#السلامعلیڪیااباعبدالله✋
دوباره صبحِ دلم تنگِ آفتاب شده
هواےبیحرمی بد شده،عذاب شده
نسیم صبح،سلاممرسانبهاربابم
بگوڪهقلبمݩاز دورےتو آب شده...
#صبحتونحسینی
✍ ️@delneveshtehrj
#لا_اله_الاالله_الملک_الحق_المبین
إِلٰهِى وَأَلْحِقْنِى بِنُورِ عِزِّكَ الْأَبْهَجِ فَأَكُونَ لَكَ عارِفاً ، وَعَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً ، وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِباً ، يَا ذَا الْجَلالِ وَالْإِكْرامِ ، وَصَلَّى اللّٰهُ عَلىٰ مُحَمَّدٍ رَسُو لِهِ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ وَسَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً.
خدایا، مرا به نور عزّت بسیار زیبایت برسان تا عارف به وجودت گردم و از غیر تو رویگردان شوم و از تو هراسان و برحذر باشم، ای دارای بزرگی و بزرگواری و درود خدا و سلام بسیار او بر محمّد فرستادهاش و برخاندان پاکش باد.
#فراری_از_مناجات_شعبانیه
✍ ️@delneveshtehrj
#پاداش_دوستی_با_اهلبیت_علیهم_السلام
يکي از علماي بزرگ قم که امام جماعت صحن کربلاي آقا ابا عبدالله عليه السلام بودند، مي فرمودند :
پير مرد مجردی در کربلا بود به نام حاج عباس رشتی که خيلی به امام حسين عليه السلام ، علاقه داشت. عشق امام حسين عليه السلام، او را به کربلا کشيده بود و زندگي خيلی سادهای داشت، يک اتاقی هم اجاره کرده بود . گاهی کارهای دستی انجام مي داد. مثلا يک چيزی خريد و فروش مي کرد.
يک کارش خدمت به مجالس امام حسين عليه السلام بود و آب به عزاداران مي داد.
اين پير مرد زيلوهای حرم را جمع مي کرد و پهن مي کرد و براي نماز جماعت، خيلی هم سرحال و با نشاط بود.
روز شهادت يکي از امامان عليهم السلام، از خانه بيرون آمدم، در بين راه يکي از وعاظ کربلا به من گفت: حاج عباس رشتی مريض و در حال جان دادن است، و در کربلا غريب است. اگر مي شود از ايشان عيادتی داشته باشيد . و ما چهار نفر بوديم وارد اتاق شديم ديديم لحاف و تشک و پتوی کهنهای رويش کشيده و يکی از رفقايش هم از او پرستاری مي کند.
حاج عباسی که هر وقت ما را مي ديد سلام مي کرد دست به سينه مي شد، خيلي سر حال بود. اما ديديم الان در رختخواب افتاده و در حال جان دادن است، ديگر نه مي تواند بنشيند، نه مي تواند جواب سلام بدهد.
حالش خيلی وخيم و در حال سکرات مرگ است، دور بسترش نشستيم و به رفقا گفتم، لحظه آخر خيلی مهم است، که به چه حالت بميرد. عبرت بگيريم، به اين واعظ گفتم : که الان فرصت خوبی است تا يک روضه برای امام حسين عليه السلام بخوانيم.
واعظ گفت: چشم و شروع کرد، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ . . . هنگام روضه خواندن همه با چشم خود، ديديم حاج عباس پتو را کنار زد و بلند شد و مودب نشست، حالا ما هم داريم با تعجب نگاه مي کنيم، رويش را به طرف راست چرخاند و شروع به گريه کرد و گفت السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قربان قدمهايتان، من پير غلام، چه لياقتی داشتم که به عيادت من بياييد. السَّلامُ عَلَيْكَ يا امِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ، همين طور سلام داد، تا رسيد به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشريف، به آقا هم سلام داد گفت: قربانتان بروم من کجا عيادت شما، و از همه تشکر کرد و بعد دراز کشيد، مثل اينکه صد سال است که مرده باشد. نه قلبش کار مي کند، نه نبضش کار مي کند، و به رحمت خدا رفت.
بعد از اينکه به رحمت خدا رفت، من به رفيقش گفتم اين پير غلام امام حسين عليه السلام بوده، امام حسين عليه السلام به او نظر کرده و قبولش کرده است، چهارده معصوم عليهم السلام به ديدارش آمده است.
بايد مثل يک مرجع تقليد، تشييع جنازه اش کنيم.
گفت ما آمديم به منزل، به وعاظ گفتيم که بالا منبر بگوييد، به علمای نجف گفتيم که درستان را تعطيل بکنيد، به بازاريها گفتيم بازار را ببنديد، به هيئتي ها گفتيم که فردا بايد يک دستهای مثل عاشورا، برای يک عاشق امام حسين عليه السلام راه بندازيد، مي گفت کربلا يک حالت عجيبی پيدا کرده بود. هيئتها مي آمدند به سر و سينه هایشان مي زدند، چون براي همه جريانش را گفته بوديم. يا حسين يا حسين مي گفتند، گريه مي کردند، براي يک غلام غريب امام حسين عليه السلام غوغا شد.
در حوزه هم براي حاج عباس مجلس ختم گرفتيم. يک آيت اللهي در کربلا بود، به نام آيت الله سيبويه عموی آيت الله سيبويهای که در زمان ما بودند، پير مردی بود حدود نود سال، ايشان هم در مجلس ختم شرکت کرد. به من فرمودند: که منبر ختم اين آقا را من مي روم، همه تعجب کردند.
ايشان عصا زنان آمدند، در پله اول منبر نشستند. بعد از قرائت قرآن، گفت: که مردم مي دانيد که من اهل منبر و سخنراني نيستم، ولي آمده ام جريانی از حاج عباس رشتی، برايتان بگويم. گفت: که وقتی فلانی به من زنگ زد و گفت من در موقع جان دادن کنار بسترش بودم و چهارده معصوم به ديدنش آمدند؛ وقتی تلفن را قطع کردم خيلی گريه کردم، دلم شکست که من اينقدر در حوزه بودم در حرم آقا، امام جماعت بودم، نکند من را قبول نکرده باشند، من به حال خودم گريه کردم، خسته شدم، خوابم برد، خواب ديدم حاج عباس، در باغی از باغهای بهشت است. خيلی سرحال و خوشحال، جوان و زيبا. گفتم حاج عباس چطوری! گفت وقتی که من را در قبر گذاشتيد، قبر من وسيع و باز شد، نورانی شد، ديدم آقا اباعبدالله الحسين عليه السلام، تشريف آوردند فرمود: تو غلام من بودی، من را آورد در اين باغي که مي بيني از باغهای برزخی است، اين باغ را به من مرحمت کردند. فرمودند: حاج عباس، همين جا باش، در قيامت هم مي آيم تو را مي برم در بهشت کنار خودم قرار مي دهم.
بعد گفت آقاي سيبويه، برو به مردم بگو، هر چه هست، در خانه سيدالشهدا عليه السلام است. جای ديگر، خبری نيست. کل الخير في باب الحسين، هر خيری است، در خانه امام حسين عليه السلام است.
✍ ️@delneveshtehrj
كلما ضاقت بك الدنيا إقرأ زيارة عاشوراء
فإن السلام على الحسين حياة
هرگاه دنیا برایت تنگ شد زیارت عاشورا بخوان که سلام بر حسین "ع" حیات است...
#حسینجانپناهمباش
✍ ️@delneveshtehrj
#شب_زیارتی_امام_حسین_ع
علاجِ دیدهی ما خاک آستان شماست ...
#نوری_اصفهانی
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
✍ ️@delneveshtehrj
سرگرمِ روضه هایِ"شبِ جمعه ام" ولی
دل تنگِ "کربلا" شدنم را چه میکنی؟؟!
#بطلبدقکردم...
#شب_جمعه
✍ ️@delneveshtehrj
✨
سر صبح بردن نام حسین بن علی میچسبد:
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ،
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ♥️
✍ @delneveshtehrj
🍃
#ایهاالعزیز
کار جهان واهل جهان جمله درهم است
فریـاد رس بیـا و به فریـاد ما برس....
#أین_صاحبنا
✍ ️@delneveshtehrj
دلنوشتـه🇵🇸
🍃 #ایهاالعزیز کار جهان واهل جهان جمله درهم است فریـاد رس بیـا و به فریـاد ما برس.... #أین_صاح
بیا که بی تـو جهان سخت بیـمار است... 🥀
✍ ️@delneveshtehrj
#امامزمانم
ظرف مرا شکستی و حالا نشسته ام
تا رو کنم حکایت لیلایی تو را
نفسی لک الوقاء ...به عالم نمی دهم
بنده شدن به درگه مولایی تورا
خیلی دعا برای دلم کرده ای ولی
خیلی شکسته ام دل زهرایی تورا
#محمدجوادشیرازی
✍ ️@delneveshtehrj
نشاط اين بهارم بی گل رويت
چه كار آيد!؟
تو گر آيى،طرب آيد، بهشت آيد،
بهار آيد . . .
#بیدل_دهلوی
✍ ️@delneveshtehrj
حال زندگی وقتی خوب می شہ
ڪه اول
هوای #خودت رو داشتہ باشی!
پ ن:با خودت مهربون باش😊
✍ ️@delneveshtehrj
بهت خوبی ڪردن ، خوبی ڪن
بهت بدی ڪردن ، خوبی ڪن
باهات ڪاری نداشتن ، خوبی ڪن
اینا آدمن ، تو فرشته باش!☺️
✍ ️@delneveshtehrj
یادمون باشه ڪه...
#تمام ڪارهایی ڪه انجام میدیم
ینی تمام #اعمال و #رفتارهامون همه برخواسته از #افڪار ما هستند...🤔
✅پس برای #تغییر در #عمل باید اول #تفڪرمون رو درست و اصلاح ڪنیم
❌تا فڪر و خیالمون در مورد موضوعی #اصلاح نڪنیم ڪار هامون هم اصلاح #نمیشه...😐
#تفڪر_مثبت
✍ ️@delneveshtehrj
🍃|هميشه مواظب حرف زدنمون باشيم
👈🏻چه با ڪوچيكترا چه بزرگترا
اصلا وقتي پاي قلب و احساس مياد وسط
ديگہ سن و سال معنايي نداره❗️
قلب يه موجود حساس و زود رنجه
حتي اگه يهو صدامون ناغافل رو ڪسي بلند شہ
ممكنہ قلب اون آدم چندين تڪه بشه💔
ميدوني دل شڪستن چہ تاواني داره⁉️🤨
ميدوني خدا رو بندش چہ غيرتي داره⁉️
حواسمون به هم باشہ
ما آدما رو زمين ڪسي رو جز همديگہ نداريم...!😇
#محسن_دعاوی
✍ ️@delneveshtehrj
گاه می اندیشم ،
چندان هم مهم نیست
اگر هیچ از دنیا نداشته باشم
همین مرا بس که
کوچه ای داشته باشم و باران ...
و انسانهایی
در زندگیم باشند زلال تر از باران ...
#احمد_شاملو
✍ ️@delneveshtehrj
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
اِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ
أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّی أُحِبُّكَ
اگر در آتشم اندازی
به اهالی آنجا خواهم گفت
که دوستت دارم ...
#مناجات_شعبانیه
✍ ️@delneveshtehrj
☑️ امیرالمؤمنین علیه السلام :
✔️ عَوِّدْ نَفْسَكَ الْجَمیلَ فَبِاعْتیادِكَ اِیّاهُ یَعودُ لَذیذا؛
◀️ خودت را به كارهاى زیبا عادت بده كه اگر به آنها عادت كنى، برایت لذت بخش مىشوند .
📚 شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج20، ص266، ح92
✍ ️@delneveshtehrj
#حرف_دلنشین😍🌹
🌺حضرت مهدی (علیه السلام) میفرمایند:
🍃فَاِنّا يُحيطُ عِلمُنا بِأَنبائِكُم و لايَعزُبُ عَنّا شَیءٌ مِن اَخباركُم🍃
ما از اوضاع شما کاملاً باخبريم و هيچ چيز از احوال شما بر ما پوشيده نيست!
(بحارالانوار، ج ٥٣، ص ١٧٥)
✍ ️@delneveshtehrj
اگر تـو باشی
حالِ همه ی جمعه های
بےحوصله
خوب است...!
#علی_قاضی_نظام
✍ ️@delneveshtehrj
#داستان
مراد، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستایی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: «ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ!»
مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است. ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: «برای چه از حال رفتی؟»
مراد گفت: «فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است!»
مراد بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ. ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ.
✍ ️@delneveshtehrj