📌 بازنمایی یا وانمایی دین؟
[دین در سریالهای آمریکایی چگونه روایت میشود؟]
🔹 مقدمه
امروزه iptvها و vodها در حال خارج کردن تلویزیون از سبد رسانهای مخاطبان فیلم و سریال هستند؛ مزیتهایی همچون تعداد بیشمار فیلم و سریال و حذف محدودیت "جدول پخش زمانی" سبب شده که در زمینه فیلم و سریال، برودکست آرامآرام به تکنولوژی حاشیهای تبدیل شود. به عنوان مثال تنها در فیلیمو حدود ۳۰ هزار اپیزود فیلم و سریال وجود دارد و هر سال حدود ۱۰ هزار اپیزود نیز به آن اضافه میشود. سریالهای خارجی بخش عمدهای از محتوای vodهای داخلی را تشکیل میدهند و به همین دلیل اثرات فرهنگی آنها نیازمند تحلیل جدی است؛ خصوصا با توجه به اینکه تاثیرات سریال معمولا تدریجیتر، پنهانتر و عمیقتر از فیلم است.
این سریالها آسیبهای متعدد شناختی و احساسی دارند که بر دینداری مخاطب موثر است، اما در این نوشتار تنها به "تصویر کلی ارائه شده از دین" در این سریالها میپردازیم.
🔹 خطوط کلی روایت دین در سریالهای آمریکایی
در ادامه به ۴ خط کلی پرتکرار در سریالهای آمریکایی اشاره خواهیم نمود، که با دقت در لایههای داستانی آنها پنهان شدهاند:
🔹 ۱- دین: فرزند جهل
در بسیاری از این سریالها، دین برساخته ذهن بشر است تا آنچه علم تجربی توان تبیین آن را ندارد، توضیح دهد و اضطراب مواجهه با جهان ناشناخته را از بین ببرد. به عنوان مثال در سریال see (کلانتولیدی از apple-tv) مردم نابینا و بدوی که سالها پس از نابودی تمدن فعلی، در ساختمان یک سدّ زندگی میکنند، دیوارهای بتنی و صاف سدّ را دیوار خدایان میخوانند، چون توضیح دیگری برای علت پیدایش آن نمییابند. به همین ترتیب، هر پدیده ناشناختهای با پسوند "خدایان" خطاب میشود.
🔹 ۲- دین: آیین جامعه برای پرستش خود
"جامعه، خویشتنِ خود (ارزشها، ساختار روابط و غیره) را در قالبی آیینی به نام دین میسازد و سپس آن را میپرستد." این عبارت، جانمایه نظر برخی جامعهشناسان متقدم در مورد حقیقت دین است. عقیده باطلی که سعی کردهاند با مطالعه دین در اقوام بدوی (مثلاً توتمپرستی) آن را به صورت قاعدهای جهانشمول به اثبات برسانند. این رویکرد، دقیقا در برخی سریالها دنبال میشود؛ یعنی به جای حمله مستقیم به ادیان توحیدی، از خلال نقد ادیان در جوامع بدویتر و سپس القاء گزارههای کلی در مورد دین، همه ادیان مورد هدف قرار میگیرند.
🔹 ۳- دین: ابزاری برای سرکوب
در سریال see آنجا که دو منجی نوجوان در حال سفر برای یافتن خانه روشنگری House of Enlightenment به عنوان نقطه شروع تمدن جدید هستند (که ارجاعی صریح به عصر موسوم به روشنگری Age of Enlightenment در قرن ۱۸ و آرمانهای اومانیستی آن دارد)، از زبان پیرزن ساحر مهربان، که از همراهی آنها بازمانده، میشنویم که: "این بار تمدنی بسازید که در آن دین و سرکوب نباشد." در سریالهای متعددی دین به عنوان ابزار طبقه حاکم برای اعمال قدرت معرفی میشود؛ ابزاری برای طرد آنان که متفاوت میاندیشند و یا متفاوت عمل میکنند.
🔹 ۴- دین همان سحر است
در قرآن به کرّات از کافران نقل شده که آنان انبیاء را ساحر میدانستند. برداشت متداول آن است که ادعای کافران مربوط به تشابه سحر و معجزه بوده، اما قرائن کافی برای حصر ادعای آنان در این مورد وجود ندارد؛ ادعای آنان یکی بودن نبیّ و ساحر بوده و نه فقط یکی بودن نبوت و سحر. ساحر فقط آنکه سحر انجام میدهد نیست، بلکه ساحری یک نقش اجتماعی مهم است. ساحر در جوامع پیشین نقشهای متعددی همچون معنابخشی به زندگی، ارتباط با فرا ماده، اِخبار از غیب، ترسیم آینده و غیره داشته است. هرچند کارکردهای دین منحصر در این موارد نیست، اما شکل صحیح برآورده کردن این نیازها در انحصار دین حقیقی است. ساحر با اشغال این مناصب، خود را به جای نبیّ مینشاند. در سریالهای آمریکایی با ساحران مثبتی مواجهیم (مثلا پیرزن مهربانی که از آن گفتگو شد) که عهدهدار این نیازها هستند و به خوبی آن را برآورده میسازند. در این جوامع جای خالی برای نبیّ باقی نمیماند؛ چون اهمّ وظایف او به دست کس دیگری به خوبی در حال انجام است، بنابراین "ساحر همان نبیّ است". سپس از خلال بیان اینکه "ساحر، همان نبیّ است"، این دلالت پنهان شکل میگیرد که "نبی، همان ساحر است" و اینگونه نبیّ و ساحر یکی میشوند.
@dinrasaneh
📌 گسترهی مسئولیت نسبت به دلالت
[بخش اول]
🔹گفتار و رفتار ما دلالتهای متعددی دارد که بسیاری از آنها ناخواسته به وجود میآید. گستره مسئولیت اخلاقی نسبت به دلالتها تا کجاست؟ به عنوان مثال، آیا شرط عامدانه بودن میتواند محدود کننده حیطه مسئولیت باشد؟ هدف از این نوشتار، پاسخ تفصیلی به این سوالات نیست، بلکه طرح اجمالی معیارهایی است که ممکن است اثباتاً یا نفیاً بر تعیین حیطه مسئولیت موثر باشند، بدون آنکه در پی اثبات شمول و کلیتی برای آنها باشیم.
🔹 اول: قصد و عمد
در نصوص دینی در موارد متعددی انسان نسبت به دلالتهای غیرعامدانه گفتار و رفتار خود مسئول دانسته شده است. به عنوان مثال از امام رضا (ع) چنین نقل شده که: "هرگاه به كودكان وعدهاى مىدهيد، آن را برايشان عملى كنيد؛ زيرا آنان مىپندارند شما همان كسانى هستيد كه روزىشان مىدهيد." [کافی/ج۶/ص۵۰] پدر وعدهای به کودک میدهد و آن را عملی نمیسازد، هیچ قصد دیگری هم ندارد. اما چون در ذهن کودک، پدر رازق اوست، بنابراین نه تنها نسبت به پدر خود، بلکه نسبت به رازق خود بدگمان میشود. این صورت ذهنی منفی از رازق، در انبان ذهن او میماند و بعدها که خدا را رازق خود دانست به خدا نیز منتسب میشود. یا در تفسیری دیگر از روایت، کودک پدر را مجرای رزق خدا میداند و هر خلف وعده از ناحیه او را به پای خدا مینویسد. (بر اساس برخی پژوهشهای روانشناسی، تصویر ذهنی کودکان از خدا، همبستگی معناداری با تصویر ذهنی آنان از پدرانشان دارد.) بنابراین فعل پدر با چند واسطه، دلالت ناصوابی در ذهن کودک شکل میدهد که مورد توجه و قصد پدر نیست، اما پدر نسبت به این دلالت مسئول دانسته شده است.
🔹 دوم: دلالت نوعی یا شخصی؟
آیا فقط نسبت به دلالتهایی که برای نوع مردم شکل میگیرد، مسئولیم؟ اگر برای برخی مخاطبان به دلیل شرائط یا ذهنیتهای خاصشان، دلالت شخصی متفاوتی شکل بگیرد، آیا گوینده نسبت به آن دلالتها نیز مسئولیت اخلاقی دارد؟
در روایتی از امام عسکری (علیهالسلام) میخوانیم که: "لَيسَ مِنَ الأدَبِ إظهارُ الفَرَحِ عِندَ المَحزونِ" [تحفالعقول/۴۸۹] اظهار شادی نزد فرد غمگین از ادب به دور است.
شخصی خوشحال است و خوشحالیاش را ابراز میکند. این فعل برای عموم حاضران دلالت بدی ندارد، اما برای فردی غمگین که انتظار همدردی و توجه دارد، دلالت بر بیتوجهی و بیمهری میکند. در این حالت شخص اول اخلاقاً مسئول این دلالت دانسته شده، حال آنکه این دلالت، برای عموم مخاطبان رخ نداده و چه بسا مورد توجه فاعل نیز نبوده است.
پایان بخش اول
@dinrasaneh
📌 گسترهی مسئولیت نسبت به دلالت
[بخش دوم]
🔹 سوم: مسالهی سیاق
جهان دلالت، سیستمی پیچیده از بینهایت ساختار و بافتار است که هر دالّی در پرتو جایگاهش در این نظام، دلالتهای بسیار متنوعی مییابد. هر دالّی صرفنظر از قصد گوینده و کنشگر، در سیاقهای مختلفی جای میگیرد و در پرتو این بینامتنیّت، معانی متنوعی مییابد.
بگذارید مثالی از امروزمان مطرح کنیم. لازم به ذکر است که در این مثال درصدد قضاوت و تجویز نیستیم و تنها قصد توصیف داریم.
نزاعی رسانهای با روبنای دوگانهی "عدالت یا ولایت؟" شکل میگیرد. آنچه در این نزاع بین طرفین رد و بدل میشود، به دو کلمه عدالت و ولایت دلالتهای جدیدی میبخشد، که حتی ممکن است با حاقّ معنای این دو واژه هیچ نسبتی نداشته باشد. خطیب ارجمندی در همین ایام در حاشیه سلسله مباحثی در مورد ولایت اهل بیت ع، از نسبت عدالت و ولایت (به معنای فینفسهشان) صحبت میکند، بدون آنکه سخنش به دلالتهای اجتماعی و سیاسی که برای این دو واژه در پرتو این نزاع رسانهای شکل گرفته، معطوف باشد. اما مخاطب، کلام او را در پرتو همین سیاق و بافت اجتماعی معنا میکند و لذا دلالت دیگری (غیر از قصد گوینده) برای او شکل میگیرد. البته آن خطیب ارجمند بعدا توضیح میدهند که اساسا ناظر به این نزاع سخن نگفتهاند و اساسا دوگان عدالت-ولایت را فاقد اصالت میدانند. غرض از ذکر این مثال، طرح سوالی کلیتر است: آیا گوینده نسبت به دلالتهای متعددی که در پرتو نشستن کلام در سیاقهای متعدد شکل میگیرد، مسئول است؟ و آیا جهل نسبت به این سیاقها رافع مسئولیت است؟
بگذارید همین سوال را در مورد افعال و کنشها مطرح کنیم. یک فعل در بستری از افعال دیگر، معانی سیاقی جدیدی مییابد. به عنوان مثال فرض کنید یک نهاد رسانهای در پرداختن به فساد، به دلایل نسبتا موجّهی، بیشتر به فساد جناحی خاص بپردازد؛ مثلا اگر نسبت فساد بین سه حزب، تقریبا مساوی است، به دلیل آنکه منابع خبری بیشتری در یک حزب دارد، خبرهای بیشتری از فساد آن حزب منتشر کند. یا از آن جهت که اخبار یک حزب زودتر به دست او رسیده، در یک برش زمانی خاص، تنها به حزب الف میپردازد، هرچند که در طول یک سال، نسبت مساوی بین سه حزب را رعایت میکند.
این کنش رسانهای در بستر دو کنش دیگر (انتشار اخبار کمتر از دو حزب دیگر) واجد این دلالت سیاقی میگردد که حزب الف فاسدتر است. و نیز برای مخاطبی که به تساوی فساد در این سه حزب واقف است، واجد این دلالت میشود که این رسانه تصویر کلی کاذبی از وضعیت فساد ترسیم مینماید. باز هم این سوال مطرح است که آیا رسانه نسبت به این دلالتها مسئول است و آیا جهل به دلالتهای سیاقی رافع مسئولیت است یا خیر؟
@dinrasaneh
📌 در زمانی و بر زمانی
🔹زیستن در جهانِ رسانهای شده، به شکلگیری ادراک متفاوتی از زمان طبیعی پدیدهها میانجامد. در جهان سینما، فاصله لحظه آشنایی تا لحظه ازدواج، کمتر از نود دقیقه است، حال آنکه زمان طبیعی این رویداد به مقیاس ماه و سال است. فضای مجازی با افزودن خاصیت تعاملی به زیست رسانهای، این شکاف را به اوج میرساند؛ فرد، فعّال ما یشاء زیستجهانِ مجازی خود است و بدون مانع زمان، آنچه میخواهد انجام میدهد.
🔹آیا تاکنون به مدت نسبتا طولانی، صوتی را با دور تند گوش کردهاید؟ وقتی سرعت صوت را به حالت طبیعی برمیگردانید، حس میکنید گوینده شل و ول سخن میگوید! به همین ترتیب برای کسی که شیرینی زیستجهانِ مجازی و تسلط بر زمان را حس کرده، زیستن در جهان طبیعت و جهان اجتماعی، کشدار و خستهکننده است. و همین نکته است که به لذت تسلط بر زمان، خصلت افیونی میدهد؛ انسان دیگر نمیتواند موجودات کشدار و خستهکننده و زماندار اطراف خود را تحمل کند. محصول جامعه شبکهای، فردیّتهای پراکنده است که تاب تحمل وجود زمانمند یکدیگر را ندارند. هرکس باید به "نقطهای از زمان گسسته" در شبکه تبدیل شود تا قابل تحمل گردد.
🔹"تسلط بر زمان" لذت شگفتانگیزی است، اما لذت ناب "زیستن در زمان" را به مسلخ میبرد. اهل پرورش گل و گیاه هستید؟ لذت پرورش گیاهان خانگی در چیست؟ من میگویم در "به انتظار نشستن". گیاهی میخری و چندماه از آن مراقبت میکنی تا چند سانتیمتر قد بکشد. آنچه لذتبخش است نه نقطه اول گیاه است و نه نقطه آخر آن، بلکه فرآیند زمانمندِ تدریجیِ به تماشا نشستنِ قد کشیدن گیاه است که تو را غرق در لذت میکند. بخش عمدهای از لذّات زندگی از همین جنس است؛ لذت کاشتن و داشتن و برداشتن و به تماشا نشستن. محبت، ازدواج، تحصیل، کسب و کار، بچهداری، همه و همه همین است. اگر لذت "در زمان زیستن" را از دست بدهی، همه اینها برایت عذابآور خواهد بود.
🔹لطفا گیاهی بخرید، به آن آب بدهید، آن را بدارید، به تماشایش بنشینید و در زمان باقی بمانید!
@dinrasaneh
📌 رنگینکمان یا قوسقزح؟
[در باب ترویجِ رسانهایِ گسترده و هدفمندِ حمایت از حقوق همجنسبازان]
[بخش اول]
🔹عرب به رنگینکمان، قُوس قُزَح میگفت. این واژه به فارسی نیز راه پیدا کرد و در اشعار سعدی، عطار، فردوسی، مولوی و غیره به دفعات از این واژه استفاده شده است. اما ریشه اسطورهای این واژه ماجرای جالبی دارد. در روایت است که شخصی از امام حسن (جانم به فدایش) از قُوسقُزَح (کمانِ قُزَح) پرسید. حضرت فرمودند: "وای بر تو! نگو قوس قزح، که قزح نامی از نامهای شیطان است. بلکه آن قوسالله (کمان خدا) است و نشانه بسیاری گیاه و خیر و برکت..." عرب دوره جاهلیت میخواست رنگینکمان، این آفرینش زیبای الهی را به نفع شیطان مصادره نماید. و امروز جاهلیت مدرن بار دیگر در پی همین است و متاسفانه توانسته رنگینکمان را نماد پدیده شوم همجنسبازی و سایر انحرافات جنسی سازد. رنگینکمان طبیعت حتما قوسالله است، اما برای پرچم منحوس همجنسبازان، هیچ نامی برازندهتر از قوسقزح نیست.
🔹جنبش LGBT (حمایت از حقوق همجنسبازان مرد و زن، دوجنسگرایان و تراجنسیتیها) امروزه یکی از قدرتمندترین جنبشهای اجتماعی و حتی قدرتمندتر از جنبش فمینیسم است. امروزه تنها در ۳۶٪ از کشورهای جهان، که عمدتا آسیایی و آفریقایی هستند، همجنسبازی جرمانگاری میشود. در ۲۹ کشور، ازدواج همجنسبازان قانونی است و زوجهای همجنسگرا از حق سرپرستی فرزند، حق ارث، حق بیمه و تخفیفهای مالیاتی برخوردارند، حال آنکه تا پیش از سال ۲۰۰۱ در هیچ کشوری ازدواج آنها به رسمیت شناخته نمیشد. راهپیمایی سالانه همجنسبازان، موسوم به Pride parades -رژه افتخار- در بسیاری از پایتختهای دنیا با جمعیتهای بعضا میلیونی برگزار میشود. حتی در کشور مسلمان ترکیه این راهپیمایی قدمتی ۲۷ساله دارد که البته در ۵ سال اخیر به صورت غیرقانونی و با درگیری پلیس برگزار میشود. در لبنان نیز در سال ۲۰۱۸ برای این راهپیمایی برنامهریزی شده بود که سرانجام اجازه آن داده نشد.
🔹فمینیستها پس از مبارزات موج اول دریافتند که مبارزه برای حقوق برابر، بدون تغییر در فرهنگ و نمادهای زبانی (به عنوان زیرساختهای پنهان و قدرتمند حامی قدرت مردانه) ممکن نیست. جنبش همجنسبازان از این تجربه تاریخی بهره جست و از ابتدا توجه خود را به لایههای فرهنگی و زبانی معطوف داشت. امروز کمتر سلبریتی ایرانی را میتوان یافت که واژه همجنسبازی را به کار ببرد، بلکه معمولا عامدانه از واژههای همجنسگرا و دگرباش استفاده میکنند. تغییر در روبنای واژه، با هدف تطهیر زیربنای آن انجام میشود. استفاده از نماد رنگینکمان، نیز در همین چارچوب ارزیابی میشود. رنگینکمان نماد تنوع و تکثر زیباییها در طبیعت است و استفاده نمادین از آن بر این دلالت دارد که تنوع گرایشهای جنسی، امری طبیعی، محترم و حتی زیباست.
🔹دامنه مبارزه این جنبش علاوه بر نمادهای فرهنگی و زبانی، به باورهای دینی نیز رسیده است. در تاریخ ۱ اردیبهشت ۹۷، برنامه پرگار بیبیسی فارسی مناظرهای برگزار کرد با عنوان "آیا همجنسگرایی در اسلام نهی شده است؟" آرش نراقی در این مناظره میکوشد با آسمان و ریسمان بافتن، تفسیری موافق همجنسبازی از آیات پرتکرار و صریح مربوط به داستان حضرت لوط (ع) ارائه نماید و نهی موجود در این آیات را معطوف به همجنسبازیِ به اجبار و سرکوب بداند. در مقابل، زکریا مشکور کابلی به نقد این تفسیر عجیب میپردازد. نتیجه مناظره مهم نیست، هدف مناظره نشان دادن "مسالهآمیز بودن" حرمت همجنسبازی در اسلام و تبدیل آن به مسالهای قابل بحث و غیر بدیهی است. حدودا هشت سال پیش نیز در همین برنامه، مناظرهای با عنوان "همجنسگرایی؛ ژنتیک یا اکتسابی" برگزار شد که هدف اصلی آن پرداختن به سوال موضوع مناظره نبود، بلکه تلاش میکرد اثبات نماید که همجنسگرایی یا ژنتیکی است و لذا قابل احترام، یا اکتسابی است و در نتیجه دگرجنسخواهی نیز اکتسابی خواهد بود و بنابراین هیچکدام بر دیگری ترجیح ندارد.
[ادامه دارد..]
@dinrasaneh
📌 در نکوهش صاحبخانه خوب
🔹"ممنونم از آقای اکبری صاحبخانه خوبم که اجاره امسال را افزایش ندادند." پیامهای متعددی که به دفعات در پرمخاطبترین شبکه تلویزیون در ساعات پربیننده با هشتگ صاحبخانه خوب زیرنویس میشود. این تقریبا تمام واکنش رسانه ملی به معضل مسکن در چند سال اخیر است؛ تقلیل یک مساله ساختاری در سطح کلان به امری اخلاقی در سطح خُرد. بگذارید این راهحل را توسعه دهیم تا عمق مضحکبودنش روشن شود؛ برای معضل ارز، هشتگ صراف خوب، برای معضل خودرو، هشتگ دلال خوب و قس علی هذا.
🔹از این حکمت نهجالبلاغه چه نکتهای در باب
سیاستگذاری رسانهای میفهمید؟
"پرسيدند عدل يا بخشش، كداميك برتر است؟ فرمود: عدالت هرچيزى را در جاى خود مینهد، درحالیكه بخشش آن را از جاى خود خارج میسازد. عدالت تدبيری عمومى است، اما بخشش پدیدهای خاص است، پس عدالت شريفتر و برتر است."
من اینگونه میفهمم که فضل، حاشیهای بر عدل است. عدل، سفتکاری بنای حکمرانی است و فضل و بخشش، نازککاری آن. رسانه اگر میخواهد وضع اجتماعی مطلوب خداوند متعال را در جامعه برقرار کند، باید بکوشد که همین نسبت بین عدل و فضل در جامعه محقق شود. کار اصلی رسانه، به چهارمیخ کشیدن سیاستگذار و برملا کردن ساختارهای فسادزا است و البته در حاشیه آن، دعوت به فضیلتهای اخلاقی فردی. وقتی جای متن و حاشیه عوض شود، حتی دعوت به امر اخلاقی نیز رنگ و بوی فریب به خود میگیرد.
🔹مساله مسکن معلول دهها مساله ساختاری همچون کمبود عرضه (به دلیل سیاست غلط دولت در عدم ورود به بازار مسکن)، تبدیل مسکن به کالای سرمایهای و غیره است. تجربه چنددهساله کشورهای مختلف نشان میدهد که حلّ حتی یکی از این مسائل ساختاری میتواند به قدر هزاران صاحبخانه خوب کارآمد باشد.
صاحبخانه خوب، یک دروغ بزرگ است. انتساب خوبی و بدی به صاحبخانه، یعنی ایجاد حاشیه امن برای سیاستگذار بد. دوگان اصیل، سیاستگذار خوب و سیاستگذار بد است، که البته رسانه محافظهکار از پرداختن به آن پرهیز میکند.
@dinrasaneh
📌 مدال احسن القصص
🔹حیاء فضیلتی پایهای است که بسیاری از فضائل اخلاقی و بلکه تمام آنها به نحوی به آن وابستهاند، چنانکه از صادق آل محمد (جانم به فدایش) نقل شده: لا ایمان لِمَن لا حیاء له. (الکافی/۴۶۰/۶) اگر حیاء از رسانهگری حذف شود، هرچقدر هم که هدف رسانه متعالی باشد، محصول رسانهای جز تفالهای مسموم نخواهد بود.
🔹رعایت حیاء در روایت مستند یا داستانی بیش از آنکه به موضوع روایت مرتبط باشد، به سبک و سیاق روایتگری مربوط است؛ میتوان امری غیر عفیفانه را حیاءمند روایت کرد و در مقابل میتوان از موضوعی خنثی، روایتی ناسازگار با حیاء داشت. ماجرای حضرت یوسف (ع) در قرآن مثال شگفتانگیزی برای این قاعده است. بخشی از داستان، ماجرای عشق گناهآلود یک زن نسبت به جوانی است که به مثابه فرزندش در خانه او بزرگ شده است. قرآن این رفتار غیر عفیفانه را به طور کامل و بدون حذف و تحریف روایت میکند، اما روایتی چنان عفیفانه که ذرهای رنگ بیحیایی در آن نیست. علامه طباطبائی ذیل آیه سوم سوره یوسف (ع) در توضیح عبارت "احسن القصص" در آیه میگوید: "کلمه قصص اگر به معناى مصدر (قصهگویی) باشد، باز هم سرایيدن قصه يوسف به آن طريق كه قرآن سروده بهترين سرائيدن است، زيرا با اينكه قصهاى عاشقانه است، طورى بيان كرده كه ممكن نيست كسى چنين داستانى را عفيفتر و پوشيدهتر از آن بسرايد." بنابراین طبق این وجه تفسیری، داستان یوسف به مدال "بهترین نوع روایتگری" مفتخر شده است.
🔹چندی پیش با اکراه فراوان بالاخره بخشی از مستند انقلاب جنسی را دیدم. فارغ از محتوا (که مثال خوبی برای اثبات سطحی بودن مشاهدهی غیر مبتنی بر نظریه است) نوع روایتگری بیحیاء آن و مخصوصا آن شوخیهای سخیف در هنگام مصاحبهها، به شدت آزاردهنده و بلکه مهوّع بود. میتوان با بیحیایی، بیحیایی غرب را نقد کرد؟ این دیگر رسما یک پارادوکس است و حتی قاعده "هدف وسیله را توجیه میکند" هم آن را گردن نمیگیرد. این بیحیایی در سبک روایتگری را مقایسه کنید با مجموعه "خِرَد جنسی" یاسر عرب که به مسائل جنسی بسیار حساستری میپردازد، اما بسیار حیاءمندتر است. (تاکید میکنم که هیچ قضاوتی نسبت به محتوای این مجموعه ندارم و صرفا سبک روایت آن مورد توجهم بوده است.)
🔹و چه کنیم که رسانه ما سرشار از این تناقضهاست. "آقازاده" میآید تا با سریالهای ایرانی شبکه نمایش خانگی که بر الگوی ترکیهای بناء شدهاند، مقابله کند، اما خودش به شدت مبتلا به همان الگوست و بر همان عناصر جذابیت تکیه دارد؛ لوکیشنهای لوکس، بزکهای کذایی بازیگران زن، عشق شبه مثلثی و غیره. باز هم تاکید میکنم مساله، "هدف وسیله را توجیه میکند" نیست، بلکه مساله، یک پاردوکس مضحک است؛ همان که سید مهدی شجاعی در یکی از نمایشنامههای کتاب "آیینه زار" برایمان به تصویر میکشد؛ معلم دینی که میخواهد با ناسزا گفتن، دانشآموزان را ادب بیاموزد و فریاد میکشد: "فلانی خفهشو! مودب باش."
باور کنید خدای متعال چنان ظرفیت عظیمی در فطرت الهی انسانها قرار داده که میتوان بدون تمسک به جذابیتهای حیوانی، از درب زلال فطرت وارد شد و با انسانها سخن گفت. به خدا اعتماد کنیم..
@dinrasaneh
📌 کربلا به مثابه یک زبان
🔹حتی تصورِ سخن گفتن از کربلای سیدالشهداء(ع) دشوار است؛ عظیمترین بلاء تاریخ که بزرگترین ظرفیت رشد معنوی تاریخ را رقم زد. مصیبتی که تمام انبیاء و اولیاء مقرّب الهی بر آن گریستهاند و والاترین مراحل قرب الهی را با این نردبان پیمودهاند؛ چنانکه ابراهیم خلیل (ع) پس از سالهای سال نبوت، در ماجرای ذبح اسماعیل و "و فدیناه بذبح عظیم"، در انتهای سلوکش به توفیق شنیدن روضه مصائب حسین(ع) از زبان خدا نائل شد.
در این بارگاه قدسی و این دستگاه شگفت، فهم ما از کربلا مگر چقدر است؟ شاید به قدر تَر شدن بال مگسی که بر فراز اقیانوسی پر میزند. مگر چارچوبهای ذهنی ما در مقابل این حقیقت مطلق دوام میآورد؟! مثلا میخواهیم مصیبت حضرت علیاکبر (ع) را در قاب محدود ذهنیمان از مصیبت یک پدر جوان از دست داده بنشانیم و با آن همراه شویم. هیچ وقت به افق این مصائب حتی نزدیک هم نمیشویم، بلکه نهایتا به قدر ظرف وجودمان آنها را تقلیل میدهیم و همین تقلیلیافتهها را شاید کمی بفهمیم. و چقدر این خاندان بزرگوارند که همینقدر را هم از ما قبول کردهاند.
🔹با این مقدمه، پرداختن به ذیالمقدمه و سخن گفتن از کربلا شاید بیمعناست، اما بگذارید با همین ذهن کوچک و بضاعت اندک، کربلا را از منظری دیگر به تماشا بنشینیم؛ کربلا به مثابه زبانی که خدا به وسیله آن با تمام انسانها سخن گفته است؛ در قرآن به زبان "مفاهیم" با انسان سخن گفت و در کربلا به زبان "مصادیق". گویی ربالعالمین در یک نصف روز تمام "الهمها فجورها و تقواها" را یک دور به زبان گویای مصادیق برای تمام انسانها بیان کرده است.
زبان کربلا هم مانند زبان قرآن، سهل و ممتنع است؛ به غایت عمیق و دقیق است، اما در عین حال همه میتوانند از چشمه جوشانش، به قدر ظرف وجودشان نور بنوشند؛ حقیقتی لایه لایه و پرده پرده و صاحب بطون. حقیقتی که همچون قرآن، "تیسیر للذّکر" شده و نیز همچون قرآن نیازمند "لتبیّن للناس ما نزّل الیهم" است. به بیان دیگر، همه انسانها زبان کربلا را میفهمند و البته هیچکس آن را نمیفهمد.
🔹خدا با انسانها به زبان کربلای حسین(ع) سخن گفته و ما این وسط هیچ وظیفهای نداریم، الّا شنیدن و شنواندن آن به تمام انسانها. کاش که توفیق انجام این وظیفه را داشته باشیم، اما بدانیم که این سرنوشت حتمی تاریخ است که روزی تمام انسانها زبان کربلا را خواهند آموخت و واژه حسین (ع) آشناترین واژه تمام این کره خاکی خواهد شد، چنانکه بقیهالله (عج) در کنار کعبه خود را به حسین (ع) برای اهل عالم معرفی خواهد کرد و ندا خواهد داد: ألا يا أهل العالم إن جدّي الحسين قتلوه عطشان..
@dinrasaneh
📌 الرسم بالکلمات
[چرا نقاشیهای عاشورایی را نمیبینم؟]
🔹هیچوقت با تعزیه ارتباط برقرار نکردهام. به گمانم اساسا در سنت ایرانی، همیشه روضه در متن بوده و تعزیه در حاشیه. کربلا را میتوان به گونههای مختلف هنری از جمله مکتوب و مصور روایت کرد. این قالبها چه تاثیری در مضمون روایت دارند و آیا میتوان آنها را به لحاظ ارزش رتبهبندی کرد؟ به گمانم بله. اگر بر اساس دومولفهی 《تصویری یا کلامی》و 《رئال یا غیر رئال》 طیفی ترسیم نماییم، هر چه روایت کلامیتر و غیر رئالتر باشد، در روایت خود موفقتر است. به چه علت؟ در چند نکته بیان خواهیم کرد.
1⃣ صحنه وداع حضرت علیاکبر ع با سیدالشهداء ع را در نظر بگیرید. چه بینشان رخ داده؟ چه بر سر پدر آمده؟ چه غمی بر چهره سیدالشهداء ع نشسته؟ چقدر این صحنه عظمت دارد! هزاران سال میشود به گوشهگوشهاش فکر کرد، به هزار گونه آن را فهمید و گفت و گریست. اما وقتی به تصویرش میکشی، همه آن عظمت را محدود میکنی به یک تصویر از دریچه ذهن خودت. همه آن ظرفیت عظیم که میشد به قدر ذهن ناقص تکتکمان، به هزاران گونه در کلام آن را بنگاریم، سوخت شده و ذهن بر روی یک تصویر خاص قفل میشود.
ای تجلی صفات همه برترها/چقدر سخت بود رفتن پیغمبرها
پسرم میروی اما پدری هم داری/نظری گاه بینداز به پشت سرها
حتی وقتی این شاهکار لطیفیان را میشنوی، ناخودآگاه ذهنت میرود سراغ نقاشی حسن روحالامین و از آسمان کلمات هبوط میکنی به جهان خاکی تصاویر.
به همین علت معتقدم که نه تنها روایت کلامی بر روایت تصویری، ارجح است، بلکه توجه ناخودآگاه به روایت تصویری، لطافت روایت کلامی را ذبح خواهد کرد.
2⃣ معتقدم روایت غیر رئال بر روایت رئال مقدم است. این مقایسه را میتوان هم در مورد روایت تصویری و هم در مورد روایت کلامی انجام داد.
روایت تصویری غیر رئال بر روایت تصویری رئال مقدم است، زیرا:
اولا کمتر ذهن را به میخ میکشد و کمتر محدود میشوی به دیدن کربلا از قاب محدود ذهن مولف.
ثانیا در گونه غیر رئال، بین روایت و واقعه، فاصلهگذاری صورت میگیرد و در نتیجه قدسیت واقعه بیشتر حفظ میشود. چنانکه تعزیه ایرانی به هوشمندی این نکته را رعایت مینماید؛ هرچند قالب اثر، نمایش است، اما نمایشی که بر خلاف تئاتر، دُز واقعنمایشیاش به عمد پایین نگه داشته شده است. حتی قالب گفتاری آن نیز زبان شعر فاخر است تا از سطح زبان روزمرهی مردم فاصله بگیرد. اهل بیت ع جلوه تمام صفات الهی هستند، از جمله "یا من علا فی دنوّه، و یا من دنا علوّه" ای آنکه در عین نزدیکی والایی و در عین والایی، نزدیکی. این نکته ظریف در تعزیه بیش از نمایش و فیلم رئال، رعایت میشود.
3⃣ همچنین روایت کلامی غیر رئال بر روایت کلامی رئال اولویت دارد. به زبان سادهتر، بیان ادبی (نظم و نثر) بر مقتلخوانی ترجیح دارد؛ هرچند حفظ و بیان مقاتل به عنوان پایه و منبع انواع روایتهای کلامی و تصویری، در جای خود ضروری است.
مقاتل، راوی عینیت حادثه هستند، مثلا اینکه حضرت علیاکبر ع از پدر وداع کرد، پدر اشک ریخت، او را نظاره کرد و تمام آنچه در این صحنه، محسوس و ملموس است. اما این لایه ملموس و محسوس، تنها یکی از لایههای واقعه و شاید پایینترین آنهاست. امتیاز کربلا به این لایه نیست، به آن اتفاقات و معانی عمیقی است که در پس این عینیت وجود دارد؛ معانی بلندی که هرکس به قدر عمق معرفت خود نسبت به سیدالشهداء ع میتواند به آن دست یابد و به قدر توفیق و عنایتی که به او میشود، از آن بگوید. چنانکه امام صادق ع فرمود: "ما قال فينا قائلٌ بَيتا مِن الشِّعر حتّى يُؤَيَّدَ بِروحِ القُدُس" هيچ کس درباره ما بيت شعرى نگفت، جز آن كه روح القدس كمكش كرد. (عیون اخبار الرضا ع)
بنابراین بهتر است بگوییم روایت کلامی رئال، اتفاقا غیر رئالتر است و تنها به بخش کوچکی از واقعیت نظر دارد.
4⃣ نکته آخر آنکه در نقاشیهای عاشورایی جدید، بسیاری از فُرمهای بدن، نورپردازیها، حرکات بدن و... تا حدی متاثر از فضای هنری غربی است و آن فضا را به ذهن متبادر میکند. شرح این نکته نیازمند مباحث دقیقتری است که در آن تخصصی ندارم، اما اجمالا میتوان آن را تصدیق کرد. چنانکه در یکی از نقدهای عالمانه بر فیلم پیامبر (ص) مجید مجیدی، همین نکته مطرح شده و نوع نورپردازی، جنس موسیقی و... صحنههای مربوط به پیامبر اکرم ص، با مدل کلیسایی آن تطبیق داده شده است. شاید بتوان ادعا کرد که این نقیصه، کمتر در روایت کلامی وجود دارد و این گونهی روایت، کمتر از فضای فرهنگی غیر دینی متاثر گشته است.
پینوشت : عنوان یادداشت را از نام یکی از کتابهای شعر شاعر پرآوازه سوری، نزار قبانی وام گرفتهام؛ الرسم بالکلمات، نقاشی با کلمات. چقدر این عنوان دلرباست. کلمات، بهتر از قلمو و رنگ روغن بر ذهنمان نقش میزنند؛ زیباتر، دقیقتر و عمیقتر؛ نقش میزنند و محو میشوند، تا ما را محدود در خود نکنند.
@dinrasaneh
📌 رنگینکمان یا قوسقرح (بخش دوم)
[چرا باید خطر ترویج رسانهای همجنسبازی را جدی گرفت؟]
بعد از نشر بخش اول این یادداشت با پرسش برخی خوانندگان مواجه شدم که آیا با توجه به سانسور این نوع محتوا در داخل کشور -مثلا فیلم و سریالهایی که سعی در عادی سازی این نوع گرایش جنسی و جنسیتی دارد- باز هم باید نگران بود؟ در این یادداشت به این پرسش میپردازم.
🔹بخش عمدهای از سبد مصرف رسانهای مخاطب ایرانی، از فیلم و سریال خارجی تغذیه میشود. واقعیت این است که نه حجم تولید سینما، تلویزیون و شبکه نمایش خانگی ایران و نه تنوع و کیفیت حرفهای آن پاسخگوی نیاز مخاطبان نیست. علاوه بر این، حجم بالای مصرف رسانهای مخاطب ایرانی سبب میشود که او مجبور باشد که هرچه در سینمای غرب تولید میشود، تماشا کند. طبق آمار منتشر شده توسط فیلیمو در سال ۹۸، هر کاربر فیلیمو به طور متوسط ۱۶۸ اپیزود فیلم و سریال در سال تماشا میکند. البته مصرف مخاطبان حرفهای معمولا بسیار بیشتر از این مقدار است. بنابراین مخاطبان با مصرف متوسط یا زیاد، دامنه انتخاب وسیعی ندارند و برای پاسخ به عطش مصرف خود مجبورند منفعلانه عمل کنند و در مورد معیارهای اخلاقی خود در گزینش فیلمها مسامحه نمایند. لذا سیاستهای "تولید" رسانهای در غرب، به شدت بر نوع "مصرف" مخاطب ایرانی اثرگذار است.
🔹حمایت از تولیدات حامی همجنسبازان در سینمای غرب پیشینهای طولانی دارد. به عنوان مثال سابقه جایزه Teddy که در حاشیه جشنواره فیلم برلین به فیلمهای حامی همجنسبازان تعلق میگیرد، به ۱۹۸۷ برمیگردد. جالب است بدانید که در جشنواره برلین در سال ۲۰۱۸، فیلم ایرانی "هجوم" به کارگردانی شهرام مکری، رسما نامزد این جایزه شد. این فیلم هماکنون در فیلیمو و نماوا موجود است و در فیلیمو با برچسب خانوادگی-اجتماعی و درج عنوان "نامزد جایزه تدی" معرفی شده است!
این حمایت جشنوارهای در طول زمان از شکل غیررسمی به شکل رسمیتر و علنیتر تغییر یافته است. عجیبترین مورد از این حمایتهای جشنوارهای، بیانیه رسمی آکادمی اسکار است که اخیرا در سایت آن منتشر شده و مشخص میکند در آینده تنها فیلمهایی میتوانند نامزد جوایز آن شوند که حداقل واجد ۲ استاندارد از ۴ استاندارد احترام به اقلیتها (شامل: اقلیت نژادی-اقلیت جنسیتی- انواع گرایشهای منحرف جنسی LGBTQ و...) باشند.
به عنوان نمونه در استاندارد اول میخوانیم که باید یکی از سه گزینه زیر انجام شود:
الف- یکی از شخصیتهای اصلی یا فرعی مهم جزو آن اقلیتها باشد.
ب- ۳۰درصد تیم بازیگری از آن اقلیتها باشد.
ج- داستان اصلی فیلم مرتبط با موضوع آن اقلیتها باشد. (https://www.oscars.org/news/academy-establishes-representation-and-inclusion-standards-oscarsr-eligibility)
لازم به ذکر است که حمایت جشنوارهای تنها بخش کوچکی از انواع حمایتها و ریلگذاریها برای این نوع محتواهای فاسد است.
🔹اگر هنوز میپندارید که خطر جدی نیست، کافی است سری به vodهای اصلی داخلی بزنید و در نماوا و فیلیمو سریالها و فیلمهایی را ببینید که نه تنها شخصیتهای اصلی همجنسباز دارند، که رسما درصدد تطهیر و ترویج همجنسبازی نیز هستند؛ به عنوان نمونه فیلم The Old Guard که دو شخصیت اصلی مرد همجنسباز و کاملا موجّه دارد. بگذارید تنها بخشی از دیالوگ آنها را وقتی که در مورد رابطه همجنسگرایانهشان مورد تمسخر قرار میگیرند، از زیرنویس فارسی نماوا نقل کنیم:
"وقتی تو تاریکی گم شدم اون ماهمه، وقتی تو سرما میلرزم گرمامه و هنوز بوسهاش هیجانزدهام میکنه حتی بعد از یک میلیون سال".
🔹شکی نیست که vodها و دستگاه نظارتی مقصر هستند، اما در یک نگاه کلان نمیتوان مساله را به تقصیر این دو تقلیل داد. مساله فراتر از این است. آمار منتشر شده توسط فیلیمو میگوید حدود ۳۰هزار اپیزود فیلم و سریال در داخل آن موجود است و هر سال حدود ۱۰ هزار اپیزود جدید به آن اضافه میشود. وقتی سهم عمدهای از این محتوا از خارج مرزها میآید و سیاستگذاری تولید آن به دست دیگری است، چه باید کرد؟ خصوصا وقتی مشکل اخلاقی این تولیدات نه لزوما در یک صحنه خاص که در درونمایه، شخصیتپردازی و استخوانبندی فیلم است و لذا نمیتوان به راحتی آن را سانسور یا تدوین مجدد کرد. مصرف رسانهای مخاطب ایرانی زیاد است، تولید داخلی به لحاظ کمیت و کیفیت کفاف آن را نمیدهد، پس مخاطب ایرانی مجبور است که هر آشی که سیاستگذار آکادمی اسکار برایش پخته، بخورد.
شاید بهترین توصیه شخصی فعلا این باشد که کم مصرف کنید تا بتوانید درست مصرف کنید. نظیر توصیهای که از برخی بزرگان اخلاق در مورد سطح معیشت در زندگی شخصی شنیدهایم؛ آنقدر سطح زندگیتان را مرفه نکنید که برای حفظش مجبور شوید به درآمد حرام یا شبههناک روی بیاورید.
@dinrasaneh
📌 بیروایتها
🔹از جناب خضر (ع) تقاضا کرد که تعلیم او را بر عهده بگیرد. خضر (ع) آب پاکی را بر دستان او ریخت؛ مگر تو میتوانی کنار من تاب بیاوری؟! و ادامه داد: وَكَیۡفَ تَصۡبِرُ عَلَىٰ مَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِ خُبۡرا؟ میدانی به چه آزمایش خواهی شد؟ ابتلاء تو صبر نیست، صبرِ در بیخبری است، صبر درحالیکه هیچ روایتی از اتفاقات شگفتی که رخ میدهد، نداری.
🔹چرا آدمی به خرافه پناه میبرد؟ مثلا چرا تمایل دارد بپذیرد که بین عبور از زیر نردبان و بدشانسی در طول روز، ربطی هست؟ برایش چه سودی دارد که باور کند قرار است امروزش خراب شود؟ گویا در پس این رفتارهای ظاهرا غیر عقلائی، منطق قدرتمند ناخودآگاهی وجود دارد؛ تلاش برای قاعدهمند دیدن اتفاقات زندگی، البته در کلیشههایی ساده. زیستن در جهان پیشبینیناپذیر به شدت ترسناک است. خرافه، جهان را روایت میکند و این ترس را از بین میبرد. خرافه به تو میگوید بدشانسی نتیجه عبور از زیر نردبان است، پس اگر از زیر نردبان رد نشدی، خیالت راحت باشد؛ هزینهاش این است که امروز را به استرس میگذرانی ولی روزهای دیگر برایت سفید میشوند.
🔹فضانوردها را دیدهاید که برای تعمیرات ایستگاه فضایی از داخل محفظه آن خارج میشوند؟ تنها نخ اتصال آنها به ایستگاه، کابلی است که به آن بند ناف (umbilical cable) میگویند. اگر این کابل قطع شود، فضانورد در جهانی بیانتها معلق میشود. روایت از اکنون، همین کابل بندنافی است که تو را به جهان پیرامونت پیوند میزند. روایت از اکنون، از نان شب هم واجبتر است.
🔹اینها را گفتم تا بگویم هیچ بحرانی به قدر بیروایتی، مهلک نیست. انسانِ بیروایت، معلّق و گیج است، تابآوری و صبرش را از دست میدهد و به هر خرافهای چنگ میزند تا از این بحران خارج شود. بگذارید اینگونه بگویم: بیروایتی ترسناکتر از یک روایتِ ترسناک است.
🔹این را هم اضافه کنم که اساسا هیچ توصیفی، "توصیف" صرف نیست و حتما در دل خود "تجویز" هم به همراه دارد. روایت اکنون نه فقط روایت اکنون که علاوه بر آن، بیان مسیر اصلاح امروز است. هر صورتبندی از مساله، صورتبندی از راهحل نیز هست. بنابراین بیروایتی، متضمن بیعملی است و جامعه بیروایت، جامعهای منفعل است.
🔹بحران رسانهای این روزهای ما، همین است. مردم از توصیف اکنونشان عاجز شدهاند؛ نمیدانند قطار اقتصاد و سیاست خارجی و غیره به کدام سو میرود؟ فیالمثل آیا در نقاط انتهایی یک بحران اقتصادی هستیم یا در شروع بحرانی جدید؟
نه صورتبندی قابل اعتمادی از مشکل دارند و نه ذهنیت قابل اتکایی از راهحلهای محتمل و افق پیشرو. بیروایتی، بازار خرافه را رونق میدهد. خرافه در سطح اجتماعی یعنی اتفاقاتی که در عالم عینیت ارتباط اندکی به یکدیگر دارند، از روی ترس ناخودآگاه ناشی از بیروایتی، در ذهنیت جامعه به هم پیوند میخورند. سادهتر بگویم، خرافه اجتماعی یعنی همین شرطیشدن اقتصاد. یعنی همین پیامکی که روبیکا برایت میزند که ساعت ۴:۳۰ بامداد، مناظره ترامپ و بایدن را به صورت زنده و با ترجمه همزمان برایت پخش میکند و تو میبینی ملتت بیش از ملت آمریکا پیگیر این مناظرهاند. در سیاست خارجی تفاوت بنیادینی بین ترامپ و بایدن هست؟ نه آنچنان، اما ذهن بیروایت، به دنبال روایت است و هر تفاوت جزئی این دو میتواند برایش الهامبخش خرافهای جدید باشد.
🔹چرا بحران بیروایتی شکل میگیرد؟ به گمانم مهمترین علت آن، فقدان راوی است؛ شخصیتهای رسانهای که در طول سالها، سرمایهای از اعتماد و اعتبار اندوختهاند و به وقت بحران میتوانند روایتهای مورد اعتماد برای مردمشان بسازند؛ هم اکنون را توصیف کنند و هم راه ساختن فردا را نشان بدهند.
🔹چرا راوی نداریم؟ سوالی که پاسخ به آن مجال دیگری میطلبد، اما اگر بخواهم کوتاه پاسخ بگویم: چون راویکُشی کردیم. راوی با حرّیتش نزد مردم اعتبار مییابد. نمیشود از او توقع داشت بلندگوی مدیران بالادستیاش باشد. اما چه کردیم؟ چارچوبهای رسانهای تنگی ساختیم که انتظار منش کارمندی از راویان داشت و جایی برای حرّیت باقی نمیگذاشت. و نتیجهاش شد قلع و قمع همین بضاعت اندک؛ تعطیل کردن تک و توک جوانههای امیدی مثل ثریا و جهانآرا. رسانه ملی تبدیل شد به انبار کاهی که گاهی گندمی هم در آن یافت میشود و البته به محض یافت شدن، صاحب انبار آن را لگدمال میکند. و مردم ماندند و این بحران بیروایتی و مُشتی برنامه سرگرم کننده. مثل آن فضانوردی که کابل بندنافیاش را بریدهاند و در کلاه فضانوردیاش برایش موزیک پخش میکنند..
@dinrasaneh
📌 با خودت حرف بزن!
[چرا خوب بودن، مسالهای ارتباطیست؟]
🔹گفتگوی با خود (self-talk) مفهومی متفاوت از "تفکر" است. تفکر جریانی ذهنی است که انسان در طی آن برای حل مجهولها به سراغ انبان معلومهایش میرود؛ الفکر هو ملاحظه المعقول لتحصیل المجهول. در تفکر با انسانی پرسشگر مواجهیم که به دنبال یافتن پاسخ است، اما در گفتگوی با خود، همین انسان تبدیل به دو خویشتن درونی متفاوت میشود که با یکدیگر مشغول مباحثهاند؛ خویشتنی که میگوید و خویشتنی که میشنود. فرض کنید امروز تصادف کردهاید و پس از یک روز پر ماجرا، آخر شب در اتاقی نشستهاید و ذهنتان مشغول اتفاقات امروز است. تا آنجا که به علت تصادف و جزییات تصادف و هزینه تعمیرگاه فکر میکنید، هنوز به منطقه "گفتگوی با خود" پا نگذاشتهاید. آنجا که شروع میکنید به سرزنش خود ("علی چرا اینطور رانندگی کردی؟") یا دلداری خود ("حالا کاریه که شده، بالاخره تصادف برای همه پیش میاد") یا تحکّم به خود ("از این به بعد هیچ وقت حق نداری موقع رانندگی با موبایل صحبت کنی") گفتگوی با خود آغاز میشود.
🔹همانگونه که شیوه گفتگوی دو نفر با یکدیگر میتواند بینهایت الگوی متفاوت داشته باشد، گفتگوی درونی نیز چنین است و میتواند رنگ انتقادی، حمایتگرانه، عاطفی، از موضع برابر، از موضع بالاتر و غیره داشته باشد. اینکه "چگونه انسانی هستید؟" به شدت مرتبط است به اینکه "چگونه با خود گفتگو میکنید؟" یا بهتر بگویم: مرتبط است به اینکه "بلدید با خودتان درست صحبت کنید؟"
🔹در روایات متعددی از مفهوم واعظ درونی ("واعظ من نفسه") گفتگو شده است. در روایتی از امام جواد (علیهالسلام) میخوانیم که مومن به سه چیز نیاز دارد: توفیقی از جانب خدا، واعظی از درون خودش و پذیرش داشتن نسبت به آنکه خیرخواه اوست. (الوافی:۲۸۴:۲۶)
وعظ درونی، شیوه خاصی از گفتگوی با خود است که چند ویژگی دارد؛ اولا ترکیبی از انتقال احساس و شناخت است؛ ثانیا از موضع بالاتر است و ثالثا رنگ محبت و دلسوزی دارد.
🔹این نوع گفتگو همان است که در نقاط عطف معنوی بسیاری از اولیاء خدا از آن شنیدهایم که درون خودشان با خویشتنِ خود گفتگو کردهاند و توانستهاند راه درست را پیدا کنند. در حقیقت این نقاط عطف، حاصل گفتگوهای موفق درونیاند که البته معمولا روایتنشده باقی ماندهاند، مگر آنجایی که خود شخص برایمان روایتش کرده است. مثلا:
حسن بن شمّون میگوید: به امام صادق(ع) نامه نوشتم و از فقرم گلایه کردم. نامه را فرستادم اما با خودم گفتم: "مگر آقا نفرموده بود که فقر کنار ما بهتر از ثروتمندی کنار دیگران است؟" جواب نامه رسید. آقا نوشته بودند: خدا به وسیله فقر، بندگان خوبش را از گناه تطهیر میکند و البته از بسیاری از گناهان هم میگذرد. بعد در انتهای نامه اضافه کرده بودند: این همان چیزی است که خودت هم به خودت گفتی که فقر کنار ما بهتر از ثروتمندی کنار دیگران است.(عوالم العلوم:۲۴۴:۲۰)
و شگفت اینکه اگر کسی گفتگوی درونی را نیاموزد، گفتگوی بیرونی موفقی نیز نخواهد داشت، چنانکه امام باقر (علیهالسلام) فرمودند: کسی که خدای متعال برایش واعظ درونی قرار ندهد، مواعظ مردم هم به کارش نخواهد آمد.(تحفالعقول:۲۹۴:۱)
🔹بنابراین خوب بودن من به شدت وابسته به این است که بلد باشم با خودم گفتگو کنم؛ به وقتش خودم را نصیحت کنم، به وقتش خودم را سرزنش کنم و به وقتش خودم را دلداری بدهم. همچنین اگر میخواهم فرزندم انسان خوبی باشد، باید صحبت کردن با خودش را به او بیاموزم؛ یعنی امر تربیت نیز به شدت امری ارتباطی است.
🔹و سوال آخر اینکه آیا میتوان مهارت گفتگوی با خود را آموخت و اساسا آیا ضرورتی دارد که برنامه و طرح مشخصی برای تقویت آن داشته باشیم؟ مثلا در تربیت فرزند، همانطور که تعامل صحیح با دیگران را به او میآموزیم، آیا ضرورت دارد که در قالب شعر و بازی و داستان، گفتگوی صحیح با خودش را نیز به او بیاموزیم؟
قطعا بله و چقدر ایدههای خلاقانه و جذابی میتواند در این مسیر شکل بگیرد..
@dinrasaneh
📌 یا حبیب (ص)
🔹خواستم چند جملهای پیشکش کنم به خاک پای سید المرسلین (جان هستی به فدایش)، که با هنگامهی قلم ابنشهرآشوب مواجه شدم و در هم شکستم. الحق که نام «شهرآشوب» برای پسر برازندهتر است!
🔹کتاب «مناقب آل ابی طالب» او با فضائل پیامبر اعظم (ص) آغاز میشود. ابنشهرآشوب در 34 فصل به زندگی حضرت ختمیمرتب میپردازد. یکی از این فصول، «فصل فی اللطائف» نام دارد. در این فصل، او به مقایسه فضائل انبیاء (ع) و سیدالانبیاء (ص) میپردازد و در این جهت، برداشتهای لطیف و حیرتانگیزی از آیات و روایات دارد.
بخشهایی از مقایسه حضرت ابراهیم خلیلالله(ع) و حضرت محمد حبیبالله(ص) را بخوانید و لذت ببرید:
1⃣ ابراهیم(ع) از «مُلک» به «ملکوت» نگاه کرد (وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ/ انعام،75) و محمد(ص) از «مُلک» به «مَلِک» (پادشاه) نگریست. (أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّل/ فرقان،45)
2⃣ خلیل (ع) طالب است (قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي/ صافات،99) و حبیب (ص)، مطلوب. (أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلا/ اسراء،1)
3⃣ خلیل (ع) به خدا سوگند خورد (وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُم/ انبیاء،57) و خدا به حبیب (ص). (لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ.../ الحجر،72)
4⃣ خلیل (ع) با واسطه به خدای جلیل رسید (وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ/ انعام،75) و حبیب (ص) بدون واسطه (ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى/ نجم،8)
5⃣ خلیل (ع) برای کسب رضای خدا، کعبه را بناء کرد. (وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ/ بقره، 127) و خدا قبله را برای کسب رضایت حبیب (ص) خود میخواست. (فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها/ بقره، 144)
6⃣ برای خلیل (ع)، اول ابتلاء رخ داد و بعد برای پیشوایی برگزیده شد (وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً/ بقره، 124)، اما برای حبیب (ص) از ابتداء بشارت به پیشوایی بود (هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّه/ توبه، 33)
7⃣ خلیل (ع) در لغت یعنی کسی که تو را دوست دارد و حبیب (ص) در لغت یعنی آن کسی که تو دوستش داری. پس لاجرم، خلیل مرید است و حبیب، مراد؛ خلیل تشنه است و حبیب سیراب. و به همین جهت است که خداوند به دنبال رضایت حبیب(ص) خود است. (وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى./ ضحی،5)
@dinrasaneh
📌 در ستایش چانهزنها
🔹راهحل کشف نمیشود، بلکه راهحل با گفتوگو ساخته میشود و مورد توافق قرار میگیرد. راهحل در مسائل اجتماعی (فرهنگ، سیاست، اقتصاد و غیره) امری عینی نیست که عدهای از نخبگان، آن را بیابند و به جامعه عرضه کنند. راهحل اگر به حیطه گفتوگوی اجتماعی وارد نشود و مورد توافق اجتماعی قرار نگیرد، نهایتا چیزی در حد یک پیشنویس قرارداد است.
قصد داشتم از اهمیت گفتوگوی اجتماعی بنویسم. اما بحثی مهمتر وجود دارد، که کمتر به آن پرداختهایم؛ چرا گفتوگوی اجتماعی شکست میخورد؟
پاسخ در دو نکته مهم مطرح شده در روایات است که اولی مربوط به «شیوه گفتوگو» و دومی مربوط به «هدف از گفتوگو» است.
🔹 اول: رِفق
«رِفق» در لغت عرب، صفت تعامل است و به تعاملی اطلاق میشود که با ملاطفت، سازگاری و نرمخویی همراه است. (الرفق هو المعاملة بلطف و لين الجانب) روایات حیرتانگیزی در ستایش رفق وجود دارد. در روایتی چنین تعبیر شده که خدای متعال، خود اهل رفق است و لذا رفق را دوست میدارد. (إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَفِيقٌ يُحِبُّ الرِّفْق.) در روایت دیگری، امام کاظم (ع) رفق را نیمی از زندگی دانستهاند. (الرِّفْقُ نِصْفُ الْعَيْشِ.) و در روایتی از امام صادق (ع) چنین نقل شده که اگر کسی اهل رفق باشد، به خواستهای که از مردم دارد، میرسد.
رفق را بیشتر در فضای ارتباطات میانفردی (بین دو نفر) میشناسیم، اما مهمتر از آن رفق در فضای ارتباطات میانگروهی و جمعی است؛ رفق گروههای اجتماعی در فضای گفتوگو با یکدیگر. وقتی رفق از دست میرود، مرگ گفتوگو اجتنابناپذیر است. از این دریچه به فضای گفتوگوی ایرانِ اکنون نگاه کنید؛ آن که از ضرورت رواداری و تسامح سخن میگوید، به رادیکالترین لحن و خشنترین ادبیات، تکلم میکند. آن که از اسلام رحمانی میگوید، به غضبآلودترین زبان گفتار و زبان بدن حرف میزند. و شگفت اینکه در این زمینه، مدعیان مفاهیم چتری، مردودتر هستند.
🔹 دوم: چارهجویی
رفق مربوط به شیوه گفتوگوست و چارهجویی مرتبط با هدف از گفتوگو. گفتوگوی اجتماعی وقتی موفق است که برای رسیدن به راهحل و توافق صورت گیرد. وقتی این نکته را از گفتوگو حذف کنیم، گفتوگو رنگ نزاع و تسویهحساب به خود میگیرد. آنچه در عرصه عمومی امروز شاهدیم، نوعی بیانیهخوانی از جانب گروههای اجتماعی علیه یکدیگر است. هدف از گفتوگو؟ تقریبا هیچ.
در لغت عرب، از چارهجویی با واژه «الحیلۀ» تعبیر میشود، که البته در فارسی معنای متفاوتی دارد. در روایات، «قلۀ الحیلۀ» (چارهجویی کم) به عنوان یکی از عوامل مهم شکست در رسیدن به اهداف عالی، ذکر شده است. (تحف العقول/318)
چارهجویی چیزی بیش از هدفمندی گفتوگو و تلاش برای رسیدن به راهحل است؛ چارهجویی توأم با نوعی هوشمندی، انعطاف و توجه به منافع متقابل در مدیریت گفتوگو است؛ چارهجویی مهارت پل زدن بین جزیرهها و وصل کردن فصلهاست. چارهجویی وقتی رخ میدهد که بپذیریم همسرنوشت هستیم و از هم گریزی نداریم.
هرآنچه موجب شود انسان مجبور باشد بین «تعمیرکار» بودن و «تعویضکار» بودن، اولی را انتخاب کند، به تقویت چارهجویی میانجامد؛ هرآنچه سبب شود انسان بداند نمیتواند از بازی انصراف دهد، بازیکنان را تعویض کند و یا به زمین بازی دیگری کوچ کند، برای آموختن چارهجویی مفید است. زیست پیشا مدرن، سرشار از چارهجویی است؛ لباس پاره شده را میدوختند و حتی قوری چینی شکسته را بند میزدند. در روابط عاطفی نیز همچنین؛ تو بودی و چند نفر محدود اطرافت. اگر در روابط عاطفی شکستی رخ میداد، مجالی برای تعویض نبود، باید به هر صورت آن را تعمیر میکردی. در زیست مدرن، وسائل تعمیر نمیشوند، رابطهها نیز ترمیم نمیشوند و عشق سیال (Liquid Love) و ناپایدار، جایگزین تعهد پایدار میشود. این تغییر زیست، به شدت چارهجویی را با اختلال مواجه میکند.
🔹 و اما چانهزنی
سنت چانهزنی به معنای عام آن (نه فقط آنچه در تعامل اقتصادی رخ میدهد)، مدل ارتباط اجتماعی مبتنی بر ترکیب «رفق» و «چارهجویی» است. مثلاً در نوع اقتصادی آن، فروشنده و خریدار با لحنی صمیمی سعی میکنند به راهحلی برای حفظ منافع طرفین برسند.
چانهزنی در «شیوه گفتوگو» مبتنی بر رفق، سازگاری، محبت و احترام است. از طرف دیگر، چانهزنی در «هدف از گفتوگو» مبتنی بر «چارهجویی» و تلاش مشترک برای رسیدن به توافق است؛ تلاشی هوشمند، منعطف و با حفظ منافع طرفین.
روحیه «چانهزنی» گمشده امروز جامعه ماست. از ضرورت گفتوگو زیاد میشنویم، اما ضرورت رفق و چارهجویی که عناصر ضروری ثمربخشی گفتوگو است، خیر. چانهزنی، هم جامعه را کارآمدتر میسازد و هم سازه جامعه را پایدارتر میکند؛ با هم ساختن و با هم ساختن به شدت به یکدیگر وابستهاند..
@dinrasaneh
📌 اعتراض به مثابه کالا؛ اعتراض به مثابه منسک
🔹جایی میخواندم که بزرگترین هنر بنکسی (هنرمند گمنام انگلیسی) تبدیل اعتراض به کالا بود. او توانست از دیوارنگاری (گرافیتی) که ذاتا هنری در انتقاد به سرمایهداری و مظاهر آن بود، کالایی گرانقیمت بسازد و به سرمایهداران بفروشد. و شگفت اینکه محتوای غالب آثارش نیز اعتراضی است. هنر او قاببندی اعتراض بود؛جانمایی اعتراض در میان وضعیتی که علیه آن اعتراض میشود، به عنوان جزئی از آن و در خدمت آن. وقتی اعتراض و انتقاد در این بافتار و ساختار جدید قرار گرفت، خاصیتی دوگانه مییابد؛ هم اعتراض است و هم اعتراض نیست. اعتراض نیست، چون در این جایگاه، معنای تازهای یافته و جزئی از ساختار شده. و اعتراض است، اگر از هویت جدید ساختاری آن غافل شوی. و این تزویر، مخدّری است که سرمایهداری جهانی به دنبال آن است.
🔹قسمتی از سریال آینه سیاه (با نام "۱۵میلیون امتیاز") به جنبه دیگری از استحاله اعتراض و انتقاد میپردازد. جوانی سیاهپوست برای اعتراض به ظلمی که در برنامه تلویزیونی استعدادیابی و کل سیستم در حق او شده، روی صحنه با تکه شیشهای شکسته تهدید به خودکشی میکند و حرفهایش را میزند. بر خلاف تصورش، داوران برنامه از کارش استقبال میکنند و به او میآموزند که میتواند از همین راه، کسب درآمد کند. این پیشنهاد با موافقت او روبرو میشود و او را صاحب برنامه ثابت تلویزیونی میکند. هر هفته در ساعتی ثابت، آن شیشه را به دست میگیرد، با همان فرم جلوی دوربین میایستد و حرفهایی از همان جنس میزند.
درخشانترین بخش فیلم، سکانسی است که او را در منزل لوکس خود نشان میدهد که پس از پایان ضبط برنامه، تکهشیشه را با احترام در جعبهای شبیه جعبه عینک میگذارد؛ استعارهای عجیب از قاببندی اعتراض. بگذریم از اینکه خود این سریال نیز به همین پارادوکس مبتلاست؛ سریالی علیه وضع موجود و دقیقا در همان ساختار و در خدمت آن.
نکته دقیق این فیلم، نشان دادن تبدیل اعتراض به منسکی پوچ و خالی از روح است. آن شور و شوق و بیان آتشین جوان سیاهپوست، تبدیل به آیین هفتگی بیروح و بخشی از کنداکتور پخش رسانه میشود.
🔹وقتی تصاویر تجمع مقابل مجلس در اعتراض به انفعال مجلس در برابر شهادت شهید محسن فخریزاده را میدیدم، تصویر نقاشیهای بنکسی و آن تکهشیشه شکسته جلوی چشمم مرور میشد. خصوصا وقتی آن چند نماینده به میانشان آمدند، صحبتی کردند، عکسها را گرفتند و رفتند؛ همانها که پیکان اعتراض به سمتشان بود. در نیت خیر و دغدغه انقلابی اکثر قریب به اتفاق عزیزان تجمعکننده تردیدی نیست، اما مدتهاست که این تجمعات دانشجویی، تبدیل به آیینی خالی از محتوا و کبریت بیخطر و بخشی از کنداکتور پخش شده، چنانکه حتی میتواند محملی برای حضور و بهرهبرداری تبلیغاتی آن نمایندگان باشد. ما تجمع میکنیم، نمایندهها هم در مجلس بیانیهشان را میخوانند و خط و نشانی برای دولت و استکبار جهانی میکشند و تمام. فردا همه سر کار خودمان هستیم؛ و فردای قیامت شرمنده شهدای عزیز هستهای..
پینوشت: تاریخ نگارش این متن، به پیش از طرح دوفوریتی مجلس باز میگردد. خواستم با اصلاحاتی آن را منتشر کنم، اما به نظرم رسید که هیچ نیازی به تغییر متن نیست؛ این طرح هم احتمالا چیزی بیش از آن بیانیهخوانی نیست. و البته صادقانه امیدوارم اشتباه کرده باشم.
@dinrasaneh
📌 تلویزیون، «تصور از والدین» و «تصور از خدا» در کودکان
🔹 مطالعات زیادی وجود دارد که ثابت میکند بین «تصویر ذهنی کودک از والدین خود» و «تصویر ذهنی کودک از خداوند» همبستگی قابل توجهی وجود دارد. برخی مطالعات، این همبستگی را در بین جوانان دانشجوی دانشگاه نیز اثبات کرده است. در مطالعهای که در سال 1969 در آمریکا انجام گردید، از آزمودنیها خواسته شد که خداوند، پدر و مادر خود را بر اساس هجده ویژگی پدرانه و هجده ویژگی مادرانه ارزیابی کنند. ویژگیهای پدرانه شامل مواردی همچون قوی بودن، قدرت، هدایتگری، ذهنیت منسجم، قانونمداری، ابتکار عمل، دانش، اقتدار و غیره در نظر گرفته شد. ویژگیهایی مادرانه بر اساس مؤلفههایی همچون صبر زیاد، گرم بودن، پناه بودن، لطافت، آسایش و غیره، تقسیمبندی شد. یافتهها نشان داد که تصویر ذهنی از خدا ابتدا پدرانه است و به تدریج مادرانهتر میشود. مطالعه دیگری بر روی کودکان 4 تا 11 ساله نشان میدهد که همبستگی بین «تصویر ذهنی از والدین» و «تصویر ذهنی از خداوند» متأثر از نژاد، وضعیت اقتصادی و اجتماعی و حتی وابستگیهای مذهبی نیست. همچنین این پژوهش نشان داد که در اوایل کودکی، تصویر ذهنی کودکان از خداوند، بیشتر پدرانه است و سپس به تدریج شبیه مادر و یا شبیه ترکیبی از پدر و مادر میشود.
🔹مطالعه سیگمن نشان میدهد که یک کودک شش ساله تقریباً یک سال کامل از عمر خود را صرف تماشای تلویزیون میکند و ارتباط چشمی او با تلویزیون بیش از ارتباط چشمی او با والدین است. تلویزیون از دو منظر میتواند بر روابط کودک با والدین اثرگذار باشد: 1- جلب توجه کودک به خود و کاهش سطح کمّی و کیفی تعامل کودک و والدین؛ 2- تأثیرات شناختی، احساسی و رفتاری برنامههای تلویزیونی بر کودکان. جمعی از پژوهشگران تأثیرات دسته دوم را از خلال دو نکته مورد ارزیابی قرار دادهاند: 1- کودکان، نمیتوانند مرز دقیقی بین واقعیت و تخیّل فرض کنند و خانوادههای به تصویر کشیده در تلویزیون را تا حدّی واقعی میپندارند. بنابراین ممکن است آن را سنگبنایی برای ارزیابی تجربیات خود قرار دهند و روابط خود با سایر اعضای خانواده را بر مبنای آن تحلیل نمایند. 2- کودکان، فهم خود از ساختارها و روابط درون خانواده را از تلویزیون میگیرند. اهمیت نکات فوق سبب شده که مطالعات متعددی در رابطه با بررسی بازنمایی خانواده در تولیدات سینمایی و تلویزیونی و به ویژه برنامههای خاص کودکان شکل بگیرد. به عنوان نمونه در مطالعهای که در سال 2018 انجام شد، بیش از 85 انیمیشن شرکت دیزنی از سال 1937 تا سال 2018 بررسی شده و بازنمایی خانواده در آنها از منظر نوع خانواده (مثلاً تک سرپرست یا عادی)، نوع روابط درون خانواده (گرم یا سرد)، نوع تعامل شخصیت قهرمان با خانواده خود و سایر مؤلفهها، مورد ارزیابی قرار گرفته است.
🔹تلویزیون میتواند بر رابطه کودک و والدین و در نتیجه تصویر ذهنی کودک از والدین خود، تأثیرگذار باشد. از سوی دیگر، تصویر ذهنی کودک از والدین خود، بر تصویر ذهنی او از خداوند تأثیرگذار است، یا به عبارت دیگر، بین «والدین در ذهن کودک» و «خداوند در ذهن کودک» ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. این دو نکته، فرآیند غیرمستقیم تأثیرگذاری تلویزیون بر تصویر ذهنی کودکان از خداوند را نشان میدهد. این نتیجه، از بُعد سیاستگذاری رسانهای حائز اهمیت است و ضرورت توجه مضاعف به نوع «بازنمایی خانواده» در برنامههای تلویزیونی مورد مشاهده توسط کودکان (از جمله سریالهای شبانه تلویزیونی) را خاطرنشان میکند. در یک جمله میتوان گفت که:
اگر دغدغه خدا دوستیِ فرزندتان را دارید، به نوع بازنمایی خانواده در تلویزیون منزلتان حساس باشید!
پینوشت : یادداشت فوق، تلخیصی کوتاه از مقالهای است که اخیرا نوشتهام و هنوز منتشر نشده است.
@dinrasaneh
📌 مرثیهای برای خانهبهدوشها: از تلگرام تا اینستاگرام
1⃣ چه بخواهیم و چه نخواهیم، همگی شهروندان رسانههای اجتماعی شدهایم و هر کدام از ما در چند تا از این شهرها خانه ساختهایم. هر از گاهی سیاستگذار تصمیم میگیرد یکی از این شهرها را نابود کند؛ شهرهایی که با زحمت در آنها خانه ساختهایم، خانهها را توسعه دادهایم، با همسایهها رفیق شدهایم و احیانا کسب و کاری هم راه انداختهایم. با یک امضا شهر نابود میشود و شهروندان از زیستجهان مجازی خود آواره میشوند. علت؟ علتش مهم نیست، اصلا فرض کنید آسیبهای یک پلتفرم آنقدر زیاد شده که باید آن را با خاک یکسان کرد. سوال این است: آن سیاستگذاری که در ابتدای داستان، سکونت در این شهر را تصریحا یا تلویحا جواز داده بود، نمیتوانست این اوضاع را پیشبینی کند و شهر دیگری را پیشنهاد کند؟ مسئول این خانههای نابود شده و سرمایههای از دست رفته کیست؟ سرمایههایی که هرچند در بستر مجازی واقع میشوند، اما کاملا حقیقی هستند. کدام سرمایهها؟ خواهم گفت.
2⃣ فعالیت در رسانههای اجتماعی چهار نوع سرمایه برای ما فراهم میکند: سرمایه هویتی، سرمایه اجتماعی (روابط)، سرمایه مسیریابی (ارتباطات) و سرمایه اقتصادی.
"سرمایه هویتی" بخش زیادی از هویت من شامل "تصور من از من"، "تصور دیگران از من"، "تصور من از تصور دیگران از من" و همه منهای دیگر، است که در این فضا شکل میگیرد. جلوه مجازی من، نه فقط بِرند من در نظر دیگران، که فهم من از خودم را نیز شکل میدهد.
"سرمایه اجتماعی" شامل روابط (relationship) دوستی، همکاری و غیره است که به مرور بین افراد شکل میگیرد.
"سرمایه مسیریابی" از جنس ارتباطات (communication) است. به عنوان مثال من به تدریج مجموعهای از صفحات را شناسایی کردهام که برای خرید کالا یا خدمات به آنها مراجعه میکنم.
"سرمایه اقتصادی" ارزش مالی برند یک اکانت است؛ از صفحات مشهور که ارزشهای میلیاردی دارند تا صفحات کسب و کارهای کوچک خانگی که چرخ زندگی یک خانواده را میچرخانند.
3⃣ یک امضاء سیاستگذار، همه سرمایههای فوق را برای ساکنان یک رسانه اجتماعی نابود میکند و در بهترین حالت، حتی اگر جلوی مفاسد عدهای گرفته شود، زیست مجازی عده بیشمار دیگری نیز با آن نابود میشود.
سوال درست را فراموش نکنیم: چه کسی شهر را به این وضعیت دچار کرد؟ چه کسی شهر نامطمئن را برای سکونت پیشنهاد داد تا اکنون انتخاب بین بد و بدتر صورت گیرد؟ سیاستگذار میخواهد نقش راهنمای دلسوز و ناجی اخلاقمدار را بازی کند، اما مسئول اصلی این وضعیت، خود اوست.
4⃣ کمی به حافظه تاریخیمان رجوع کنیم. چه کسی مردم را از وایبر و امثال آن به تلگرام کوچ داد؟ تلگرام روسی خوب در مقابل وایبر جاسوس صهیونیست، روایتی است که رسانههای خودی به خوردمان میدادند. شبکههای صداوسیما با افتخار کانال تلگرامشان را معرفی میکردند. چند سال بعد اما ورق برای تلگرام برگشت. اینستاگرام هم قصه مشابهی داشت. همه رسانههای اجتماعی دیگر را بستند و تلویحا گفتند با هر سلیقهای که هستید، تشریف ببرید اینستاگرام. باز هم شبکههای تلویزیونی با افتخار صفحات اینستاگرامشان را تبلیغ کردند. گوششان بدهکار نبود که پلتفرم عکسپایه (در مقابل متنپایههایی مثل توییتر) استعداد ابتذال بیشتری دارد. چند سال بعد، عاقبت اینستاگرام هم مثل تلگرام شد؛ ورق برگشت و اینستاگرام مبغوض شد. چه کسی مقصر است؟ لابد همه به جز سیاستگذار که نهایتا در نقش قهرمان اخلاقمدار با یک امضا این شهر را هم منفجر میکند و تمام.
5⃣ اینستاگرام بد است یا خوب؟ باید فیلتر شود یا نشود؟ هیچکدام فعلا مساله من نیست. مساله من این است که سیاستگذاری فضای مجازی در وضعیت ماقبل نقد به سر میبرد. سیاستگذار، درک درستی از فضای مجازی ندارد، پیامدهای تصمیماتش را نمیداند، مقطعی نگاه میکند و نگاه صرفاً فنی و امنیتی دارد. بزرگواران دور هم نشستهاند و هر روز برای سرمایههای حقیقی مردم در زیستجهان مجازی، نسخه جدیدی میپیچند. و نهایتاً ناجی افسانهای مردم از منجلاب فساد پلتفرمهایی میشوند که خودشان تلویحا مردم را به آنجا کوچ دادهاند. حتی اگر هیچ اتفاقی هم نیفتد، همین که مردم احساس کنند هر لحظه ممکن است سرمایههای حقیقی زیست مجازی آنها با خطر مواجه شود، موجب بیاعتمادی آنها به حاکمیت و نارضایتیشان میشود. بگذارید شفافتر بگویم: این رفتارهای سینوسی و بیمنطق، مردم را به عاقله نظام در این بخش، بدبین کرده است. مردمی که نه با نظام عنادی دارند و نه به دنبال فساد و بیوبندباری هستند و میخواهند زیست مجازی سالمی داشته باشند، اما سرمایه مجازیشان همیشه از سوی تصمیمهای خلقالساعه بزرگواران، در معرض خطر است.
تا کی میتوان با این روند و ساختار، حیطه پیچیده و چند بُعدی و پویایی همچون فضای مجازی را مدیریت کرد؟ الله اعلم..
@dinrasaneh
📌 الیگوپولی قدرتمند فیلیمو و نماوا و پیامدهای فرهنگی آن
[بخش اول]
1⃣ در روزهای گذشته، فیلیمو برای دومین سال متوالی گزارش عملکرد سالانه خود را منتشر کرد. نکات موجود در این گزارش (که عیان شدن بخش دیگری از نوک کوه یخ بود) سبب ابراز نگرانیهای مختلفی از سوی فعالان فرهنگی گردید. متاسفانه آمار دقیقی از فعالیت vodها وجود ندارد و شاید بتوان این گزارش و گزارش سال قبل فیلیمو را از معدود آمار و ارقام منتشر شده در این زمینه دانست. هرچند گزارش فیلیمو برای افراد مطلع این عرصه نکته شگفتانگیزی نداشت، اما شاهد دیگری برای اثبات آنچه از مدتها قبل هشدار داده میشد، فراهم کرد. اما چه چیزی در حال وقوع است؟
2⃣ بررسی روند توسعه بازار vodها در سالهای اخیر، نشان میدهد که یک الیگوپولی (انحصار چندقطبی) قدرتمند در این بازار شکل گرفته است و رسانههایی همچون فیلیمو و نماوا حاکمان بلامنازع این بازار شدهاند. در کنار "انحصار در عرصه توزیع" چند اتفاق دیگر نیز به وقوع پیوسته که وضعیت انحصار را بغرنجتر کرده است:
۱. ادغام و تملکهای عمودی: ادغام عمودی به معنای ادغام بنگاههایی است که در دو سطح مختلف از زنجیره ارزش یک صنعت واقع شدهاند. فیلیمو و نماوا توانستهاند به عرصه تولید محتوای ایرانی درجه الف و الفویژه وارد شوند و علاوه بر انحصار در توزیع، انحصار در تولید را نیز بدست آورند.
۲. رقیبهمکاری بین نماوا و فیلیمو: رقیبهمکاری یا همرقابتی (coopetiton) وضعیتی است که در آن، بنگاههای رقیب به همکاری با یکدیگر نیز میپردازند. در وضعیت انحصارچندقطبی، اگر قطبهای انحصارگر با یکدیگر رقیبهمکار باشند، میتوانند انحصار قدرتمندتری ایجاد کنند. برخی شایعات در مورد همکاری مشترک این دو پلتفرم برای ساخت آثاری بسیار گرانقیمت در آینده، میتواند نشانه بروز این وضعیت باشد.
۳. نقض فاحش بیطرفی شبکه: بیطرفی شبکه (net neutrality) سیاستی است که اخیرا از جانب برخی نهادهای تنظیمگر در دنیا برای اهداف مختلفی از جمله مقابله با انحصارهای پیچیده، دنبال میشود. بر طبق این رویکرد، ispها و اپراتورهای موبایلدیتا باید با همه انواع دادههای اینترنتی به یک صورت برخورد کنند و مجاز نیستند که در مورد سایتها و پلتفرمها تبعیض قائل شوند. همکاری ویژه ارائهدهندگان اینترنت (اعم از adsl و موبایلدیتا) با چند vod خاص، مصداق بارز نقض بیطرفی شبکه است و میتواند انحصار مضاعفی ایجاد کند. آنچه امروز شاهدیم همکاری ویژه ایرانسل و فیلیمو، مالکیت واحد شاتل و نماوا و همکاری ویژه روبیکا (به نمایندگی از اینترنت همراه اول و ایرانسل) با نماوا است، که هر سه مصداق بارز نقض بیطرفی شبکه است و سبب تشدید وضعیت انحصار میگردد. البته در کشور ما قانونی در زمینه بیطرفی شبکه وجود ندارد و لذا نمیتوان این اقدامات را غیرقانونی نامید.
3⃣ قدرتمند شدن این دو vod سبب شده که صداوسیما و نهادهای حاکمیتی و شبه حاکمیتی دیگر، از بازار تولید و توزیع محتوای درجه الف و الفویژه به آرامی کنار گذاشته شوند. علت این امر را میتوان در سه نکته جستجو کرد:
۱. بودجه تولید محتوای این پلتفرمها و دستمزدی که به عوامل تولید و هنرمندان میپردازند، در مقایسه با ارقام پرداختی صداوسیما (خصوصا با بودجه انقباضی سالهای اخیر، فربهشدن سازمانی و مدیریت ناکارآمد آن) بسیار بیشتر است.
۲. خطوط قرمز محتوایی کمتر این پلتفرمها در مقایسه با صداوسیما، سبب اقبال تولیدکنندگان به آنها میشود.
۳. برخی هنرمندان برای حفظ ژست اپوزیسیون بودن خود، از همکاری با صداوسیما پرهیز میکنند ولی در این پلتفرمها چنین مانعی وجود ندارد.
4⃣ چرا انحصار بد است؟ انحصار در صنعت رسانه، از دو حیث اقتصادی و فرهنگی پیامدهای منفی دارد. به همین علت، ادغام و تملکهای رسانهای در برخی کشورها هم در حیطه نظارت تنظیمگر تجارت و هم در حیطه نظارت تنظیمگر ارتباطات قرار دارد. به عنوان نمونه در آمریکا، هم FTC (کمیسیون فدرال تجارت) و هم FCC (کمیسیون فدرال ارتباطات) ادغامهای رسانهای را مورد بازبینی قرار میدهند. انحصار از منظر تجاری سبب میشود که اولا آزادی بنگاههای رسانهای جدید برای ورود به بازار سلب شود و ثانیا مصرفکنندگان نیز حق انتخاب محدودتری داشته باشند. از منظر فرهنگی، انحصار سبب کاهش تنوع محتوا (content diversity) است و سبب میشود که نیاز رسانهای بخشهایی از جامعه مورد غفلت قرار گیرد.
[ادامه در بخش دوم]
@dinrasaneh
📌 الیگوپولی قدرتمند فیلیمو و نماوا و پیامدهای فرهنگی آن
[بخش دوم]
ادامه از بخش اول: در کشورهای با نظام سیاسی مبتنی بر لیبرالدموکراسی، مبنای مداخله تنظیمگر تجارت و تنظیمگر ارتباطات در بحث انحصار رسانهای، حفظ مصالح عمومی مذکور است که با ارزشهایی همچون آزادی بیان، تکثرگرایی و حفظ حقوق اقلیتها مرتبط است. در هر جامعهای بنا به تعریفی که از مصالح عمومی صورت میگیرد، مبنای مداخله تنظیمگر در مسائل مختلف از جمله انحصار رسانهای روشن میگردد. پرسش این است که بر مبنای ارزشهای نظام جمهوری اسلامی چه نوع انحصار رسانهای بد است و چرا باید با آن مقابله کرد؟
5⃣ تاکنون روشن گردید که دو اتفاق در بازار محتوا در حال وقوع است: ۱- شکلگیری یک الیگوپولی قدرتمند در بخش خصوصی، که هم جلوی ورود رقبا را میگیرد و هم میتواند جلوی خواستههای نهاد تنظیمگر بایستد؛ ۲- کنار گذاشته شدن نهادهای رسانهای حاکمیتی و شبه حاکمیتی از بازار تولید محتوا.
هر دوی این اتفافات، گویای یک وضعیت انحصاری بغرنج است که حتی با ارزشهای لیبرال دموکراسی نیز در تضاد است. اما این انحصار چه تعارضی با ارزشهای جمهوری اسلامی دارد؟ چنانکه در مقدمه و مواد مختلفی از قانون اساسی تصریح شده، نظام جمهوری اسلامی موظف است که با استفاده از رسانهها به بسط ارزشهای الهی همچون عدالت، دینداری، کرامت انسانی و غیره بپردازد. مکانیزم بازار و استفاده از غریزه سودجویی افراد، هرچند در بسیاری از بخشهای اقتصادی میتواند به حفظ مصالح عمومی کمک کند، اما در بخش فرهنگ لزوما اینچنین نیست. سودجویی بنگاههای رسانهای در بسیاری از موارد سبب میشود که امیال نفسانی انسانها خصوصا قوای شهویّه، غضبیّه و وهمیّه در تولید محتوا مورد هدف قرار گیرد و جامعه به سمت سخیفشدن سوق داده شود. نگاهی به بازار محتوای خارجی و داخلی این مدعا را ثابت میکند، هرچند خارج از جریان اصلی بازار، استثناءاتی نیز وجود دارد. الیگوپولی قدرتمند رسانهای هم حاکمیت را از عرصه تولید و تنظیمگری موثر کنار میگذارد و هم موسسات و نهادهای خصوصی دغدغهمند عرصه فرهنگ را نابود میکند. اما چه باید کرد؟
6⃣ اگر این الیگوپولی قدرتمند را کنار بگذاریم، آیا مثلا صداوسیما توان تولید محتوای سالم و با کیفیت فنی و هنری قابل قبول را دارد؟ آیا نهادهای فرهنگی خصوصی و موسسات مردمنهادی وجود دارد که بتواند نیاز بازار را به لحاظ کمیت و کیفیت پاسخگو باشد؟ از استثناءاتی همچون جریان جشنواره عمار و برخی تولیدات برخی بنیادها و موسسات فرهنگی که صرفنظر کنیم، متاسفانه پاسخ منفی است. همچنین تجربه نشان داده که ورود نهادهای حاکمیتی به عرصه تولید محتوا نیز با چالشهایی همچون ساختار ناکارآمد، اثربخشی پایین و تولید رانت مواجه است. چه باید کرد؟
7⃣ مسائل فرهنگی و رسانهای هیچگاه پاسخ یکخطی شُستهرفته ندارند و هیچگاه یک شبه هم حل نمیشوند. درک دقیق وضعیت اکنون و توصیف و تحلیل ابعاد مختلف آن، مهمترین گام در رسیدن به راهحل است. با این مقدمه، پرداختن به راهحل در وضعیتی که هنوز پیچیدگیهای صورت مساله به درستی تبیین نشده، شاید کاری عبث است. اما اجمالا دو نکته را میتوان در این مقام مطرح کرد:
۱. مقابله با توسعه انحصار این الیگوپولی قدرتمند، باید حتما در دستور کار قرار گیرد. اساسا در مقابله با هر نوع انحصار، زمان عنصری کلیدی است. معمولا فقط هنگامی میشود با انحصار مقابله کرد که هنوز خطرات آن برای همگان عیان نشده و هنگامی که خطرات آن برای همه آشکار میشود، دیگر کار از کار گذشته است.
۲. فرهنگ عرصهای است که جز با مشارکت موثر مردم و ایجاد نهادهای مردمی و شبهمردمی دغدغهمند نمیتوان برای آن چارهاندیشی کرد. امروزه بیش از هر زمان دیگری جای خالی نهادهای مردمی تخصصی در تمام لایههای مختلف فرهنگ و رسانه حس میشود؛ نهادهایی که در زمینه دیدبانی فرهنگ و رسانه، جریانسازی، تامین مالی محتواهای مفید و غیره فعالیت نمایند و بتوانند واسطهای برای استفاده از انرژی عظیم دغدغههای فرهنگی مردم باشند.
چرا به این نهادها نیاز داریم؟ چه موانعی بر سر شکلگیری آنها وجود دارد؟ حاکمیت چه نقشی در این زمینه دارد؟ سوالات مهمی که شاید در مجال دیگری از آن گفتگو کردیم.
@dinrasaneh