🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
کلا یه سال و نیم دوندگیمون طول کشید😢از طرف نیروهای ایرانی مارو نمیبردن😔تصمیم گرفتیم خودمونو وارد تیپ فاطمیون بکنیم😅دوبار خودمونو برادران افغانستانی جا زدیم اما وقتی میومدن تحقیقات لو میرفتیم😔چون ایرانی ها با تیپ فاطمیون نمیتونستن اعزام بشن😢ما هم خستگی نا پذیر😁💪بسیجی که نشد نداره😅به تلاشامون ادامه دادیم☺️ بار سوم تقریبا موفق شده بودیم که فرماندهان فاطمیون شک کردن یکی از فرماندها😎گفت اگه راستشو بگید میبریمتون گفتیم واقعا🤔
هیچی دیگه راستشو گفتیم مارو نبردن😁😔
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
به مامانم حرف زدن با لهجه افغانستانی یاد دادیم چون مطمئن بودیم زنگ میزنن وتحقیق میکنن☺️منو داداشم خودمونو پسر خاله تصمیم گرفتیم معرفی کنیم😁من اسمم شد(بشیر زمانی) داداش مجتبی(جواد رضایی )مامانمم سکینه نوری☺️بابامونم گذاشتیم جمعه خان 😊😃رفتیم قم 😍چند روز بعد به مامان داداشم زنگ زد☎️و گفت الحمدالله پل صراط اولیه رو گذروندیم😊و بعدشم که به مامانم زنگ زدن واسه تحقیقات😉
مامان عزیزمم نقششو عالی بازی کرد و رفتنمون قطعی شد☺️پدرمان زد زیر گریه چون خیلی به ما وابسته بود. مجتبی گفت: یکی دو شب میآییم مشهد و بعد برمیگردیم🚶وقتی رفتیم، کلا یک روز آنجا بودیم با هم رفتیم چاله دره وکیل آباد🚶من خیلی حساس بودم، هر جا نمیرفتم و هر چیزی را نمیخوردم☺️ اما آن روز کاملا تسلیم شده بودم، انگار میدانستم این دورهمی آخر است آنجا با لهجه افغانستانی خودمان را معرفی میکردیم و بگو بخند داشتیم😊کلی فیلم گرفتیم🎥مادرم میدانست که برویم دیگر برنمیگردیم✌️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹شهید مرتضی عطایی بالای پیکر شهید مجتبی بختی😔
شهيد ابوعلی وقتی کنار پيکر مجتبی بختی بود انگشت مجتبی رو می گیره و میگه دست ما رو هم بگیر...😔😭کمی از خون مجتبی رو دستش میریزه.... بعد دیدم که انگشتش مجروح شده و می گفت این به خاطر همون خونه.گفت: مصطفی جان مجتبی جان دست من رو سیاه رو بگیرید😭محمد اسدی هنوز شبی که با هم در حسرت شهادت گریه کردیم یادمه😭😭😭دست من رو هم بگیر... مرتضی جان به حق نون و نمکی که با هم خوردیم یه نگاه...😭😭😭
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹خاطرات مادر شهیدان شباهت و وابستگی این دو برادر ما را متعجب کرده بود😳
اختلاف سنی بچهها با هم کم بود👶👦 مصطفی شیطنت بیشتری میکرد ولی در کنارش فعالیت مذهبی را هم خیلی قوی پیگیری میکرد😊مثلا بچهها از او بسیار الگو میگرفتند👌مجتبی وابستگی شدیدی به برادر بزرگتر خود داشت😍 و چون من هم فاصله سنیام با بچهها کم بود واقعا دوستشان بودم☺️به همین دلایل کمتر با بچههای بیرون ارتباط داشتند. کارهایی که مصطفی انجام میداد مثلا نماز📿 میخواند مجتبی هم فورا کنارش میایستاد. آنقدر این دو برادر کارهایشان مثل هم بود و وابسته بودند که برای خودمان هم تعجب داشت😳یک روز مجتبی آمد دستش را گذاشت بین چارچوب در و میخندید😊پرسیدم: مادر چه شده؟🤔 موفق شدید؟🤔 گفت: میدونی مامان به پسرهایت چه میگویند؟😊 گفتم: چه میگویند؟🤔 گفت: به من و مصطفی میگویند شهدای زنده، ما الان شهید هستیم😍
من آگاهانه راضی به رفتنشان شدم. میدانستم ممکن است شهید شوند سرشان را ببرند و بدنشان را تکه تکه کنند😔 اینها همه را میدانستم بعد گفتم: راضی به رضای خدا هستم و قربون بیبی زینب(س) هم میروم که خاک پایش هم نمیشوم😔 با خودم میگفتم: بیبی زینب(س) چه کشید؟😔😭 مگر حسن و حسینش را فدا نکرد؟ در صحرای کربلا به او چه گذشت؟ من هنوز گوشهای از سختیهای او را هم نکشیدهام😭😭😭
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹با عمل تربیتشان میکردم نه حرف👌
من فکر میکنم در تربیت بچهها آن کسی که نقش بیشتری دارد مادر است😊من خودم همیشه سعی میکردم در عمل به بچههایم نشان دهم چه کاری درست و چه کاری غلط است👌 یادم نمیآید یکبار به آنها گفته باشم نماز📿 بخوانید، درحالی که مصطفی خودش از کلاس چهارم ابتدایی نماز📿 را شروع کرد😊یا تأکید نمیکردم روابط محرم و نامحرم را رعایت کنید، فقط برایشان توضیح دادم مفهوم محرم و نامحرم چیست و باید چگونه رفتار کنیم مصطفی در همان دوران ابتدایی با ناراحتی آمد🚶 گفت: مامان نمازم📿 قضا شده😔با حالت تشویق که آفرین برایت اهمیت دارد، گفتم: پسرم اشکال ندارد قضایش را بخوان😊 خودم هم وضو گرفتم و با او نماز خواندم📿یا مثلا وقتی سوار اتوبوس🚌 میشدم یک خانم پیر یا بچهدار میآمد بلند میشدم تا او بنشیند و بچهها با دقت رفتار مرا میدیدند👀 و این کار را یاد گرفتند. اتفاقا یک بار مصطفی روی صندلی اتوبوس🚌 نشسته بود، خانمی آمد کنارش نشست اما او بلند شد، خانم به او گفت: جا که هست تو هم بنشین😒 مصطفی نُچ کرد و بعد آن خانم از من پرسید چرا نمینشیند؟🤔 گفتم: خب شما نامحرم هستید، گفت: یعنی چه؟😳🤔 تعجب کرده بود که این بچه با سن کم از کجا این موضوعات را میداند😊✌️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹با عمل تربیتشان میکردم نه حرف👌
من فکر میکنم در تربیت بچهها آن کسی که نقش بیشتری دارد مادر است😊من خودم همیشه سعی میکردم در عمل به بچههایم نشان دهم چه کاری درست و چه کاری غلط است👌 یادم نمیآید یکبار به آنها گفته باشم نماز📿 بخوانید، درحالی که مصطفی خودش از کلاس چهارم ابتدایی نماز📿 را شروع کرد😊یا تأکید نمیکردم روابط محرم و نامحرم را رعایت کنید، فقط برایشان توضیح دادم مفهوم محرم و نامحرم چیست و باید چگونه رفتار کنیم مصطفی در همان دوران ابتدایی با ناراحتی آمد🚶 گفت: مامان نمازم📿 قضا شده😔با حالت تشویق که آفرین برایت اهمیت دارد، گفتم: پسرم اشکال ندارد قضایش را بخوان😊 خودم هم وضو گرفتم و با او نماز خواندم📿یا مثلا وقتی سوار اتوبوس🚌 میشدم یک خانم پیر یا بچهدار میآمد بلند میشدم تا او بنشیند و بچهها با دقت رفتار مرا میدیدند👀 و این کار را یاد گرفتند. اتفاقا یک بار مصطفی روی صندلی اتوبوس🚌 نشسته بود، خانمی آمد کنارش نشست اما او بلند شد، خانم به او گفت: جا که هست تو هم بنشین😒 مصطفی نُچ کرد و بعد آن خانم از من پرسید چرا نمینشیند؟🤔 گفتم: خب شما نامحرم هستید، گفت: یعنی چه؟😳🤔 تعجب کرده بود که این بچه با سن کم از کجا این موضوعات را میداند😊✌️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹دل نوشته دختر عزیزم😍👇👇👇
نگاه به تصویرشان که میاندازی انگار امید و خوشبختی سرازیر میشود😍 جوان که باشی، زیبا و رشید هم باشی، لباس نظامی مینیاتوری هم در تنت شق و رق بایستد، مشهدی و همسایه دیوار به دیوار امام رئوف هم که باشی، دیگر چه خواهد شد!👌اما، بابا مصطفی! با خودت نگفتی وقتی داری میروی، قلبهای دخترکانت را هم با خود به همراه میبری؟😭 نگفتی دل دخترکانت برای بابای قشنگشان تنگ میشود؟😭 اصلاً نگفتی دختر داری و بمانی کنارشان تا در امنیت کامل مشغول بزرگ کردنشان شوی و شب جمعهای دستهای کوچکشان را بگیری و آنها را برای تفریح به «کوهسنگی» ببری؟😔 نگفتی همسرت برای آمدنت لحظهشماری میکند و بغض نیامدنت😔 را با شبنم اشک سر سجادهاش میشکند؟😭 حتماً به آنها گفتی میروم زیارت و زود برمیگردم! لابد قول سوغاتی هم داده بودی! آه! که چه سوغاتی آوردی…😭آقا مجتبی! شما چطور؟ نگفتی پدر و مادر پیری دارم که حالا باید عصای دستشان شوم؟🤔 نگفتی هر وقت از در خانه میآیی تو، قند در دل مادر پیرت آب میشود و دلش آرام میگیرد؟😔 نگفتی وقتی جلوی پدرت راه میروی و او قد رعنا و چهره زیبایت را میبیند، زیر لب بدون آنکه تو بفهمی الحمدللهی میگوید و دوست دارد در آغوشت بگیرد و صورتت را ببوسد😘 اما حجابی وجود دارد که این اجازه را نمیدهد همانطور که تو دوست داشتی خم شوی و پایش را ببوسی؟😘 حتماً تو هم گفتی من با مصطفی میروم که تنها نباشد…😔آری، قطعاً اینها را با خودتان مرور کرده بودید. خیلی هم مفصلتر از اینها. هم تو، بابا مصطفی، دلت برای مزهپرانیهای دخترکانت غنج میزد😍 هم آقا مجتبی، تو خوب میدانستی حالا دیگر باید پشت و پناه پدر و مادرت باشی. اما انگار از قبلترها نقشهای کشیده و درد دلها با هم کرده بودید😔
ادامه 👇👇👇
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شاید این وسط، تاریخ بغض ۱۴۰۰ ساله شیعه را هم مرور کرده بودید و به هم میگفتید دیگر نخواهیم گذاشت، دربی آتش گیرد🔥 و پهلوی مادری بشکند و فرق پدری بشکافد و جگر برادری در تشت بریزد و سر برادر دیگری روی نیزه رود و خواهری به اسارت دربیاید😭بابا مصطفی! میدانیم که دخترانت را چقدر دوست داشتی😍 و حتماً هم نگذاشتی تا قبل از عروجت، آبی در دلشان تکان بخورد، اما این را هم میدانیم که با خود «لا یوم کیومک یا اباعبدالله» را بارها زمزمه کردی و گفتی مگر دختران من از دختران دردانه سرورم حسین علیهالسلام عزیزترند؟😭 مگر خون همسر من از خون ربابه خاتون سلاماللهعلیها رنگینتر است؟😭آقا مجتبی! میدانیم که پدر و مادرت چقدر برایت عزیز بودند😍 میدانیم که «بالوالدین احسانا» را عملاً معنا کرده بودی👌اما این را هم میدانیم که وقتی به عبارت «بابی انت و امی» عاشورای حسین که میرسیدی دلت میلرزید و چشمانت پر اشک میشد😭 که چه خوب «پدر و مادرم به فدای حسین» را معنا کردی!😔مصطفی و مجتبی! خوش به سعادتتان، چه خوب فرصت را غنیمت شمردید👌 و بر دل دشمن دون هجوم بردید و در دفاع از حرم ناموس خدا «زینب کبری سلامالله علیها» از هم سبقت گرفتید!👌 آن هم چه سبقتی! مثل سبقت قاسم از عبدالله فرزندان سبط اکبر نبی علیهمالسلام در ظهر عاشورا! و چه شباهتی! مثل آن دو نوگل حسنی در یک روز پرپر شدید😭حالا دیگر «بخت» یارتان شد و «عند ربهم یرزقون» از نعمتهای الهی متنعم شدید🌹 فقط این میان دخترکانی در صغر سن یتیم شدند و موهای همسری سفید شد و کمر پدر و مادری خمتر از گذشته😭راستی مصطفی جان! خبر رجزخوانی دختر کوچکت نه آنطور که رسانهها با هیجان از متن📃 بررسی نشده برجام و ارزان شدن سیبزمینی🥔 میگویند را در گوشه و کنار شنیدیم که چگونه سکینهوار فریاد میزد که «چشمتان کور! خون بابایمان ما را زنده کرده است»😍🌹
🌹 فتبارکالله احسن الخالقین
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام فدایی حسين
سلام مدافع حرم
🎥نسخه کامل مداحی حاج محمود کریمی برای شهدای مدافع حرم😭😭😭