اسرائیلیات چیست⁉️
⬅️ مبارزه با اسرائیلیات از زمان امام محمد باقر(علیه السلام)
از جمله گروه های خطرناکی که در زمان امام محمد باقر(ع) در جامعه اسلامی رسوخ کرده بودند و تأثیر عمیقی روی فرهنگ جامعه اسلامی گذاشته بودند، یهودیان بودند. احبار یهود که عده ای از آنها به ظاهر اسلام آورده و عده ای هنوز به دین خود باقی بودند، در بین مردم پراکنده بوده و مرجعیت علمی قشری از ساده لوحان را بر عهده داشتند. احادیث جعلی زیادی توسط آنان منتشر گردیده که در منابع روایی ما به "اسرائیلیات" معروف است. این احادیث عمدتاً در رابطه با تفسیر قرآن و مراتب زندگی پیامبران گذشته، جعل شده است. از این رو، مبارزه با یهود و القائات سوء آنها در فرهنگ اسلام، بخش مهمی از برنامه ائمه طاهرین(ع) بخصوص امام باقر(ع) و امام صادق(ع) را به خود اختصاص داده بود.
#شهادت_امام_محمد_باقر
#امام_باقر
#شهادت_امام_باقر
💡با ما همراه باشید...
🆔️ @parizad_story
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
✍چگونه از ته دل به خدا توکل کنیم؟
💫خداوند چیزهایی در شما میبیند که شما نمیتوانید در خودتان ببینید.
☘ طرح و نقشه خداوند برای زندگیتان از طرح و نقشهی شما بهتر و بزرگتر است. اما شاید آنگونه که شما فکر میکنید اتفاق نیفتد. خداوند ما را در جادهای مستقیم نمیگذارد. پیچ و تابها، چرخشها، نا امیدیها، ضرر و زیان و وقفههای بد وجود خواهد داشت. همهی اینها جزئی از طرح و نقشهی او است. اما اگر شما اعتماد و توکلی مشروط به خداوند داشته باشید، دلسرد و ناامید خواهید شد و با خود خواهید گفت:
☘«چرا این اتفاق افتاد؟ من در مسیر اشتباهی قرار دارم.»
☘اما خداوند همچنان قدمهای شما را هدایت میکند. وقتی که از شرایط سر در نمیآورید، تنها یک کار باید انجام دهید و آن این است که به خداوند اعتماد و توکل کنید.
#خدا #آرامش #تلنگر
💡با ما همراه باشید...
🆔️ @parizad_story
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه عده میگن: اسلام یک دین کهنه است مال عرب های ۱۴۰۰ سال پیشه، فقط گفتار نیک، کردار نیک، پندار نیک😳
🔹️ یک انیمیشن #طنز جالب قدیمی
💡با ما همراه باشید....
🆔️ @parizad_story
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 این همه دلهره برای چیست؟
آرام باش💚
یک کلیپ آرامش بخش🌺
#عرفه #دعا #آرامش
💡با ما همراه باشید....
🆔️ @parizadmedia
📚 #داستان_کوتاه
👈 مهربانی ✅
🌴فردى ازدواج کرد و به خانه جديد رفت، ولی هرگز نمی توانست با همسر خود کنار بیاید، آنها هرروز باهم جروبحث می کردند. روزی نزد داروسازی قدیمی رفت واز او تقاضا کرد سمی بدهد تا بتواند با آن همسر خود را بکشد.
🌴داروساز گفت اگر سمی قوی به تو بدهم که همسرت فورأ کشته شود همه به تو شک میکنند پس سم ضعیفی می دهم که هر روز در خوراک او بریزی و کم کم اورا از پای درآورى و توصیه کرد دراین مدت تا می توانی به همسرت مهربانی کن تاپس از مردن او کسی به تو شک نکند.
🌴فرد معجون را گرفت و به توصیه های داروساز عمل کرد هفته ها گذشت مهربانی او کار خود را کرد و اخلاق همسر را تغییر داد، تا آنجا که او نزد داروساز رفت و گفت من او را به قدر مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد او بمیرد دارویی بده تا سم را از بدن او خارج کند.
🌴داروساز لبخندی زد و گفت آنچه به تو دادم سم نبود، سم در ذهن خود تو بود
و حالا با مهر و محبت آن سم از ذهنت بیرون رفته است.
👌مهربانی موثرترین معجونیست که
به صورت تضمینی نفرت و خشم را نابود می کند... ✅
#تلنگر #مهربانی
💡با ما همراه باشید....
🆔 @parizad_story
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹️ چرا ما باید عیدی داشته باشیم که توی اون عید، گوسفندها رو میکشن⁉️
کلیپ #طنز داستان نمایشی امون تقدیم نگاهتون🌸
#عید_قربان #عید_سعید_قربان
💡با ما همراه باشید....
🆔️ @parizad_story
#داستانک 📚
در عالم کودکی به مادرم قول دادم که همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم. مادرم مرا بوسید و گفت: «نمیتوانی عزیزم!»
گفتم:«میتوانم، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم.»
مادر گفت: «یکی میآید که نمیتوانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی.»
نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم ولی خوب که فکر میکردم مادرم را بیشتر دوست داشتم. معلمی داشتم که شیفتهاش بودم ولی نه به اندازه مادرم. بزرگتر که شدم عاشق شدم. خیال کردم نمیتوانم به قول کودکیام عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم: «کدام یک را بیشتر دوست داری؟» باز در ته دلم این مادر بود که انتخاب شد.
سالها گذشت و یکی آمد. یکی که تمام جان من بود.
همان روز مادرم با شادمانی خندید و گفت:«دیدی نتوانستی.»
من هر چه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا یشتر میخواستم. او با آمدنش سلطان قلب من شده بود. من نمیخواستم و نمیتوانستم به قول دوران کودکیام عمل کنم. آخر من خودم مادر شده بودم!
#داستانک #داستان_کوتاه #تلنگر
💡با ما همراه باشید.....
🆔 @parizad_story
📚#داستان_کوتاه #تلنگر
پسر جوان آن قدر عاشق دختر بود که گفت:تو نگران چی هستی؟
دختر جوان هم حرفش را زد:همون طور که خودت میدونی مادرت پیره و جز تو فرزندی نداره...باید شرط ضمن عقد بگذاریم که اگر زمین گیر شد،اونو به خونه ما نیاری و ببریش خانه سالمندان.
پسر جوان آهی کشید و شرط دختر را پذیرفت...
هنوز شش ماه از ازدواجشان نگذشته بود که زن جوان در یک تصادف اتومبیل قطع نخاع و ویلچر نشین شد.
پسر جوان رو به مادرش گفت:بهتر نیست ببریمش آسایشگاه؟
مادر پیرش با عصبانیت گفت:مگه من مُردم که ببریش آسایشگاه؟خودم تا موقعی که زمینگیر نشدم ازش مراقبت میکنم.
پسر جوان اشک ریخت و به زنش نگاه کرد.
زن جوان انگار با نگاهش به او میگفت: شرط ضمن عقد رو باطل کن!
#حــدیث
❤️قال امام صــادق علیه السلام:
اگر دوست دارى خداوند بر عمرت
بيفزايد پدر و مادرت را خــوشحال
ڪـــن.
💡با ما همراه باشید .....
🆔 @parizad_story
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️ جواب دو تا سوالی که وهابیت از شیعه میپرسد:
1️⃣ شما شیعیان قائلید اگر کسی سالها خدا را عبادت کند، نماز بخواند روزه بدارد خمس و زکات بدهد و جهاد کند ولی فقط ولایت حضرت علی(علیه السلام) را قبول نکند تمام عبادت هایش بر باد است و اهل نجات نیست، این چگونه با عقل شما سازگار است❓️
2️⃣ پیامبر در غدیر خم حضرت علی(علیه السلام)را به جانشینی برگزید مگر نمیگویید 100 هزار نفر در غدیر بودند چگونه ممکن است تنها بعد از 75 روز بعد از غدیر که پیامبر وفات می کند، همه آن جمعیت کلام پیامبر را فراموش کرده باشند و امرش را اطاعت نکنند❓️
#عید_غدیر #غدیر #من_غدیری_ام
💡با ما همراه باشید....
🆔️ @parizad_story
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آزمایش غدیر
قسمت جدید داستان نمایشی
چند روز پیش تو آمریکا یک نیروی خدماتی میبینه یک صدای بوق میاد، نگا میکنه میبینه یک دستگاهی داره بوق میزنه این هم دستگاه رو از برق میکشه، فردا میان میبینن حاصل ۲۰ سال تلاش ۱۵ تا داشمند از بین رفته😁، با شنیدن این داستان و قطع اتصال اش میشه یاده اتصال بزرگتری افتاد یه اتصال که خیلی هم سروصدا کرد ، که توی کلیپ بهش اشاره کردیم
عیدتونم مبارک اتصال برقرارشد برا ماهم دعا کنین دمتون گرم زندگیتون علی وار
به مناسبت عید برای دیگران هم بفرستین.🙏
#غدیر
#عید_غدیر
💡با ما همراه باشید....
🆔️ @parizad_story
🔹 متن های عبرت آموز
مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست کمکش کند تا خانه اش را بفروشد، بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند.
دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحبخانه خواند.
خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع، کاملا دلخواه برای خانواده های بچه دار.
صاحب خانه گفت دوباره بخوان!
مرد اطاعت کرد و متن آگهی را دوباره خواند و صاحب خانه گفت : این خانه فروشی نیست!!!
در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی ، ولی تا وقتی که تو نوشته هایت را نخوانده بودی نمی دانستم که چنین جایی دارم.
❣خیلی وقت ها نعمت هایی را که در اختیار داریم را نمی بینیم چون به بودن با آنها عادت کرده ایم ، مثل سلامتی، مثل نفس کشیدن، مثل دوست داشتن، مثل پدر، مادر، خواهر و برادر، فرزند، دوستان خوب و خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم.
✍ قدر داشته های خود را بدانیم
#داستان_کوتاه #تلنگر #انتشارش_با_شما
💡با ما همراه باشید....
🆔 @parizad_story
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 گاهی اوقات ممکنه که واسه بعضیا این سوال پیش بیاد که: چرا انقدر واسه حرم امامامون هزینه های سنگین میکنن؟؟!! 🤔🧐
✅ پاسخ این سوال رو میتونین در کلیپ بالا مشاهده کنین👌😌
#امام_حسین #اربعین #کربلا
💡با ما همراه باشید...
🆔 @parizad_story
🔴 داستانک
روزی پسری از خانواده نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواست
متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه ای بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می کنی؟
مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب میکند، دوست داشتم از آنها چیز ساده ای بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد، و شرمنده نشوند...
"فرهنگی که باید با آب طلا نوشت"
#داستانک #تلنگر #تلنگرانه
💡با ما همراه باشید...
🆔 @parizad_story
#حکایت_کوتاه
🍃حڪایتے زیبا در مورد حڪمت الهے🍂
🍃گنجشڪے محزون با خداے خود شڪوہ ڪرد ڪہ :🍂
🍃پروردگارا صبحگاهان طوفانے فرستادے ڪہ آشیانم را بہ زیر افڪند. من با تو چہ ڪردہ بودم و ڪدام گوشہ سلطنتت را تنگ ڪردہ بودم ڪہ مستوجب چنین عقوبتے شدم ؟🍂
خداے فرمود:
🍃مارے بزرگ در ڪمین تو و جوجہ هایت بود در حالیڪہ تو در خواب خوش بودے . بادے در راہ بود فرستادمش تا لانہ ات را بہ آرامے واژگون ڪند تا از نیستے برهے ! 🍂
🌸وَ عَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم وَ عَسی أنْ تُحِبُّوا شیئاً و هُوَ شَرٌّ لَکُم):🌸
🍃«چہ بسا چیزے را خوش نداشتہ باشید حال آنڪہ خیر شما در آن است» بقرة آیہ 216🍂
#تلنگر #تلنگرانه
💡با ما همراه باشید...
🆔 @parizad_story
🔘 داستان کوتاه
پسربچه اي "پرنده زيبايي" داشت.
او به آن پرنده بسيار" دلبسته" بود.
حتي شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش مي گذاشت و مي خوابيد.
اطرافيانش كه از اين همه "عشق و وابستگي" او به پرنده باخبر شدند، از پسرك حسابي كار مي كشيدند.
هر وقت پسرك از كار خسته مي شد و نميخواست كاري را انجام دهد، او را "تهديد" مي كردند كه الان پرنده اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرك با "التماس" مي گفت:
"نه، كاري به پرنده ام نداشته باشيد، هر كاري گفتيد انجام مي دهم."
تا اينكه يك روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از "چشمه" آب بياورد و او با سختي و كسالت گفت:
خسته ام و خوابم مياد.
برادرش گفت:
"الان پرنده ات را از قفس رها مي كنم...!!
پسرك "آرام و محكم"گفت:
خودم ديشب "آزادش كردم" رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم كه؛
"با آزادي او خودم هم آزاد شدم."
اين "حكايت" همه ما است.
تنها فرق ما، در "نوع پرنده اي" است كه به آن دلبسته ايم.
👈 پرنده بسياري پولشان، بعضي قدرتشان، برخي موقعيتشان، پاره اي زيبايي و جمالشان، عده اي مدرك و عنوان آكادميك و خلاصه شيطان و نفس... هر كسي را به چيزي بسته اند و "ترس از رها شدن" از آن، سبب شده تا "ديگران" و گاهي "نفس خودمان" از ما "بيگاري كشيده" و ما را رها نكنند.
* پرنده ات را آزاد کن *
#داستانک #آرامش #تلنگرانه
💡با ما همراه باشید...
🆔 @parizad_story
✍راننده تاكسی گفت :
بهترین شغل دنیا راننده تاكسیه
چون هر مسیری خودت بخوای میری
هر وقت دلت خواست یه گوشه می زنی بغل استراحت می كنی هی آدمهای جدید و مختلف می بینیحرفهای مختلف، داستان های مختلف
گفتم : خوش به حالتون.
راننده گفت: حالا اگه گفتی بدترین شغل دنیا چیه؟
◇ گفتم : چی؟
راننده گفت : راننده تاكسی
چون دو روز كار نكنی دیگه هیچی تو دست و بالت نیست، از صبح هی كلاچ، هی ترمز، پادرد، زانودرد، كمردرد، با این لوازم یدكی گرون، یه تصادفم بكنی كه دیگه واویلا میشه،
هر مسیری مسافر بگه باید همون رو بری
❗️ به راننده نگاه كردم ، راننده خندید و گفت :
زندگی همه چیش همینجوره
هم میشه بد نگاه كرد
هم میشه بهش خوب نگاه كرد... ✅
🌸 پس بهش خوب نگاه کن که آسون بگذره👌
#امید #انگیزشی #تلنگرانه
💡با ما همراه باشید...
🆔 @parizad_story
⚠️#تـلنگـــر
♻️بهـلول هــارون را در حــمام دید و
گفت: به من یک دینار بدهکاری
طلب خود را مــےخــواهــم.
هــارون گفت: اجازه بده از حمــــام
خارج شوم منڪه اینجا عریانم
و چــیزی ندارم بدهم بهلول گفت:
در روزقیامت هم اینچنین عریان
و بیچیز خــواهــــے بود!!
👌پس طلبدنیا را تا زندهای بده
ڪه حمـام آخرت گـرم اســت و
#دستت_خالی 💛🌿
#تلنگرانه
💡با ما همراه باشید...
🆔 @parizad_story
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خدایی که به عبادت بنده هاش نیاز داره ...
خودتون ببینین و ببینانین 👆👆🧐
#خدا #شبهه #پاسخ_به_شبهات
💡 با ما همراه باشید...
🆔 @parizad_story
🔴 برای مبارزه با مشکلات، از قبل خودت را آماده کن
🔹مردی بود که زمینهای زراعی بزرگی داشت و بهتنهایی نمیتوانست کارهای مزرعه را انجام دهد.
🔸تصمیم گرفت برای استخدام یک دستیار اعلامیهای بدهد. چون محل مزرعه در منطقهای بود که طوفانهای زیادی در سال باعث خرابی مزارع و انبارها میشد افراد زیادی مایل به کار در آنجا نبودند.
🔹سرانجام روزی یک مرد میانسال لاغر نزد مزرعهدار آمد.
🔸مزرعهدار از او پرسید:
آیا تاکنون دستیار یک مزرعهدار بودهای؟
🔹مرد جواب داد:
من میتوانم موقع وزیدن باد بخوابم.
🔸بهرغم پاسخ عجیب مرد، چون مزرعهدار به یک دستیار احتیاج داشت او را استخدام کرد.
🔹مرد بهخوبی در مزرعه کار میکرد و از صبح تا غروب تمام کارهای مزرعه را انجام میداد و مزرعهدار از او راضی بود.
🔸سرانجام یک شب طوفان شروع شد و صدای آن از دور به گوش میرسید.
🔹مزرعهدار از خواب پرید و فریاد کشید:
طوفان در راه است.
🔸فورا بهسراغ کارگرش رفت و او را بیدار کرد و گفت:
بلندشو، طوفان میآید باید محصولات و وسایلمان را خوب ببندیم و مهار کنیم تا باد آنها را با خود نبرد.
🔹مرد همان طور که در خواب بود گفت:
نه ارباب، من که به شما گفته بودم وقتی باد میوزد من میخوابم.
🔸مزرعهدار از این پاسخ عصبانی شد و تصمیم گرفت فردا او را اخراج کند. سپس با عجله بیرون رفت تا خودش کارها را انجام دهد.
🔹با کمال تعجب دید که تمامی محصولات با تور و گونی پوشیده شده است. گاوها در اصطبل و مرغها در مرغدانی هستند. پشت همه درها محکم شده است و وسایل کشاورزی در جای مطمئن و دور از گزند طوفان هستند.
🔸مزرعهدار متوجه شد که دستیارش فکر همه چیز را کرده و همه موارد ایمنی را در نظر داشته، بنابراین حق داشته که موقع طوفان در آرامش باشد.
🔹وقتی انسان آمادگی لازم را داشته باشد تا با مشکلات مواجه شود از چیزی ترس نخواهد داشت.
#تلنگر #تلنگرانه #داستان_کوتاه
💡با ما همراه باشید...
🆔 @parizad_story
<💚🌸>
اولین روز دیدن
موضوع داستان: پندانه
مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور وهیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن، درختها حرکت میکنن.
مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را میشنیدند و از پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند. ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند. زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند. باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران میبارد، آب روی من چکید.
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمیکنید؟ مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر میگردیم، امروز اولین روزی است که پسرم می تواند ببیند...
#تلنگر #تلنگرانه #داستان_کوتاه
💡با ما همراه باشید...
🆔 @parizad_story
بهعیدوصلِتو
منخویشتنکنمقُربآن...♥️💚
#صبحتون_امام_زمانی
#امام_زمان
💡با ما همراه باشید...
🆔 @parizad_story
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌جرات هتاکی ❌
تورات را تحریف کردند، انجیل را تحریف کردند و وقتی نتوانستند قرآن را تحریف کنند، آن را سوزاندند...🔥
#قرآن #اهانت_به_قرآن #هتاکی
💡با ما همراه باشید...
🆔 @parizad_story