من که میدانم برایت راه رفتن مشکل است،
هرچه خواهی دست بر پهلو بگیر، اما بمان...
چهره پوشانی ز حیدر، گرچه دلخونم ولی،
جانِ حیدر، هرشب از من رو بگیر، اما بمان...
دستی بلند شد رویِ مادرِ ما؛
در که هیچ، دیوار هم شکست..
" إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا "
لگدی خورد به در؛ در که نه!
دیوار هم حتی شکست…
امیرالمومنین"ع" بالایِ سر او گریه میکرد،
حضرت زهرا"س" اشکهای مولا را با دست پاک میکرد، و خودش نیز گریه میکرد.
حضرت پرسید:فاطمهجان؛ تو چرا گریه میکنی؟
فرمودند: برای تنهایی و غربتِ تو، برای مصیبهایی که بعد از من بر سرِ تو میآید.
امیرمومنان فرمود:گریه نکن، که در راه خدا، تحمل سختیها برای من آسان است..
|ترجمه بحارالأنوار،ج۴۳،ص۵۹۴|
یک عمر در ایـن کوچـه
نشستیـم و نـوشتیم:
ای شهـر!
مگریکزنِغمدیدهزدنداشت؟!
"روزهایبیمادرینزدیکاست💔"