eitaa logo
دیمزن
2.7هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
650 ویدیو
19 فایل
دنیای یک مادر زائر نویسنده
مشاهده در ایتا
دانلود
فیلم نگیرید از انفجارها. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
امروز رفتیم بین مردم... چه جمعیتی بود. کسی هم قصد خونه رفتن نداشت!🫠 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
1.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حس و حالم این بود که فقط یه پایتخت توی دنیا هست که می شه از در و دیوارش کتیبه های بزرگ اسم امیرالمومنین رو آویزون کرد و ده کیلومتر به مدت چندین ساعت شیعیانش بین مردم نذری پخش کنند و خدمات بدهند. این آرزوی همه شیعیان نسل های گذشته و شیعیان کشورهای دیگه است که می تونستن اسم مولاشون رو فریاد بزنن پیش همه و بقیه هم تاییدشون کنند. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
پیش پارک دانشجو یه مسجد حضرت ولیعصر بود. رفتیم توش نماز بخونیم. نماز تموم شده بود. سیل جمعیت بود که از توش می اومد بیرون. گفتم کاش همیشه مسجدا این قدر مشتری داشتن🥲 اینا ته نشین شده های سیلند! دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
محراب مسجد منو بیشتر یاد کلیسا می انداخت🫠 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقط این مارش پیروزی عملیات های زمان جنگ و نحوه ی اعلامش... دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
2.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ادعاهای شهید طهرانی مقدم رو ببینیم که چه طور دارن عملی می شن... دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
«آخجون خانم، اسم‌ من هم امیرعلیه!» حدود ساعت ۱۴ بود که گوشی را چک کردم. هنوز وارد پیام‌رسان نشده بودم که اعلان پیامی را دیدم: سردار حاجی‌زاده هم... چشم‌هایم خشک شد، انگشتانم ایستادند. برای چند ثانیه به صفحه خیره ماندم. پذیرفتن این یکی سخت بود! در سکوت، گوشی را بستم و ذهنم به عقب برگشت... به شش ماه پیش... همان روزی که قرار بود نشانه‌ی «ک» را در کلاس آموزش دهم. بچه‌ها با چشم‌های کنجکاو و هیجان‌زده منتظر بودند. قرار نبود از روی کتاب بهشان درس یاد بدهم: ک مثل کیف یا ک مثل کفش! قرار بود یاد بگیرند: ک مثل موشک. گفته بودم مقوا بیاورند. قرار بود موشک درست کنند. از این موشک‌های ساده هم نه... از این موشک‌های اوریگامی که به قول خودشان «یک عالمه تا آسمان بالا می‌رود». مشغول تا زدن مقواها شدیم و گفتم؛ از چطور نوشتن موشک و از معنی موشک. با زبان کودکانه‌شان گفتم و گفتم تا رسیدم به این که موشک یعنی امنیت. من کودکانه گفتم، اما پسرانم اتفاقاً بزرگانه فکر می‌کردند! مثل پسرک باهوش میز دوم که بلند شد و گفت: خانم، ک مثل کسی. میشه دیگه، نه؟ پاسخ دادم: بله، ولی این کلمه به تنهایی ناقصه! پسرک ادامه داد: خب خانم، بگیم ک مثل کسی که موشک ساخت. حالا چی؟ با خنده و تعجب تأییدش کردم و آفرین گفتم. نقطه‌ی عطف مقوابازی‌ها و هدف من از این کار هم همین بود. «کسی که موشک ساخت» را که گفت، سریعاً بابای موشک‌ها را معرفی کردم. تصویرش را روی تخته نصب کرده بودم، اما تا آن لحظه بچه‌ها نمی‌شناختندش. اسمش را با احترام گفتم: شهید حسن طهرانی مقدم. این‌طور مواقع که قهرمانی در کلاس معرفی می‌کردم، همه سکوت می‌کردند. نمی‌دانم در ذهن این پسر‌بچه‌ها چه می‌گذشت، اما وقتی که کتاب بابای موشک‌ها را دست گرفتم و از کودکی به نام حسن داستان خواندم، حدس می‌زدم همذات‌پنداری کنند، اما اینجا مطمئن شدم؛ اینجا که هادی از انتهای کلاس بلند شد و گفت: خانم، میشه اسم ما هم حسن باشه؟ مامانای ماها چرا اسم‌مون رو حسن نذاشتن؟ بغض کردم، اما لبخند زدم و گفتم: مهم نیست اسمت حسن باشه پسرم. باید راهت شبیه راهشون باشه. داستان بابای موشک‌ها که تمام شد، کلاس در سکوت بود، ولی از آن سکوت‌هایی که بیش‌تر از هیاهو حرف دارند. گاهی به تخته نگاه می‌کردند و تصویر شهید، گاهی به کتاب داستان در دست من، و گاهی به موشک‌های‌شان. طوری نگاه می‌کردند که انگار باارزش‌ترین چیزی است که دارند! پسران هفت‌ساله زیادی فهمیده بودند؛ آن‌قدر حس گرفته بودند که انگار حسنِ قصه از دل کتاب بیرون آمده بود و جلوی تخته ایستاده بود... و حالا، امروز، بعد از دیدن این اعلان... دانستم از این به بعد قرار نیست برای دانش آموزان آینده ام تا همینجای قصه را بگویم. سال بعد، وقتی که باز به نشانه‌ی «ک» برسم، وقتی که چشم‌های بچه‌ها دنبال واژه‌ی تازه‌ای بگردد، این‌بار کنار عکس بابای موشک‌ها، عکسی دیگر می‌گذارم. لبخند گرم سرداری که چند ماه پیش افتخار دیدارش را داشتم، همان لحظه‌ای که قصه‌‌ی موشک‌های کلاسم را برایش گفتم، و او با لبخندی آرام، ساکت و پرمعنا نگاهم کرد؛ نگاهی که حالا بیشتر از همیشه در خاطرم مانده. کاش همه‌ی دانش‌آموزان می‌دانستند، قهرمان فقط داخل کتاب‌ها نیست. قهرمان، گاهی لبخند می‌زند، گاهی با شنیدن حرف‌های ساده‌ی دل یک معلم، سر تکان می‌دهد، و گاهی هم... بی‌صدا می‌رود. اما راه قهرمان‌ها، هیچ‌وقت تمام نمی‌شود. سال بعد، در کلاس اول، وقتی دوباره موشک بسازیم، وقتی «ک» را بنویسیم، می‌گویم: ک مثل کسی که آسمان را امن نگه داشت. ک مثل کسی که پیشمرگ مردم شد. ک مثل کسی که گفت برای مردم گردنش از مو باریک‌تر است. و شاید سال بعد، یکی از پسرهایم بگوید: «آخجون خانم، اسم‌ من هم امیرعلیه!» ✍نسترن حسنی، آموزگار پایه اول از استان البرز ✔ رستا، رسانهٔ تعلیم و تربیت ایران @rastakhabar_ir
🟢 این روزهای مقاومت راهنمای عملی نترسیدن از جنگ! ✍فائضه غفارحدادی 🔻تا حالا تونل وحشت رفته اید؟ جایی که در آن چند نفر وظیفه دارند زهره تان را بترکانند! که اگر کارشان درست باشد، در آخر مسیر کاملا زهره ترک می شوید و با لب هایی سفید و دست و پایی شل تونل را ترک می کنید. اما معمولا کسی بر اثر جیغ هایی که در تونل وحشت شهربازی کشیده دچار تروما و ضربه روحی برگشت ناپذیر نمی شود. در واقع هر گردی، گردو نیست! ترس هم با ترس فرق می کند. کسی هست که از جنگ نترسد؟ این طبیعت انسان است که از صدای بلند و لرزش شیشه های نزدیک و احتمال خطر می ترسد. واکنشی است که خدا در طبیعت انسان گذاشته که خودش را نجات بدهد. وقتی به کسی که از مار می ترسد می گوییم: «چرا می ترسی؟» انگار به کسی که از سرما می لرزد می گوییم: «چرا سردته؟» همان قدر که احساس سرما و گرما اختیاری نیست، ترس هم دست خودمان نیست. اما همان طور که می توانیم با کولر و بخاری احساس گرما و سرمایمان را کنترل کنیم، می توانیم ترس هایمان را هم بی اثر کنیم. طوری که روی روح و روان مان خط و خش نیندازد. میلیاردها نفر از مردم کره زمین هستند که در برابر ترس بی دفاعند. راهکارهایی که تراپیست ها بهشان می دهند فوقش می تواند یکی دو درجه از شدت ترس را کم کند. اما بی اثر؟ بعید می دانم. ترس وقتی بی اثر می شود که تو برایش آماده باشی و بتوانی تحلیلش کنی. یعنی ترسی که با آمادگی روحی و مثل تونل وحشت بر آدم عارض شود آسیب چندانی نمی تواند وارد کند. فوقش کمی ترشح آدرنالین بالا می رود که آن هم خود به خود به حالت عادی برمی گردد. همه این ها را نوشتم که به شما تبریک بگویم. چرا که جزو اندک مردم کره زمین هستید که این شانس را دارید از پشت پرده ماجرای جنگ باخبر باشید و ترس تان را بی اثر کنید. برای این کار از الگوی زیر پیروی کنید. 🔹️۱. ابتدا سیستم جنگ خود را به جهاد ارتقا دهید. چگونه؟ با قرار گرفتن در سمت درست میدان جنگ و درست کردن نیت. مثلا در مورد این جنگ: طرفدار ظالمم یا مظلوم؟ چه کسی اول حمله کرد و مردم بی گناه را بدون اطلاع از بین برد؟ چه کسی دارد از خودش دفاع می کند؟ آزادگان و مظلومان عالم طرف چه کسی هستند؟ حالا به خاطر خدا طرف مظلوم باشید. 🔸️۲. سعی کنید به یک آیه از قرآن ایمان بیاورید! یعنی رویش فکر کنید و برای خودتان درونی اش کنید. قول می دهم به جز جنگ در موارد بیماری و امور روزمره هم کمک تان می کند. آیه خطاب به کسانی است که از ترس کشته شدن می ترسند در جهاد شرکت کنند. أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ ۗ می گوید چه فرقی می کند؟ اگر قرار باشد بمیرید احتمال مردن تان در میدان جنگ و بالای برج های مستحکم یکی است! توجه داشته باشید این را کسی می گوید که دکمه مرگ افراد زیر انگشت اوست و هروقت بخواهد می تواند فشارش بدهد. وقتی می گوید احتمالش یکی است یعنی یکی است. پس این نقطه تهران و آن نقطه شهرستان ندارد. طبقه یازدهم و زیرزمین هم طبعا همین طور. (البته همیشه احتیاط شرط عقل است. ولی بدون ترس و آشفتگی. موارد ایمنی را رعایت کنید. منتها با آرامش قلبی و ایمان به اینکه بدون اذن او برگی هم از درخت نمی افتد چه برسد خراشی روی پوست بچه شما.) 🔹️۳. هر روز صدقه بدهید و آیت الکرسی و چهارقل را بخوانید و خودتان و خانواده تان را به خدا بسپارید. اینها اجل های معلق و قضا و قدرهای قابل دفع شدن را از شما دور می کنند. 🔸️۴. و در نهایت خودتان را فرزند امیرالمومنین بدانید. وقتی که پرچم جهاد را به دست شما می سپارد و این جمله ها را زیر گوشتان می خواند: اگر كوهها از جاى بجنبد تو ثابت باش. دندان بر دندان بفشار. سر خود را به خداوند بسپار. قدمهايت را بر زمين ميخكوب كن. ديده به آخر لشگر دشمن بينداز. به وقت حمله چشم فروگير. و آگاه باش كه پيروزى از جانب خداى سبحان است. (از سخنان آن حضرت وقتى كه در نبرد جمل پرچم را به دست فرزندش محمّد حنفيه داد) بعد از همه این مراحل اگر از صدای انفجاری یا احتمال خطری، ترسیدید و آشفته شدید هیچ اشکالی ندارد. چهار قلپ آدرنالین است. خیلی زود به حالت قبلش برمی گردد. 🇮🇷 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
می دونین راز برکت پیدا کردن زحمات شهید طهرانی مقدم چیه که سرنوشت یه جنگ تمدنی رو رقم می زنه؟ همین حرفها... همین حرفها... که از عمق قلبش زده می شد. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan