eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
4هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
عمرسعد از اينكه فرستاده او به امام ملحق شده، بسيار ناراحت است. در همه لشكر به دنبال كسى مى گردند كه به امام حسين(ع) نامه ننوشته باشد و فرياد مى زنند: "آيا كسى هست كه به حسين نامه ننوشته باشد؟". همه سرها پايين است، امّا ناگهان صدايى در فضا مى پيچد: "من! من به حسين نامه ننوشته ام". آيا او را مى شناسى؟ او قُرَّه است. عمرسعد مى گويد: "هم اكنون نزد حسين(ع) برو و پيام مرا به او برسان". قُرَّه حركت مى كند و نزديك مى شود. امام حسين(ع) به ياران خود مى گويد: "آيا كسى او را مى شناسد؟" حَبيب بن مظاهر مى گويد: "آرى، من او را مى شناسم، من با او آشنا و دوست بودم. من از او جز خوبى نديده ام. تعجّب مى كنم كه چگونه در لشكر عمرسعد حاضر شده است". حبيب بن مظاهر جلو مى رود و پس از دادن سلام با هم خدمت امام مى رسند. قُرّه خدمت امام سلام مى كند و مى گويد: "عمرسعد مرا فرستاده است تا از شما سؤال كنم كه براى چه به اين جا آمده ايد؟" امام در جواب مى گويد: "مردم كوفه به من نامه نوشتند و از من خواستند تا به اين جا بيايم". جواب امام بسيار كوتاه و منطقى است. قرّه با امام خداحافظى مى كند و مى خواهد كه به سوى لشكر عمرسعد باز گردد. حبيب بن مظاهر به او مى گويد: "دوست من! چه شد كه تو در گروه ستمكاران قرار گرفتى؟ بيا و امام حسين(ع) را يارى كن تا در گروه حق باشى". قُرّه به حبيب بن مظاهر نگاهى مى كند و مى گويد: "بگذار جواب حسين را براى عمرسعد ببرم، آن گاه به حرف هاى تو فكر خواهم كرد. شايد به سوى شما باز گردم"، امّا او نمى داند كه وقتى پايش به ميان لشكر عمرسعد برسد، ديگر نخواهد توانست از دست تبليغات سپاه ستم، نجات پيدا كند. كاش او همين لحظه را غنيمت مى شمرد و سخن حبيب بن مظاهر را قبول مى كرد و كار تصميم گيرى را به بعد واگذار نمى كرد. اينكه به ما دستور داده اند در كار خير عجله كنيم براى همين است كه مبادا وسوسه هاى شيطان ما را از انجام آن غافل كند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
💠 کوچک شمردن گناه باعث مى شود آن گناه آمرزيده نشود : 🌷 حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرموده اند : از گناهان كوچك هم بپرهيزيد زيرا آمرزيده نمى شود. سؤال شد كه گناهان كوچكى كه آمرزيده نمى شوند چيست؟ فرمودند: اين كه شخص گناه بكند و بگويد: اين كه گناه مهمى نيست. خوشا به حالم اگر گناهم فقط اين باشد. 🌹قَالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ علیه السلام: اتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّهَا لَا تُغْفَرُ قُلْتُ و َمَا الْمُحَقَّرَاتُ قَالَ الرَّجُلُ يُذْنِبُ الذَّنْبَ فَيَقُولُ طُوبَى لِي لَوْ لَمْ يَكُنْ لِي غَيْرُ ذَلِك؛ 📚 منبع: کتاب كافي جلد 2 صفحه 287 ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
» 📿 زیاد بفـــرستید زیــــ↶↶ــرا: صلوات ڪلید حــل مشڪلات صلوات موجب استجابت دعـا صلوات را می ریزد. 🌸اللّهُمَّ ✨🌸صَلِّ ✨✨🌸عَلَی ✨✨✨🌸مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨🌸وَ آلِ ✨✨✨✨✨🌸 مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨🌸وَ عَجِّلْ ✨✨✨🌸فَرَجَهُمْ ✨✨🌸وَ اَهْلِکْ ✨🌸اعْدَائَهُمْ 🌸اَجْمَعِین ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه ای نیمه های شب آروم آروم بی صدا رفتی🌹 یاد شهداء کنید با یه صلوات...‌‌ شبتون بخیر 💖🌹🌟✨🌙🌹💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ 🍃بہ نام او ڪه... 🌼رحمان و رحیم است 🍃بہ احسان عادت 🌼وخُلقِ ڪریم است سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🍂🍁💐🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💚 به دنبال تو میگردم نمی یابم نشانت را بگو باید کجـــا جویم مدار کهکشانت را تمام‌جاده را رفتم،غباری‌از‌سواری‌‌نیست بیـابان تا بیـابان جستـه‌ام ردّ نشانت را ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
🕰 بلعمی گفت: –همونطور که آقا رضا گفت بلایی سر آقای چگنی نمیاد. تو به فکر من باش، با یه بچه‌ی کوچیک چیکار کنم؟ زندگیم از هم می‌پاشه. پشت میزم نشستم و به فکر فرو رفتم. رو به بلعمی گفتم: –تو که می‌گفتی قبول کردی شوهرت بالاخره یه روز ازدواج میکنه، مگه نگفتی باهاش کنار امدی؟ –نگاه عاقل اندر سفیهی نثارم کرد. –حالا من گفتم تو چرا باور کردی؟ آخه کدوم زنی این موضوع رو قبول میکنه، اونوقتها فقط می‌خواستم به مراد دلم برسم، واسه همین هر چی می‌گفت قبول می‌کردم. –پس تو چه شرطی واسه اون گذاشتی؟ ازدواج شما بیشتر شبیهه سواستفاده‌ی اون از توئه. چون همه چی به نفع اونه. نفسش را سنگین بیرون داد. –من فقط بهش گفتم در هر شرایطی تنهام نزاره و ولم نکنه. البته خونه رو هم اون اجاره کرده. پوزخند زدم. –الانم اصلا ولت نکرده، دستش درد نکنه که آخر هفته‌ها یه سری بهت میزنه و افتخار میده از غذایی که با درآمد خودت پختی میل کنه. میگم یه وقت خسته نشه اجاره خونه میده. زیرکانه گفت: –می‌بینی چه اخلاق بدی داره، اصلا تو زندگی هیچی حالیش نیست. حالا اون عاشق منه اوضاعم اینه، ببین با تو که به دستور پری‌ناز میخواد ازدواج کنه چیکار می‌کنه. سرم را تکان دادم. –معنی عشق رو هم فهمیدیم. اگه شوهر تو با این اوضاع عاشقته، پس شوهرای دیگه که صبح تا شب در اختیار خانواده و کار و زندگیشون هستن که فرهاد کوه کنن، زناشون باید روزی صد بار دورشون بگردن. –شانه‌ایی بالا انداخت. –باید بگردن دیگه، اونا از این مدل مشکلات نداشتن واسه همین قدر زندگیشون رو نمی‌دونن. من الان فقط حرفم اینه شوهر من هر جوری هست مرد زندگیمه و پدر بچمه، خواهشا یه فکر دیگه ایی کن و از این فداکاریت برای آقای چگنی بی‌خیال شو. –یکی اونجا دست یه سری آدم خائن اسیره، اونوقت تو به فکر اینی که شوهر نصفه و نیمت رو از دست ندی؟ نترس اونقدر عتیغه هست که هر جا هم بره دوباره میاد ور دل خودت. فوقش یه چند وقتیه و بعد دوباره... بلند شد و مقابل میزم ایستاد و نگذاشت حرفم را تمام کنم. –من این درد لعنتی رو کشیدم و می‌فهمم پری‌ناز به عشقش آسیبی نمیزنه. حداقل تا وقتی که به وصالش نرسیده. تو نمیخواد غصه بخوری. اخم کردم. –مثل این که پیش همون عاشق بود که آقای چگنی پاش تیر خورده‌ها، تو که بهتر از من از همه چی خبر داری. پری‌ناز تنها نیست یه سری قاتل هم دور و برش هستن. بعدشم عشق پری‌نازم تو مایه‌های عشق شهرام خان به جنابعالیه، به درد زندگی نمی‌خوره، گذریه. مایوسانه خودش را روی صندلی‌ انداخت و زمزمه کرد. –ولی صدای این عشق همه جا رو گرفته. –برای من مهم جون آقای چگنی هستش، الان مادرش حالش خیلی بده، بخصوص از وقتی شنیده پسرش تیر خورده. باید یه کاری کرد. من نمی‌تونم بی‌تفاوت باشم. سرش را به طرف دیگر چرخاند. –به خاطر خانوادش یا خودش؟ –چه فرقی داره. –فرقش اینه که به خاطر عشقی که بهش داری میخوای یه کاری کنی، نه به خاطر هیچ کس دیگه. بعد آهی کشید و دنباله‌ی حرفش را گرفت. –تا حالا فکر می‌کردم وصال تنها درمان عشقه. از وقتی کارای تو رو می‌بینم به نتیجه‌ی دیگه‌ایی رسیدم. ضربان قلبم بالا رفت. بغض گلویم را تنگ کرد. زیر چشمی نگاهش کردم. –حالا آدم هر چیزی رو هم از پشت دیوار اتاق شنیده نباید بگه که. بعد خودکار را از روی میز برداشتم و بر روی برگه‌ایی که کنار دستم بود شروع به نوشتن کردم. "کدام سوی روم کز فراق امان یابم" این شعر را بارها و بارها روی برگه نوشتم. کم‌کم قطرات اشکم روی صورتم پهن شدند و به طرف چانه‌ام راه باز کردند. یک قطره اشک روی نوشته‌ام چکید و جوهر پخش شد. ولی من به نوشتن ادامه دادم. تمام صفحه پر از "فراق" و "امان" شد. دلم آرامش نداشت امان می‌خواست. تنگ و کوچک شده بود. سکوتی که برقرار شد باعث شد سرم را بالا بگیرم. دیدم بلعمی هم با چشم‌های اشک‌آلود مبهوت نگاهم می‌کند. همین که نگاهمان با هم درآمیخت به طرف میز آمد و نگاهی به نوشته‌هایم انداخت. دستهایم را گرفت و سرش را روی دستهایم گذاشت و گفت: –الهی بمیرم. تو رو خدا من رو ببخش، به خدا من آدم بدجنسی نیستم. فقط...فقط...از پاشیدن زندگیم می‌ترسم. نمیخوام بچم... حرفش را بریدم. –وقتی به این فکر می‌کنم که تمام این مدت تو از ماجرا خبر داشتی و کاری انجام ندادی می‌فهمم خیلی... با صدای بلندی گفت: –اینطور نیست. اصلا قرار نبود پای تو وسط باشه، شهرام گفت تو خودت خواستی که با اونا بری. به نظرم اونا اصلا آدمهای خطرناکی نیستن، فقط جو گیر شدن وگرنه... با صدای زنگ گوشی‌ام حرفش نصفه ماند. سرش را بلند کرد و گوشی‌ام را از روی میز برداشت و به طرفم گرفت. –بیا جواب بده. ❤️☘💐❤️☘💐❤️☘💐 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌↷↷↷ @delneveshte_hadis11
از عارف کاسبی پرسیدند: چگونه دراین کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟! گفت: آن خدایی که فرشته مرگش، مرا در هرسوراخی که باشم پیدامیکند چگونه فرشته روزیش ، مرا گم میکند ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
💕"'امام على"' عليه السلام: نادان را جز در حال زياده روى يا كوتاهى كردن نمى بينى لا تَرَى الجاهِلَ إلاّ مُفرِطاً أو مُفَرِّطاً حکمت 70 نهج البلاغه ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همیشه کنار آدم های امن و خوب زندگی، زمان بگذرون همونایی که بودن کنارشون، باعث طرح لبخندت میشه نه بانی حسرتت ... خیلی از آدم ها ارزش وقت گذاشتن رو ندارن.....🍁😊 شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشه میدونی رفیق..... من هیچ جا توی زندگیم پشیمون نشدم به جز یه جا همونجایی که به طرفم گفتم حیفِ وقتی که واسه تو گذاشتم اون لحظه دقیقا پشیمون بودم میدونی چرا... چون میتونستم بشینم کتاب بخونم بستنی بخورم واسه خودم قهوه درست کنم فصل جدید سریالمو ببینم زبان بخونم ولی وقتمو دو دستی دادم به طرفم گفتم بیا عزیزم خرابش کن........... ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>