eitaa logo
شهدایی🥹🥹
720 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
3 فایل
اینجــا‌یہ‌نفر‌هسٺ‌ڪہ‌نزاره‌🥺 احسآس‌تنہایـے‌کني اینجــاحرف‌‌از‌‌رفاقتــہ❤️ #برادرشهید‌م بابک نوری کپی حلاله به شرط اینکه صلوات برای شهدا بفرستین شروع خادمی.1403/2/17 @MZmmmmz : آیدی مدیر ناشناسمون https://eitaa.com/joinchat/3223323503C7348c57498
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 ۱۶ ساله 👌بیائید هر عمـل نیڪویی ڪه انجام می دهیم تمامش فقط و فقط برای رضـای خــدا باشد و لهو و لعب در آن نباشد... :۶۱/۱۱/۲۲ عملیات والفجرمقدماتی،فکه ┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
🌷 ! 🌷رکود بر جبهه‌های غرب حاکم شده بود. فرماندهان مصمم بودند عملیاتی را انجام دهند و بهترین گزینه آزادسازی ارتفاعات میمک بود. اما ستون پنجم هم بیکار ننشسته بود و خبرهای جبهه را به دشمن مخابره کرده بود. به همین خاطر منتظر حمله بودند. از طرفی هم طرح عملیات ریخته شده بود و باید انجام می‌شد. ولی‌الله معاون تیپ بود. اشک ریزان به نماز ایستاد. در قنوت نماز از خدواند طوفان و باران را با هم می‌خواست. فقط در این صورت بود که آمادگی دشمن غیر فعال می‌شد. 🌷هنوز از نماز ولی‌الله و توسل فرماندهان چیزی نگذشته بود که طوفان شروع شد. کم کم به حدی شدت گرفت که در جبهه خودی چادرها را از جا کند و در جبهه دشمن، دیده‌بان‌ها را از ارتفاعات به دل سنگرهاشان کشاند. با این عنایت الهی عملیات شروع شد. وقتی نیروهای خودی، خودشان را بالای سر عراقی‌ها رساندند، تازه از خواب خوش بیدار می‌شدند و فقط عده کمی از آن‌ها توفیق فرار را پیدا کردند! 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید معزز ولی‌الله چراغچی مسجدی، قائم مقام فرمانده لشکر ۵ نصر خراسان رضوی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
• ″رسیدن به فوز شهادت نیازمند دو بال خدمت به دین و خدمت به مردم است...″ ‎‎‌┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
بسیار به ابراهیم هادی علاقه داشت. در مراسم عقد به همسرش یڪ بسته ڪتاب هدیه داد ڪه یڪی از آنها سلام بر ابراهیم بود. بارها ڪتاب شهید هادی را میخرید و به جوانان نجف آباد هدیه می داد. ✨ابراهیم الگوی محسن بود. شهید محسن حججی خالصانه و بدون_سر_و_صدا برای خدا زحمت ڪشید، اما خداوند نام او را همچون ابراهیم بلند آوازه کرد... 📚 برگرفته از ڪتاب حجت خدا. داستان هایی از زندگی ‎‎┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
قهر بودیم در حال نماز خواندن بود… نمازش که تموم شد نشسته بودم و توجهی به همسرم نداشتم کتاب شعرش را برداشت وبا یک لحن دلنشین شروع کرد به خواندن… ولی من باز باهاش قهر بودم! کتاب را گذاشت کنار… به من نگاه کرد و گفت: “غزل تمام”…نمازش تمام…دنیا مات سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد… باز هم بهش نگاه نکردم…. اینبار پرسید:عاشقمی؟؟؟ سکوت کردم…. گفت: عاشقم گرنیستی لطفی بکن نفرت بورز…. بی تفاوت بودنت هرلحظه آبم می کند… دوباره با لبخند پرسید:عاشقمــــــی مگه نه؟؟؟؟؟ گفتم:نـــــــه گفت:”تو نه می گویی و پیداست می گوید دلت آری…” “که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری…” زدم زیر خنده….و روبروش نشستم…دیگر نتوانستم به ایشان نگویم که وجودش چقدر آرامش بخشه… بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم… خداروشکر که هستی….
گفتم:بهشتت؟ گفت:لبخندحسین'؏' گفتم:جهنمت؟ گفت:دورے از حسین'؏' گفتم‌:دنیایت؟ گفت:خیمھ عزاے حسین'؏' گفتم:مرگت؟ گفت:شهـادت. گفتم:مدفنت؟ گفت:بےنشان گفتم:حرف آخرت؟ گفت:یاحـسین(ع) 💔 شب جمعه 😭😭🥹🥹کربلای حسین
با تو آرام ترین فرد زمین هستم برادر آســـــمانی من 💙
هرچه می‌کشیم و هرچه بر سرمان می‌‌آید، از نافرمانیِ خداست. • شهید حاج‌ حسین‌ خرازی
🌱تو باید به جای کلمه چرا... اینگونه با خدا حرف بزنی: خدایا چگونه این مشکل را حل کنم؟ خودت راهش رو بهم نشون بده🤲
بریم ادامه داستان خاطرات شهید سید مجتبی علمدار☺️☺️☺️🥹