هفتاد سال داغدار بودن🔥 eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○
امام خمینی ره اکنون یهود مهاجر به فلسطین با یهود در سایر کشورها فرق دارد. مهاجران یهودی در فلسطین با هر خصوصیتی اعم از مسلح و غیر مسلح و دولتی و غیر دولتی همگی غاصب و دشمن هستند. eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○