🍃🌸🍃
عـاشق نشـدی وگرنه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است...
#میلاد_عرفان_پور
❣ @delneveshtehrj❣
🍃🌸🍃
میپرسد:پس این خدایی که میگید کجاس، ها؟
می آیم بگویم خدا همین جاست:
توی چشمهای معصوم تو
که انگار نجوایی توی ذهنم می چرخد:
لَّا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ (انعام/۱۰۳)
نزدیکش می شوم،
دستم را آرام روی قلبش می گذارم
آهسته می گویم: خدا اینجاس نازنین!
دختر باهوشی ست!
دستهای کوچکش را
آرام روی قلبم می گذارد:
- اینجا هم هس؟؟؟
دوباره باختم،
فکر اینجا را نکرده بودم،
سرم را تکان می دهم:
- نمی دونم! کاش باشه!
عرق سردی روی پیشانی ام نشسته ، بر میگردم
گوشه اتاق دستش را روی قلبش گذاشته
و زیر لب چیزهایی زمزمه می کند،
گمانم خدایش را پیدا کرده ...
حسودی ام می شود؛
کتابش را باز می کنم:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ (انفال/۲۴)
#دلنوشته
❣ @delneveshtehrj❣
🍁🍂🍃🌸🍃
زندگی، بدون روزهای سخت نمی شود..
روزهای سخت،
همچون برگهای پاییزی شتابان فرو می ریزند،
در زیر پاهای تو، اگر بخواهی…
فراموش نکن !
برگهای پاییزی بی شک در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت
و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت،
سهمی از یاد نرفتنی دارند…
🍁🍂
👤 #نادر_ابراهیمی
❣ @delneveshtehrj❣
تو مرا آزُردی ...!
که خودم ،
کوچ کنم از شَهرَت ...!
تو خیالت راحت ،
می روم از قلبت ...!
میشوم دورترین ،
خاطره در شب هایت ...!
تو به من میخندی ،
و به خود میگویی ...!
باز می آید ...
و میسوزد از این عشق ولی ؛
بر نمیگردم ، نه ...!
میروم آنجا که ...
دلی بهر دلی تب دارد ،
عشق زیباست و حرمت دارد ...!
#سهراب_سپهری 🍃🌸🍃
❣ @delneveshtehrj❣
🍃🌸🍃
سرفه های الکی کردم و گفتم شاید
بزنی پشتم و من محرم دستان تو شم...!
#لا_ادری
❣ @delneveshtehrj❣
╭✹••••
🍁‿🍁╯
#دلنوشته
عزیز که پُشتی ها و قالیچه ی ایوونو جمع میکرد، نشستم رو میله ها و پرسیدم: چرا جمع میکنی عزیزجون؟
گفت: مادر پاییز داره میشه، برگا میریزه رو قالیچه، تمیز کردنشون سخته، کلافم میکنه!
یه نگا به موها حنا بستش میندازم و یواش میگم: مامان میگه اونموقع ها تا وسطا پاییز که هوا سرد شه، بساط ایوون پهن بود.
اونموقع ها این شکلی نبود مادر.. که پاییز میشه تنگ غروبی دلت میخواد از غصه بترکه. پاییزاش یه شکل دیگه بود. شبا میشستیم دور هم انار خورون، گل میگفتیم، گل میشنفتیم. آقا جونت که رفت، دیگه پاییز اون پاییز نشد.
نگاش میکنم، روسریشو میگیره جلو صورتش و ریز میخنده: یادش بخیر یبار زهرا سادات نشست انار دون کنه براش. گفت بده مادرت. انار با عطر دستا مادرته که خوردن داره..
میخندم باهاش: پس آقا جونم ازین حرفا بلد بود!
لپای بی جونش گل میندازن: اونموقع مث الان نبود مادر.. دوس داشتن ورد زبون جوونا باشه. اونموقع ها دوست داشتنو دون میکردن توو کاسه انار، گلپر میپاشیدن سرش..
آقاجونت که میخورد و میخندید،
پاییز نبود دیگه
بهـار میشد..!
👤نازنین هاتفی
╭✹••••
🍁‿🍁╯
🍃🌸🍃❣ @delneveshtehrj❣