نظرات خوانندگان کتاب یادت باشد
ساعت۲:۱۵ نصف شب دلم نمی آید کتاب را ببندم دلم می خواهد بخوانم ولی از یک طرف هم می ترسم کتاب به انتها برسد دلم نمی خواهد کتاب تمام شود دوست دارم بیشتر در تمام لحظات زندگی فرزانه وحمید همراه باشم .
صبح بعد از بیدار شدن هول هولکی صبحانه می خورم میروم سراغ کتاب چه لحظات ناب وزیبایی ،چه عشق پاک وقشنگی ...راستش را بخواهید حسودیم می شود از این همه عشق ومحبتی که در این زندگی جریان دارد همین طور صفحات را با دقت می خوانم وورق میزنم به صفحه ۳۰۰کتاب که می رسم بغضی عجیب در گلویم چنگ انداخته من روی صندلی نشسته ام سعی میکنم جلوی بغضم را بگیرم مبادا بغضم بشکند دلم نمی خواهد مادرم که پشت دار قالی نشسته ودارد قالی می بافد اشکهایم را ببیند چون که توضیح این لحظات برایم سخت است
فقط آرزو می کنم ای کاش مادرم با سواد بود ومی توانست خودش کتاب را بخواند بغضم را فرو می خورم ،چشمانم پر از اشک میشود وبا هر پلک زدنی اشکم جاری می شود ولی من امان نمی دهم که اشکم جاری شود زود با روسری اشکهایم را پاک می کنم که سرازیر نشود
.لحظات سخت وطاقت فرسایی است دلت می خواهد زار بزنی و ورق به ورق با فرزانه حسش را لمس کنی وبا فرزانه قصه همراه شوی وبگویی من هم هستم تو تنها نیستی کتاب به انتها می رسد ومن کتاب را می بندم وصفحه ی سفید آخر کتاب می نویسم .بعضی ها چه زود مرد میشوند .....
#نظرات_خوانندگان
@yadat_bashad
نظرات خوانندگان کتاب یادت باشد
چند دقیقه ای میشه که کتاب یادت باشد رو تموم کردم
یکی از بهترین کتابهایی بود ک در طول عمرم خوندم
وقت هایی ک مجبور بودم کتاب روکنار بزارم همش فکرم پیشش بود ک کی دوباره ادامش رو بخونم
آخراش به پهنای صورت اشک ریختم
واقعا خدا قوت
خدا شمارو حفط کنه ک این قدر زیبا مینویسید و در روزگاری ک شاید مردم از این چیزها فاصله گرفتن شما با نوشتن چنین کتاب زیبایی ما رو با این شهید عزیز و گوشه ای از سختی های همسران شهدا و این کار بزرگشون آشنا کردید
اجرتون با خود شهید و اربابمون امام حسین(ع)
#نظرات_خوانندگان
@yadat_bashad
نظرات خوانندگان کتاب یادت باشد
به همسرم گفتم من این شهید رو نمیشناسم نمی خواد کتابشو بخری و اومدیم از گلستان شهدای اصفهان بیرون.
ولی بین راه برگشت و گفت که داره میره بخره بله کتاب وخرید و من شروع کردم به خوندن نه 1بارو2بار
خیلی دوسش داشتم تا چند وقت خیره میشدم بجایی و گریه میکردم
قرارشد با همسرم یه روز بریم سر مزار خیلی دلم میخواست خانواده شهید و ببینم و از روی ادب دستشونو ببوسم
ازاصفهان راه افتادیم نزدیک تهران بودیم که پیام کانال رو دیدم جشن امضا دراصفهان
ناراحت شدم ولی رفتیم .
تو گلزار شهدای قزوین از کسی نپرسیدم مزارحمیدآقاکجاست
انگار که خودم میدونستم
پیداش که کردم حالم بدشدو فقط باگریه اروم شدم
چون دیگه این شهیدومیشناختم
دل کندن خیلی سخت بود خیلی
وکفی بالحلم ناصرا
#نظرات_خوانندگان
@yadat_bashad