eitaa logo
دین و رسانه
147 دنبال‌کننده
25 عکس
0 ویدیو
0 فایل
یادداشت‌های شخصی علیرضا قربانی طلبه و مدرس حوزه پژوهشگر دین، فرهنگ و رسانه بازنشر مطالب کانال "دین و رسانه" با ذکر ماخذ و نام نویسنده بلامانع است. راه‌های ارتباطی و کانال‌های من: https://zil.ink/alirezaghorbani
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 در ستایش آیه‌های ظنّی بر آن امر یقینی [یادداشتی درباره برنامه تلویزیونی «زندگی پس از زندگی»] [ بخش اول ] 🔹 اول مردم کتابهای سیّاری هستند که معمولاً کسی داستانشان را نمی‌خواند. چند سال پیش در مسیر بازگشت از منبر در شبی بارانی با راننده‌ تاکسی عزیزی هم‌کلام شدم. عاقل مردی بود حدوداً پنجاه ساله. در میانه بحث نکته‌ای گفت که بهانه نوشتن این نوشته شد. می‌گفت من آدم سربه‌راهی نبودم تا اینکه نوار کتاب «سیاحت غرب» را گوش دادم و از آن روز همه چیز عوض شد. نصیحتم کرد که در منبرهایت از مرگ برای مردم بگو، هیچ چیز به اندازه یاد مرگ، آدم را تکان نمی‌دهد. آن جمله در ذهنم ماند تا اینکه «زندگی پس از زندگی» را دیدم. راننده راست میگفت. هیچ چیز به اندازه مرگ، آدم را تکان نمی‌دهد. 🔹 دوم در زمانه‌ای که خداوند، ادیان و حتی بدیهی‌ترین اصول اخلاقی هر روز با هجوم امواج سهمگین پرسش، تردید و شبهه مواجه هستند، «یقین» کالای کمیاب و گرانبهایی است. «و عَبَدْتَ اللَّهَ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِين‏» (و خدا را پرستیدی تا آنکه یقین به سراغ تو آمد) تعبیر آشنای بسیاری از زیارتنامه‌های مأثور است که پیوند نزدیکی با آیه «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقين» دارد.‏ به عقیده بسیاری از مفسّران، مقصود از «یقین» در این عبارات قرآنی و روایی، «مرگ» است. در همه چیز می‌توان تردید کرد، اما مرگ را نمی‌توان انکار کرد، چنانکه رویکرد شیطان ایجاد «غفلت» نسبت به این حقیقت عظیم است و نه «انکار» آن. مرگ شاید تنها تکه باقیمانده از یقین در روزگار ماست. 🔹 سوم «آیه» در لغت به معنای هر آن چیزی است که تو را به مقصودی متوجه می‌کند. آیه دالّی است که مدلولی را نشان می‌دهد. جهان هستی نظامی از آیات و نشانه‌هاست. در 12 جای قرآن تعبیر «و من آیاته» استفاده شده و از اموری تکوینی همچون خلق همسر برای انسان، اختلاف زبان و رنگ انسانها و خواب به عنوان آیات خدا یاد شده است. هستی نشانه است و چیزی جز نشانه نیست. البته آیات خدا در یک مرتبه نیستند و آیه بودن متصف به شدت و ضعف است؛ از کوچکترین آیه‌های خدا تا آیه‌الله‌العظمی امیرالمومنین (ع) (تعبیری که حضرت در زیارت هفدهم ربیع‌الاول به آن متصف شده‌اند). در موارد متعددی در قرآن کریم از «تکذیب آیات خدا» سخن گفته شده است. این تکذیب منحصر به آیات قرآن است یا أعم از آیات تدوین و تکوین را شامل است؟ به نظر می‌رسد که قرینه‌ای بر حصر وجود ندارد. تکذیب هر آیه یعنی قطع کردن ارتباط دال و مدلول، یعنی از کار انداختن دال و محروم شدن از ارتباط با مدلول. هر آیه‌ای (هر چقدر کوچک و ضعیف) را که تکذیب کنی، به همان مقدار از صاحب آیه دور شده‌ای و از فیض نورش محروم. 🔹 چهارم «الحمدلله المتجلّی لخلقه بخلقه» حمد مخصوص الله است که با خلقش برای خلقش تجلی کرد. (نهج البلاغه، خطبه 108) چه تعبیر شگفتی! همه خلقت نشانه است برای همه خلقت. هر مخلوقی هم راوی حق تعالی است و هم مخاطب روایت از حق تعالی. مردم کتاب‌های سیّاری هستند که گاهی تا ابد ناگشوده باقی می‌مانند. هرکس روایت شیرینی از جلوه خدا در زندگی خود دارد که فقط از خود او می‌توانی بشنوی. به مردم گوش بده و خدا را در قاب این تکه‌آینه‌ها ببین. تکذیب هر نشانه یعنی شکستن یک تکه‌آینه. 🔹 پنجم خواب حجت نیست، شهود حجت نیست، خیلی چیزهای دیگر نیز حجت نیستند، یعنی یقینی به صحت آنها وجود ندارد. بسیاری از نشانه‌ها ظنّی هستند، اما نمی‌توان به این علت آنها را تکذیب کرد. تجمیع ارزش احتمالی نشانه‌های ظنّی در بسیاری از موارد به یقین منتهی می‌شود. حتی اگر چنین نشود، ظن نیز درجه‌ای از کشف است و آثار خاص خود را دارد، چنانکه گاهی حتی «احتمال»، موضوع حکم عقل به لزوم احتیاط قرار می‌گیرد. هر نشانه‌ای به قدر نشانه بودن خود محترم است، نه کمتر و نه بیشتر؛ نشانه ظنی را نه می‌توان در جایگاه یقین نشاند و نه می‌توان آن را از حیث همه ابعاد، کالعدم دانست. 🔹 ششم دین در نشانه‌شناسی هستی دو نقش عمده ایفا می‌کند: اولاً به طور تفصیلی نظام دال و مدلولی هستی را به ما معرفی می‌کند و زبان کتاب هستی را به ما می‌آموزد. به عنوان نمونه در روایات متعددی، اموری به عنوان نشانه امور دیگر معرفی شده است. مثلاً در روایت است که کسی در زندگی آسیب بدنی و مالی نمی‌بیند، نشانه آن است که خدا به او توجهی ندارد. (کافی/2/256) ادامه در بخش دوم @dinrasaneh
📌 در ستایش آیه‌های ظنّی بر آن امر یقینی [یادداشتی درباره برنامه تلویزیونی «زندگی پس از زندگی»] [ بخش دوم ] (ادامه از بخش اول)...ثانیاً کلان‌روایت حاکم بر هستی را به ما معرفی می‌کند که هم معیار صدق و کذب خرده‌روایت‌ها و نشانه‌ها و هم زمینه و بستر تفسیر آنهاست. به عنوان نمونه در مورد آنچه از زبان تجربه‌گران در برنامه زندگی پس از زندگی می‌شنویم اولاً یکی از معیارهای صدق آن است که با روایت کلی دین از جهان پس از مرگ و نظام ارزشی اعمال خیر و شر سازگار باشد و ثانیاً در تفسیر و تعبیر آنچه تجربه‌گر در شهود خود دیده، کلان‌روایت‌های دین نقش محوری ایفا می‌کنند. تجربه‌گر ممکن است به دلیل محدودیت‌های وجودی و ذهنی خود، درک ناقصی از شهود خود داشته باشد و روایت بسیطی از آن ارائه نماید، مانند کسی از قواعد حاکم بر بازی فوتبال بی‌خبر است و می‌خواهد بازی فوتبالی را که تماشا کرده برای دیگری گزارش نماید. بنابراین علاوه بر «روایت خبری» او، وجود یک «روایت تحلیلی» از همان اتفاق که توسط نشانه‌شناس دینی خلق می‌شود، می‌تواند ابعاد دیگری از آن شهود را هویدا کند. 🔹 هفتم «زندگی پس از زندگی» به سراغ آیه‌های تکوینی گرانبهایی رفته که به علل مختلفی تاکنون توسط تجربه‌گرانش پنهان نگه داشته شده‌اند یا نهایتاً تعداد معدودی از آن مطلع بوده‌اند. این برنامه تلاش کرده تا این تکه‌آینه‌ها را از زیر خاک بیرون بکشد، کمی آنها را صیقل دهد و مخاطبان را پای سفره آنها بنشاند. نشانه‌هایی که هرچند هرکدام به تنهایی برای ما یقینی نیستند، اما ما را مهمان یکی از یقینی‌ترین حقائق هستی یعنی مرگ می‌کنند؛ حقیقتی آنقدر عظیم که حتی احتمال آن نیز انسان را تکان می‌دهد. فرهنگ حاکم بر یک جامعه نقش مهمی در مواجهه با نشانه‌های ظنی دارد. فرهنگ بسیطی که ظن را یا به یقین ملحق کند یا آن را کالعدم بپندارد، از نشستن بر سفره نشانه‌های ظنّی محروم می‌ماند؛ عده‌ای این نشانه‌ها را تکذیب می‌کنند و عده‌ای با ملحق کردن آنها به نشانه‌های یقینی، از آنها کلان‌روایت جدیدی می‌سازند که در نگاه آنها حتی معیار صدق و کذب کلان‌روایت دین قرار می‌گیرد. معتقدم فرهنگ امروز ما ظرفیت نشستن پای این سفره را دارد. شاید اگر در دهه‌های پیشین چنین برنامه‌ای ساخته می‌شد یا از تجربه‌گران قدّیس می‌ساختند و برای تبرّک لباس‌هایشان تکه‌تکه می‌شد یا آماج تهمت‌ها و تکذیب‌ها واقع می‌شدند. 🔹 هشتم «زندگی پس از زندگی» یک شروع است برای شنیدن روایت‌هایی که تاکنون نشنیده‌ایم، برای درک کردن بیشتر «المتجلی لخلقه بخلقه» و چشم باز کردن به تجلّی خدا در زندگی بندگانش. لزومی ندارد که تجربه‌گران شهودی غیرمتعارف داشته باشند تا به سراغ آنها برویم. هرکس در زندگی تجربه‌ای از مهربانی‌های خاص خدا دارد که معمولاً آنها را تا آخر عمر ناگفته باقی می‌گذارد. مردم کتابهای سیّاری هستند که معمولا ناخوانده باقی می‌مانند تا اینکه روزی در دل خاک آرام گیرند. این کتاب‌ها را دریابیم.. @dinrasaneh
📌 از توجه‌فروشی تا آدم‌فروشی [در باب رویای شفافیت مالی رسانه‌ها و رسانه‌ای‌ها] 🔹در انتهای مقالات علمی، تیتر به ظاهر کم‌اهمیتی با نام Funding وجود دارد که در آن ذکر می‌شود آیا این پژوهش با حمایت مالی نهاد یا سازمانی انجام گرفته یا خیر. برای ثبت مقاله نیز نویسنده باید فرم "تعارض منافع" را امضا کند و هرگونه حمایتی که از او شده را اظهار نماید. این سخت‌گیری برای چیست؟ آیا مخاطب نمی‌تواند صرفا با تکیه بر شواهد، مستندات و قرائن داخلی مقاله، اعتبار علمی آن را ارزیابی کند؟ قرائن خارجی (از جمله وابستگی‌های مالی نویسنده) متغیر مهمی است که می‌تواند شاخک‌های مخاطب را برای کشف فریب‌های احتمالی فعال کند. 🔹از ضرورت شفافیت مالی کمپین‌های انتخاباتی زیاد شنیده‌ایم. دو منطق اساسی از این ایده پشتیبانی می‌کند: ۱- منطق سیاسی (شفاف کردن رابطه قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی) که ایجاب می‌کند "درآمد" کمپین‌ها شفاف باشد. ۲- منطق رسانه‌ای (شفاف کردن رابطه قدرت اقتصادی و قدرت رسانه‌ای) که ایجاب می‌کند "هزینه‌" کمپین‌ها و پرداخت آنها به رسانه‌ها شفاف باشد. مخاطب حق دارد برای اعتبارسنجی پیام‌های انتخاباتی، به قرائن برون‌متنی همچون نام و وابستگی مالی نویسنده دسترسی داشته باشد. (به عنوان نمونه: در برخی رسانه‌های اجتماعی، فعالیت اکانت‌های با هویت مجهول در حیطه تبلیغات سیاسی مجاز نیست.) درج برچسب بر روی محتوای تبلیغات سیاسی و تمییز آن از محتوای تحلیلی، حق مخاطب است. مخاطب حق دارد بداند توییت‌های به ظاهر تحلیلی، سفارشی است یا خیر. بدون علم به متغیر کلیدی "نوع وابستگی مالی نویسنده"، ارزیابی و صحت‌سنجی پیام برای مخاطب عام، بسیار دشوار است. این مصلحت عمومی می‌تواند مستند اخلاقی-حقوقی الزام تنظیم‌گر حاکمیتی (یا خودتنظیم‌گری پلتفرم‌ها) در این زمینه قرار گیرد. از دیگر سو، می‌توان تولید پیام سفارشی در ظاهری تحلیلی را نوعی کذب و فریب دانست و از این منظر، استدلالی دیگر بر الزام شفافیت مالی تبلیغات سیاسی در رسانه‌ها اقامه کرد. 🔹یکی از ویژگی‌های اختصاصی سازمان‌های رسانه‌ای، بازار دوگانه (و با ظهور بیگ‌دیتا: سه‌گانه) این سازمان‌هاست؛ از یک سو به مخاطبان خود محتوا عرضه می‌کنند و از سوی دیگر، "توجه" مخاطبان را به آگهی‌دهندگان می‌فروشند. تا آنجا که ماهیت این بازار دوگانه شفاف است، چالش اخلاقی به وجود نمی‌آید؛ مخاطب از مطالب رسانه استفاده می‌کند و در کنارش "توجه خود به آگهی‌ها" را می‌فروشد. مساله آنجا پدید می‌آید که مرزهای بازار مبهم شود و رسانه بخواهند "توجه"‌های دیگر مخاطب (که با اعتماد معصومانه او همراه است) را هم بفروشد، بدون اینکه مخاطب به این توجه‌فروشی مضاعف آگاه باشد. مساله آنجا پدید می‌آید که رسانه و رسانه‌ای‌ها به اسم روزنامه‌نگاری، رپورتاژ آگهی برای افراد، سازمانها و نهادها تولید کنند. در فضای مطبوعات برخی کشورها این الزام وجود دارد که اگر روزنامه برای انتشار مطلبی پول دریافت کند، در ابتدای آن مطلب باید این نکته را به مخاطبان اعلام نماید. همچنین روزنامه موظف است حمایت‌های مالی کلی از خود را نیز به طور شفاف اعلام کند. 🔹شفافیت مالی همانطور که برای اهالی سیاست ضروری است، برای اهالی رسانه (رهبران افکار) نیز ضرورت دارد. همانطور که با رای یک نماینده مجلس سرنوشت یک کشور عوض می‌شود، با یادداشت یک روزنامه‌نگار نیز همین اتفاق می‌افتد. مخاطب حق دارد علاوه بر "چه می‌گوید؟" به حوزه "چرا می‌گوید؟" نویسنده نیز دسترسی داشته باشد. و نویسنده لااقل موظف است که در مورد "چرا می‌گوید؟" خود، دروغ -ولو به دلالت التزامی- نگوید. اگر به منطقی که پشتوانه این استدلال است، توجه کنیم، علاوه بر شفافیت مالی، شفافیت در حیطه وابستگی‌های شغلی-سازمانی و حتی وابستگی‌های خانوادگی نیز لازم است. 🔹در روزهای منتهی به انتخابات که اکانت‌فروشی و واگذاری اکانت‌ در توییتر رونق داشت، کسی نوشته بود: "شما اکانت خود را نمی‌فروشید، شما مخاطبان خود را می‌فروشید." همه حرف همین است. توجه‌فروشی بدون رضایت مخاطب، فقط سرقت "توجه" از او نیست، بلکه فروختن ذهن او و نوعی آدم‌فروشی است. 🔹شفافیت -حتی در بدیهی‌ترین و قابل‌فهم‌ترین حوزه‌هایش- به چیزی شبیه رویا تبدیل شده است. همان انگیزه‌هایی که در حیطه اقتصاد و سیاست، مانع شفافیت می‌شوند در حیطه رسانه نیز وجود دارند. به بیان دیگر، همان روابط غیرشفاف اقتصادی و سیاسی در حیطه رسانه نیز منعکس شده‌اند. شفافیت رسانه‌ای یعنی برملا شدن همه روابط اقتصادی و غیراقتصادی پشت پرده. رسانه از اقتصاد و سیاست مطالبه شفافیت می‌کند، اما خود به آن تن می‌دهد؟ آیا رسانه حاضر است نوک پیکان مطالبه شفافیت را به سمت خود بگیرد و اقدام به اصلاح اساسی خود کند؟ پرسش‌هایی که پاسخ آسانی برایشان وجود ندارد. @dinrasaneh
لسان قوم، نماهنگ دهه‌هشتادیا و سینه‌زنی دهه‌نودی‌ها 🖋علیرضا قربانی [بخش اول] 🔹مدتی بعد از انتشار نماهنگ دهه‌هشتادیا، دوستی کلیپ دل‌ربای سینه‌زنی این کودک (یا نوجوان) را فرستاده بود و نوشته بود: "کلیپ دهه‌نودی‌ها را هم دیدید؟" و این بهانه‌ای شد برای نوشتن این متن درباره یک دغدغه قدیمی. 🔹"و هیچ فرستاده‌ای را نفرستادیم مگر به لسان قوم او" (ابراهیم/۴) زبان قوم را چگونه معنا می‌کنید؟ پرسشم را دو نیم می‌کنم: 🔹"زبان" را چگونه معنا می‌کنید؟ زبان یک سیستم نشانه‌ای بسیار پیچیده (مرکب از دال‌ها و مدلول‌ها) با سطوح دلالت مختلف است. هر واژه علاوه بر هندسه معنایی دقیقی که در لایه دلالت‌های مرتبه اول دارد، در لایه دلالت‌های مرتبه دوم (دلالت‌های فرهنگی) نیز حال و هوای احساسی-شناختی مختص به خود را داراست. در یادداشت‌های مختلفی همچون "پیوستی برای اصلحک الله" و "فرهنگ جامعه؛ دریچه اجتناب‌ناپذیر فهم دین" از این دلالت‌ها صحبت کردیم؛ "سردار" برای ما در سطح اول دلالت احتمالا معادل "ژنرال" برای غربی‌هاست ولی در سطح دلالت فرهنگی، این دو واژه دو حس کاملا متفاوت را در مخاطب ایرانی و غربی برمی‌انگیزند. سطح اول از دلالت، فقط نوک کوه یخ زبان است؛ اصل ماجرای گفتگو و اقناع در سطح دوم زبان رقم می‌خورد. 🔹"قوم" را چگونه معنا می‌کنید؟ آیا خرده‌فرهنگ‌ها، نسل‌ها، قومیت‌ها، و صدها برش دیگری که درون یک جامعه و فرهنگ زندگی می‌کنند و زبان و فرهنگ خاص خود را نیز دارند، برای خودشان "قوم" هستند؟ و رسول به زبان آنها نیز صحبت می‌کند یا فقط با زبان "کل آن فرهنگ"، "کل آن فرهنگ" را مخاطب قرار می‌دهد؟ دقیق‌تر بگویم؛ "زبان" و "قوم" عمیقا به هم پیوسته‌اند. اگر با فردی که با خرده‌فرهنگ الف درون فرهنگ ب زندگی می‌کند، فقط به زبان فرهنگ ب صحبت کردید، تنها بخشی از وجودش را مخاطب قرار داده‌اید و با حیث وجودی دیگر او (یعنی: حیث تعلقش به خرده‌فرهنگ الف) گفتگو نکرده‌اید. هر انسانی متعلق به صدها قوم است؛ به زبان هرکدام که صحبت کنید، آن بخش از او را مخاطب قرار داده‌اید. 🔹تا به اینجا فرض کنید که نتیجه گرفتیم باید با زبان قوم دهه‌هشتادی‌ها با آنها گفتگو کنیم. پرسش دوم این است که "چگونه؟". چگونه می‌توانیم یک نظام دلالت را به نظام دلالت دیگر ترجمه کنیم. فرض کنید می‌دانیم دقیقا می‌خواهیم چه "معنا"یی را به مخاطب منتقل کنیم، پس پرسش این است که باید از چه نمادهایی (اعم از واژه و تصویر و غیره) استفاده کنیم؟ برای طراحی نمادها، باید نقشه دقیقی از دلالت‌ها (خصوصا دلالت‌های مرتبه دوم) در زبان مخاطب داشت. بهتر است فرض کنیم هیچ چیز از زبان او نمی‌دانیم، تا اسیر تشابه‌های فریبنده نشویم. مثلا همین لفظ "جذاب" که در نماهنگ دهه هشتادیا استفاده شده، احتمالا برای آن نوجوان دهه هشتادی معنایی کاملا متفاوت از معنایش برای من دارد. فرض کنید آن معنایی که می‌خواهم به مخاطب منتقل کنم، بیان رابطه عاطفی عمیق او با سیدالشهداء ع است که رنگ و بوی عشق پسر به پدر را دارد. (جمع بین بزرگی و مهربانی، مظهر صفت الهی "یا من علا فی دنوّه و یا من دنا فی علوّه") برای انتقال این معنا، کدام نماد در زبان مخاطب رساتر است؟ مثلا از روش تمایز معنایی آزگود یا روشهای‌ کیفی مثل مصاحبه عمیق و گروه کانونی استفاده کنم و ببینم این واژه "جذاب" چقدر با آن "معنا" تناسب دارد؟ و آیا واژه و نماد بهتری یافت می‌شود که این معنا را برساند یا خیر. 🔹معتقدم "طراحی پیام" به صورت دقیق و عمیق انجام نمی‌گیرد. طراحی پیام دو بُعد دارد: طراحی آن معنایی که باید منتقل شود و طراحی نمادی که در زبان مخاطب، حامل این معناست. نه اولی عالمانه و موشکافانه انجام می‌شود و نه دومی. طراحی پیام در این موارد به ترکیبی از تخصص دینی، تخصص ارتباطاتی و تخصص هنری نیاز دارد که در قالب کار تیمی افرادی با نگاه بینارشته‌ای محقق می‌شود. 🔹زبان‌ها در تحمل بار معانی، ظرفیت‌های یکسانی ندارند. نمی‌شود برای برخی معانی لطیف و عمیق در برخی زبان‌ها معادلی یافت. بنابراین زبان قوم، مبدا تخاطب و گفتگوست و نه لزوما مقصد آن. از تجربه شخصی‌ام بگویم؛ آن ادب خاصی که در آن چند مجلس روضه‌ قدیمی تهران (مثل حسینیه اربابی، خانه سیدها و حسینیه سادات اخوی) تجربه کردم، کمتر در جای دیگری دیده‌ام. آن ادب را نمی‌شود به زبان دیگری ترجمه کرد. باید بروی و در فرهنگ آن مجالس زندگی کنی و آن نظام دلالت را تجربه کنی، تا به آن معانی دست یابی. حرف را باید به زبان مخاطب زد، ولی با این دورنما که زبان مخاطب را هم ارتقاء داد. [ادامه در بخش دوم] @dinrasaneh
لسان قوم، نماهنگ دهه‌هشتادیا و سینه‌زنی دهه‌نودی‌ها 🖋علیرضا قربانی [بخش دوم] ادامه از بخش اول: قضاوت دقیقی ندارم که نماهنگ دهه هشتادیا موفق بوده یا نه. تمرکزم هم فعلا روی متن شعر است و نه نمادهای بصری و خود ویدئو. نمی‌توانیم بدون کار پژوهشی عمیق، در مورد زبانی که آن را نزیسته‌ایم، اظهارنظر کنیم؛ "کی به اندازه‌ی تو اینقده جذابه" برای من یک معنا دارد و برای آن نوجوان، معنایی دیگر. ۲۰ سال اختلاف سنی من با او سبب می‌شود که فرض کنم ما از زبان هم چیزی نمی‌دانیم. البته حدسم این است که طراحی پیام، دقیق نیست، اما این فقط یک حدس است برای شروع پژوهش. اما حدسم در مورد سینه‌زنی عزیز دهه‌نودی، برعکس است. حدسم این است که شعر و اجرا، دقیق طراحی شده که این شوریدگی و ارادت دلنشین و شیرین را در این کودک (یا نوجوان) رقم زده است. شاید "هیچ‌کی مثل تو نیست، دوستت دارم" این مداحی از "کی به اندازه تو اینقده جذابه" نماهنگ دهه‌هشتادیا در ترکیب کردن و جمع بین دلدادگی و ادب، دقیق‌تر باشد. حدسم این است، نمی‌دانم.. @dinrasaneh
📌 در باب اهمیت این توییت به ظاهر کم‌اهمیت 🖋علیرضا قربانی 🔹از بین روسایی که تاکنون صداوسیما به خود دیده، پیمان جبلی تنها مدیری است که پیشینه آموزشی و پژوهشی مرتبط با رسانه دارد. اشاره توییت مذکور (که صاحبش را نمی‌شناسم) به همین نکته است. مک‌کوایل اندیشمند معروفی در حوزه ارتباطات و رسانه است که هر دانشجوی کارشناسی ارتباطات و رسانه حتما با نام او آشناست. اما چرا پیشینه تحصیلی داشتن در زمینه رسانه مهم است، خصوصا برای کسی که در حیطه مدیریت و سیاستگذاری رسانه مسئولیت دارد. دانستن یا ندانستن اسم مک‌کوایل اساساً چه اهمیتی دارد؟ با مثالی در زمینه کاربست برخی نظریات رسانه در زمینه سیاستگذاری رسانه، به این پرسش پاسخ خواهیم داد. 🔹اینکه کسی اسم مک‌کوایل به گوشش خورده یا نه، فی‌نفسه اصلاً مهم نیست؛ اسم‌ها اساساً "هیچ" اهمیتی ندارند. اما اگر کسی این اسم را نشنیده، احتمالا "به لحاظ دانشی" از نظریات هنجاری رسانه‌ها بی‌خبر است و بنابراین احتمالا "به لحاظ کنشی" نیز، کنش شلخته و درهمی دارد. این را هم بگویم که ادعای تولید و داشتن نظریه بومی و اسلامی، بدون فهم حداقلی از سنت دانشی موجود، معمولاً ادعایی گزاف است. این را به عنوان کسی عرض می‌کنم که دغدغه تولید نظریه اسلامی در این زمینه را دارم و از فضای کارهای انجام‌شده تا حدی مطلعم. ما قرار نیست تابع غرب باشیم و باید نظریه‌های خود را تولید کنیم، اما در مسیر تولید، لااقل باید در حد دو صفحه از کارهای موجود هم مطلع باشیم. 🔹نظریات هنجاری (بر خلاف نظریات اثباتی و تفسیری که به دنبال "هست‌‌ها و نیست‌ها" و توصیف هستند) به دنبال "باید‌ها و نبایدها" و تجویزند. نظریه هنجاری رسانه به ما می‌گوید که "چه باید کرد" و رسانه‌ها چه باید کنند. این مهم‌ترین سوالی است که شیوه حکمرانی و سیاستگذاری رسانه‌ها را تعیین می‌کند؛ تفاوت نظام حکمرانی رسانه‌ای اروپا، آمریکا، چین و... دقیقا در همین نقطه رقم می‌خورد. تمام ابزارهای سخت و نرم سیاستی، تمام ساختار حقوقی و نهادی و همه آنچه نظام حکمرانی رسانه‌ای را تشکیل می‌دهد، در پاسخ به همین سوال شکل می‌گیرند. نداشتن نظریه هنجاری یعنی تلفیق کورکورانه چند نظریه متضاد و در نتیجه، طراحی ساختارهای حقوقی و نهادی متشتت، متعارض و با سرانجامی نامعلوم. 🔹یکی از علل شلختگی و پا در هوا بودن نظام حکمرانی رسانه‌ای ما دقیقاً همین است؛ نداشتن نظریه هنجاری مشخص و معین و به جای آن: مشتی کلی‌گویی که تلفیقی است از چند نظریه کاملا متعارض. مثالهایش را در لوایح دولت، طرح‌های مجلس، سیاست‌های صداوسیما و غیره، فراوان می‌توان یافت. فوکویاما و گروتو در مقاله‌ای که اخیراً در سال ۲۰۲۰ منتشر شده، ایده جالبی را طرح کرده‌اند. آنها معتقدند چهارچوب هنجاری حکمرانی فضای مجازی در هر کشور تا حد زیادی منبعث از چهارچوب هنجاری حاکم بر حکمرانی رسانه‌های سنتی (مانند مطبوعات و تلویزیون) در کشورهاست. 🔹به همین علت، کشورهایی که الگوی دیرپا، منسجم و شفافی در زمینه سیاستگذاری رسانه‌های سنتی داشته‌اند، توانسته‌اند گفتمان منسجمی در زمینه حکمرانی فضای مجازی شکل دهند و تنظیم‌گری خوبی را در این زمینه رقم بزنند. بنابراین چهارچوب هنجاری سیاستگذاری رسانه‌های سنتی، سنگ‌بنایی مهم برای چهارچوب هنجاری حکمرانی فضای مجازی است. 🔹اگر احتمالا اسم مک‌کوایل به گوش بسیاری از مدیران صداوسیما و عمده سیاستگذاران رسانه کشورمان نخورده، احتمالا یعنی الگوی هنجاری خاصی در زمینه سیاستگذاری رسانه‌های سنتی‌مان نداشته‌ایم و این یعنی: احتمالا در حکمرانی فضای مجازی هم به این زودی‌ها به گفتمان روشن و منسجمی نخواهیم رسید! پ.ن: دغدغه این یادداشت، انتخاب آقای جبلی و تحلیل کارنامه، برنامه و عملکرد ایشان‌ (و یا سایر مدیران صداوسیما) نیست و اساساً اطلاعات کافی و دغدغه‌ای در این زمینه ندارم.  @dinrasaneh
📌 در نقد ایده موقتی‌شدن خانواده 🖋علیرضا قربانی 🔹اخلاقی نبودن ازدواج، تعهد بلندمدت زناشویی و فرزندآوری، پروژه فکری است که از حدود یک دهه پیش توسط مصطفی ملکیان و برخی دیگر از روشنفکران وطنی دنبال شده و به حوزه عمومی و حتی ادبیات کف جامعه نیز راه پیدا کرده است. ملکیان علاوه بر تلاش نظری، به تجویز عملی هم اقدام کرده و مدلی موقت و قابل تمدید را پیشنهاد نموده است. در طول این سالها، نقدهای بسیار خوب، دقیق و متنوعی بر مبانی فکری این پروژه نگاشته شده که از قضا برخی از آنها از سوی روشنفکران غیر اسلام‌گرا و خارج از گفتمان رسمی جمهوری اسلامی مطرح شده است. نقدهایی نیز به ذهن حقیر می‌رسید که انگیزه و توفیق قلمی کردنش تاکنون حاصل نشده بود. 🔹اخیراً چند یادداشت از یکی از عزیزان در دفاع از آن رویکرد دیدم که انگیزه‌ای شد برای نوشتن آن مطالب. یکی از محوری‌ترین استدلال‌های موافقان این رویکرد، این است: «بشر امروز عمیقاً به رابطه موقت و باکیفیت تمایل دارد. ساختارهای اجتماعی باید متناسب با این میل، بازطراحی شوند. این فرآیند در نهایت اجتناب‌ناپذیر است و تأخیر در پذیرفتن آن، آورده‌ای جز تحمیل رنج بیشتر به بشر ندارد.» در یادداشت حاضر، صرفاً بر همین موضوع تمرکز نموده و به نقد آن خواهم پرداخت؛ برخی نقدها از منظر یک طلبه با نگاه درون‌دینی و برخی دیگر، از منظر یک پژوهشگر علوم اجتماعی با نگاه برون‌دینی است. 1⃣ در فضای پژوهشی علوم اجتماعی، ارتباط مفهوم (concept) با واقع معمولاً مسأله‌مند نیست، اما ارتباط سازه مفهومی (construct) با واقع، به دلیل ذات ذهنی آن، مسأله‌مند است. سازه‌های مفهومی با تعریف ابعاد و شاخص‌ها (به لحاظ مفهومی) و سنجه‌ها (به لحاظ عملیاتی) قابل گفتگو می‌شوند. «رابطه با کیفیت» چیست؟ هم رابطه و هم کیفیت سازه‌های مفهومی به شدت مسأله‌مندی هستند که این بحث مهم بر پایه آنها بنا شده است. سازه «کیفیت رابطه» را می‌توان به دهها صورت، تعریف کرد؛ محقق الف (و مخاطب الف پریم) ممکن است آن را به صورت ترکیبی از «لذت روانی»، «حس اعتماد»، «لذت جنسی» با ضریب وزنی خاص برای هر بُعد، تعریف/فهم کند و محقق ب به صورتی کاملاً متفاوت. 🔹توجه کنیم که این اشکال، صرفاً یک اشکال متدولوژیک روتین در جلسه دفاع یک پایان‌نامه نیست؛ با عمیق‌ترین مفاهیم انسانی نمی‌شود با نگاهی به شدت مسامحه‌گرانه برخورد کرد و خانه بر آب ساخت. بر این اساس، حتی برخی صورت‌بندی‌ها ممکن است به لحاظ مفهومی یا مصداقی، پارادوکیسکال (و در برخی موارد توتولوژیکال) باشد. چرا؟ فرض کنیم اساساً برای محقق/مخاطب الف، یکی از مهم‌ترین ابعاد مفهومی کیفیت رابطه (یا یکی از مهم‌ترین علل ایجاد کننده آن در عالم مصداق)، دوام آن باشد. با این تعریف، عبارت «رابطه با کیفیت و کوتا‌مدت» در مقام مفهوم یا مصداق، مانند مفهوم متناقض «مثلث چهارضلعی» خواهد بود. 2⃣ روش‌های تحقیق کمّی و کیفی علوم اجتماعی در یک نقطه تلخ مشترکند؛ هرگاه از بُعدی به حقیقت نزدیک می‌شوند، از بُعد دیگر به دوری از آن مبتلا می‌گردند. مثلاً در روش‌های کیفی همچون مصاحبه عمیق و گروه کانونی، در حالی‌که از ورود به لایه‌های عمیق ذهنی مخاطب خشنودی، با این واقعیت تلخ مواجه هستی که تنها در مورد تعداد معدودی از افراد یک مکان و زمان، به این لایه‌ها دست یافته‌ای. یا روش‌های کمّی، هرچند فراگیر هستند، اما توان نفوذ به عمق مخاطب را ندارند و سطحی‌ترند. روش‌های ترکیبی، روش‌های نوین مبتنی بر داده و غیره نیز این محدودیت‌ها را دارند. «بشر امروز عمیقاً به رابطه موقت و باکیفیت تمایل دارد.» اساساً آیا می‌توان ادعایی با این وسعت کمّی و عمق کیفی، را اثبات کرد؟ باز هم می‌گویم که نمی‌خواهم اشکالی از سنخ اشکالات کلی استاد داور در جلسه دفاع را مطرح کنم؛ سخنم این است که آیا در اعماق ذهن خودتان واقعاً به چنین گزاره‌ای رسیده‌اید و واقعاً می‌توانید آن را تصدیق کنید؟ این تنوع از انسان‌، فرهنگ، علائق و.. را می‌شود اینگونه به چنین گزاره مطلقی تقلیل داد؟ 🔹یکی از شگفت‌انگیزترین آیات اجتماعی قرآن به گمانم این آیه است:«روزى را كه خدا پيامبران را گرد می‌آورد؛ پس میفرمايد:«چه پاسخى به شما داده شد؟» میگويند:«ما را هيچ دانشی نیست. تویی كه داناى رازهاى نهانى‏» (مائده، 109) رسولان با همه عظمتی که دارند به خداوند عرض می‌کنند که پاسخ جامعه به دعوت آنان، در محدوده ظاهر (ظاهر برای رسول، نه ظاهر برای مردم عادی!) نیست، علم غیب می‌خواهد. (توجه کنیم که «جواب» طبعاً امری ابراز شده است، پس چگونه می‌تواند نهان و از سنخ غیب باشد؟) شاید اساساً کل امر اجتماعی چنین باشد، امری به ظاهر آشکار و به شدت نهان! 3⃣ انسان امروز ترکیبی از خواسته‌های متناقض است؛ هم فضای خانه مادربزرگ و وابستگی عمیق زن و مرد سنتی برایش جذاب است، هم رهایی از تعهد و حس آزادی در زیست عاطفی مدرن را می‌طلبد. در بُعد اجتماعی، هم حس نوس
تالژیکی نسبت به ارتباط محدود، عمیق و ارگانیگ گمین‌شافت (اجتماع: community) و زندگی روستایی‌طور دارد و هم ارتباط گسترده، سطحی، سنجیده و مبتنی بر عقلانیت گزل‌شافت (جامعه: society) در شهر مدرن برایش جذاب است. در روابط عاطفی هم می‌خواهد با طرف مقابل به عمیق‌ترین لایه‌ها برود و هم از تعهد به دور باشد، هم عمق رابطه پدر و مادر سنتی‌اش را بازتولید کند و هم همزمان، فردیت و تعهدگریزی انسان مدرن را تجربه کند. انسان امروز عمیقاً و به شکل افراطی متناقض‌خواه است و همین ریشه رنج عمیق اوست؛ 🔹در تعهدگریزی تا وان‌نایت‌استند (که پدیده‌ای صرفاً جنسی نیست) پیش می‌رود و در تعهدخواهی، می‌خواهد از اجداد سنتی‌اش هم پیشی بگیرد. انسان امروز در حال گذار از سنت به مدرنیته نیست، بلکه انسان امروز و فردا و فرداها، همواره در جنگ درونی بین سنت و مدرنیته است. تقلیل این وجود متناقض به بخشی از خواسته‌هایش (و صرفاً مدرن دانستن او) نه تنها مشکل را حل نخواهد کرد که عمیقاً آن را تشدید خواهد کرد. انسان مدرن هم خدا را می‌خواهد (در اوج آن) و هم خرما را (در اوج آن). وجوه جمع ساده‌اندیشانه‌ای مانند آنچه ملکیان در قالب قرارداد قابل تمدید پیشنهاد می‌کند، به جای آنکه مزایای دو ساحت سنتی و مدرن را در خود جمع کند، مستجمع معایب آن است. 🔹 این وجه جمع خیالی هم طراوت زیست سنتی (مبتنی بر «تا ابد با هم هستیم») را از آن می‌گیرد و هم لذت آزادی زیست مدرن (مبتنی بر «هیچکدام در قید و بند دیگری نیستیم») را از بین می‌برد؛ یک «گمین‌شافت-گزل‌شافت» تخیلی که خواسته دو اقتضاء متضاد را در خود جمع کند و عملاً هر دو را از دست داده است. به تعبیر دیگر، نزاع بیش از آنکه بین «انسان» و «ساخت اجتماعی موجود» باشد، بین «امیال متناقض درون یک انسان» است. چنین نیست که انسان چیزی می‌خواهد و ساختار اجتماعی آن را ارضا نمی‌کند، بلکه اساساً انسان چیزی متناقض می‌خواهد، دو مبدأ میل متضاد دارد که درون او را به آشوب کشیده‌اند؛ تضاد در درون انسان است و باید همانجا آن را حل کرد، دل باید یک‌دله شود. نزاع درونی را نمی‌شود با راه‌حل بیرونی حل کرد. 4⃣ یکی از پایه‌های استدلال مذکور آن است که «قرارداد اجتماعی باید با میل بشر سازگار باشد وگرنه محکوم است به نابودی». و پایه دیگر آن، این است که «بشر امروزی موجودی سیّال با امیال سیّال است، یا به تعبیر زیگمونت باومن، عشق سیال.» و در نهایت، اما یک تجویز مشخص ثابت پیشنهاد می‌شود: قرارداد عاطفی دارای مدت و شروط. این مقدمات و نتیجه با یکدیگر ناسازگار نیستند؟ لازمه پذیرش سیّالیت، تجویز نکردن است. وقتی قرار است به ساز این بشر دمدمی‌مزاجی که ترسیم می‌کنید، برقصیم و او هر لحظه آهنگ دیگری می‌کند، تجویز ثابت چه معنایی دارد؟ امروز، نقطه تعادل «لذت‌خواهی-تعهد‌خواهی» به سمت تعهد میل دارد و فردا به سمت لذت و پس‌فردا در نقطه‌ای دیگر. وقتی استدلال بر مدار «سیالیت میل» می‌چرخد، تجویز ثابت و غیر سیّال برای ارضاء این میل چه معنا دارد. نگاه یک دست داشتن به بشر و فروکاستن همه این تنوع به یک صورت استاندارد به نام «بشر امروز»، نیز خطای راهبردی دیگری است که در این پروژه فکری وجود دارد. 5⃣ خانواده یک سیستم است و با ده‌ها سیستم و ساختار دیگر اجتماعی و معنایی پیوند دارد. ویژگی اصلی سیستم‌ها در این است که با تغییر نقش و معنای یک عنصر، نقش و معنای تمام عناصر دیگر (و تمام سیستم‌های مرتبط دیگر) تغییر خواهد کرد. تغییر الگوی زیست عاطفی و جنسی زن و مرد، معنای مادری، پدری، فرزندی و همه نقش‌های مرتبط را تغییر خواهد داد. «همسر» در قرارداد موقت، همان «مادر» در قرارداد دائمی دیروز نیست. 🔹تغییر معنای «مادر»، ده‌ها و صدها سیستم اجتماعی و صدها نظام معنایی دیگر که بر پایه استعاره بنیادین «مادر» بنا شده‌اند را نیز تغییر خواهد داد. در یادداشت‌های مختلفی (از جمله «فرهنگ جامعه؛ دریچه اجتناب‌ناپذیر فهم دین») توضیح داده‌ام که نظام مفاهیم «خانواده» (خصوصا دلالت‌های مرتبه دوم آن) به مثابه «فرهنگ لغت» دین است؛ محبت عمیق خداوند، رسول و امام به مومن، با استعاره پدر و مادر بیان شده است. چنانکه در آنجا توضیح داده شد، دلالت‌های مرتبه دوم جز با زیستن در یک نظام معنایی برای انسان حاصل نمی‌شود. بنابراین تغییر نظام خانواده و موقتی کردن آن، کل نظام فهم بشر را دگرگون خواهد کرد و اساساً دیگر زبانی برای بیان حرف‌های اصلی دین باقی نخواهد ماند. خود را در چند صد سال بعد فرض کنید که جوامعی با الگوی پیشنهادی ملکیان تأسیس شده باشد. وقتی نسل مادر به معنای سنتی‌اش منقرض شود، محبت خدا را به چه استعاره‌ای به مردم خواهید آموخت؟ در یادداشت «تلویزیون، تصور از والدین و تصور از خدا در کودکان» به پژوهش‌های متعددی اشاره شد که نشان می‌دهد تصویر ذهنی کودکان و حتی جوانان از والدین خود، همبستگی معناداری با تصویر ذهنی آنان از خدا دارد. خانواده موقت،
یعنی مرگ مفاهیم عمیق خانواده دائم و مرگ خدا در ذهن انسان. 6⃣ «بشر میلی دارد و ساختار اجتماعی و حتی دین، باید طوعاً و مختارانه در خدمت و سازگاری با آن میل قرار گیرند وگرنه کرهاً و جبراً در نهایت چنین خواهد شد.» پیشنهاد استفاده از ظرفیت‌هایی همچون متعه در فقه شیعه و ازدواج مسیار در فقه اهل سنت، بر اساس همین چهارچوب فکری است. دین می‌خواهد سیستم نیازها و مبدأ میل بشر را دگرگون و متعالی کند، دین نیامده تا به هر ساز بشر برقصد. سفارشی کردن و کاستومایز کردن دین، مساوی است با مرگ آن. ازدواج دائم و موقت در نظام آموزه‌های دینی، نسبتی با یکدیگر دارند که فارغ از میل و خواسته بشر است. اگر در هندسه آموزه‌های دینی، ازدواج دائم اصل است و ازدواج موقت در حاشیه آن قرار گرفته، تغییر دادن آن با عناوینی همچون «استفاده از ظرفیت...»، چیزی جز ردّ عملی آن هندسه نیست. 7⃣ آزمایشگاه نظریه در علوم اجتماعی کجاست؟ تاریخ. تاریخی به وسعت قرن‌ها لازم است تا بتوان صحت و سقم ایده‌های تجویزی در علوم اجتماعی را ارزیابی کرد. چند قرن فرصت لازم است تا نظام خانوادگی مبتنی بر پیوند موقت یا ترکیبی از پیوند موقت و دائم به طور کامل مستقر شود و لااقل بخشی از پیامدهای فردی و اجتماعی خود را نشان دهد، تا بتوان آن را با نظام موجود قیاس کرد. کارایی و اثربخشی سیستم‌ها جز در مقایسه با یکدیگر قابل قیاس نیست. فرض کنیم انسان امروز از زندگی امروزش راضی نیست و فرض کنیم که این عدم رضایت، نه از خواسته‌های متناقض او، که از ساخت اجتماعی نامتناسب با امیالش ناشی می‌شود. تغییر ساخت اجتماعی وقتی معقول است که ساخت بعدی، رضایت بیشتری برایش رقم بزند. جز با چند قرن تجربه می‌توان این نظریه را آزمود؟ نظریه‌های ظاهراً پیشتازانه اندیشمندان چپ در نقد سرمایه‌داری و فجایعی که حکومت‌های کمونیستی مبتنی بر آن نظریات توصیفی و هنجاری به بار آورد، پیش چشم ماست. انسان و ساخت وجودی فردی و اجتماعی او، عمیق‌تر و پیچیده‌تر از آن است که بتوان با مُشتی داده و یافتن همبستگی بین آنها و استقراء و استدلال‌، برایش تجویز تمدنی کرد. امروز دیگر از آن صلابت پوشالین و لباس عینی ساینس، خبری نیست. تطوّر تاریخی که در فلسفه علم و روش تحقیق رخ داده نمایانگر آن است که دیگر خبری از آن غرور سابق و ادعای همه‌چیزفهمی نیست؛ هم در جهان دانش اجتماعی، ادعاها محدودتر شده و هم در ساحت کنش، اندیشمندان بسیار محتاط‌تر از قبل شده‌اند. ماییم و یک تجربه زیسته از قرن‌ها آزمون و خطاها. تاریخ نشان می‌دهد که نه پیچیدگی میل بشر را درست می‌فهمیم و نه تجویز درستی برایش بلدیم. و مع‌الاسف دین را هم می‌خواهیم به ساز همین امر مبهم برقصانیم، که در نهایت هم معلوم نیست خواسته و میلش تأمین شود. @dinrasaneh