ابراهیمدردوراندبیرستان
بههمراهدوستانش
هیئتجوانانوحدتاسلامۍرابرپاڪرد
اومنشاءخیربراےبسیاریازدوستانشد
بارهابهدوستانشتوصیهمێڪرد
ڪهبرایحفظروحیهدینےومذهبےاز
تشڪیلهیئتدرمحلههاغافلنشوید
آنهمهیئتےڪهسخنرانۍمحوراصلێآنباشد
#شهید_ابراهیم_هادی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
«شهدایی»
🍂
••
آسیدمجتبی یه برنامهی
خیلی جالب و مشتی
برا خودش داشت،
و اونم این بود که:
برای اینکه بتونه با نَفسِش
بجنگه و اونو مهار کنه،
برا خودش برنامه و قانون
مشخص کرده بود،
ده تا قانونی که برای خودسازی
و رشد اخلاقیِ خودش نوشته بود
و حتی بابت عمل نکردنش هم
جریمه گذاشته بود...
•
قانون اول:
بارالها اعتراف میکنم که
"قرآن"را نشناختم و به"قرآن"عمل نکردم.
حداقل باید روزی ده آیه قرآن بخوانم
اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی
نتوانستم این ده آیه را بخوانم،
روز بعد باید حتما یک جزء کامل بخوانم!
#شهید_مجتبی_علمدار
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
جلوی نامحرم که قرار میگرفت، همیشه سر به زیر بود. هیچگاه با نامحرم در جای خلوت قرار نمی گرفت. همیشه در تلاش بود تا نگاه خودش را حفظ کند. حتی خودش را تنبیه می کرد که چرا چشمش نا خودآگاه به نامحرم افتاده. ابراهیم میدانست که یکی از بهترین راه های نفوذ شیطان، از طریق جنس مخالف است. می خواست راه نفوذ شیطان را ببندد. می خواست به این کلام خدای خوب خود عمل نماید:
قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ
وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ۚ ذَٰلِكَ أَزْكَىٰ لَهُمْ إِنَّ
اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ :به مؤمنان بگو چشمهای خود را (از نگاه به نامحرمان) فرو گیرند، و دامان خود را (از بی عفتی) حفظ کنند. این برای آنان(بهتر و) پاکیزه تر است. خداوند به آنچه انجام میدهند آگاه است.
سورھ نور/آیہ ۰۳
#شهید_ابراهیم_هادی
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄
گمان کردم برای بازدید از فروشگاه
سپاه آمده. چرخی زد، برخی قیمتها
را پرسید، رفت.
چند روز بعد فهمیدم
آمده بوده برنج بخرد؛ پـول کافی
نداشته. فرمانده ارشد جنـوبشرق
کشور، فرمانده سپـاه منطقه شش،
فرمانده قرارگاهقدس و فرمانده
لشکر ثارالله بود آنموقع....
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🕊❤️
از همه هستی خودتان
در راه خدا بگذرید
دنیا ارزش ندارد؛
دنیا را بدهید به اهل دنیا،
دنیا را با عشق امامحسین(ع)
عوض نکنید ...
#شهید_علی_ماهانی
#فرمانده_مخابرات_لشکر۴۱ثارالله
«شهدایی»
#چندخاطره
🔸چند بُرش از زندگی عارف شهید علیرضا شهبازی
🌼 #با_شهدا|هر پنجشنبه غسل میکرد، وضو میگرفت و با موتورش میرفت بهشت زهرا. عکس شهدا رو هم به دیوار اتاقش زده بود و میگفت: هر چه میخواید از شهدا بخواید.
🌼 #گریههای_شبانه|بعضی شبها به سفارش پدرش میرفتم طبقهی بالا تا چیزی بندازم رویش و سرما نخوره، اما میدیدم عبا انداخته روی دوشش و با گریه به درگاه خدا و شهدا التماس میکنه. ازش میپرسیدم: چرا اینطور گریه میکنی مادر؟ میگفت: من هر شب با شهدا حرف میزنم، اونا قول دادند منو هم ببرند.
🌼 #تفحصشهدا|یه بار وقتی ازش پرسیدم: چطوری توی تفحص شهید پیدا میکنید؟، گفت: روزه میگیریم، نماز شب و زیارت عاشورا میخونیم و متوسل میشیم تا بتونیم شهیدی رو پیدا کنیم.
🌼 #چهلنمازشب|علیرضا همینجایی که مزارش قرار داره، چهل شب نماز خواند و دوست داشت اگه شهید شد، مزارش در کنار شهدای گمنام باشه.
🌼 #شهادت|ساعت ۱۲شب بود، وقتی خواستم از اتاق برم بیرون، یهو نور زیبایی جلوی پاهام افتاد و خاموش شد. هراسان دویدم داخل و به پدرش گفتم: حاجآقا! علیرضا یا شهید شده یا شهید میشه؛ چون من نوری رو دیدم... وقتی هم خوابیدم، علیرضا رو در عالم خواب دیدم که توی خونه دراز کشیده بود. تعداد زیادی کبوتر هم از راه هواکش اومده بودند داخل. توی خواب به علیرضا گفتم: بذار کبوترها رو بیرون کنم. اما ایشون گفت: نه مادر! اینا کبوترهای امام رضا(ع) هستند، نباید بیرونشون کنیم... فردای دیدنِ این خواب بود که روز خبر شهادتش رسید
🔸سالگرد شهادت علیرضا شهبازی گرامیباد
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
🔸فحش نده...
سید محمد علی جهانآرا با یکی از رزمندهها رفته بود شناسایی. همین طور که داشت با دوربین منطقه رو بررسی میکرد ، یهو اون برادرِ رزمنده گفت: عراقیهای پدر سوخته... آقا سید چشم از دوربین برداشت ، نگاهش کرد و گفت: فحش نده! رزمندهی اسلام نباید توهین کنه ، امام علی(ع) می فرماید : اصلاً به دشمنتون هم فحش ندهید...
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید سید محمد علی جهانآرا
📚منبع: یادگاران ۲۰ « کتاب جهانآرا » ، صفحه ۹۳
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
🔹️ مادر شهیدان طبری از لشکر ویژه ۲۵ از پسران شهیدش میگه:
🔹️شهید اول خانواده سعید سال ۱۳۶۱ دشت عباس بشهادت رسید.هفت ماه بعد سعادت در زبیدات عراق. پنج سال بعد برادر سوم سیامک در خرمال بشهادت رسید.
🔹️حاج خانم میگفت : بعد از فوت حاجی ( پدر شهیدان) یک شب موقع خواب ترسیدم، گفتم کجا رفتین من و تنها گذاشتین، من میترسم...
🔹️خوابیدم، خواب دیدم پسرهام همونجایی که من خوابیدهام رختخوابشون پهنه، بهم میگن مامان نترسیا، تنها نیستی ما هر شب کنار تو میخوابیم...
#شهید_سعید_طبری
#شهید_سعادت_طبری
#شهید_سیامک_طبری
🟡
#شهداسنگ_نشانندکه_ره_گم_نشود.
#فرازیازوصیتنامهشهید....
🤲خدایا!
امید دارم سرخی خونم
سیاهی گناهم را غسل دهد و
پاک شدن از گناه موجب آن شود که
در جمع شهدای اسلام سرافکنده نباشم.
🍃#شهیدعلیشاهسنایی
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_دوم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا وارد خونه شدم بابا و مامان ک اروپا بودن ترنم
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_سوم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
ساعت ۱۲ظهر بود ک از خواب بیدار شدم
شماره پانیذ گرفتم
-سلام خوبی ؟
پانیذ:مرسی تو خوبی؟
کبدت سالمه ؟
-مرگ
پانیذ میای بریم دبی؟
پانیذ:خاک توسرت
دبی دیگه خز شده
من بگم پرواز دعوت نامه بفرسته بریم ونیز شعر عشق و موسیقی
-باشه پس تا دعوت نامه بیاد بریم ی وری
پانیذ:یه اکیپ از بچه های آرش
سه شنبه میان ترکیه عشق و حال دوهفته ای
بیا ماهم بریم
-ایول پایه ام اساسی
امروز چندشنبه است ؟
پانیذ:یکشنبه
بیا بریم پارتی آرش
خیلی حال میده پارتی هاش
اون شبم مثل همیشه تا یک دو نصف شب پارتی بعد تا ۳-۴صبحم تو خیابونا پی مسخره بازی
کسی هم نبود بهم گیر بده
همه خانواده من خلاصه میشد تو جشن و شادی
غافل از اینکه بازی روزگار بامن مست و غرق گناه چه ها نخواهد کرد
وارد خونه شدم دیدم تیام دوست دخترشو آورده خونه
-سلام خوش اومدید خانم
تیام با اشاره به من خواهر کوچیکم
ترلان
بعد گفتم من تنهاتون میذارم تا راحت باشید
یادم رفت بگم پدرم از تاجرای بنام کشور ومنطقه است .
مادرم مثلا خانه داره
اما از ۸صبح تا ۱شب بیرونه و با دوستاش خوش میگذرونه
واقعا مست بودیم
-سوووووگل
سوگل
سوگل :جانم خانم
-اون چمدون کوچیکه رو بگو شوهرت بیاره
سوگل: چشم
#ادامه_دارد..
نام نویسنده: بانو.....ش
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄