فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظهها میگذرند
گرم باشیم و پر از فکرو امید
عشق باشیم و سراسرخورشید
زندگی همهمهی مبهمی از
رد شدن خاطرههاست
هرکجا خندیدیم، هرکجا خنداندیم
زندگانی آنجاست
✍ ️@delneveshtehrj
گاهی عشق
آن چیزی که بر زبان میآوری نیست،
بلکه چیزیست که با رفتارت به او
ثابت میکنی...
#رابرت_بنوی
✍ ️@delneveshtehrj
#ضربالمثل
پا را به اندازه گلیم خود درازکردن
میگویند که؛
"پادشاهی" روزی برای سرکشی مناطق مختلف شهر و دیار خود "لباس مبدل" پوشید و از قصر بیرون شد.
چندی نگذشته بود که در میانه راه شخصی را دید که "گلیم کهنهای" را روی زمین انداخته و بر آن "خوابیده است."
چنان خود را "جمع و مچاله" کرده بود که حتی "نوک انگشتی" از گلیم بیرون نبود.
پادشاه این صحنه را که دید، دستور داد "مشتی سکه زر" برای او بگذارند.
آن شخص ماجرا را برای دوستانش تعریف کرد، در میان آنها فردی بود که "طمع بسیار" داشت.
از همین رو برای کسب مشتی زر، گلیمی برداشت و خود را در "مسیر بازگشت شاه" قرار داد.
آن هنگام که فهمید شاه و افرادش در مسیر عبور هستند، بر گلیم خوابید چنان "دستها و پاهایش" را از دو طرف دراز کرد که "نیمی از بدنش" روی زمین بود و درازتر از گلیم.
پادشاه این صحنه را که دید "مکدر شد،" "دستور داد" که بلافاصله آن قسمت از دست و پای مرد طماع را که بیرون مانده است، "قطع کنند.!"
یکی از "نزدیکان شاه" که این حرکت را دید، گفت:
پادشاها، شخصی را بر گلیم خفته دیدی و او را "انعام دادی" و اینبار دست و پای بریدی؟!
"چه رازی در اینها نهفته است؟!"
پادشاه در پاسخ گفت:
"اولی" پایش را "به اندازه گلیمش" دراز کرده بود و "حد و حدودش" را شناخته بود اما "این یکی" پا را "بیش از گلیمش" دراز کرده.
از این رو این ضربالمثل را زمانی به کار میبرند که بخواهند به کسی "گوشزد کنند" که به "قاعده حد و تواناییهای خودش" قدم بر دارد و "شأن خود" را در امور بشناسد.
✍ ️@delneveshtehrj
آیتالله مرعشی نجفی:
«صبح که از خانه بیرون میآیم
خدا را به چهارده معصوم
قسم میدهم که ظهر
دیندار برگردم..»
#دوخط_منبر
✍ ️@delneveshtehrj
#سه_شنبه_های_مهدوی
ای کاش کسی می آمد و غم ها را
از قلب اهالی زمین برمیداشت
#سهراب_سپهری
✍ ️@delneveshtehrj
عصر که میشود
حیاط دلم پر میشود از عطرِ
حضورِ عاشقانه ات"...
عصرها فقط
زمانِ فڪر کردن به توست
نه چیز دیگری....
عشق تو مجنون ڪرده
این شاعر عاشقت را ....
✍ ️@delneveshtehrj
بین خودمان باشد
در نبودت بهار و
فروردین بیات شدہ است ...
بیا ڪہ
#اردیبهشت را بہ
"اردی-به-عشق" تعبیر ڪنم ...
#ماهڪ_اشراقے
✍ ️@delneveshtehrj
*سکه های کم ارزش زندگی*
روزی دست پسر بچه ای در گلدان کوچکی گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند و به ناچار پدرش را به کمک طلبید. اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانستند دست پسر را از گلدان خارج کنند. گلدان گرانقیمت بود، اما پدر تصمیم گرفته بود که آن را بشکند. قبل از این کار به عنوان آخرین تلاش به پسرش گفت: «دستت را باز کن، انگشت هایت را به هم بچسبان و آنها را مثل دست من جمع کن. آن وقت فکر میکنم دستت بیرون می آید.»
پسر گفت: می دانم اما نمی توانم این کار را بکنم و پدر که از این جواب پسرش شگفت زده شده بود پرسید: چرا نمی توانی؟
پسر گفت: «اگر این کار را بکنم سکه ای که در مشتم است، بیرون می افتد.»
شاید شما هم به ساده لوحی این پسر بخندید، اما واقعیت این است که اگر دقت کنیم می بینیم همه ما در زندگی به بعضی چیزهای کم ارزش، چنان می چسبیم که ارزش دارایی های پر ارزشمان را فراموش می کنیم و در نتیجه آنها را از دست می دهیم.
✍ ️@delneveshtehrj
.
تجربه ام را باور کن ...
عشق باید خودش بیاید ،
ناگهان و بیصدا ...
آمدنش دست ما نیست ؛
هیچکس آدرس عشق را ندارد...
#گابریل_گارسیا_مارکز
✍ ️@delneveshtehrj
#حکمت٣٩
#جایگاهواجباتومستحبات
🌹 وَ قَالَ ( علیه السلام ) : لَا قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ .
🌹و درود خدا بر او فرمود: مستحبات به خدا نزدیک نمی گرداند اگر به واجبات زیان رساند.
#نهجالبلاغه
✍ ️@delneveshtehrj
[ اللّهم اِنْ یَکُنِ النَّدَمُ
توبةً اِلیکَ فَأنَا اَنْدَمُ النادِمِین...🦋]
ای خدای مهربان من،
اگر پشیمانی در پیشگاه
حضرتت #توبه است،
پس من از همه پیشیمانترم...!
#صحیفهسجادیه🍃
#استوری
✍ ️@delneveshtehrj
ٺویی بهانۂ آن ابرها ڪہ میگریند
بیا ڪہ صاف شود این هوای بارانے
#قیصر_امینپور
#ایهاالعزیز_دنیای_من
#استوری
✍ ️@delneveshtehrj
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَهُ
سلام بر تو اى وعده الهى كه خدا آن را ضمانت كرده است
#زیارت_آل_یاسین
🌹امام مهدى عليه السلام:
من يادگار خدا در زمين و جانشين و حجّت او بر شما هستم.
#كمال_الدّين (ص331)
✍ ️@delneveshtehrj
#ارباب_حسین_جان 💚
به سویـت
پَر کشیـدن
در دل شب
عالَمے دارد...
#شب_بخیر_ای_حرمت_شرح_پریشانی_ما
✍ ️@delneveshtehrj
✨
سر صبح بردن نام حسین بن علی میچسبد:
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ،
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ♥️
✍ @delneveshtehrj
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
چه باک، صحن و سرایت اگر قرنطینه است
که عهد ما و هوای تو عهد دیرینه است
#سیده_تکتم_حسینی
✍ ️@delneveshtehrj
#تلنگرانه
یک درخت میلیون ها چوب کبریت را می سازد
اما وقتی زمانش برسد فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیونها درخت کافی است
زمانه و شرایط در هر موقعی می تواند تغییر کند
در زندگی هیچ کس را تحقیر و آزار نکنید
شاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشد
زمان از شما قدرتمندتر است
از یک درخت هزاران چوب کبریت تولید میشود
اما وقتی زمانش برسد یک چوب کبریت برای سوزاندن هزاران درخت کافیست
✍ ️@delneveshtehrj
وَ اسْمَعْ نِدَائِي إِذَا نَادَيْتُكَ
بشنو صدای مرا
وقتی که در تنهایی مبهمِ
پس کوچه های زندگی فریاد میزنم ...
#مناجات_شعبانیه
#استوری
✍ ️@delneveshtehrj
✨
سر صبح بردن نام حسین بن علی میچسبد:
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ،
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ♥️
✍ @delneveshtehrj
یک نفر هم باشه که بگه "درستش میکنیم" و تو از فرط آرامشِ خیال، حتی لازم نباشه بپرسی "چهجوری؟!"
✍ ️@delneveshtehrj
نسیم ، عطر تو را صبح با خودش آورد ...
و گفت : «روزی عشاق با خداوند است» !
#قاسم_صرافان
#صبح_بخیر
✍ ️@delneveshtehrj
💥تهمت
❗️مثل زغال است!!!
اگرنسوزاند،سیاه میکند....
وقتی تن کسی را زخمی میکنی،
دیگه بعدش نوازش کردنش فقط دردش را بیشتر میکند....
💥حواسمان باشد
✍ ️@delneveshtehrj
#السلامعلیڪیااباعبدالله✋
دوباره صبحِ دلم تنگِ آفتاب شده
هواےبیحرمی بد شده،عذاب شده
نسیم صبح،سلاممرسانبهاربابم
بگوڪهقلبمݩاز دورےتو آب شده...
#صبحتونحسینی
✍ ️@delneveshtehrj
#لا_اله_الاالله_الملک_الحق_المبین
إِلٰهِى وَأَلْحِقْنِى بِنُورِ عِزِّكَ الْأَبْهَجِ فَأَكُونَ لَكَ عارِفاً ، وَعَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً ، وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِباً ، يَا ذَا الْجَلالِ وَالْإِكْرامِ ، وَصَلَّى اللّٰهُ عَلىٰ مُحَمَّدٍ رَسُو لِهِ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ وَسَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً.
خدایا، مرا به نور عزّت بسیار زیبایت برسان تا عارف به وجودت گردم و از غیر تو رویگردان شوم و از تو هراسان و برحذر باشم، ای دارای بزرگی و بزرگواری و درود خدا و سلام بسیار او بر محمّد فرستادهاش و برخاندان پاکش باد.
#فراری_از_مناجات_شعبانیه
✍ ️@delneveshtehrj
#پاداش_دوستی_با_اهلبیت_علیهم_السلام
يکي از علماي بزرگ قم که امام جماعت صحن کربلاي آقا ابا عبدالله عليه السلام بودند، مي فرمودند :
پير مرد مجردی در کربلا بود به نام حاج عباس رشتی که خيلی به امام حسين عليه السلام ، علاقه داشت. عشق امام حسين عليه السلام، او را به کربلا کشيده بود و زندگي خيلی سادهای داشت، يک اتاقی هم اجاره کرده بود . گاهی کارهای دستی انجام مي داد. مثلا يک چيزی خريد و فروش مي کرد.
يک کارش خدمت به مجالس امام حسين عليه السلام بود و آب به عزاداران مي داد.
اين پير مرد زيلوهای حرم را جمع مي کرد و پهن مي کرد و براي نماز جماعت، خيلی هم سرحال و با نشاط بود.
روز شهادت يکي از امامان عليهم السلام، از خانه بيرون آمدم، در بين راه يکي از وعاظ کربلا به من گفت: حاج عباس رشتی مريض و در حال جان دادن است، و در کربلا غريب است. اگر مي شود از ايشان عيادتی داشته باشيد . و ما چهار نفر بوديم وارد اتاق شديم ديديم لحاف و تشک و پتوی کهنهای رويش کشيده و يکی از رفقايش هم از او پرستاری مي کند.
حاج عباسی که هر وقت ما را مي ديد سلام مي کرد دست به سينه مي شد، خيلي سر حال بود. اما ديديم الان در رختخواب افتاده و در حال جان دادن است، ديگر نه مي تواند بنشيند، نه مي تواند جواب سلام بدهد.
حالش خيلی وخيم و در حال سکرات مرگ است، دور بسترش نشستيم و به رفقا گفتم، لحظه آخر خيلی مهم است، که به چه حالت بميرد. عبرت بگيريم، به اين واعظ گفتم : که الان فرصت خوبی است تا يک روضه برای امام حسين عليه السلام بخوانيم.
واعظ گفت: چشم و شروع کرد، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ . . . هنگام روضه خواندن همه با چشم خود، ديديم حاج عباس پتو را کنار زد و بلند شد و مودب نشست، حالا ما هم داريم با تعجب نگاه مي کنيم، رويش را به طرف راست چرخاند و شروع به گريه کرد و گفت السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قربان قدمهايتان، من پير غلام، چه لياقتی داشتم که به عيادت من بياييد. السَّلامُ عَلَيْكَ يا امِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ، همين طور سلام داد، تا رسيد به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشريف، به آقا هم سلام داد گفت: قربانتان بروم من کجا عيادت شما، و از همه تشکر کرد و بعد دراز کشيد، مثل اينکه صد سال است که مرده باشد. نه قلبش کار مي کند، نه نبضش کار مي کند، و به رحمت خدا رفت.
بعد از اينکه به رحمت خدا رفت، من به رفيقش گفتم اين پير غلام امام حسين عليه السلام بوده، امام حسين عليه السلام به او نظر کرده و قبولش کرده است، چهارده معصوم عليهم السلام به ديدارش آمده است.
بايد مثل يک مرجع تقليد، تشييع جنازه اش کنيم.
گفت ما آمديم به منزل، به وعاظ گفتيم که بالا منبر بگوييد، به علمای نجف گفتيم که درستان را تعطيل بکنيد، به بازاريها گفتيم بازار را ببنديد، به هيئتي ها گفتيم که فردا بايد يک دستهای مثل عاشورا، برای يک عاشق امام حسين عليه السلام راه بندازيد، مي گفت کربلا يک حالت عجيبی پيدا کرده بود. هيئتها مي آمدند به سر و سينه هایشان مي زدند، چون براي همه جريانش را گفته بوديم. يا حسين يا حسين مي گفتند، گريه مي کردند، براي يک غلام غريب امام حسين عليه السلام غوغا شد.
در حوزه هم براي حاج عباس مجلس ختم گرفتيم. يک آيت اللهي در کربلا بود، به نام آيت الله سيبويه عموی آيت الله سيبويهای که در زمان ما بودند، پير مردی بود حدود نود سال، ايشان هم در مجلس ختم شرکت کرد. به من فرمودند: که منبر ختم اين آقا را من مي روم، همه تعجب کردند.
ايشان عصا زنان آمدند، در پله اول منبر نشستند. بعد از قرائت قرآن، گفت: که مردم مي دانيد که من اهل منبر و سخنراني نيستم، ولي آمده ام جريانی از حاج عباس رشتی، برايتان بگويم. گفت: که وقتی فلانی به من زنگ زد و گفت من در موقع جان دادن کنار بسترش بودم و چهارده معصوم به ديدنش آمدند؛ وقتی تلفن را قطع کردم خيلی گريه کردم، دلم شکست که من اينقدر در حوزه بودم در حرم آقا، امام جماعت بودم، نکند من را قبول نکرده باشند، من به حال خودم گريه کردم، خسته شدم، خوابم برد، خواب ديدم حاج عباس، در باغی از باغهای بهشت است. خيلی سرحال و خوشحال، جوان و زيبا. گفتم حاج عباس چطوری! گفت وقتی که من را در قبر گذاشتيد، قبر من وسيع و باز شد، نورانی شد، ديدم آقا اباعبدالله الحسين عليه السلام، تشريف آوردند فرمود: تو غلام من بودی، من را آورد در اين باغي که مي بيني از باغهای برزخی است، اين باغ را به من مرحمت کردند. فرمودند: حاج عباس، همين جا باش، در قيامت هم مي آيم تو را مي برم در بهشت کنار خودم قرار مي دهم.
بعد گفت آقاي سيبويه، برو به مردم بگو، هر چه هست، در خانه سيدالشهدا عليه السلام است. جای ديگر، خبری نيست. کل الخير في باب الحسين، هر خيری است، در خانه امام حسين عليه السلام است.
✍ ️@delneveshtehrj