📌امتداد مکتوب یا مصوّر انسان؟
[کاوشی در خطایی راهبردی نسبت به توییتر و اینستاگرام]
بسیاری از سیاستهای اشتباه رسانهای مولود درک نادرست از رسانه است. تصمیم حاکمیتی در قبال دو پلتفرم متنمحور توییتر و عکسمحور اینستاگرام که به فیلتر کردن اولی و رها کردن دومی انجامید، مثال خوبی برای این مطلب است. در این نوشتار با استفاده از نظریات رسانه، این تصمیم حاکمیتی را واکاوی خواهیم نمود.
◀️ اول: رسانه خودش پیام است
"خودِ رسانه پیام است." جمله معروفی از مکلوهان در کتاب "برای درک رسانهها" است، برای توضیح این مطلب که فُرم رسانه در شکلدهی به محتوای پیام بسیار موثر است. او رسانهها را به دو نوع سرد و گرم تقسیم نمود. رسانههای گرم رسانههایی هستند که متمرکز بر یک حس میباشند. به عنوان مثال رادیو رسانهای گرم است، چون متمرکز بر حس شنوایی است، برخلاف تلویزیون که توانش را بین دو حس بینایی و شنوایی تقسیم میکند. رسانههای سرد، با درگیر کردن تمام حواس، مخاطب را به انفعال بیشتری میکشانند، اما رسانههای گرم (همچون کتاب و رادیو) ذهن را به مشارکت فعال سوق میدهند و به همین جهت برای انتقال معانی عمیق و انتزاعی مناسبترند. مکلوهان در مقاله "رادیو، این طبل قبیلهای" ادعا میکند رونق تفکر آدولف هیتلر مدیون عصر رادیو است و اساسا مفاهیم انتزاعی قدرتمندی همچون "ملت" تنها از طریق رادیو امکان فراگیری گسترده و عمیق دارد. تلویزیون قتلگاه شکوه کلمات است.
◀️ دوم: رسانه چیست؟ امتداد انسان!
انسان از لباس فقط توقع پوشش ندارد، بلکه به وسیله آن به دنبال تحقّق بیشتر خود است. لباس میتواند به صدها شکل مختلف، خویشتنِ من را جلوهگر کند و توسعهی وجود من باشد، به تعبیر دیگر: لباس، پوست توسعهیافتهی من است.
رسانه امری خارج از من نیست، بخشی از وجود من، تحقق من و بسط وجودی من است. چنانکه به وسیله لباس، پوست خود را توسعه میدهم، به وسیله رادیو گوشم را توسعه میدهم و به وسیله تلویزیون گوش و چشمم را. بنابراین مکلوهان رسانه را امتداد انسان میداند.
انواع جدیدتر رسانه (یعنی شبکههای اجتماعی) امتداد کدام بخش از وجود انسان هستند؟ شاید امتداد سیستم عصبی انسان، که سبب میشوند من در تکتک انسانهای عالم حضور فعال داشته باشم، از آنها حس بگیرم و به آنها حس بدهم؛ انسان بسطیافته در همهی انسانها.
◀️ سوم: تحقق مکتوب یا مصوّر خود؟
نتیجه این دو گزاره که "رسانه امتداد انسان است" و "نوع رسانه بر پیام موثر است" آن است که انتخاب نوع رسانه، نوع تحقق انسان را شکل خواهد داد.
انسانی که از قاب فاخر کلمات میشنود و میگوید، و امتداد خود را در کلمات شکل میدهد، متفاوت با انسانی خواهد بود که از قاب عکس میشنود و میگوید و خودش را به شکل مصوّر محقق میکند.
اما کدامیک از این دو نوع رسانه عالیتر و نزدیکتر به عالم معناست؟ قطعا کلمات. حتی تصویر وقتی عمق پیدا میکند که با کلمات روایت شود. و چه استدلالی بالاتر از اینکه خدای عزوجل تکوین را در قاب کلمات تدوین کرده و عالیترین پیامهایش را در قالب قرآن مکتوب فروفرستاده است.
وقتی سیاستگذار تصمیم میگیرد که پلتفرم عکسمحور، قاب تحقق افراد جامعه باشد و انسانها خود را در قالب تصاویر روایت کنند، چه بداند و چه نداند، برای سطحی شدن آنها ریلگذاری کرده است. مگر تصویر (در مقایسه با کلام) چقدر ظرفیت بیان لایههای ناب انسانی را دارد؟ پلتفرم تصویرمحور، مبتذل بودن را به افراد تحمیل میکند؛ همان افرادی که در پلتفرمی متنمحور میتوانستند جنبههای عمیقتر وجود خود را بگویند، از دیگران بشنوند و خویشتن خود را در سطحی عالیتر بسط و امتداد دهند. چه بخواهیم و چه نخواهیم، پلتفرم ارتباطی نسبت به محتوا خنثی نیست و ویژگیهای خاص خود را به آن دیکته میکند.
متاسفانه عمیقترین و تاثیرگذارترین جنبههای رسانه، پنهانترین جنبههای آن نیز هستند و غفلت از همین نکات است که سبب آسیبهای جبران ناپذیر فرهنگی میشود.
@dinrasaneh
📌 گناهکاران بیگناه
[تامّلی در ساختارِ حیاءستیزِ شبکههای اجتماعی]
1⃣ پلتفرم رابطه یا ارتباط؟
پلتفرم ارتباطی نسبت به نوع تعامل کاربران خنثی نیست. شبکههای اجتماعی (نه پیامرسانها) بیش از آنکه بستر ارتباط (communication) کاربران باشند، بستر رابطه (relationship) آنان با یکدیگر هستند و برای این مقصود طراحی شدهاند.
در "ارتباط" تنها پیام منتقل میشوند. با تداوم ارتباط و مبتنی بر آن، شکلگیری تصور از طرف مقابل و تراکنشهای متعدد، ارتباط جنبه شخصیتری به خود میگیرد و با انتقال احساس نیز همراه میگردد. در نتیجهی این فرآیند، رابطه به وجود میآید.
الگوی پیشنهاد محتوا در شبکههای اجتماعی (مثلا الگوی گزینش توییتها در تایملاین کاربر) به گونهای است که اولا کاربر با کسانی که تاکنون بیشتر با آنان تعامل داشته، تعامل جدید انجام دهد و ثانیا کسانی بالقوه توان "رابطه"یافتن با کاربر را دارند (به دلیل دوست مشترک، علاقه مشترک و غیره) وارد چرخه تعاملی او شوند. لذا این الگو اساسا با هدف ایجاد رابطه و تقویت آن طراحی شده است. به همین دلیل اگر کاربر غیرمشهوری بخواهد بدون ایجاد رابطه با دیگر کاربران، فقط تعدادی پیام منتشر کند، در تایملاین دیگر کاربران قرار نمیگیرد و حذف میشود.
2⃣ جهان تکهویتی؟
نظامهای اخلاقی، فقهی، تربیتی و خانوادگی دین بر پایه نظام هویتی متمایز مرد و زن (در عین عدم تفاوت ارزشی آن دو) بنا شده است. فرو ریختن این نظام هویتی، سبب میگردد بسیاری از آن آموزهها امکان تحقق نیابند.
این دوگان هویتی با هنرمندی در معماری سنتی ایرانی مورد توجه قرار گرفته است؛ خانهها اندرونی و بیرونی دارند، حتی کلون درب مرد و زن متفاوت است تا اهل منزل بدانند نامحرم پشت درب است یا خیر.
تمایز بنیادین هویت مردانه و زنانه به چیست؟ چه تفاوتی در طراحی دو نقش زن و شوهر لحاظ شده که توجیهگر وظایف و حقوق متفاوت آنان است؟ در فرآیند تربیت دختربچه و پسربچه چه "تصور از خویشتن" متفاوتی به ناخودآگاه آن دو میدهیم که دختر با ناز خو میگیرد و پسر با نیاز؟ لازم نیست به تمام این سوالات پاسخ بدهیم، همینکه میدانیم با دو هویت عمیقا متفاوت مواجهیم که به تمام افکار، احساسات و رفتار این دو جنس، رنگ متمایزی میبخشند، کافی است.
سوال اینجاست که آیا در جهان مجازی (که همه تحقق انسان امروز در آن رقم میخورد) هویت مردانه و زنانه معنایی دارد؟! جهان مجازی تکهویتی است و همه چیز برای همه یکسان تعریف شده است. به همین علت، تمام آن نظامهای تربیتی، اخلاقی و فرهنگی که مبتنی بر تفاوت و تمایز هویتی و نقشی است، در جهان مجازی، غیرعقلائی، بیمنطق و نشدنی جلوه میکند و مفاهیمی مثل اکانت مردانه و زنانه، تعامل (لایک، کامنت و...) مردانه و زنانه کاملا هجوآمیز به نظر میرسند. بله ممکن است کاربری از جهان واقعیت، پروتکلهای ارتباطی شخصیش را به این جهان منتقل کند، مانند آنکه کسی بخواهد در محیط آپارتمان مانند خانههای قدیمیِ صاحب اندرونی و بیرونی، حریم فیزیکی محرم و نامحرم ایجاد نماید؛ شدنی است، اما ساختار، برای آن ریلگذاری نشده و مانع آن است.
3⃣ دلهای مرده: بیدینیِ معلول ساختار
الف-شبکههای اجتماعی بستر رابطه هستند و نه ارتباط.
ب-شبکههای اجتماعی بستری تکهویتی هستند و تناسبی با هویت مردانه و زنانه ندارند.
بنابراین کاربرِ شبکههای اجتماعی ناخواسته با دیگران وارد رابطه (به مفهوم دقیق ارتباطی آن یعنی شکلگیری تصور و احساس) میشود و مجموعه گستردهای از روابط (البته با عمق متفاوت) را برقرار میکند، که بخش زیادی از آن با جنس مخالف است.
قلب انسان میتواند در هجوم این حجم از احساس، همچنان در مواجهه با همسر خود طراوت عاطفی داشته باشد؟ ذهن میتواند از مقایسههای ناخودآگاهی که شکل میگیرد، جلوگیری کند؟
سوالاتی که شاید راحتترین پاسخ به آن، نادیدهانگاشتن آن باشد.
@dinrasaneh
📌 از زندان نولان تا زندان علیخانی
◀️ بدترین زندان جهان
کریستوفر نولان نویسنده و کارگردان آثار معناگرای مهمی همچون ممنتو، تلقین و میانستارهای، در فیلم "شوالیه تاریکی برمیخیزد" بدترین زندان جهان ("جهنم روی زمین") را اینگونه به تصویر میکشد:
چاهی عمیق با دهانهای عریض، که زندانی روباز در پایین آن واقع شده است. زندان هیچ نگهبان و قفل و زنجیری ندارد و تنها مانع فرار زندانیان، دیوار بلند چاه است. روی دیواره چاه، پلههایی به صورت مارپیچ و با فاصله زیاد وجود دارد. زندانیان زیادی تلاش نمودهاند تا از طریق این پلهها فرار کنند، اما سقوط کردهاند و مردهاند یا دچار آسیبهای جسمی جبران ناپذیر شدهاند. اما چرا این زندان، جهنم روی زمین است؟ از زبان شخصیت منفی فیلم بشنویم:
"یه دلیل هست که این زندان، بدترین جهنم روی زمینه: امید! هرکی در طول قرنها اینجا زندانی بوده؛ به نور نگاه میکرده و بالا رفتن از دیوار به سمت آزادی تو تصوراتش بوده. چه آسون، چه ساده! مثل کشتیشکستههایی که بخاطر تشنگی غیرقابل تحمل به آب دریا رو میآرن! خیلیها در حال تلاش مُردن. من اینجا متوجه شدم که بدون امید، آدم نمیتونه یأس واقعی رو تجربه کنه!"
◀️ زندانِ ساختارهای پنهان
نسبت ساختارهای اجتماعی با "عدالت"، مانند نسبت این زندان عجیب با "آزادی" است، زیرا:
اولا این ساختارها واقعا وجود دارند و بیعدالتی را رقم میزنند. (مانند ساختار فیزیکی زندان که عملا فرار را غیرممکن میسازد.)
ثانیا دیده نمیشوند و به همین دلیل، توهم عدالت را موجب میشوند. (مانند زندانیانی که فرار را ممکنالحصول میبینند.)
نظام آموزشی و پدیده کنکور را در نظر بگیرید. ظاهر امر، رقابتی عادلانه در یک آزمون برابر است، اما همه دوندگان در این مسابقه از یک خط شروع به دویدن نمیکنند، زیرا دسترسی آنان به امکانات آموزشی، فراغت لازم برای تحصیل و... با توجه به طبقه اجتماعیشان متفاوت است. بنابراین هرچند بخش عمدهای از ناکامی افراد، حاصل ساختار است، اما میتوان با فریب، ناکامی آنان را به عوامل شخصی همچون تنبلی ارجاع داد.
◀️ عصر جدید: روزنه امید چاه
فقر هرچند به عوامل شخصی نیز بستگی دارد، اما به شدت به علل ساختاری مرتبط است، چنانکه در فرمان حکومتی امیرالمومنین ع به مالک اشتر میخوانیم: "و مردم تنها به دلیل میل حاکمان به ذخیره اموال و بدگمانیشان به پایداری خود و کمبهرهبردن آنها از عبرتها فقیر میشوند."
یکی از کارکردهای نوین رسانه، که به طور خاص در برنامههای استعدادیابی ظهور و بروز مییابد، در دسترس نشان دادن موفقیت است؛ موفقیتی که واقعا به علل ساختاری در دسترس نیست! فاصله تو با موفقیت، ضبط یک ویدئو از استعدادت و ارسال آن به برنامه عصر جدید است؛ راه باز است، اگر نمیتوانی، خودت مقصری. حال آنکه صدها عامل ساختاری ژنتیکی، محیطی و اجتماعی وجود دارد که سبب ناتوانی فرد میگردد. علاوه بر اینکه هر استعدادی جذابیت تلویزیونی ندارد. حتی انواع فاخرتری از برنامههای استعدادیابی (مثلا برنامه "میدون" در حیطه کسب و کار) نیز همین دلالت ضمنی را دارند؛ تو پول نداری، چون خودت نتوانستی ایده خوبی داشته باشی. حال آنکه قوه خلاقیت ذهنی، دسترسی به اطلاعات لازم و... در افراد مختلف یکسان نیست؛ نه همه یکجور آفریده شدهاند و نه در شرایط برابری زندگی میکنند.
نمیتوان منکر شد که این برنامهها کارکردهای مثبتی هم دارند و نیز نمیتوان ادعا نمود که لزوما این کارکردهای ناصواب را عامدانه هدف گرفتهاند، اما در هرصورت کارکرد ایجاد امید کاذب و در نتیجهی آن، ایجاد ناامیدی شدیدتر در افراد، را نیز نمیتوان منکر شد. علاوه بر اینکه با ارجاع بیعدالتی اجتماعی به ضعفهای شخصی افراد، مانعی بر سر ایجاد آگاهی جمعی به ساختارهای تبعیضآمیز و در نتیجه، مطالبه جدی عدالت هستند.
@dinrasaneh
📌 ردّی بر ردّ خون
◀️ اول
هنرمند و صنعتگر تفاوتی ماهوی دارند؛ خطتولیدِ محصول هنرمند، جان و وجود خود اوست. هنرمند معنا را ادراک میکند، نسبت به آن احساسی عمیق پیدا میکند، آن را در لایههای وجودی خود "تنزیل" میدهد و عینی میسازد؛ مثلا نویسنده، یک معنا را از لایه مفهوم به طرح اولیه و سناریو تنزیل میدهد و سپس این سناریو توسط کارگردان به وسیلهی دکوپاژ، عینیتر میشود. عکس این فرآیند در جان مخاطب طی میشود و معنا در لایههای وجود او "تصعید" مییابد. بنابراین نویسنده تقریبا خود را مینویسد، کارگردان تقریبا خود را میسازد و بازیگر تقریبا خود را بازی میکند. و شاید بیینده هم تا حدی خود را میبیند.
هنر سفارشی خوب است یا بد؟ پرسشی اشتباه که جوابی اشتباه به دنبال دارد. پیش از آن باید پرسید: هنر سفارشی اساسا ممکن است؟ پاسخ روشن است: خیر.
◀️ دوم
ماجرای نیمروز و رد خون، روایت مهدویان از "منافقین" و "برخورد نظام با آنان" است.
در مورد منافقین، کلیت روایت مهدویان تا حد زیادی منطبق بر واقع است، اما با یک تفاوت: اصرار زیاد بر بیان فریبخوردگی بخش زیادی از بدنهی سازمان و در نتیجه به طور ضمنی بیان بیگناهی آنان. این نکته شاید در رد خون برجستهتر از ماجرای نیمروز باشد؛ زهره، سیما (با نام سازمانی خواهر لیلا)، آن دختر معصومِ تازه به اشرف آمده، همه تطهیر میشوند. حتی آن توّاب نفوذی که اعتماد مسعود را جلب کرده و خیانتهای متعددی انجام داده، به دلیل خودداری از ترور مسعود تطهیر میشود. شاید عجیبترین تطهیر، مربوط به سیما باشد. شخصیت معصومی که علیه صدام جنگیده و پس از اسارت، به دلیل ناآگاهی از اتفاقات ایران، منافقین را محقّ دانسته و علیه مردمش وارد جنگ شده است! جالب اینجاست که او در عملیات فروغ جاویدان تا لحظه آخر میجنگد و حتی در برابر خواهش کمال در پشت بیسیم، حاضر به تسلیم نمیشود. مهدویان حتی تا آخرین لحظه فیلم، سیما را سفید نگه میدارد، به گونهای که در گفتگوی او و افشین، نمیتوان سیما را مغلوب دانست.
در روایت مهدویان، با نوعی از فریبخوردگی در بدنه سازمان مواجهیم که حتی وقتی که فرد، غیرنظامیان بیگناه را با قساوت میکشد، کماکان دوزاریاش نمیافتد! این روایت و توصیف مخدوش از منافقین، مقدمه روایت و قضاوت اشتباه مهدویان نسبت به برخورد نظام با منافقین است.
◀️ سوم
اگر طبق روایت مهدویان، منافقین حتی پس از مرصاد هم به دو دسته بد و فریبخورده تقسیم میشوند و حتی در میان آنان که تا آخرین نفس در مرصاد جنگیدند، هم فریبخورده یافت میشود، بنابراین نظام باید با آنان دو نوع برخورد کند و اعدام همه آنان صحیح نیست. اما نظام با خواهر لیلای معصوم چه میکند؟
مهدویان زیرکانه از صراحت فرار میکند و سرمایهگذار و ما را که در برهوت سینمای ایران به امثال او دلخوش کردهایم، با پایانی که واقعا باز نیست، فریب میدهد.
پایان باز یعنی چند احتمال در مورد ادامه فیلم، اما پایان داستان خواهر لیلا معلوم است و مهدویان این را میداند. و کیست که نداند برای نظام، هیچ نوع تقسیمبندی در مورد منافقین مرصاد، وجود ندارد.
ردّ نگاه التقاطی مهدویان نسبت به منافقین (که ترکیبی از حق و باطل است) بر ردّ خون وجود دارد و صد افسوس که ذوقزدهها رد خون را میبینند و ردّ این نگاه بر ردّ خون را نه!
@dinrasaneh
📌 فرهنگ جامعه؛ دریچهی اجتنابناپذیر فهم دین
◀️ واژه در مرتبه دلالت زبانی و فرهنگی
واژه "موش صحرایی" در مرتبه دلالت زبانی به "جانور پستاندار کوچک جونده" اشاره دارد. علاوه بر این دلالت صریح، دلالتهای ضمنی متعددی نیز برای این واژه وجود دارد، مثلا در بسیاری از فرهنگهای اروپایی این واژه به مفاهیمی همچون حقارت و رذالت گره خورده است. دلالت مرتبه دوم (myth که به غلط به اسطوره ترجمه شده) عمیقاً به فرهنگ ارتباط دارد و لذا از جامعهای به جامعه دیگر متفاوت است. به عنوان مثال "سگ" در فرهنگ یک خانواده شهری مذهبی ایرانی، موجودی نجس و تا حدی مبغوض است، اما در خانواده روستایی مذهبی ایرانی، نجاست سگ با حس منفی نسبت به آن همراه نیست. دلالتهای ضمنی در تفهیم و تفهّم بسیار موثرند و شاید بتوان ادعا نمود نقشی بسیار پررنگتر از دلالتهای مرتبه اول ایفا میکنند.
دلالتهای مرتبه دوم یک واژه در یک فرهنگ، به چیزی بیش از شناخت آن فرهنگ نیاز دارد. بدون زیستن در یک فرهنگ و نفس کشیدن در آن، نمیتوان این دلالتها را عمیقا ادراک کرد؛ شاید بتوان آنها را تا حدی توصیف کرد، اما این دلالتها در ذهن مشاهدهگر تحقق نمییابد. فرض کنید میخواهید به انسانی مطلقاً خالیالذهن، مفهوم پدر را بیاموزید. برای توضیح دلالت مرتبه اول، نظام خانواده و حقوق و تکالیف پدر را توضیح میدهید. اما در مقام توضیح دلالتهای مرتبه دوم، چه میگویید؟
"پدر، به شدت مهربان، حامی و هدایتگر است." اما آیا جنس مهربانی پدر، با جنس مهربانی دیگران یکی است و فقط در شدت با یکدیگر متفاوتند؟ آیا مهربانی شدید پدر و مادر همسنخ هستند؟ مثلا مهربانیِ پدرانه، رنگ عقلانیت بیشتری نسبت مهربانیِ پراحساس مادر دارد؛ شاید پدر به عنصر مصلحت فرزند بیشتر نظر دارد و مادر به عنصر رضایتخاطر فرزند. در نوع و شدت ظهور و بروز نیز این دو مهربانی با یکدیگر تفاوتهای عمیقی دارند. در مورد مولفههای دیگر مانند حمایت و هدایت پدر نیز همین ظرائف وجود دارد.
اگر همه عناصر مفهومی واژه پدر را احصاء کنیم و سپس به طور دقیق برای آن انسان خالیالذهن توضیح دهیم، آیا او واژه پدر را میفهمد؟ خیر. درک این دلالتها محتاج زندگی کردن در آن است؛ کسی که داشتن پدر را تجربه نکرده، نمیتواند بخشی از مفهوم پدر را درک کند. و حتی فهم عمیقتر از این واژهی فرهنگی شده، نیازمند پدر بودن است.
◀️ فرهنگ دینی؛ زبان دین
آیا نصوص دینی فقط مبتنی بر مرتبه اول دلالت زبانی هستند؟ مثلا در روایت "الامام الوالد الشفیق" (امام پدری مهربان است) کدام معنا از پدر قصد شده؟ در آیات متعددی که مبتنی بر استعارههای خانوادگی است (ام، اب، اخ و...) کدام مرتبه از دلالت، مراد است؟
واضح است که در بسیاری از متون دینی، دلالتهای مرتبه دوم (دلالتهای فرهنگی) نقش پررنگی به عهده دارند. و چنانکه گفتیم، فهم این دلالتها متوقف بر تجربه زندگی در فضای مبدا این استعارات (مثلا خانواده) است. بنابراین هرگونه تغییری در زیست فرهنگی جامعه منجر به عدم فهم جامعه از بخشی از متون دین خواهد شد. فهم افراد یک جامعه از مفهوم "پدر"، فهم آنان از جمله "امام، پدر مهربان است" را هم تحت تاثیر قرار میدهد؛ در جامعهای که پدر از حال اعتدال به سمت ضعف یا سرکوبگری میل کرده، ذهنیت جامعه از امام هم به سمت ضعف یا سرکوبگری میل خواهد کرد، چرا که در این جامعه، مفهوم امام با استعاره پدر فهم شده است.
بنابراین در مقام توصیف (و نه تجویز) باید گفت: اساسا بدون فرهنگ دینی در یک جامعه، زبان دین فهم نخواهد شد!
◀️ تعامل زیست دینی و فهم دین
مومنی که واجد مرتبهای از فهم دین است، با عمل به آن به مرتبه بالاتری از زیست دینی میرسد. (مثلا والدگری او انطباق بیشتری با والدگری مطلوب دین پیدا میکند) این مرتبه از زیست دینی، امکان فهم عمیقتری از دین را برای او فراهم میسازد و این چرخه ادامه مییابد؛ هر مرتبه از فرهنگ دینی، متوقف بر مرتبهای از فهم دین و هر مرتبه از فهم دین، متوقف بر مرتبهای از زیست و فرهنگ دینی است. چنانکه در نهجالبلاغه میخوانیم، معارف دین به واسطهی بودن و زیستن دوستان خدا در جامعه فهم میشود و آنان نیز به واسطه معارف دین، به این زیست حیاتبخش نائل آمدهاند: "بِهِمْ عُلِمَ اَلْكِتَابُ وَ بِهِ عَلِمُوا وَ بِهِمْ قَامَ اَلْكِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا"
ادامه👇
[ادامه:]
◀️ پاسداری از استعارهها
بنابراین هر آسیبی به یکی از نظامهای فرهنگی و اجتماعی دین، منجر به کجفهمی تمامی دین خواهد شد؛ مثلا اگر رسانه، بازنمایی خانواده تراز را به درستی محقق نسازد، فهم جامعه از معارف امامت هم با اختلال مواجه خواهد شد.
به عنوان نمونه، رابطه انسان و خدا در ادبیات دینی، با استعاره عبد و مولی بیان شده است. اگر ذهنیت جامعه از عبد و مولی، برگرفته از نظام بردهداری اروپایی و آمریکایی (ارباب خشن، بیرحم و تمامیتخواه) باشد که به کلی با احکام فقهی و اخلاقی مربوط به این رابطه در اسلام متفاوت است، چه فهمی از رابطه انسان و خدا ایجاد خواهد شد؟ آیا رسانه وظیفه ندارد مبدا صحیح این استعاره را تبیین کند؟
بنابراین "پاسداری از نظام استعارههای دینی" وظیفه بسیار مهم رسانه است؛ تکلیفی مهم و در عین حال مغفول...
@dinrasaneh
🖋چقدر جهان آفرینش درهمتنیده و مرتبط به یکدیگر است. هر استعارهای که از بخشی وام میگیری، برای شناخت بخش دیگر به کار میآید!
از مفاهیم نظام خانواده وام میگیری و فرهنگ را میشناسی، از قواعد جسم آدمی پل میزنی به فهم سیاست و هزاران مثال دیگر.
@dinrasaneh
📌 ساختار؛ ارثیهی مشترکِ تقسیمناپذیر
[در نزاع اندیشهها، آتشبس همیشه یک فریب جنگی است.]
1⃣ با ارزشترین دارایی مشترک جامعه ایرانی چیست؟ نفت، صنعت، محیط زیست، آثار تاریخی، دانش بومی، نخبگان علمی و فرهنگی؟ هیچکدام. دارایی مهمتری وجود دارد؛ ساختارهای اجتماعی.
ساختار خانواده (با تعیّن خاص آن در ایرانِ هزار و سیصد و نود و نه) را در نظر بگیرید؛ طراحی هوشمندانه و هنرمندانهای از نقشهای به هم پیوسته و مهمتر از آن و در پسِ آن، سیستمی از نشانهها (در دلالت مرتبه اول و دوم) و نظام گفتمانی. چرا این ساختار، بینهایت ارزشمند است؟ زیرا بدون آن نمیتوان والاترین و زیباترین جلوههای انسانی را تجربه کرد. آیا حسی شیرینترین از محبت مادرانه سراغ داریم؟ این حس را نمیتوان بدون این ساختار و یا در ساختاری مشابه (مثلا ساختار فرانسوی از خانواده) تجربه کرد. چرا؟
"رسانه، خودش پیام است." پلتفرم و ساختار نیز خودش محتواست. محبت مادر به فرزند، در خلا شکل نمیگیرد و در خلا نیز ابراز نمیشود. ساختار، به نقشها، پیامها و همه چیز شکل و رنگ میدهد؛ مادر نمیتواند در ساختار فرانسوی از خانواده، محبت با مختصات ایرانی را به فرزندش بدهد و بگیرد. و به تبع این محدودیت در بروندادِ عواطف، دروندادِ او نیز تغییر میکند و مادرِ متفاوتی خواهد بود.
بنابراین اگر شکل صحیحی از "پلتفرم خانواده" در جامعه وجود نداشته باشد، به هیچ عنوان نمیتوان بسیاری از فضاهای انسانی و دینی را تجربه کرد و ظرفیت زیست متعالی بسیار محدود خواهد شد.
2⃣ ساختارهای اجتماعی یک شبه و یکساله و دهساله به وجود نمیآیند، بلکه محصول قرنها زیست اجتماعی بشرند. در دانش ارتباطات، ارتباط انسانی را به اتاق گفتگویی تشبیه میکنند که در آن افرادی دور میز نشستهاند؛ گفتگو از ازل آغاز شده و تا ابد ادامه دارد. هر فرد از جایی از این گفتگو وارد آن میشود، فضای گفتگو را ادراک میکند، وارد گفتگو میشود، تاثیری بر آن میگذارد، تاثیری از آن میپذیرد و خارج میشود:
زندگی صحنهی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمهی خود خوانَد و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
ساختارهای اجتماعی نیز چنیناند. پس رواست که آنها را ارثیهی مشترکی بدانیم که جامعهی اکنون از تمام پیشینهی فرهنگی و اجتماعی خود (به وسعت قرنها) به ارث میبرد، بر آن تاثیر میگذارد و سپس آن را به جامعهی فردا میسپارد.
3⃣ لیبرالیزم (آرمان بیشینهسازی آزادی فردی انسان) جوهرهی خالص تمدن غرب است. جذابیت لیبرالیزم در احترام به آزادی فردی، پذیرش تنوع و تکثر و در یک کلمه پرهیز از قضاوت در مورد ترجیحات شخصی افراد است. لیبرالیزم میخواهد جامعه را از نزاع اخلاقی بر سر نیک و بد امور اجتماعی و سیاسی رها کند و کار هرکس را به خودش واگذار کند؛ همجنسباز (که او همجنسگرا مینامدش) همانقدر محترم است که دگرجنسگرا و او نیز حق دارد که از آزادی فردی برای تشکیل خانواده برخوردار باشد.
لیبرالیزم بر این پیشفرض پنهان و البته قدرتمند استوار است، که میتوان حیطه فرد و جامعه را تا حد زیادی از یکدیگر تفکیک کرد. اما آیا واقعا چنین است؟
چه نظریات کلاننگر (که "ساختار"ها را مورد توجه میدهند) و چه نظریات خُردنگرتر (مثلا تعاملگرایی نمادین که رابطه اجتماعی را تبادل "نماد" میداند) هر دو به ما میگویند که ما بر سر یک سفره نشستهایم؛ سفره ساختارها و نمادها؛ مواهب ارزشمندی که اولاً تنها بخش کوچکی از آن حاصل دسترنج ماست؛ ثانیاً ملک مشاع است و قابل تقسیم نیست و ثالثاً نوع استفاده هرکس از این ارثیه، ماهیت آن را تغییر میدهد!
رسمیت یافتن ازدواج همجنسبازان، فقط به معنای استفاده آنها از ساختار خانواده نیست، بلکه موجب تغییر این ساختار، نمادها، دلالتها و گفتمان حاکم بر آن نیز هست. "سوسور"، زبان را سیستم یکپارچهای میداند که هر تغییری در یکی از اجزاء آن موجب تغییر هویت تمامی دیگر اجزاء خواهد بود و اساساً هویت هر جزء، بر اساس تمایز آن با دیگر اجزاء شکل میگیرد. (تعرف الاشیاء باضدادها بل اغیارها) این نکته در مورد ساختارها مانند خانواده نیز صادق است؛ اگر زنی همجنسباز هم مادر تلقی شود، نه تنها معنای مادر بلکه معنای تمامی اجزاء دیگر نیز دستخوش تغییر میشود و همه دلالتها و ظرفیتهای معنایی پلتفرم خانواده تحت تاثیر قرار میگیرد.
بنابراین مادر نامیده شدن آن زن همجنسباز، میتواند بر نوع مادر بودن یک مادر متعارف به شدت تاثیرگذار باشد. لذا پیشفرض اساسی لیبرالیزم، مغالطهای بزرگ و ویرانگر است؛ همه در حال استفاده از ابزاری مشترک و تقسیمناپذیر هستیم که نوع استفاده هر فرد، شکل دستگاه را به سود او تغییر خواهد داد. لیبرالیزم به صلحی دعوت میکند که نتیجهاش شکست ماست..
@dinrasaneh
📌 پیوستی برای أصلحک الله
[پیش از مطالعه این یادداشت، بخش ابتدایی از یادداشت «فرهنگ جامعه؛ دریچهی اجتنابناپذیر فهم دین» را مطالعه نمایید.]
◀️ با دوستی غیرحوزوی اما علاقمند به مباحث روایی، مشغول مباحثه روایاتی از کتاب کافی بودم. به عبارتی رسیدیم که راوی در گفتگوی با معصوم(ع)، کلام خود را با عبارت «أصلحک الله» (با ترجمه تحتاللفظیِ «خدا تو را اصلاح کند») آغاز کرده بود. برداشت آن دوست عزیز، نوعی بیادبی از جانب راوی بود. اما بر خلاف این تصور اولیه که از ترجمه تحتاللفظی این عبارت پرتکرار در کتب روایی شکل میگیرد، این اصطلاح به هیچ عنوان عبارتی «طعنهآمیز» و یا «از موضع بالا» نیست، بلکه عبارتی مؤدبانه، محترمانه و در مقام عرض ارادت قلبی است. علل متعددی برای نارسایی ترجمه وجود دارد که برخی از آنان در مرتبه مدلول تصوری کلام (بیتوجهی به اسلوبهای بیانی) و برخی در مرتبه مدلول تصدیقی کلام (بیتوجهی به مجاز، استعاره و کنایه) رخ میدهد. اما علاوه بر این علل (که در مرتبه «دلالت زبانی» قرار میگیرند)، عوامل دیگری نیز وجود دارد که در مرتبه دوم از دلالت (myth که آن را بر خلاف ترجمه رایج، به «دلالت فرهنگی» ترجمه نمودیم.) رخ میدهد و نهتنها ترجمههای تحتاللفظی، که تقریباً تمام ترجمهها بدان دچارند. هر واژه علاوه بر روابط «همنشینی» و «جانشینی» که با سایر اجزاء نظام زبان برقرار میکند (که مورد توجه «زبانشناسان» قرار گرفته) در بافتی فرهنگی، اجتماعی و تاریخی متولد میشود و بقاء مییابد، که دلالتهای مرتبه دوم آن را شکل میدهد؛ این منظر مورد توجه دانشهایی همچون ارتباطات و نظریات فرهنگی قرار گرفته است. «خدا اصلاحتان کند» در فارسی غیرمؤدبانه تلقی میشود، اما «خدا حفظتان کند» عبارتی مؤدبانه است؛ توضیح «علت» این تفاوت میتواند موضوع تحقیق باشد، اما مهمتر از آن «توصیف دقیقی» از تفاوت این دو واژه و ابعاد فرهنگی، ارزشی، احساسی و غیره آنهاست تا در ترجمه به زبان مقصد، مخاطب بتواند مقصود گویندهای که به زبان مبدأ سخن گفته را درک نماید.
◀️ این بحث علاوه بر کلمات، در مورد هر نظام «دال و مدلول»ی دیگر نیز وجود دارد، مثلاً افعال نیز واجد معانی صریح و ضمنی هستند. بگذارید از کتاب شریف کافی مثال بزنیم. در برخی روایات نقل شده که راوی برای عرض ارادت به امام، یا آنجا که از کلام نورانی امام به وجد آمده، سر مبارک امام را میبوسد. (برای نمونه عبارت «قَبَّل رأسه» را در این کتاب جستجو نمایید.) این فعل چه دلالتهایی دارد؟ در فرهنگ ایرانِ هزار و سیصد و نود و نه، شاید ترکیبی از «علاقه شدید»، «نوعی صمیمیت»، «احساس پدری یا همسنگی نسبت به طرف مقابل» و دهها مؤلفه دیگری که باید با دقت آن را به بحث گذاشت. اما دلالت فرهنگی آن در زمان معصوم چیست؟ اگر دقیقاً همین دلالت وجود داشته باشد، یعنی راوی خود را لااقل به طور ضمنی همتراز معصوم دانسته که ناشی از نقصان معرفت او نسبت به امام است. (چنانکه امروز یک طلبه، سر استاد خود را نمیبوسد و آن را بیاحترامی میداند.) اگر مترجم، عبارت «قبّل رأسه» را به «سر امام را بوسید» ترجمه نماید، یعنی به طور ضمنی، همین دلالت فرهنگی را به راوی نسبت داده است، بدون آنکه پژوهشی در این باب کرده باشد. مثال شایع دیگر از این قسم، دلالت حرکات بدن است؛ مثلا در برخی روایات، خشم امام با عبارت «قام مغضباً» توصیف شده است؛ باید بررسی کرد که این زبان بدن در آن زمانه چه معنایی دارد و چه کمیت و کیفیتی از خشم را نشان میدهد. لازم به ذکر است که مشکل فقط در ترجمه نیست، مشکل در فهم متن است و حتی مفسران کارآزموده نیز ممکن است از این حیث دچار ضعف باشند.
◀️ نظامهای دلالت منحصر به واژگان و افعال نیستند؛ مثلاً رنگها و پوششها معانی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دارند و حامل صدها هنجار جنسیتی، طبقاتی و... هستند. در برخی روایات به رنگ لباس امام (ع) در موقعیتی خاص و واکنشهایی از راویان نسبت به آن اشاره شده است؛ مثلاً پوشیدن لباس «معصفر» و لباس سرخرنگ. آیا بدون فهم دلالتهای فرهنگی این رنگها در آن زمانهی خاص، میتوان معانی این روایات را فهمید؟ اخیراً به مقالهای با نام «لباس و رنگ در صدر اسلام: زیباییشناسی، نمادگرایی و تمایز» برخوردم که در آن Hadas Hirsch استاد دانشکده مطالعات اجتماعی دانشگاه Oranim سرزمینهای اشغالی، به این دلالتها پرداخته است و دلالتهای جنسیتی، مذهبی، سیاسی و... رنگهای مختلف را در صدر اسلام بررسی نموده است.
◀️ در هر صورت به نظر میرسد لازم است در کتبی که به ترجمه، تفسیر و شرح متون دینی میپردازند، این نوع دلالتها به دقت بررسی شوند و حتی پیوست مجزایی برای بیان آنها در نظر گرفته شود؛ پیوستی که به طور دقیق، روشمند و موشکافانه این دلالتها را از متون دینی، تاریخی و... استخراج نماید.
@dinrasaneh