هدایت شده از خانه طلاب جوان
📢 #عهد_با_خمینی
#عهد_جمعی
🌀 حوزه کانون #نصرت امام
🎉 اردوی یکروزه گلزار شهدای #بهشت_زهرا سلام الله علیها و #مرقد_امام_خمینی رضوان الله علیه
🔹 ویژه طلاب پایه ۱ تا ۱۰
اولویت ثبت نام با گروه های طلبگی است.
⏰ زمان: #جمعه ۳ دی ۱۴۰۰، قرار #حرکت ساعت ۷:۳۰
🏫 مکان حرکت: قم، از درب #مسجد_الغدیر، بلوار الغدیر بین کوچه ۶ و ۸
📌 برای ثبت نام از طریق لینک سایت خانه طلاب جوان اقدام بفرمایید.
🌐 https://khanetolab.ir/ahd_ba_khomeini
#نشر_حداکثری
🌀🌀 خانه طلاب جوان 🔰🔰
http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
یادداشتهای یک طلبه|امیر خندان
📢 #عهد_با_خمینی #عهد_جمعی 🌀 حوزه کانون #نصرت امام 🎉 اردوی یکروزه گلزار شهدای #بهشت_زهرا سلام الله
برنامه مفیدی خواهد بود برای طلاب.....
البته ثبت نام برای دوستان دانشجو هم آزاد است....
به نام خدا
روایاتی که زندگی میکنیم
گاهی اوقات یک آیه ی قرآن و یا یک روایت را با پوست و استخوان درک میکنیم؛ یعنی واقعا با آن زندگی میکنیم.
البته هر کس در سطح دانش خود، تجربه متفاوتی خواهد داشت. مثلا یک عالم که هر روز با قرآن و روایات سر و کار دارد، تجربه اش با دیگران متفاوت خواهد بود.
در تجربه شخصی، چند روایت را زندگی کرده ام که حتما خواننده محترم متن هم تجربه کرده است.
1/قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) نِعْمَتَانِ مَجْهُولَتَانِ الْأَمْنُ وَ الْعَافِيَةُ.
ترجمه روایت مشخص است!
چه بسیار وقتی به دردی دچار شده ایم، قدر عافیت بر ما مشخص شده است.
2/ قال امیر المومنین(ع) : مَنْ عَيَّرَ بِشَيْءٍ بُلِيَ بِه.
معنای روایت این است که هر کس چیزی را مورد سرزنش قرار دهد، به آن مبتلا شود.
بارها این شعر را زیر لب زمزمه کرده ایم: آمد به سرم از آن چه می ترسیدم. شاید این ترس نباشد، بلکه حاصل ملامت و سرزنش ما نسبت به دیگری بوده است.
شما چه تجربه ای دارید؟
کدام ایه و روایت را در زندگی خود به طور محسوس و ملموس تجربه کرده اید؟
https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
به نام خدا
ده ساله بودم. شبی زمستانی پدرم عبای مشکی به دوش، وارد خانه شد. او لبخند می زد ولی ما تعجب کرده بودیم. عبایی روی کاپشن. اصلا عبا کجا بوده!؟
پدربزرگ هایم طلبه نبودند، ولی به ادب و آداب نماز مقید بودند و موقع نماز عبا به همراه داشتند. پدرِ پدر عبا را هدیه داده بود. از آن روز این عبای سنگین و گرم، شد جزءِ پوشش های زمستانی خانه ما. یادگار پدربزرگ کنار سجاده.
پدربزرگ، عصر یک روز تابستانی فوت کرد. اولین تجربه از دست دادن یک عزیز، در 13 سالگی برایم رقم خورد. یادم هست که سواد خواندن و نوشتن داشت و صوت خوش، قانع و بی توقع از دیگران و طبعی بسیار منیع.
به خلاف پدربزرگ که تصویری زیاد واضح و با جزییاتی از او در ذهن ندارم، تصویر مادربزرگ و خاطراتش در ذهنم زنده است. نمازِ شب که می خواند، از توی رختخواب، خواب و بیدار نگاهش می کردم. چه با صبر و حوصله میخواند! خاطراتی که با خنده و سُرخی روی گونه از قدیم و پدربزرگ(پسرعمویش) تعریف می کرد. از 3 فرزندش که فوت کردند و یکی را از دیگری بیشتر دوست می داشت. مَثل های قدیمی تعریف می کرد و گاهی از خاطرات کودکی عمه و عمو ها می گفت؛از بیماری ها و ازدواجها و...از اعتقاد پاکش به امام زاده ای که سایه گنبد مخروطی شکلش، در حیاط خانه مادربزرگ پهن می شد.
مادربزرگ یک قانون نانوشته داشت که به شدّت اجرا می شد:
مِنّت خدای را عزّو جَل که.......هر دیداری که با نوه ها تازه میشود، موجب نشاط است و هر خداحافظی مظهر ناز. پس در هر دیدار دو بوسه موجود است و بر هر بوسه شکری واجب.
قانون نانوشته برای نوه های کوچکتر، سریع اجرا می شد؛ مخصوصا اگر اطرافش نامحرمی نبود.
نوه های بزرگتر هم کم کم از این نعمت محروم می شدند، این بود که گاهی ما نوه های کوچکتر جُورِ آنها را هم می کشیدیم.
از طرفی دیگر برخی از نوه ها، نوه دار شدن بودند و این نعمت شامل نوه ی نوه ها می شد. این اواخر بوسیدن سر و کله نوه ها هم به گزینه های روبوسی مادربزرگ اضافه شده بود.
خانه شان دو اتاق داشت.
یکی اتاق پدربزرگ و دیگری برای مادربزرگ. در هر دو هم رادیو روشن بود.
کمدی اتاق مادربزرگ همیشه تنقلات داشت. گاهی حاجی بادومی، گاهی نقل و گاهی شکلات آبنباتی. خداحافظی بدون همراهی تنقلات معنا نداشت. رفتن به بالاخانه ی اتاق مادربزرگ آرزوی نوه های کوچکتر و تجدید خاطره برای نوه های بزرگتر بود.
خودشان رفتند...خانه شان هم همین طور....ولی خاطرات شیرین زندگی با آنها باقی است
خدایشان بیامرزاد....!!!
https://www.instagram.com/amirkhandan110/p/CXjB0agoj0m/?utm_medium=copy_link
https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
به نام اللّه
۲۷ اسفند ۱۴۰۰، مصادف با ۱۵ شعبان هست
تا این لحظه خبری در مورد تصمیم دو کشور در مورد زیارت کربلا و حضور در پیاده روی نیمه شعبان نشنیده ام.
از طرفی سفر به عتبات با شرایطی در حال فعلی برقرار است
اگر هم اوضاع بیماری همانند این یک ماه اخیر رو به کاهش باشد، به نظر می آید احتمال سفر زمینی میسر باشد....
گوش به زنگ باشید...
هدایت شده از یادداشتهای یک طلبه|امیر خندان
#خاطرات
چندی پیش برای کمی استراحت و چایی خوردن دوستان طلبه کنار هم نشسته بودیم...
تلفن یکی از دوستان زنگ خورد و بعد از چند دقیقه حرف زدن از جمع خارج شد...
مادرش تماس گرفته بود و سوالات مادرانه...
در این جمع تقریبا همه به این نظر رسیدیم که مواقعی که در کنار خانواده نیستیم و یا وعده های غذایی را در کنار مادر نیستیم، دومین سوال در اولین ملاقات و یا تماس مادر ،سوال از این خواهد بود:نهار/شام خورده ای؟! چیخورده ای؟! غذایش خوب بود؟!و....
حالا فرق نمیکند در جمع دوستان باشی و یا اتوبوس و تاکسی ؛باید حتما به اسم غذا هم اعتراف کنی تا دل مادر آرام بگیرد....
(فرض کنید توی تاکسی مجبوری اعتراف کنی:آره..نهار خوردم...قرمه سبزی...نه خوببود ...اره..😁😁😁😁)
یکی از دوستان خاطره دیگری تعریف کرد که جالب بود:
گفت در محله ای که در شهرستان زندگی میکنیم ، جوان معتادی بود که گاهی به علت عواقب اعتیادش مادرش را کتک می زد ، به اصطلاح خمار شده و چاره اش فقط مواد بود...بعد از چندی همین جوان معتاد مُرد...مادرش با این که همیشه از فرزندش کتک میخورد، حتی بعد از مراسم های معمول که برای اموات میگیرند بسیار بی تابی و گریه میکرد...
همسایه ها وی را منع کردند و یادآور روزهایی شدندکه از فرزندش کتک میخورد، تا این که کمتر بی تابی کند و شاید کمی آرام بگیرد...
امّا...
مادر این جوان #معتاد در مقام دفاع از پسرش بر می اید و میگوید:
ناموس مردم را که کتک نزده...مادر خودش بوده...مزاحم ناموس دیگران که نمی شده، به مادر خودش کتک میزده و....
مادر یعنی کوهی از احساس که قلبش مانند برف های روی قله کوه سفید است....
سلامتی این فرشته های زمینی صلواتی بفرستیم
#روز_مادر
#مادرانه
پینوشت:
مطلب برای دوران قبل از کروناست،نیاز به ویرایش مختصری داشت...
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe