eitaa logo
حُجره‌ی ۱۲۸
181 دنبال‌کننده
2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
10 فایل
«بسم رب الحسین»🌱 حسین جان تو تنها غمی هستی، که آدمیزاد برای به سینه کشیدنش مشتاق است❤️‍🩹 [کپی؟حلاله یه صلواتی بفرست!] شکر خدارا که در پناه حسینیم)❤️‍🩹 آیدی تبادلات. @Ailshamouni90 https://daigo.ir/secret/9721907936 ناشناس 👆👆👆👆
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتےپولے‌میدےبہ‌نیازمند یعنے‌دارےبهش‌میگے: من‌ڪہ‌نمیتونم‌این‌پول‌و.... باخودم‌بیـارم‌براآخرت ولی‌تومیتونے‌برام‌بیآریش!(:🌱
داستان های امام زمان پارت 1 محدث عظیم و سالک وارسته مرحوم مجلسی اول می‌فرماید: در اوایل جوانی مایل بودم نماز شب بخوانم اما نماز قضا بر عهده ام بود و به همین دلیل احتیاط می کردم و نمی خواندم. خدمت شیخ بهائی رحمه الله علیه عرض نمودم، فرمود: نماز قضا بخوان. اما من با خود می گفتم نماز شب خصوصیات خاص خود را دارد و با نمازهای واجب فرق می کند. یک شب بالای پشت بام خانه ام در خواب و بیداری بودم که امام زمان علیه السلام را در بازار خربزه فروشان اصفهان در کنار مسجد جامع دیدم. با شوق و شعف نزد او رفتم و سوالاتی کردم از جمله خواندن نماز شب. فرمود ... ادامه دارد.
شرو؏ می ڪنم اول هفتمو با نا؎رقیـہ (سلام الله علیهــا)🥲🫀
﮼فدای شیرین زبانیِ تو، تمامِ اهل‌ِجهان رُقـیّـه..
آگاه باشید این پوست نازکِ تن طاقت آتش دوزخ را ندارد پس به خود رحم کنید . - امیر‌المؤمنین‌ -
پارت ۲ ... فرمود: بخوان! عرض کردم: یا بن رسول الله، همیشه دستم به شما نمی رسد! کتابی به من بدهید که به آن عمل کنم. فرمود: برو از آقا محمد تاج کتاب بگیر! در خواب گویا او را می شناختم؛ رفتم کتاب را از او گرفتم و مشغول خواندن بودم و می گریستم که از خواب بیدار شدم. از ذهنم گذشت که شاید محمد تاج همان شیخ بهائی است و منظور امام از تاج، این است که شیخ بهایی ریاست شریعت را در آن دوره به عهده دارد. نماز صبح را خواندم و خدمت ایشان رفتم. دیدم شیخ با سید گلپایگانی مشغول مقابله صحیفه سجادیه است. ماجرا را برایش نقل کردم. فرمود: ان شاء الله به چیزی که می خواهی می رسی. بعد ناگهان یاد جایی که امام را در آن ملاقات کرده بودم، افتادم و به کنار مسجد جامع رفتم. در آنجا آقا حسن تاج را دیدم که از آشنایان قدیمم بود. مرا که دید گفت: ملا محمد تقی! من از دست طلبه ها به تنگ آمده ام. کتاب را از من می گیرند و پس نمی دهند. بیا برویم خانه یک سری کتاب به تو بدهم. مرا به خانه اش برد، درِ اتاقی را باز کرد و گفت: هر کتابی را که می خواهی بردار! کتابی را برداشتم؛ ناگهان دیدم همان کتابی است که دیشب در خواب دیده بودم... ادامه دارد
گاه علی‌-ع، فاطمه‌-س را اینگونه خطاب میکرد: "ای همه‌ی آرزوی من" و فاطمه-س با حیا و سر به زیر میفرمود: بِه روحی لِروحک الفِداء مولای من..