eitaa logo
ڪـانـال تخصصے دلتنگ ڪــღــربــلا
770 دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
11هزار ویدیو
44 فایل
دلتنگ حرمی بیا اینجا #روزانه_۴۰_ثانیه_فیلم_ازحرم 🟢 مجموعه تبلیغات بعثت👇 eitaa.com/joinchat/304153330C2ebf875a87 تبلیغات ارزان و پربازده👆👆
مشاهده در ایتا
دانلود
74.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃❤🍃______ 🌼 🌼 از فراقت چشم ها غرق باران می شود.. عاشق هجران کشیده زود گریان می شود.. کوری چشم حسودانی که طعنه می زنند... عاقبت می آیی و دنیا گلستان می شود.. 🌼 🍃❤🍃________
🌼 🌼 آبها نام تو را زمزمه می كنند درختها به احترام تو سبز میشوند نسیم دعای عهد را در گوش سروها میخواند شكفتن گل رویت بهترین هدیه برای منتظران است 🌼🌼 ┅✿❀🍃💛🍃❀✿┅
🥀 🥀 روزی می رسد ز سینه غم آزادمی کنیم گلدسته می زنیم حرم آباد می کنیم گلدسته می زنیم چونان صحن کربلا گنبد بنا می کنیم  چونان مشهدالرضا ما داغ دار سیلی ناحق مادریم چشم انتظار منتقم آل حیدریم 🥀
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼 💛 مـــهــدی جان(عج) مولا بیا که لحظه لحظه ام انتظار می شود دلم برای دیدنت بیقرار می شود تمام هستی ام شده اسیر عشق پاک تو.. بی تو هر لحظه دلم جریحه دار می شود. 💛کاش این جمعه روز ظهور شما باشد مولای ما 🌼
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼 💛 مـــهــدی جان(عج) مولا بیا که لحظه لحظه ام انتظار می شود دلم برای دیدنت بیقرار می شود تمام هستی ام شده اسیر عشق پاک تو.. بی تو هر لحظه دلم جریحه دار می شود. 💛کاش این جمعه روز ظهور شما باشد مولای ما 🌼
💖 سَر شد به شوق وصل تو فصل جوانیَم هرگز نمی شود که از این در برانیَم یابن الحسن برای تو بیدار می شوم روزت بخیر ای همه ی زندگانیم 🍃❤️🍃❤️🍃 🌼 ، از همه جا درد می بارد ... آب نیست ... هوا هم نیست ... حتی نسیم خنکی هم نمی وزد ... بیماری و مرگ ، درد و اندوه چنگ و دندان نشان می دهند و.... ... و غم نان ، بیداد می کند ... ما بی شما ، تنهاترین هاییم ... بی کسانیم .... غمگین ترینیم 😭کاش زودتر بیایی... 🌼 🌼
💔بـے تــــو اے ماه‌وشبم .✨ 😔در تب و تابـم همہ شب ،🍃 💔بے تو از غصہ و غم .✨ 😔خـانہ خـرابـم همہ شب ،🍃 💔خستہ از زندڪَي ام .✨ 😔دیــده پـر آبم همہ شب ،🍃 💔 شب تون بی غم . ✨ 🍃 👇
💎 🦌گوزنی بر لب آب چشمه‌ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک می‌دوید صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمی‌توانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند، اما شاخ هایم که به زیبایی آن‌ها می‌بالیدم گرفتارم کردند. ⏪ چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله‌مندیم پله‌ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه‌ی سقوطمان باشد. ↙️↙️↙️
💎 در زمان یکی از شاهان، شایعه شد که شاه مرده. شاه به عواملش دستور پیگیری داد که کسی که شایعه را درست کرده پیدا کنند. پس از جستجو، به عامل شایعه پراکنی که یک پیرزن بود رسیدند.، و نزد پادشاه بردند. پادشاه به پیرزن گفت، چرا شایعه مرگ من را درست کردی، در حالی که من زنده ام. پیرزن گفت من از اوضاع مملکت به این نتیجه رسیدم که شما دارفانی را وداع گفته اید. چون هرکسی هرکاری که بخواهد انجام میدهد، قاضی رشوه میگیرد و داروغه از همه باج خواهی میکند و به همه زور میگوید، کاسبها هم کم فروشی و گران فروشی میکنند، هیچ دادخواهی هم پیدا نميشود، هیچکس بفکر مردم نیست و مردم به حال خود رها شده اند، لاجرم فکر کردم شما در قید حیات نیستی! ↙️↙️↙️
💎 ‌حضرت موسی(ع) از محلی عبور می‌کرد، شخصی از بنی اسرائیل گفت: یا موسی، من پیغامی دارم، آن را به خدا برسان. به خدا بگو من هیچ‌گاه به یاد تو نیستم، اما وضع دنیای من خیلی هم خوب است و هیچ مشکلی ندارم. وقتی حضرت موسی(ع) به کوه طور رسیدند، به خاطر اینکه این پیغام حرف سنگینی بود آن را بیان نکردند. اما خدای متعال به موسی فرمود: موسی! پیغام بنده ما را بگو. موسی عرض کرد: خدایا این‌طور می‌گوید. خدای متعال خطاب به موسی کرد و فرمود: به او بگو که تو به یک عذابی گرفتار هستی که خودت هم از آن غافلی و آن عذاب این است که شیرینی ذکر و یادم را از تو گرفته‌ام و از من بیگانه شده‌ای! ↙️↙️↙️
💎 سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد... من هم استوار بودم و تنومند! من را انتخاب کرد... دستی به تنه و شاخه هایم کشید تبرش را درآورد و زد و زد..... محکم و محکمتر.... من هم به خودم میبالیدم دیگر نمی خواستم درخت باشم، آینده ی خوبی در انتظارم بود میتوانستم یک قایق باشم شاید هم چیز بهتری..... درد ضربه هایش بیشتر می شد و من هم به امید آینده ی بهتر تحمل می کردم، اما.... ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد، شاید او تنومندتر بود... شاید هم نه! اما هر چه بود به نظر مرد تبر به دست، آن درخت بهتر بود، چوب بهتری داشت و من جلوه ای برایش نداشتم! مرا رها کرد با زخم هایم و او را برد.... من دیگر نه درخت بودم، نه تخته سیاه مدرسه، نه عصایی برای پیرمرد و نه قایق و ... خشک شدم.... این عادت انسانهاست، قبل از اینکه مطمئن شوند انتخاب می کنند... خواسته یا ناخواسته ضربه هایشان را می زنند، اما شرایط بهتری که سر راهشان آمد او را به حال خودش رها می کنند... بی توجه به راه نیمه رفته! ↙️↙️↙️
💎 گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، به دنبال کسی می‌گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد. لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برایت کافی است! وقتی به فرد نالایقی خدمت می‌کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی. ↙️↙️↙️