eitaa logo
دلنوشتـه🇵🇸
8.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
799 ویدیو
11 فایل
بـسـم الله الـرحمن الـرحیم حرمت بس که شبيه است به محراب نماز هرکه آمد به تماشاي تو در سجده فتاد کپی با ذکر صلوات آزاد حرفاتونو اینجا میخونم payamenashenas.ir/delneveshtehrj
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه‌ها می‌گذرند گرم باشیم و پر از فکرو‌ امید عشق باشیم و سراسرخورشید زندگی همهمه‌ی مبهمی از رد شدن خاطره‌هاست هرکجا خندیدیم، هرکجا خنداندیم زندگانی آنجاست ✍ ️@delneveshtehrj
گاهی عشق آن‌ چیزی که بر زبان می‌آوری نیست، بلکه چیزی‌ست که با رفتارت به او ثابت می‌کنی... ✍ ️@delneveshtehrj
پا را به اندازه گلیم خود درازکردن می‌گویند که؛ "پادشاهی" روزی برای سرکشی مناطق مختلف شهر و دیار خود "لباس مبدل" پوشید و از قصر بیرون شد. چندی نگذشته بود که در میانه راه شخصی را دید که "گلیم کهنه‌ای" را روی زمین انداخته و بر آن "خوابیده است." چنان خود را "جمع و مچاله" کرده بود که حتی "نوک انگشتی" از گلیم بیرون نبود. پادشاه این صحنه را که دید، دستور داد "مشتی سکه زر" برای او بگذارند. آن شخص ماجرا را برای دوستانش تعریف کرد، در میان آن‌ها فردی بود که "طمع بسیار" داشت. از همین رو برای کسب مشتی زر، گلیمی برداشت و خود را در "مسیر بازگشت شاه" قرار داد. آن هنگام که فهمید شاه و افرادش در مسیر عبور هستند، بر گلیم خوابید چنان "دست‌ها و پاهایش" را از دو طرف دراز کرد که "نیمی از بدنش" روی زمین بود و درازتر از گلیم. پادشاه این صحنه را که دید "مکدر شد،" "دستور داد" که بلافاصله آن قسمت از دست و پای مرد طماع را که بیرون مانده است، "قطع کنند.!" یکی از "نزدیکان شاه" که این حرکت را دید، گفت: پادشاها، شخصی را بر گلیم خفته دیدی و او را "انعام دادی" و این‌بار دست و پای بریدی؟! "چه رازی در این‌ها نهفته است؟!" پادشاه در پاسخ گفت: "اولی" پایش را "به اندازه گلیمش" دراز کرده بود و "حد و حدودش" را شناخته بود اما "این یکی" پا را "بیش از گلیمش" دراز کرده. از این رو این ضرب‌المثل را زمانی به کار می‌برند که بخواهند به کسی "گوشزد کنند" که به "قاعده حد و توانایی‌های خودش" قدم بر دارد و "شأن خود" را در امور بشناسد. ✍ ️@delneveshtehrj
آیت‌الله مرعشی نجفی: «صبح که از خانه بیرون می‌آیم خدا را به چهارده معصوم قسم‌ می‌دهم که ظهر دیندار برگردم..» ✍ ️@delneveshtehrj
ای کاش کسی می آمد و غم ها را از قلب اهالی زمین برمیداشت ✍ ️@delneveshtehrj
عصر که می‌شود حیاط دلم پر میشود از عطرِ حضورِ عاشقانه ات"... عصرها فقط زمانِ فڪر کردن به توست نه چیز دیگری.... عشق تو مجنون ڪرده این شاعر عاشقت را .... ✍ ️@delneveshtehrj
بین خودمان باشد در نبودت بهار و فروردین بیات شدہ است‌ ... بیا ڪہ را بہ "اردی-به-عشق" تعبیر ڪنم ... ✍ ️@delneveshtehrj
*سکه های کم ارزش زندگی* روزی دست پسر بچه ای در گلدان کوچکی گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند و به ناچار پدرش را به کمک طلبید. اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانستند دست پسر را از گلدان خارج کنند. گلدان گرانقیمت بود، اما پدر تصمیم گرفته بود که آن را بشکند. قبل از این کار به عنوان آخرین تلاش به پسرش گفت: «دستت را باز کن، انگشت هایت را به هم بچسبان و آنها را مثل دست من جمع کن. آن وقت فکر می‌کنم دستت بیرون می‌ آید.» پسر گفت: می‌ دانم اما نمی‌ توانم این کار را بکنم و پدر که از این جواب پسرش شگفت‌ زده شده بود پرسید: چرا نمی‌ توانی؟ پسر گفت: «اگر این کار را بکنم سکه‌ ای که در مشتم است، بیرون می‌ افتد.» شاید شما هم به ساده لوحی این پسر بخندید، اما واقعیت این است که اگر دقت کنیم می‌ بینیم همه ما در زندگی به بعضی چیزهای کم‌ ارزش، چنان می‌ چسبیم که ارزش دارایی‌ های پر ارزشمان را فراموش می‌ کنیم و در نتیجه آنها را از دست می‌ دهیم. ✍ ️@delneveshtehrj
. تجربه‌ ام را باور کن ... عشق باید خودش بیاید ، ناگهان و بی‌صدا ... آمدنش دست ما نیست ؛ هیچکس آدرس عشق را ندارد... ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ✍ ️@delneveshtehrj
٣٩ 🌹 وَ قَالَ ( علیه السلام ) : لَا قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ . 🌹و درود خدا بر او فرمود: مستحبات به خدا نزدیک نمی گرداند اگر به واجبات زیان رساند. ✍ ️@delneveshtehrj
[ اللّهم اِنْ یَکُنِ النَّدَمُ توبةً اِلیکَ فَأنَا اَنْدَمُ النادِمِین...🦋] ای خدای مهربان من، اگر پشیمانی در پیشگاه حضرتت است، پس من از همه پیشیمان‌ترم...! 🍃 ✍ ️@delneveshtehrj
ٺویی بهانۂ آن ابرها ڪہ می‌گریند بیا ڪہ صاف شود این هوای بارانے ✍ ️@delneveshtehrj
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَهُ سلام بر تو اى وعده الهى كه خدا آن را ضمانت كرده است 🌹امام مهدى عليه السلام: من يادگار خدا در زمين و جانشين و حجّت او بر شما هستم. (ص331) ✍ ️@delneveshtehrj
یارب ، غم بیرحمی جانان بکه گویم ؟ ✍ ️@delneveshtehrj
💚 به سویـت پَر کشیـدن در دل شب عالَمے دارد... ✍ ️@delneveshtehrj
✨ سر صبح بردن نام حسین بن علی میچسبد: السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ♥️ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎‌‌ ✍ @delneveshtehrj
+ الحُب رزق من الله لقلبك عشق نعمتِ خداست برای قلبت ✍ ️@delneveshtehrj
چه باک، صحن و سرایت اگر قرنطینه است که عهد ما و هوای تو عهد دیرینه است ✍ ️@delneveshtehrj
یک درخت میلیون ها چوب کبریت را می سازد اما وقتی زمانش برسد فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیونها درخت کافی است زمانه و شرایط در هر موقعی می تواند تغییر کند در زندگی هیچ کس را تحقیر و آزار نکنید شاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشد زمان از شما قدرتمندتر است از یک درخت هزاران چوب کبریت تولید میشود اما وقتی زمانش برسد یک چوب کبریت برای سوزاندن هزاران درخت کافیست ✍ ️@delneveshtehrj
خدایا از با تو نبودن میترسم از آرامشے ڪہ نیست... ✍ ️@delneveshtehrj
وَ اسْمَعْ نِدَائِي إِذَا نَادَيْتُكَ بشنو صدای مرا وقتی که در تنهایی مبهمِ پس کوچه های زندگی فریاد میزنم ... ✍ ️@delneveshtehrj
✨ سر صبح بردن نام حسین بن علی میچسبد: السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ♥️ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎‌‌ ✍ @delneveshtehrj
یک نفر هم باشه که بگه "درستش می‌کنیم" و تو از فرط آرامشِ خیال، حتی لازم نباشه بپرسی "چه‌جوری؟!" ✍ ️@delneveshtehrj
نسیم ، عطر تو را صبح با خودش آورد ... و گفت : «روزی عشاق با خداوند است» ! ✍ ️@delneveshtehrj
💥تهمت ❗️مثل زغال است!!! اگرنسوزاند،سیاه میکند.... وقتی تن کسی را زخمی میکنی، دیگه بعدش نوازش کردنش فقط دردش را بیشتر میکند.... 💥حواسمان باشد ✍ ️@delneveshtehrj
✋ دوباره صبحِ دلم تنگِ آفتاب شده هواےبی‌حرمی بد شده،عذاب شده نسیم صبح،سلامم‌رسان‌به‌اربابم بگوڪه‌قلب‌مݩ‌از دورےتو آب شده... ✍ ️@delneveshtehrj
إِلٰهِى وَأَلْحِقْنِى بِنُورِ عِزِّكَ الْأَبْهَجِ فَأَكُونَ لَكَ عارِفاً ، وَعَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً ، وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِباً ، يَا ذَا الْجَلالِ وَالْإِكْرامِ ، وَصَلَّى اللّٰهُ عَلىٰ مُحَمَّدٍ رَسُو لِهِ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ وَسَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً. خدایا، مرا به نور عزّت بسیار زیبایت برسان تا عارف به وجودت گردم و از غیر تو روی‌گردان شوم و از تو هراسان و برحذر باشم، ای دارای بزرگی و بزرگواری و درود خدا و سلام بسیار او بر محمّد فرستاده‌اش و برخاندان پاکش باد. ✍ ️@delneveshtehrj
سلام دوستانی که میتونن انجام بدن بسم الله 🙏 ان شاءالله حاجتتون روا🌹
يکي از علماي بزرگ قم که امام جماعت صحن کربلاي آقا ابا عبدالله عليه السلام بودند، مي فرمودند : پير مرد مجردی در کربلا بود به نام حاج عباس رشتی که خيلی به امام حسين عليه السلام ، علاقه داشت. عشق امام حسين عليه السلام، او را به کربلا کشيده بود و زندگي خيلی ساده‎ای داشت، يک اتاقی هم اجاره کرده بود . گاهی کارهای دستی انجام مي داد. مثلا يک چيزی خريد و فروش مي کرد. يک کارش خدمت به مجالس امام حسين عليه السلام بود و آب به عزاداران مي داد. اين پير مرد زيلوهای حرم را جمع مي کرد و پهن مي کرد و براي نماز جماعت، خيلی هم سرحال و با نشاط بود. روز شهادت يکي از امامان عليهم السلام، از خانه بيرون آمدم، در بين راه يکي از وعاظ کربلا به من گفت: حاج عباس رشتی مريض و در حال جان دادن است، و در کربلا غريب است. اگر مي شود از ايشان عيادتی داشته باشيد . و ما چهار نفر بوديم وارد اتاق شديم ديديم لحاف و تشک و پتوی کهنه‎ای رويش کشيده و يکی از رفقايش هم از او پرستاری مي کند. حاج عباسی که هر وقت ما را مي ديد سلام مي کرد دست به سينه مي شد، خيلي سر حال بود. اما ديديم الان در رختخواب افتاده و در حال جان دادن است، ديگر نه مي تواند بنشيند، نه مي تواند جواب سلام بدهد. حالش خيلی وخيم و در حال سکرات مرگ است، دور بسترش نشستيم و به رفقا گفتم، لحظه آخر خيلی مهم است، که به چه حالت بميرد. عبرت بگيريم، به اين واعظ گفتم : که الان فرصت خوبی است تا يک روضه برای امام حسين عليه السلام بخوانيم. واعظ گفت: چشم و شروع کرد، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ . . . هنگام روضه خواندن همه با چشم خود، ديديم حاج عباس پتو را کنار زد و بلند شد و مودب نشست، حالا ما هم داريم با تعجب نگاه مي کنيم، رويش را به طرف راست چرخاند و شروع به گريه کرد و گفت السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قربان قدمهايتان، من پير غلام، چه لياقتی داشتم که به عيادت من بياييد. السَّلامُ عَلَيْكَ يا امِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ، همين طور سلام داد، تا رسيد به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشريف، به آقا هم سلام داد گفت: قربانتان بروم من کجا عيادت شما، و از همه تشکر کرد و بعد دراز کشيد، مثل اينکه صد سال است که مرده باشد. نه قلبش کار مي کند، نه نبضش کار مي کند، و به رحمت خدا رفت. بعد از اينکه به رحمت خدا رفت، من به رفيقش گفتم اين پير غلام امام حسين عليه السلام بوده، امام حسين عليه السلام به او نظر کرده و قبولش کرده است، چهارده معصوم عليهم السلام به ديدارش آمده است. بايد مثل يک مرجع تقليد، تشييع جنازه اش کنيم. گفت ما آمديم به منزل، به وعاظ گفتيم که بالا منبر بگوييد، به علمای نجف گفتيم که درستان را تعطيل بکنيد، به بازاريها گفتيم بازار را ببنديد، به هيئتي ها گفتيم که فردا بايد يک دسته‎ای مثل عاشورا، برای يک عاشق امام حسين عليه السلام راه بندازيد، مي گفت کربلا يک حالت عجيبی پيدا کرده بود. هيئتها مي آمدند به سر و سينه هایشان مي زدند، چون براي همه جريانش را گفته بوديم. يا حسين يا حسين مي گفتند، گريه مي کردند، براي يک غلام غريب امام حسين عليه السلام غوغا شد. در حوزه هم براي حاج عباس مجلس ختم گرفتيم. يک آيت اللهي در کربلا بود، به نام آيت الله سيبويه عموی آيت الله سيبويه‎ای که در زمان ما بودند، پير مردی بود حدود نود سال، ايشان هم در مجلس ختم شرکت کرد. به من فرمودند: که منبر ختم اين آقا را من مي روم، همه تعجب کردند. ايشان عصا زنان آمدند، در پله اول منبر نشستند. بعد از قرائت قرآن، گفت: که مردم مي دانيد که من اهل منبر و سخنراني نيستم، ولي آمده ام جريانی از حاج عباس رشتی، برايتان بگويم. گفت: که وقتی فلانی به من زنگ زد و گفت من در موقع جان دادن کنار بسترش بودم و چهارده معصوم به ديدنش آمدند؛ وقتی تلفن را قطع کردم خيلی گريه کردم، دلم شکست که من اينقدر در حوزه بودم در حرم آقا، امام جماعت بودم، نکند من را قبول نکرده باشند، من به حال خودم گريه کردم، خسته شدم، خوابم برد، خواب ديدم حاج عباس، در باغی از باغهای بهشت است. خيلی سرحال و خوشحال، جوان و زيبا. گفتم حاج عباس چطوری! گفت وقتی که من را در قبر گذاشتيد، قبر من وسيع و باز شد، نورانی شد، ديدم آقا اباعبدالله الحسين عليه السلام، تشريف آوردند فرمود: تو غلام من بودی، من را آورد در اين باغي که مي بيني از باغهای برزخی است، اين باغ را به من مرحمت کردند. فرمودند: حاج عباس، همين جا باش، در قيامت هم مي آيم تو را مي برم در بهشت کنار خودم قرار مي دهم. بعد گفت آقاي سيبويه، برو به مردم بگو، هر چه هست، در خانه سيدالشهدا عليه السلام است. جای ديگر، خبری نيست. کل الخير في باب الحسين، هر خيری است، در خانه امام حسين عليه السلام است. ✍ ️@delneveshtehrj