eitaa logo
دیده‌بان‌هوشیار
1.1هزار دنبال‌کننده
40.2هزار عکس
17.2هزار ویدیو
214 فایل
من‌صحنه را می‌‌‌‌‌‌‌بینم چه بکنم اگرکسی نمی‌‌‌‌‌‌‌بیند؟ می‌‌‌‌‌‌‌بینم صف‌‌‌‌‌‌‌آرائی‌‌‌‌‌‌‌ها را می‌‌‌‌‌‌‌بینم دهانهای با حقدوغضب گشوده‌شده و دندانهای‌باغیظ‌به هم فشرده شده‌علیه انقلاب‌را ارتباط با مدیر @sarbaaze0 پذیرش تبلیغات @dideban_tabligh22
مشاهده در ایتا
دانلود
سرانجام در عملیات کربلای پنج، هنگام فتح پاسگاه کوت سواری عراق در شلمچه به شهادت رسیدم😊 چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از همرزمان خبرنگارم از م پرسیده بود: آقا یوسف! غواص یعنی چی؟ پاسخ داده بودم: غواص یعنی مرغابی امام زمان عج‌الله.😊✋💐💐💐💐💐
به روایت از یکی از همرزمانم: يكي از كارهاي مورد علاقه شهيد يوسف قرباني نقاشي كردن و نوشتن بود. به هر چادري كه قدم مي گذاشت بر روي ديوارهاي آن اشكال گوناگون را رسم مي كرد. اين كارش بچه ها را واقعا ذلّه كرده بود.😊 مدام مي گفتند: يوسف! بابا اين چه كاريه كه مي كني؟ چادرها را خراب نكن.😊👇👇👇👇👇
ولي او گوشش به اين حرفها بدهكار نبود و كار خودش را مي كرد. يادم هست يك روز به چادر يعقوبعلي محمدي رفته بود كه ذوق هنري اش گل مي كند و شكل همه افراد چادر را به گونه اي روي ديوارهاي چادر نقاشي مي كند به نحوي كه همه جاي چادر پر از نقش و نگار مي شود😊 اصلا او از كار نوشتن و كار رسم خوشش مي آمد و اين كارش هم گاهي برايش درد سرآفرين هم مي شد.😊👇👇👇👇
پيش از عمليات كربلاي 5 بود. ما در موقعيت شهيد اوجاقلو ـ در كنار رود كارون ـ دوره آموزش غواصي را مي گذرانديم. يكي از روزها به دليلي از من خواسته شد تا به گروهان ديگري منتقل شوم، ولي من نپذيرفتم، كلي هم ناراحت و عصباني شدم👇👇👇👇.
هرگز فراموش نمي كنم كه یوسف پيش من آمد و بعد از سلام و احوالپرسي گفت: چته پسر؟ اين همه اخم و تخم مي كني كه چي؟ آسمان كه به زمين نيومده! اصلا بگو ببينم تو برا چي به جبهه اومدي؟ ها؟ برا تفريح؟ يا برا مهموني؟ آدم كه نیومده با اين حرفا دلخور بشه؟ 😔👇👇👇👇👇
من نمي دونم اگه تو به جاي من بودي چكار مي كردي؟😭 فكر نمي كنم در اين دنياي بي در و پيكر به اندازه من رنج و تنهايي كشيده باشي؟ از اول زندگيم همزاد غم و غصه بودم و همراه درد و رنج بزرگ شدم😭. در آسمان بلند زندگي ام يك ستاره آشنا هم برايم سوسو نمي زند!😭👇👇👇👇👇
او راست مي گفت. در دنياي به اين بزرگي، هيچ كس و كاري نداشت. وقتي كه به مرخصي مي آمد، اكثرا در پايگاه بسيج بود. گاهي هم بچه ها او را به خانه خود دعوت مي كردند. اما هرگز از خود ضعف و ناتواني نشان نمي داد و جزع و فزع نمي كرد. هميشه سرزنده و شاداب بود.👇👇👇👇👇
وقتي كه عمليات كربلاي 5 آغاز شد. با هم در يك گروهان بوديم. شب اول عمليات بود. ما مسافت زيادي از درياچه مصنوعي ـ موسوم به آبگرفتگي ـ در دشت شلمچه را با لباسهاي غواصي طي كرده بوديم. دوشكا و تيربارهاي دشمن شديدا كار مي كرد. سطح آب را آتش پر حجمي پوشانده بود.😭😭👇👇👇👇👇
پيشروي در آب با آن همه مواضع مثل سيم هاي خاردار و موانع خورشيدي واقعا دشوار بود. بچه ها يكي پس از ديگري، مظلومانه در داخل آب شهيد مي شدند. 😭😭تقريبا به نزديكي هاي دشمن رسيده بوديم. او داشت با فاصله كمي از من حركت مي كرد.😭👇👇👇👇
ناگهان از ناحيه سر مورد اصابت قرار گرفت😭😭😭. گلوله از سمت راست اصابت كرد و از سمت چپ خارج شد😭. نزديك بود در آب بيفتد كه من گرفتمش.😭😭😭👇👇👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خون از دهان و گوشهايش فوران مي كرد😭 و او سرش را آرام به چپ و راست مي چرخاند.😭 صدايش كردم: يوسف! 😭يوسف😭! يوسف!😭 ویوسف من آرام آرام ناله می کرد😭😭😭👇👇👇👇