مردم آب خنک آورده بودند بین خودشون پخش می کردند.
خودجوش شعار می دادند...
حس و حال راهپیمایی های زمان قدیم زنده شده بود...
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://t.me/dimzan_channel
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
برا دلمه پر کردن، برگ مو می خریدند...
🤭
#زندگی_جاریست
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://t.me/dimzan_channel
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
اینم واسه اینکه یه وقت کسی جمعه ظهر لنگ دوچرخه نمونه!😅
#زندگی_جاریست
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://t.me/dimzan_channel
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
خانومها
آقایان
بزرگواران
رفقا
اگه می خواین عظمت و شیرینی پاسخ های ما به دشمن رو بیشتر درک کنید و تا حالا کتاب خط مقدم رو از لینک زیر نخریده و نخونده اید:
https://nashreshahidkazemi.ir/88/%D8%AE%D8%B7-%D9%85%D9%82%D8%AF%D9%85.html
و یا صوتش رو از اینجا نخریده و گوش نداده اید:
https://taaghche.com/audiobook/131696/%D8%AE%D8%B7-%D9%85%D9%82%D8%AF%D9%85
خلاصه ی کتاب خط مقدم رو از لینک زیر بخونید:☺️😅
https://www.tabnak.ir/fa/news/1312630/کجا-بودیم-و-کجا-ایستادهایمکارشکنی-لیبی-و-آستینبالازدن-طهرانیمقدم-و-حاجیزاده
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://t.me/dimzan_channel
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
هدایت شده از کتابنوشان
جرعه ای کتاب بنوشیم🍀
📝برشی از کتاب خط مقدم
مهر سال ۶۳ بود. حسن آقا توی مقر توپخانه در اهواز نشسته بود و سرش مشغول نقشه ها بود که آقا رحیم صفوی احضارش کرد.
آقا رحیم معاون عملیات سپاه بود و با محسن رضایی کار می کرد.
حسن آقا بدون تعلل خودش را رساند قرارگاه خاتم الانبیا.
از دو ماه پیش که در فرودگاه مهرآباد از هم خداحافظی کرده بودند، همدیگر را ندیده بودند.
آقا رحیم بعد از آن سفر، یک بار دیگر هم به سوریه و لیبی رفته بود.
حسن آقا وارد اتاق شد. آقا رحیم به استقبالش آمد. وسط های اتاق به هم رسیدند. با هم دست دادند و حسن آقا به سبک مخصوص خودش بغلش کرد
_خب چه خبر آقا رحیم؟
_ بشین تا برات بگم.
حسن آقا روی اولین صندلی اتاق نشست.
آقا رحیم هم روی صندلی زهوار دررفته ای روبروی حسن آقا نشست و بدون مقدمه رفت سر اصل مطلب.
_صدات زدم که بگم سریع یه تیم از فرماندهان و مسئولان توپخانه رو آماده کن که برای آموزش موشک اسکادبی به سوریه اعزام بشین.
حسن آقا جا خورد.
_چی؟ اسکادبی؟ شوخی میکنی آقا رحیم؟
آقا رحیم لبخندی زد و با خوشحالی گفت: نه! کاملا درست شنیدی. داره امیدهایی برای گرفتن اسکادبی به وجود میآد. گفتم که شما سریعتر برید یادبگیرید که اگر واقعا یه چنین سلاحی اومدتو ایران، برای استفاده اش لنگ نباشیم.
صورت حسن آقا از هیجان گل انداخته بود و لبخندش محو نمی شد.
_ آخه چطوری؟! از کجا؟ کی حاضر شده بهمون موشک بده؟ اونم چی؟! اسکادبی.
_چه فرقی میکنه!
#معرفی_کتاب_ببست_و_هفتم
#خط_مقدم
#فائضه_غفار_حدادی
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
اگه فکر می کنید فیلم خدای جنگ رو دیدید و از خوندن خط مقدم بی نیاز شدید، نظر این دوست مون رو توی کانالش ببینید🤭😅
به نظرم دیدن فیلم خدای جنگ بدون خواندن کتاب خط مقدم مثل دقت موشک اسکادبی در برابر موشک فتاحه.😁
#کتاب_خط_مقدم_شاهکارِ
#خدای_جنگ
@bibliophils
#بریده_کتاب
🔰 آرزوهای دوربرد
حسن مقدم توپخانه بود قبل از اینکه بشود حسن مقدم موشکی. زمان توپخانه و حتی بعد از آن یک جا بند نمیشد. تنها توی مسیر جبهه - تهران هم نبود و مجبور بود مأموریتهای مختلف برود یک روز به مرکز آموزش توپخانهای که در اصفهان راه انداخته بودند سر میزد و یک روز میرفت سرکشی گروههای توپخانه در غرب و یک روز جلسه فرماندهان سپاه در مشهد.
تنها داخل ایران هم نبود همان موقعها مجبور شده بود همراه هیئت نظامی کشور به سوریه و لیبی برود. مقامات بالاتر رفته بودند پشت درهای بسته مذاکرات محرمانه انجام دهند و حسن آقا و سایرین رفته بودند از تسلیحات نظامی آن کشورها دیدن کنند.
🔻کتاب مردی با آرزوهای دوربرد، روایتهایی از زندگی پدر موشکی ایران، نویسنده: فاطمه غفار حدادی
🖥 پژوهشگاه فضای مجازی
@TheCsri
_ببخشید کیپ تا کیپ برا چی اینجا صف کشیدید؟
_صفِ مبارزه است دیگه...
_می شه یه خرده فشرده تر بایستید منم جا شم؟
#آیه_نوش
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
به کلمه صف فکر می کنم.
به صف بنزین
به صف اعزام حج
به صف وام فرزندآوری
به صف مدرسه
و این آیه را برای بار چندم می خوانم:
خدا کسانی را که برای جهاد در راهش صف می بندند، دوست دارد. صفی که مثل یک ساختار مستحکم است.
صف جهاد چه شکلی است؟
ظاهر آیه من را یاد جنگ های تن به تن گذشته می اندازد که مبارزان قوی هیکل مثل دیواری بدون درز جلوی لشکر دشمن به هم قفل می شدند.
اما آیا جلوه دیگری هم می تواند داشته باشد این صف جهاد؟
اولین چیزی که از صف کشیدن توی ذهن ما می آید کلمه نوبت است.
صف می کشیم تا نوبت مان بشود.
نوبت جهاد چه شکلی است؟
شاید اینکه یک روز نوبت ابراهیم بوده که در برابر نمرود بایستد، یک روز نوبت موسی که به نبرد فرعون برود، یک روز نوبت پیامبر که با کفار بجنگد و یک روز نوبت امیرالمومنین که با نفاق پنجه در پنجه شود.
و امروز نوبت ماست که با عالیترین سطح شرارت در دنیا بجنگیم.
ولی اگر منظور خدا از صف در این آیه همان تشکیل یک سپر مستحکم در برابر دشمن باشد چه؟
یاد عبارت محور مقاومت می افتم.
محوری متشکل از اجزای مختلف که باید با هم بنیان مرصوص بسازند و در برابر دشمنان خدا صف ببندند. پهلو به پهلوی هم. طوری که هیچ راه نفوذی بین شان نباشد.
توی این فکرها بودم و همزمان داشتم پیام هایم را می خواندم.
یک صوت از ام جعفر داشتم. همان بانوی مبارز لبنانی که آواره های سوری را در هرمل کمک می کرد.
گوش دادمش. عربی اش طوری است که آدم هشتاد درصد می فهمد چه می گوید.
گفته بود ما نگران شماییم و خیلی برایتان دعا می کنیم و امروز در روز مباهله برایتان راهپیمایی حمایتی کرده ایم. یک جمله اش ولی برایم مهم تر از بقیه حرفهایش می شود: شما مثل سر هستید برای تن مقاومت.
یک کلیپ هم از یمنی ها فرستاده بودند توی گروه. درباره ایران شعر ساخته بودند. تک تک عبارت هایش قابل تامل بود...مخصوصا این عبارتش که ایران روح محور است.
دوباره آیه را می خوانم:
خدا کسانی را که برای جهاد در راهش صف می بندند، دوست دارد. صفی که مثل یک ساختار مستحکم است.
ایران در مرکز این صف مستحکم ایستاده و به این طرف و آن طرفی هایش هم روحیه می دهد.
ایران اگر نابود شود، چیزی از صف نمی ماند.
ما باید بمانیم و صف را نگه داریم.
به هزار و یک دلیل.
یکی اش هم اینکه خدا این تلاش ما در صف را دوست دارد.☺️
#آیه_نوش
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan