شهدایی🥹🥹
{﷽} در راه ارادتش به زینب، پر زد🕊 در وادی عشق ، با دلش معبر زد #شهید_بابک_نوری برادر شهیدم🥹🥹
..🦋..
✍ پسر خاله شهید:
«بابک علاوه بر حضور فعال در هلال احمر🚨
هر روز ظهر و شب در دو مسجد بابالحوائج و
صادقی رشت فعالیت میکرد🤝
فرد تک بعدی نبود و فقط با مسجدی جـماعت
هم نمیگشت. رفیق بهروز و ورزشی، اهل مــد
و.. هم داشت و خیلی خوشبرخورد و دلنشین
بود. هـمه دوستان و هـم مـــــحلیها عــــاشق و
دوستدارش بودند. کارِ خودِ من چاپ ســــــیلک
است و خــــیلی شب ها به کارگاهم مــــیآمد و
کـــمکــم مـیکرد. یــــادم هـــست یـــک شــــب در
واتس اپ با بابک صــــحبت مــــیکردم و گــفتم
ســـرم شلوغ است و مشغول کــــارکردن هستم.
دیــــدم بعد از چـــــند دقیقه ســـــــرزده آمد و چند
ســـــاعتی به مـــــن کمک کرد. خیلی بچه فــــعال
و دلــــسوزی بــــود. شـــــعار نـــمیدهم، با بــــــقیه
دوستان فـــــرق داشت🙂✌️».
#شهیدبابکنوری🕊
🥹🥹🥹
「﷽」
آنچه مهم است حفظ راه شهداست
یعنی پاسداری از خون شهدا 😌
این وظیفه اول ماست✨
#شهید_نوید_صفری🕊
شهدایی🥹🥹
「﷽」 آنچه مهم است حفظ راه شهداست یعنی پاسداری از خون شهدا 😌 این وظیفه اول ماست✨ #شهید_نوید_صفری🕊
.
💌 پدر شهید:
پــولــش را نـگــه نــمی داشــــت و یــا خـــرج
کارهای خیر میکرد یا میرفت زیارت☺️
اهــل گـفـتن نــبود و ما هـــم خبر خــیلی از
کارهای خیرش را بعد شهادتش فهمیدیم!
می رفــت وسایل قسـطی بر می داشــت و
میداد به خـانـواده هــای نــیازمنــد، هــرماه
قســط این وســایل را از روی حقوقــش کـم
میکردند.💵
بچـه هــای بی بضاعـت را جــمع مـیکـرد و
مـیبــرد پابـوس آقـا امام رضا (ع)✨🕌
خــودش آنــجـا برایشــان آشــپزی مــی کـرد،
بــچـّـه هـــا را مـی بــرد حــــرم، بــرایــشـــان
حــرف مــیزد، نصیحتــشان مــیکـــرد👌
اهـل گیردادن و تـذکرهای مستقیم نبـود.
با بچه هـای کـم سـن و سـال تر از خـودش
دوست میشد. از روی رفاقت نصیحتشان
میکـرد😉
#شهید_نوید_صفری🌱
همسر شهید نوید صفری روایت میکند:
یکبار که آقانوید پیگیر کارهای اداری وام ازدواجمون بود، کار گیر کرده بود؛ بهش گفتم: «آشنایی نیست کارو درست کنه؟» گفت: «کار خوبه خدا درستش کنه؛ بنده خدا چه کاره است؟!»
سوریه که بود، میگفت: «دو سه تا از بچههای اینجا خیلی نورانی هستند؛ بهشون گفتم امروز فردا شهید میشوید!» منم گفتم: «عه! خب سفارش کن هواتو داشته باشن وقتی اونور رفتند.» نوید گفت: «از بنده خدا نمیخوام. خدا، خدا رو عشقه! عاشق شوی، عاشقت میشود، شهیدت میکند.»
#سیره_شهدا 🌹
#شهید_نوید_صفری
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
💞 #ازدواج_به_سبک_شهدا
🔻 #قسمت_اول
.
#ازدواج_شهــدا ڪجا و ازدواج ما ڪجا...؟!⁉️ گاهی دلم برای ازدواج هایی به سبڪ شهـدا تنگ می شود...
.
💞 ازدواجی به سبڪ #شهید_مصطفی_ردانی_پور....
ڪه بجای اینڪه به فڪرِ برگزاری مـراسـم تجمـلاتی باشد به فڪر رساندن #کارت_عـروسی به حرم حضـرت معصومه بود...
مـراقب بود در مجلسش #گنــاه نشود...آخر #حضـرت_زهـرا مهمان ویژه ی مجلسش بود...
.
💞 ازدواجی مثل #شهید_میثمـی...
ڪه شبِ عقـد از همسرش #مُهــر در خواست ڪرد تا نمـاز شُکـر بجا آورد... میتوانست مثل خیلی های دیگر شب عقد مشغول #رقـص و بی بند و باری باشد اما فهمید ڪه همسر نعمت خداست و در قبال نعمت باید شڪر ڪرد نه عصیان...
.
💞 یا مثلا ازدواجی شبیه به #شهیـد_منوچهـر_مـدق...
ڪه همسرش گفت نمیخواهم #مهــریه ام بیشتر از یڪ جلد قرآن و شاخه نبات باشد...
او هم میتوانست هزار جور بهانه بیاورد و بگوید مهـریه پشتوانه است و حـق زن است و ...
#جوانها_بخونین_خالی_از_لطف_نیست 😇
🖊 #ادامـــه_دارد....
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
بسم الله الرحمن الرحیم #قسمت_نهم #داستان_عشق_آسمانی_من چندروزی گذشت،عمه با مادرم تماس گرفتن. ص
بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_دهم
#داستان_عشق_آسمانی_من
روزها از پی میگذشت و هرروز عشق محمد بیشتر از قبل تو قلبم رسوخ میکرد 😍
قراربود صیغه محرمیتمان سه هفته باشه اما یک هفته قبل از اتمام صیغه مادربزرگ محمد فوت کرد 😔😢
عمه زنگ زد خونمون خبر داد که مادربزرگ محمد فوت کرده و محمد میاد نجف آباد دنبالم 🚗
محمد که اومد زمانیکه حواسش نبودبا کمک خواهرم چادر گذاشتم تو کیفم
با ماشین پدرم ب سمت قم حرکت کردیم🚘
محمد صندلی جلو کنار پدرم نشسته بود
نزدیکای قم ب محمد گفتم ی جا نگه دارید ب خواهرم گفتم حواس محمد پرت کنه
تو ی دقیقه ک خواهرم محمد ب حرف گرفته بود از حواس پرتیش سوء استفاده کامل کردم و سوار ماشین شدم
ب درب خونه عمم ک رسیدیم
خواهرم (صبا):محمدآقاشما بمون با آذر بیاید
محمد:بله چشم آجی
از ماشین ک پیدا شدم محمد مات و مبهوت و عاشقانه بهم نگاه میکرد 🙊
🙈
محمد:آذر کی سرش کردی؟😍
-اونجای آذر تورو غرق صحبت کرده بود 😊
محمد:ای بدجنس پس نقشه بود 😁
-خواستم غافگیرت کنم دیگه
اگه میفهمیدی الان این نگاه سهمم نبود☺️
صبا:بچه ها بیاید داخل بعدا برای هم لاو بترکونید 😂
#ادامه_دارد
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
بسم الله الرحمن الرحیم #قسمت_دهم #داستان_عشق_آسمانی_من روزها از پی میگذشت و هرروز عشق محمد بیشت
بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_یازدهم
#داستان_عشق_آسمانی_من
چندروزی قم بودیم روز سوم درگذشت مادربزرگ وقتی مجلس تموم شد و ی ذره سر همه خلوت شد 😌
محمد صدام کرد تو حیاط و گفت خانم برو حاضر شو بریم یه دوری بزنیم 😃
-چشم ۵دقیقه صبرکن 😊
روسریم مدل لبنانی بستم و چادر سرم کردم 😌
چادری که دیگه سرم ماندگار شد
و با عشق و علاقه سرش کردم😍☺️
اونشب محمد اول من برد زیارت بعد چند ساعتی تو خیابانا باهم قدم زدم
#صحبتهای_دوتایی 😊😊
هنوز بعد از گذشت چندسال وقتی به اون روزها فکر میکنم
حس شیرینی در دلم ایجاد میشود😔😔
وقتی تو خیابان جوادالائمه قدم میزدیم
دستم فشار داد و گفت :آذربانو 😊
-جانم ❤️
محمد:وقتی بهم جواب مثبت دادی از خونه تا حرم دویدم و تو حرم
بی بی سجده شکر کردم
که جواب مثبت دادی😍
-نههههههه 😳😳
محمد:🙈🙈😅😅
بخاطر فوت مادربزرگ محمد صیغه محرمیت تمدید شد
چهلم که دراومد
محمد زنگ زد بهم که خانم حاضر شو بریم محضر عقد کنیم 🙊❤️😍
خخخ خیلی شیرین بود تو راه زنگ زدیم پدرمم اومد محضر
و چون شاهدی نبرده بودیم باخودمون پدرم زنگ زد دوتا از دوستاش بیان محضر 🙂
موقعه عقد عاقد گفت :مگه خانواده عروس خانم و آقا داماد مشکلی بااین ازدواج دارن که نیومدن 😒
محمد:نخیر حاج آقا
اما من دلم میخاد روی پای خودم وایستام
تعهد خانمم با منه 😎😌
#ادامه_دارد
نام نویسنده:بانوی مینودری
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
بسم الله الرحمن الرحیم #قسمت_یازدهم #داستان_عشق_آسمانی_من چندروزی قم بودیم روز سوم درگذشت ماد
بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_دوازدهم
#داستان_عشق_آسمانی_من
هرچی جلوتر میرفتم تو زندگی با محمد میفهمیدم چقدر با فکر من و چیزی که تو ذهن من بود تفاوفت داشت
محمد حرفای میزد گاهی برام عجیب غریب بود همیشه میگفت دوست داشتم زمان جنگ تحمیلی بودم و تو جنگ به فرمان امام خمینی تو جبهه حاضر میشدم
-محمدم الان ک جنگی نیست پس زندگی کن
زمان این حرفا گذشته
محمد:خانم خوشگلم مهم اینکه زنده باشیم
میشه رفت و شهیدشد و از همه زنده تربود
-أه محمد بسه توام مثلا ما تازه عقد کردیم
محمد:چشم خانمم
-محمد فرداهم اصفهانی دیگه ؟
محمد:بله خانمم
چطورمگه
-فردا ک جعمه است
میخایم صبحونه ببریم بیرون
محمد:حالا این صبحونه چی هست ؟
-اوووم حدس بزن
محمد: کله پاچه ؟
-اووووه چه شوهر باهوشی خدا
محمد:خخخخ آره بابا
شما مارو دست کم گرفتی خانم
فرداش رفتیم بیرون 😐😐😐
محمد همه چیز کله پاچه باهم قاطی کرد
-اییییی محمد
محمد:خانم تو کله پاچه باید چشمات ببندی
فقط بخوری
#ادامه_دارد
نام نویسنده:بانوی مینودری
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیستدرمذهبِاینسلسلههرگزدستی
خالیازپنجرهفولادِرضا؏برگردد
#چهارشنبههایامامرضایۍ♥️
شهدایی🥹🥹
نیستدرمذهبِاینسلسلههرگزدستی خالیازپنجرهفولادِرضا؏برگردد #چهارشنبههایامامرضایۍ♥️
امام رضا علیهالسلام:
وقتی قَلب، خسته است
آن را به حالِ خود بگذارید..🌿!
ازخدآخۅاستہام
هࢪچـهڪهداࢪمبدهم
جـٰا؎آݩ؛
چشمبگیࢪمڪہتـماشـٰاتڪنم..👀✨
#رهبرانهـ
#جانمفدایرهبرمـ♡